پنجشنبه 1 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هويت جامعه ايرانی کدام است؟ هويت جنبش سبز چيست؟* عطا هودشتيان

عطا هودشتيان
واقعيت جديد عصر مجازی‌سازی هويت آينده ما را برپا می‌کند. هويتی که به‌تدريج ما را با نوعی "بی‌هويتی" هم‌گام می‌کند و هرچه بيش‌تر می‌خواهد خود را "شهروند جهان" قلمداد نمايد. همين کاروند، دانسته يا نادانسته، اعتبار دو شاخص ديگر هويتی، يعنی دين و سنت را هرچه بيش‌تر به چالش می‌کشاند و آن دو را مجبور به چرخش‌های تازه می‌کنند، تا برای ادامه حيات راه چاره‌های جديد و استدلالات تازه بيابند. و اين اقدامی بس ضروری‌ست

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


عطا هودشتيان ـ ويژه خبرنامه گويا

۱- هويت ايرانی واقعيتی درنوسان و آشفته است.
فراتر از "سنت" و "دين"، که دو شاخص بی واسطه هويت ايرانی هستند، اين مدرنيته است که روح و شَم جديد زيستن و شهامت گرايش فرهنگ ايرانی را به "من"، "فرديت"، "آزادی" و "آگاهی نوين" پس از مشروطيت، بتدريج و با پستی بلندی هايش، در ايران مهيا نمود.

بهتر آنکه در اين مختصر، به مبانی نظری و کلاسيک مقوله هويت نپردازيم. همان بس که ايران ما در حوزه هويت واقعيتی چند پاره است. نفوذ عناصر مدرنيته در ايران در طول قرن گذشته، ساحت زيستی ما را در موقعيت برگشت ناپذيری قرار داد، و دو مقوله سنت و دين را از حالت تاريخی و "طبيعی" حيات خود، به موقعيت مقاومتی کشانده است.

پس هويت صد ساله ما، سه مشخصه سنت/قوميت (يعنی آنچه از ديرباز به مارسيده است، يا بخوان: ايرانيت)، دين و مدرنيته را با هم در بر دارد. يا شايد هم بايد گفت، همچون برخی، ما دارای سه هويت هستيم. اما مهم ديگر اين نيست. مهم آن است که اين مدرنيته بود که عمل نمود و دانست و توانست خود را برآن دو ديگر تحميل کند. از آن پس، آنچه سنت و دين کرد و گفت، نه عمل، که عکس العمل بود. مقاومتی بود در برابر بزرگترين و مرگ آور ترين حمله تاريخی به درونی ترين لايه های هستی تاريخی ما.

اما اين هجوم نه قصد آن داشت، و نه توان آنرا، که شاخص های دين و سنت را نابود نمايد. بلکه نتيجه اين هجوم اختلال در کارکرد طبيعی آنها بود. عناصر فکری و ارزشی مدرنيته به حوزه آگاه و ناخودآگاه انسان ايرانی هجوم آورند و هر لايه را به ميزان معينی دستخوش تکانهای جان فرسا نمودند. اين کاروند توانست يک کالبد جديد و ناهماهنگ را در ما پديد آورد، به آن ترتيب که دريافت ما بتدريج از "انسان"، "طبيعت"، "ديگری" و "زمان" (يعنی اصلی ترين حوزه های هستی) متزلزل و پرسش برانگيز شد. ليکن اينهمه، اگرچه واقعيت "ناب" و "حقيقی" و تاريخی سنت و دين را بتدريج تقليل داد، اما از قدرت بسيج آنها نکاست. و انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نمود آن بود.


۲- انقلاب ۱۳۵۷، پس از آنهمه تحليل و تفسير غالبا قابل قبول – بيشتر از هر چيز، نمودِ عريانی بود از مقاومت تزلرل يافته "بومی" در برابر "غير بومی" ؛ سنت و دين، در برابر هجوم بی پرسش عناصر مدرنيته و کارکرد مدرنيزاسيون يکسويه و حکومتی در ايران.

اما اين مقاومت دينی و درونی، هرچه بود و هر چه کرد، از ابتدا، در تفکر و آلايش و پويش خود، و شايد نادانسته، آلوده به عناصر نافذ مدرنيته بود. چرا؟ مدرنيته هرچه باشد، هرچند ناهنجار، ناهمگون و ناکافی در ايران فهميده شد و جای گرفت، حداقل يک کارکرد معين در داشت: "نايقينی".

