دوشنبه 29 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

رييس موزه وحشت حکومت اسلامی در سازمان ملل، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
سرزمين ما اکنون شکل همان موزه‌ی وحشتی را پيدا کرده که کنار درهای ورودی‌اش نوشته‌اند: "کسانی که قلب بيمار يا ضعيفی دارند وارد نشوند!" با اين تفاوت که بيش‌تر افرادی که در اين موزه‌ی وحشت کار می‌کنند نيز خود از حضور در چنين موزه‌ای هراسان و گريزان‌اند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در دوران جوانی ما، در تهرانی بی دود و بی توسری، و فضايی که در آن همه ی آزادی ها بود جز آزادی سياسی و، طبعاً، بگير و ببندهايی هم از ميان آزادی خواهان سياسی، و در فضای پر جنب و جوش روشنفکری کافه هايی که پاتوق علاقمندان به فرهنگ غربی بود، گاهی در ميان بحث های ادبی و فرهنگی يک اصطلاح مورد استفاده زيادی داشت: «کافکايی!» اين کلمه به شکل های مختلفی به کار می رفت: «فضايی کافکايی »، «نوشته ای کافکايی»، «فکری کافکايی»؛ و مجموعه ای را به مخاطب القا می کرد که دارای مشخصات خاصی بود. در واقع، هر آن فضا و نوشته و زندگی و تفکری که می شد آن را بيرون از واقعيت، حيرت انگيز، هراسناک، و تا آنزمان حتی غير قابل تصور، دانست «کافکايی» گفته می شد. البته اين اصطلاح، همچون خود کافکا، از ما نبود و از غرب آمده بود منتقدان غرب او را صاحب سبکی نوظهور می شناختند که هيچ نامی جز نام خودش برای آن رسانای مفصود نبود. کافکا، که نويسنده ای آلمانی الاصل و زاده شده در پراک بود (ژوئيه ی ۱۸۸۳ - ژوئن ۱۹۲۴)، در ادبيات مغرب زمين جهان هايی آفريد که حتی در چارچوب قصه هم غيرقابل باور بودند، با کاراکترهايی عجيب و ناشناخته، و زندگی هايی انباشته از پوچی و درد؛ فضاهايی انباشته از ترس يا مضحکه که انسان نمی دانست در رويارويی با آنها بايد بخندد يا گريه کند. و با اين همه، اين ها چنان بودند که گويی شما آن ها را می ديديد و حس می کرديد. آثار کافکا، حتی در دوران تسلط سورئاليسم، يا موسوم به پسا سورآليسم، و سپس رئاليسم جادويی، و با وجود انباری از فيلم های کابوس مانند هاليوودی، همچنان نه تنها برای ما در ايران، که برای خوانندگان ادبيات جهانی نيز حيرت انگيز، دردناک، و هراس آور بود.

