لحظه پيوند ما کی میرسد؟ شکوه ميرزادگی
دوستانام از گروههای مختلف هر کدام در ساعتی که برایشان تعيين شده بود مقابل سازمان ملل حضور میيافتند و من، تنها و با همه، ميان مردمانی که خيابانهای اطراف سازمان ملل را پرکرده بودند راه میرفتم ـ ميان معترضين سرزمينهای ديکتاتورزدهی ديگر. اما حاضر نبودم حتی به نزديکی جايی که ايرانیها، گروه گروه، يا بهتر است بگويم تکهتکه و جدا از هم عليه امری واحد فرياد میزدند بروم
امسال، همزمان باحضور چند روزه ی احمدی نژاد، رييس جمهور حکومت اسلامی، در نيويورک، من هم چند روزی در واشنگتن و نيويورک بودم و طبعا فرصتی بود برای اين که روز پنج شنبه ی گذشته، آنگاه که اين مظهر و نمونه ی واقعی حکومت اسلامی، دست به اجرای يکی ديگر از نمايشات تراژی ـ کميک اين حکومت در سازمان ملل می زند، در کنار تظاهر کنندگانی بايستم که به يکی از زندانبان های ميليون ها ميليون ايرانی اعتراض می کردند.
البته حضور در مقابل سازمان ملل خاص کشور ما نيست؛ هر ساله در چنين زمانی، مردمانی از کشورهای مختلف در مقابل ساختمان سازمان ملل اجتماع می کنند تا، با تکيه بر حقوق بشری خويش، به روش های غيراصولی حکومت خود و يا کشورهای ديگر اعتراض کنند. در واقع، هر ساله در چنين زمانی، آن چه بيرون از سازمان ملل می گذرد بيشتر می تواند نام سازمان ملل بگيرد تا آن چه در درون اين سازمان می گذرد - سازمانی که نام ملل را بر خود دارد اما در واقع جمعی از سران دولت ها در آن جمع می شوند تا برای بشريت تصميم بگيرند. البته کشورهای پيشرفته اين شانس را دارند که دولت و ملت شان با هم يکی هستند. سران اين کشورها، از آنجا که انتخاب شده ی مردم خود هستند، حنجره ی مردم خودشان بشمار می روند و صدايشان صدای مردم شان است. اما روسای کشورهای ديکتاتوری زده ای چون کشور ما، معلوم نيست برای چه بايد از طرف مردمانی سخن بگويند که آن ها را نه منتخب خويش که دشمن خود می دانند.
***
به هر روی، من هم دوست داشتم که در کنار هموطنانم به کليت حکومت مسلط بر سرزمين مان اعتراض کنم. دلم می خواست من هم در کنار آن ها اين شعاری را که سال هاست بر زبانم می گردد، و خيلی دوست می دارم تکرار کنم که «ما ايرانی بی تبعيض می خواهيم». اما، متأسفانه، درست يک روز قبل از اجرای برنامه های اعتراضی در برابر سازمان ملل، متوجه شدم که نمی توانم در جايگاهی که برای ايرانی ها در نظر گرفته اند، جايی داشته باشم.
شب قبل از آن، وقتی از دوست عزيزی درباره ی ساعت و محل حضور ايرانی ها در مقابل سازمان ملل پرسيدم، او با لبخند معنا داری گفت: «کدام گروه از ايرانی ها؟» و وقتی نگاه پرسشگر مرا ديد، ادامه داد که: «قرار است هر ساعت يکی از گروه ها آنجا باشد. دقيقا نمی دانم که کدام گروه در چه ساعتی قرار است تظاهرات شان را انجام دهند، اما فکر می کنم که ساعت ۹ تا ۱۰ فداييان، ۱۰ تا ۱۱ مجاهدين، ۱۱ تا ۱۲ پادشاهی خواهان، ۱۲ تا ۱ جمهوری خواهان، ۱ تا ۲ سکولارها و...» با حيرت پرسيدم که اين تقسيم بندی يعنی چه؟ اين ترتيب را چه کسانی داده اند؟ و اصولاً چرا اين تقسيم بندی صورت گرفته است؟ او پاسخ داد که: «درست نمی دانم اما می گويند چون سال گذشته بين ايرانی ها دعوايی اتفاق افتاده است امسال هيئتی، تحت عنوان هيئت برگزار کننده، نزد پليس می روند و می گويند که بعلت درگيری پارسال بهتر آن است که امسال گروه ها جدا جدا بيايند و هر کدام فقط در آن ساعتی که متعلق به آن هاست ميکروفون در اختيارشان باشد و تظاهرات شان را انجام دهند. اعضای اين هيئت پليس را قانع می کنند که از اين ترتيب حمايت کند».