اشتباه بود که "عدم يقين" را يک محور نقد پست مدرن ها به مدرنيته بناميم. در فلسفه دکارت که بيشک "يقين" را سفارش ميکرد، گرايش پرقدرتی از "عدم يقين" نيز بچشم ميخورد، و آن سوژه و انديشه نقدی ست. مگر وی کار را با "ترديد متدُيگ" و پرسش نسبت به فکر گذشتگان آغاز نکرد؟ پس آن يقينی که او بنا ريخت، خود براساس سوژه منتقد و پرسش گر استوار بود.

نفوذ مدرنيته و داده های آشکار و نا آشکارش نسبت ما را با سنت و دين، و اعتبار تام آنها متزلزل و پرسش برانگيز کرد و ما را در صحرای نايقينی رها نمود. اما اين نايقينی نه بگونه ای هويدا و يکدست، که بتدريج و آرام آرام خود را در نزد ما ظاهر خواهد کرد. و نه همه اذهان، که پيشروترين افکار نخست برآن آگاه خواهند شد.

از اينرو، اوج صعود دين – در ۱۳۵۷ - در عصری متحقق شد که اين شاخص هويتی از قبل، گام به گام، از واقعيت "ناب" و "حقيقی" خود فاصله ميگرفت، زيرا از قبل، ضرورت های اين جهانی قدرت و حاکمييت برآن چيره گشته بود. پس در امتداد تقلا و استحکام خود، اين دينِ ايدئولوژی زده و آلوده به قدرت که اکنون "نا يقينی" برآن چيره گشته، و يک "جمهوری" پر تضار را سر و پا کرده است، بلاخره مغلوب حتمی آن ضرورتهای زمينی خواهد شد. و جنبش مدنی ۱۳۸۸ نمود آن چرخش است.


۳- جنبش سبز يا مدنی در ايران در ۱۳۸۸، بازگشت پرقدرت به ارزشهای راستين نوگرايی مشروطه بود. بعلاوه آنکه، جامعه ايرانی در طول عصر پهلوی و، مهمتر، در طول سی سال گذشته، بيشتر از هر کشور ديگر منطقه، غرب زده شده بود. برعکس تئوريهای کلاسيک فلسفه سياسی، در ايران قدرت حکومتی انعکاس مستقيم فرهنگ و شعور اجتماعی جمعيت ايرانيان نيست. اندکی پس از بهمن ۱۳۵۷، جامعه در تناوب و جوشش درونی خود، زبان مشترک با رژيم سياسی را بسرعت از دست داد. پائينی ها راه خود را پيمودند، و مسير تحول غربی را بدون اعلام و شايد خود نادانسته، به عاريت گرفتند. و اين پويش، دهه پس از دهه، گسترده تر شد.

ليکن، دانسته ايم که هيچ کشوری، خارج از فضای تمدنی و جغرافيايی غرب، غربی نيست؛ بلکه همه کشور ها و فرهنگهای غير غربی در واقع تنها غرب زده اند. از اينرو هر "غرب زدگی" لزوما نمود يک تنش است و نه برنمايی يک حرکت همگون، و به اين منظور، ضرورتا با داده های محلی، با فرآورده های سنت و دين می آميزند.

پس آنچه واقعيت نوين ما را شکل داد و در طول سه دهه اخير ساختار پراختلال جديدی را برما هموار نمود "آميزه" است. در زبان فرانسه آنرا "متی ساژ" (۱) خوانده اند. که ميتوان آنرا ترکيبی غامض از داده های مدرن و غير مدرن تابير کرد. اين پديده را ميتوان احتمالا "مدرنيته ايرانی" خواند. جنبش مدنی در ايران سال ۱۳۸۸ با "شعار رای من کجاست" انعکاس اين مرحله جديد تکاملی بود، زيرا اين جنبش با فرياد آغازين و نونهال ايران مدرن يعنی "من"، آزادی" و يک آگاهی نوين به ميدان آمد.

ايران بسرعت بسوی نوگرايی و گشايش گام مينهد، و قدرت سياسی، با فشار جاهلانه مانع آن می شود. در اين مسير بازگشت ناپذير، از ميان شاخص های سه گانه هويت ايرانی، يعنی سنت، دين و مدرنيته، هرچه بيشتر اعتبار عمومی و استحکام نظری دو شاخص نخستين گام به گام کاسته ميشود، و بر اعتبار سومی افزون ميگردد.