اما در پی انقلاب اسلامی در سرزمين ما، که شبيه هيچ انقلابی در جهان نبوده است، من هم مثل برخی ديگر از مردمان ايران که با اين نوع فضاها تنها در نوشته های نويسندگان بزرگ جهان آشنا بوديم، در طول سی و يک سال حکومت اسلامی بارها و بارها فضاها و نشانه های زنده ی ای را مشاهده کرده ايم که از مرزهای «کافکايی بودن» هم گذشته اند: صحنه هايی هراس انگيز و عجيب در شکل هايی از خشونت ها، زندان، شکنجه، صحنه هايی حيرت انگيز از خرافاتی قرون وسطايی که به مدد تکنولوژی قرن بيست و يکمی نمودی کابوس وار پيدا کرده اند. اما و با اين همه، هنوز هم قصه به پايان نرسيده و همچنان گاه، به خصوص از زمانی که احمدی نژاد و دار و دسته اش بروی کار آمده اند، پيش می آيد که با ديدن يا شنيدن برخی از عملياتی، که حاصل کار اين حکومت است، فکر کرده ام دارم خواب می بينم؛ فکر کرده ام که اين ديگر قطعاً نمی تواند واقعيت داشته باشد.
البته اين پرسش هميشه وجود دارد که: «مگر در تمام سی و يک سال گذشته همين بساط برقرار نبوده؟ چرا فقط تکيه بر دولت احمدی نژاد است؟» و پاسخ من اين است که: بله، بدون ترديد سی و يک سال کشتار و بدبختی و جنگ و خشونت و تبعيض های ناشی از تک مذهبی بودن اين حکومت را همه ديده اند اما، تا قبل از حضور احمدی نژاد و دار و دسته فالگير و جن گير او، حوادث هيچ وقت اين همه با اين مقدار خرافات و رفتارهای عجيب و غريب همراه نبوده است. آن چه اکنون، و در اين پنج شش سال گذشته در ايران اتفاق افتاده، نه تنها در واقعيت، که حتی گوشه هايی از آن در هيچ کتابی (حداقل کتاب های مشهور تخيلی و عجيب) نيز وجود نداشته است. به راستی چگونه می شود يک مجموعه ی جنون آسای خرافات را توأم با بالاترين شيوه ی اعمال خشونت در سرزمينی در يک گوشه از جهانی گرد آورد که خود را در اوج خرد ناشی از علم و تکنولوژی و باور به کرامت انسان می شناسد؟
در ارتباط با جهان معاصر، سرزمين ما اکنون شکل همان موزه ی وحشتی را پيدا کرده که کنار درهای ورودی اش نوشته اند: «کسانی که قلب بيمار يا ضعيفی دارند وارد نشوند!» با اين تفاوت که بيشتر افرادی که در اين موزه وحشت کار می کنند نيز خود از حضور در چنين موزه ای هراسان و گريزانند. نگاهی به سيل مهاجران از ايران گريخته، و به سوی حتی عقب افتاده ترين کشورها از نظر اقتصادی روان شده، که جريان اش روز به روز هم زيادتر می شود، نشان از اين هراس دارد. ايران اکنون به موزه ی وحشتی تيديل شده که خود گردانندگانش نيز تبديل به مجسمه های وحشت و جنون شده اند.
تنها کافی است به چند خبر همين ماه گذشته در مورد محيط زيست و خيل ويران کنندگان سودجويی که زير نظر صاحبان موزه وحشت به جان محيط زيست افتاده اند نگاهی کنيم: به باندهايی که راحت و بی خيال در جنگل های زاگرس سنجاب ها را می گيرند، و آن ها را به رنگ های مختلف رنگ می زنند، به گردن شان قلاده می بندند و به شهرهای بزرگ می برند و آن ها را به عنوان حيوان اهلی می فروشند؛ سنجاب هايی که تنها با آتش زدن جنگل های بلوط های صد ساله و دويست ساله فراری داده می شوند. يا کافی است نگاهی کنيم به باندهايی که به آسودگی سمندرهای لرستان را، که مردم محلی آن ها را مارمولک های رنگی می نامند و از نادرترين حيوانات جهانند، شکار می کنند تا به قيمت های گزاف به معدود مردمان مرفه و شکم باره ی وابسته به حکومتی بفروشند که ديگر حوصله شان از گوشت های موجود سر رفته است. يا کافی است نگاهی کنيم به گربه های زندانی موسسه ی حمايت از حيواناتی که روسای موزه وحشت درش را پلمب کردند و گربه ها در آن اکنون در انتظار مرگی هراس انگيزند؛ يا به انبوه انبوه بچه خرس هايی که اخيراً زبانشان را از حلقشان بيرون می کشند تا به گفته ی حتما يکی از آن جن گيرهای موزه وحشت داروی همروئيد (بواسير) شکم سيرهای پرخوری را فراهم کنند که قيمت های گزافی برای اين نوع داروهای عجيب غير علمی می دهند. و... اين قصه های فراتر از کافکايی ادامه دارد...
