پنجشنبه 18 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نه، اعدام حق تو نيست! برای شيوا نظرآهاری، ی. صفایی

شيوا دخترم، سپيدی برق چشمانت رعدی است که بر دل دشمنانت می¬نشيند و مهربانی نگاهت حکايت از ترانه دارد، ترانه¬ای از کرانه¬های دشت ذهن بيدارت. حکايتی که هميشه پاسخی است بر اندوه و غم يارانت.
شيوا نازنين، بمان، زنده بمان تا نگاهت مرحمی بر دردهای ياران باشد و دستهايت در کوچه¬های پر اندوه، رنگ ترديد را با محبت بزدايند. بمان، در شهر ما بمان که حضورت نمادی از عشق است. بمان و خاک شهرم را قدم رنجه-ی گام¬های استوارت کن.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


به کدامين سو؟ به هر کجا که عشق در فرياد سکوت شکنجه می¬شود.
شيوا نازنين نظر، تو هميشه شکوفائی و لبخندت بر زندگی جاری است. شفافی همچون آبی زلال که سرچشمه است. روانی چون دريا، آفريننده¬ی موج و توفان.
سکوت را عاشقی، اما نه سکوتی که در تنهايی نجوا می¬کند، سکوتی که در اندرون عشق آواز می¬خواند، واژه در واژه سبز است و هميشه در حال روييدن، کوچک نمی ماند.
تو، عارفی که در حافظ حل شده¬ای، شمسی که در مولوی گره خورده¬ای و سياووشی که هميشه در عبور از آتش بی پروايی. آرشی که تير را بر کمان زندگی بر زمين عشق نشانه می¬گيری. شعری که غزل¬وار می¬خرامی، امتداد هر ذهن بيداری که انسان را به خود، به هستی و به سرسبزی جهان می¬کشانی.
رنج زير شکنجه¬ای، فريادی که در سکوت ما را می¬خوانی.
شيوای ما، دست¬های هميشه گرمت، چشم¬های بسياری را در انتظار است. چشمانی که تو بذر عشق و محبت را در آنها نشاندی. ياران در انتظار تو نشسته¬اند، يارانی که از تو سرو ايستاده، ايستادگی آموختند.
وقتی پنجره¬ی دلم را به سوی تو باز می¬کنم، صدای ريختن اشک¬هايت را می¬شنوم که برای کودکان کار جاری است. صدای برهم خوردن درب آهنين سلولت را می¬شنوم و نگاه غضب¬ناک بازجويت را که تو را به مبارزه می¬طلبد، می¬بينم ولی در نگاه تو می¬توان درس زندگی را که از پدر آموخته¬ای دوباره و دوباره خواند!
شيوا نازنين، من صدای به خاک نشستن خدا را در سرزمين سهراب¬ها و نداها می¬شنوم، حتا صدای پاره شدن کتابتش را. چه کسی گفت خدا زنده است؟
چهره¬ی کريه¬ اعدام بر تو سايه افکنده و اين بار می¬خواهد تو را بربايد ولی تو بايد زنده بمانی.
نه، اعدام حق تو نيست! چشمان زندگی اشکبار است، آزادی می¬گريد، عدالت مظلومانه می¬نگرد و تاريخ شرمسار است! تاريخ شرمسار است از اينکه آيا شرمساری در پاسخ به آيندگان کافی است؟!
نه، اعدام حق تو نيست شيوای زمان ما.

ی. صفايی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016