متاثر از همين فضا، نسل جوان ما – که موثرترين جمعيت معترض جنبش ۱۳۸۸ بود و کليدی ترين گروه اجتماعی ايران آينده خواهد بود - بتدريج و الزاما خود را از گذشته و توقعاتش رها ميکند. اين دگرگونی ستيز های سرگيجه آور ذهنی و روانی جديدی ميان دو واقعيت يعنی : آينده گرايی غير قابل پيش بينی، از يک سو، و لايه ضخيمی از "خاطره جمعی" که از قرون کهن به ميراث رسيده و به مقامت ادامه ميدهد، از سوی ديگر، در پيکره آن نسل سامان ميدهد. يکی از محورهای اين ستيز نوين، مقوله هويت ما، چيستی و کيستی ماست.


۴- در بطن نظام بندی سه گانه هويت ايرانی، آنچنان درهم آميختگی جای دارد که گذر زمان، استواری و همگونی حتی رقيق آنرا گام به گام دچار تزلزل بيشتر ميکند. در طول سه دهه اخير، عمق اين تشويش افزون شده است. جهان مجازی و روابط شتابان ميان- فرهنگی، بسرعت انسانها را به يکديگر متصل ميکند، و تسلط يک "فرهنگ برتر" را در برابر چالش های تاکنون ناشناخته ای قرار ميدهد. ترديد ها و عدم يقين نسبت به خود و فرهنگ خود افزوده شده است. و سهولت پرش از يک جهان به جهانهای ديگر، امکان کسب پرسرعت عاريت های تازه فرهنگی را بميزان غير قابل تصوری افزون ميکند.

در اين بازار پر آشفته داده ها، ضربه اصلی به نظريه "استقلال" خورده است، که هم يک ايده ذهنی است و هم يک احساس پرقدرت روحی. و برعکس "آزادی" – يعنی گسست و آگاهی به گسست – بيشترين خريدار را يافته. اينهمه کمتر امکانی به ادعاهای پرآب و تاب هويتی، چون دهه های پيش، می دهد.

اما اين فاکتورهای عمل کننده، مسئله هويت را با واقعيت جديدی روبرو کرده است. مثلا: ما که پيش از اين مدرنيته را غالبا به اعتبار کانالها و فيلتر های فرهنگی بومی مان پذيرفته و فهميده بوديم، حال گام به گام در برابر ادعا ها و خواهش های نسل جوان قرار گرفته ايم. اين نسل "فيلتر شکن فرهنگی" جديدی در ساحت های روانی و ذهنی اش بنا کرده است، و بدون کسب اجازه از دين و سنت، بدون کسب اجازه از نسل پيشين، تلاش دارد، در حد توان، از محدوديت های فرهنگی داخلی و موانع شناخت شناسی آن فراتر رود و مستقيما و بدون واسطه با دنيای غرب تماس بگيرد. زيرا به نظر ميآيد که از نگاه اين نسل، گويا کانالهای فرهنگ بومی هرچه بيشتر ابزار و آلات زنگ زده و از کار افتاده ای جلوه ميکنند.

بيشک آنچه از همه مهمتر امکان اين پرش پر شتاب و بی مهابا را به نسل جوان ميدهد، يکی شکست آشکار عقايد و آمال نسل گذشته است و ديگری ويرتوآليزاسيون – مجازی سازی- ارتباطات در سطح جهانی است.

پس واقعيت جديد عصر مجازی سازی هويت آينده ما را برپا ميکند. هويتی که بتدريج ما را با نوعی "بی هويتی" همگام ميکند و هرچه بيشتر ميخواهد خود را "شهروند جهان" قلمداد نمايد. همين کاروند، دانسته يا نا دانسته، اعتبار دو شاخص ديگر هويتی، يعنی دين و سنت را هرچه بيشتر به چالش می کشاند و آن دو را مجبور به چرخش های تازه ميکنند، تا برای ادامه حيات راه چاره های جديد و استدلالات تازه بيابند. و اين اقدامی بس ضروريست. زيرا در پايان کار، به همان ميزان که دين و سنت به استشمام هوای تاره نيار دارند، آن نسل جوان "بی هويت"، در مرحله ای از تکامل روحی و ذهنی اش، به آن دو نيازمند خواهد بود.

عطا هودشتيان
مونترال – سپتامبر ۲۰۱۰

www.hoodashtian.com
[email protected]

* استخراج شده از صفحه فيسبوک اکبر گنجی

ـــــــــــــــ
۱- Métissage


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016