با اين همه، در اينجا، به فجايعی که در اين سال های حکومت اسلامی و به خصوص چهار پنج سال گذشته، بر سر ميراث طبيعی و محيط زيست، از رود و کوه و جنگل و دريا درياچه گرفته تا هوا و خاک و آب چه آمده است کاری ندارم. هرچند اتفاقی که در اين مدت از نظر محيط زيست در سرزمين ما افتاده در دنيا شبيه چندانی ندارد. يعنی سرعت تخريب اين مناطق و شيوه تخريب آن به راستی و همانگونه که سازمان های محيط زيست جهانی بارها اعلام کرده اند رتبه ی اول را دارد. از عملياتی که در بخش های سياسی و اقتصادی اين موزه وحشت اتفاق افتاده (که ممکن است گناهش را به گردن شيطان های کوچک و بزرگ، يا به گردن ايسم های مختلف، بياندازند) نيز می گذرم. حتی به بخش های ميراث تاريخی و فرهنگی نيز که سی سال است سازندگان موزه ی وحشت، در قلمروی آنها هر چه آثار فرهنگی و تاريخی غير مذهبی و غير خرافی است را يا به امان خدای قاصم الجبارين خود رها کرده اتد يا به فروش رسانده و يا زير چرخ های بولدوزر و ضربه های کلنگ و تيشه اشان ويران کرده اند، در اينجا نمی پردازم.
چرا که اکنون نمايش حيرت انگيز ديگری بروی صحنه آمده است: اکنون، همان ويران کننده ها، در موزه ی وحشت خويش نمايش های کافکايی و اولترا سورئآليتسی براه انداخته و ديوانه سان به دور منشور کورش بزرگ، که نمادی از همه ی آن آثار و فرهنگ های دسنخوش ويرانی است، گرد آمده و هل هل کنان به تحسين و تمجيد مشغولند. گوئی اکنون کافکا و همه ی پيروان او را حيرت زده از گورها بيرون کشيده اند تا مروری دوباره بر آثارشان بکنند و بخش هايی را به آن بيافزايند که به فکرشان نرسيده بود.
نيز نمی توانم و نمی توانيم از هزار ها هزار زندانی که، در دل اين موزه وحشت، شکنجه و درد و تجاوز و بی فردايی را تجربه می کنند بگذريم؛ از هزارها زندانی که در زندان های ايران، از کردستان و بلوجستان و آذربايجان گرفته تا تهران و تک تک شهرهای کوچک و بزرگ مان پخش شده اند؛ زندانيانی که بيشتر جوان اند و با مرگی تدريجی دست يه گريبان. چگونه می توان راضی به اين بود که روزانه چندين پتی شين امضا کنيم و دست به دامان سازمان های حقوق بشر شويم تا به حکومت اسلامی اخطار کنند، آن هم اخطارهايی که هر بار برای فقط يکی از هزار تن از اين زندانی ها هم نيست؟
تازه ما تنها اين پتی شن ها را برای افرادی تهيه و امضا می کنيم که نامی دارند، آن ها را می شناسيم، يا جزو دار و دسته ی خودمان هستند. اما هيچ می دانيم که در زندان های موزه وحشتی به نام حکومت اسلامی بر سر آن هزارها هزار جوانی که نامی آشنا ندارند چه می آيد؟ همين ديروز ايميلی از مادر يک زندانی داشتم که نوشته بود: «احمدی نژاد به آمريکا می آيد. تو را به خدا کاری کنيد! بگوييد، بنويسيد که بچه های ما که نه نويسنده هستند، نه فعال زنان و نه فعال سياسی، و فقط يک شهروند ساده ی آزادی خواه بوده اند، ماه هاست در زندان هستند و کسی از آن ها يادی نمی کند». و، آنگاه، پس از توضيحاتی از وضعيت بد فرزندش و جوانان ديگر ايران، ادامه می دهد: «تازه هربار که يکی از زندانيان مشهور را با فشار سازمان های خارجی آزاد می کنند بچه های ما تا هفته ها بايد تقاص پس بدهند و زير آزار و شکنجه بازپرس ها و ماموران خشمگين زندان باشند.»

دوستان! احمدی نژاد، يکی از روسای موزه وحشتی که نام حکومت اسلامی دارد، هفته ی آينده به آمريکا می آيد. بياييد فقط يک دقيقه از وقت هفتگی خودتان را بگذاريد و در مدت حضور او در اين کشور، و در هر کشوری هستيد، و تا وقتی سايه سياه حکومت اسلامی از سر مردم ما کنار خواهد رفت، مدام به رسانه های آمريکايی، و به رسانه های جهان، فقط با يکی دو جمله ی کوتاه، بنويسيد:
«احمدی نژاد رييس جمهور ما نيست. او و حکومت اسلامی اش زندانبان هزارها هزار جوان بی گناه و آزاديخواه سرزمين ما هستند. آن ها کشورمان را به موزه ی وحشت تبديل کرده اند». همين دو کلمه ی «موزه ی وحشت» برای درک جهان متمدن می تواند کافی باشد.

هفدهم سپتامبر ۲۰۱۰

[خانه شکوه ميرزادگی]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016