راستش تا وقتی که اين ترتيب را در عمل ديدم باورم نمی شد که اين موضوع واقعيت داشته باشد. آخر چگونه ممکن است که اپوزيسيون يک حکومت ديکتاتوری، حکومتی که پايه و اساس اش بر تبعيض و بيداد گذاشته شده، حکومتی که «جداسازی» از اصول اصلی سياست های آن است، خود دست به جداسازی، آن هم در امری که همه در آن مشترک هستند بزنند؟! مگر همه ی اين گروه ها مدعی نيستند که با اين حکومت مخالفند، پس چگونه حاضر نمی شوند همين مخالفت را با هم بيان کنند؟
من کاملاً می توانم درک کنم که در جلسات درون گروهی و حزبی اين مجموعه های سياسی، جايی برای گروه های ديگر وجود نداشته باشد. می توانم بفهمم که ممکن است اين گروه ها بر سر مسايل ايدئولوژيکی خود با ديگر گروه ها حتی درگيری و مشکل داشته باشند. اما وقتی که همه ی آن ها عليه نماينده ی حکومت مسلط بر ايران در مقابل سازمان ملل ايستاده اند، ديگر چرا يکديگر را تحمل نمی کنند؟ حتی اگر که هر کدام شان عکس ها و پرچم ها و شعارهای خاص خودشان را داشته باشند، باز با هم بودن شان چه عيبی می تواند داشته باشد؟ تماشا گران ايرانی تظاهرات که با نوع ارتباط مثبت يا منفی همه ی اين گروه ها با هم آشنا هستند، دوستی ها و دشمنی هاشان با يکديگر را هم می دانند، ولی اين چه ترتيب غير منطقی است که، مقابل غير ايرانی ها و رسانه های بين المللی، به جای به چشم کشيدن مجموعه ی همه ی گروه ها، به عنوان اپوزيسيون حکومت اسلامی، جمع هايی کوچک و متفرق را به نمايش بگذارند؟ وگذشته از همه ی اين ها چه کسی می تواند مطمئن باشد گروهی که حاضر نيست در يک تظاهرات عليه دشمنی مشترک کنار گروهی ديگر بايستد فردايی که به حکومت می رسد حاضر شود رفتاری بی تبعيض و عادلانه با همه گروه ها داشته باشد؟
***
يادم می آيد سال ها پيش، هنگام اقامت در لندن، مدام می ديدم که اپوزيسيون آفريقای جنوبی مقابل سفارت آن کشور و يا نمايندگی های سازمان ملل تظاهرات می گذارند. گروه های مختلف، با عکس ها و پلاکارت های گوناگون، از چپ ترين تا راست ترين جريانات، کنار هم می ايستادند. وقتی هم ما، که شهروند آن ها نبوديم، به پشتيبانی شان می رفتيم، هر گروهی که نزديکتر به ما بود پوستری يا پلاکارتی بدست مان می داد و ما را به جمع خود که هر بار هم بزرگتر می شد می کشاند. آنجا، به چشم خود جمعی را می ديدم که در هر چه اتحاد و اتفاق نداشتند در يک چيز همصدا بودند و آن خواستاری برافتادن حکومت آپارتايد افريقای جنوبی بود؛ همان خواستی که حتی به ما اين باور را می داد که نجات شان نزديک است. و نزديک هم بود.
***
دوستانم از گروه های مختلف هر کدام در ساعتی که برايشان تعيين شده بود مقابل سازمان ملل حضور می يافتند و من، تنها و با همه، ميان مردمانی که خيابان های اطراف سازمان ملل را پرکرده بودند راه می رفتم ـ ميان معترضين سرزمين های ديکتاتور زده ی ديگر. اما حاضر نبودم حتی به نزديکی جايی که ايرانی ها، گروه گروه، يا بهتر است بگويم تکه تکه و جدا از هم عليه امری واحد فرياد می زدند بروم. دلم نمی آمد اين جدايی را ببينم. از ميليون ها ميليون مردمان در بندمان شرمنده بودم. آن هم وقتی که آنها بيش از هميشه به يک همگامی و همراهی نياز دارند؛ همگامی و همراهی برای برکناری حکومتی که امکان هر نوع انتخابی را از ما می گيرد. هر نوع انتخابی!
ميان مردمان سرزمين های ديکتاتوری زده، يا مردمانی شريف و آزاديخواهی که به خاطر کرامت انسان در پشتيبانی از ملت هايی همچون ما به آنجا آمده بودند می گشتم. به ايرانی هايی که از کنارم می گذشتم سلام می کردم يا سلام شان را پاسخ می گفتم. آن ها کسانی بودند که نوبت شان در جايگاه اعتراض تمام شده بود، يا کسانی چون من که دلشان نمی آمد در اين جداسازی غير اصولی شرکت کنند.
در ميان مردمان ملل جهان راه می رفتم و زير لب يک شعار را تکرار می کردم: «ما ايرانی بی تبعيض می خواهيم»؛ و می دانستم که اين تنها و آخرين راه حلی است که برای يکی شدن و پيوند خوردن خواهيم داشت و برای دور شدن از تکه تکه گشتن.