گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
9 مهر» لحظه پيوند ما کی میرسد؟ شکوه ميرزادگی29 شهریور» رييس موزه وحشت حکومت اسلامی در سازمان ملل، شکوه ميرزادگی 3 شهریور» گفتوگوی سعيد ترکمان با شکوه ميرزادگی درباره مسايل فرهنگ، زنان و سياست 25 آذر» در تاريکترين شب سرزمينمان پيروزی روشنايی را باور کنيم، بيانيه کميته بينالمللی نجات پاسارگاد به مناسبت يلدا 22 آبان» نامه ای به "حقوقدان های جنبش سبز مردم ايران" در ارتباط با پيش نويس قانون اساسی پيشنهادی آن ها، شکوه ميرزادگی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! زهر دیکتاتوری، شکوه ميرزادگیکاملاً روشن است که دیکتاتوری مذهبی اکنون در ایران خطرناکترین زهر خود، یعنی بی تفاوتی، پوچی، و خرافات را ذره ذره در خون جامعه فرو می ریزد، و شاید این حس را به خیلی ها می دهد که: «دیگر امیدی باقی نمانده است»؛ حسی از خستگی و بی حوصلگی که سرآغاز پيدايش حس تسلیم است؛ يعنی چیزی که در ظرف سی و یک سال، خوشبختانه، هنوز بر سرزمین ما مسلط نشده استاین روزها در رسانه های اینترنتی و ایمیل هایی که از ایران می آید با مسایلی روبرو می شویم که باورش برای خیلی ها که در ایران نیستند مشکل است. پس از سالی که از اوج جنبش آزادی خواهانه مردم ایران می گذرد، و پس از تماشای آن فضاهای زنده، سرشار از شور و انرژی و امید، اکنون ایران ظاهراً شبیه سرزمینی خیالی شده که کنش های مردمانش بیشتر به فیلم های دور از واقعیت و یا کابوس وار شبیه است. حتماً اخیرا تصویرهایی را که از یکی از پادگان های نظامی در ایران منتشر شده دیده اید. در مراسمی با عنوان تمرين عمليات ضد شورش، گروهی به عنوان سرباز و پاسدار تظاهرات آزادی خواهانه ی مردمان، و به خصوص زنان، را در کوچه و خیابان به شکل نمایشی زشت و مشمئز کننده درآورده و آن را وسیله ی شادمانی و خنده فرماندهان آزادی ستیز خود کرده اند. چهره های این فرماندهان در جایگاه های خود دیده نمی شود اما چهره های انبوهی سرباز و پاسدار بدبخت که نمی دانند چه می کنند، یا می دانند و مامورند و معذور، نشان از این دارد که این جماعت ، در عين تمرين مردم کشی و سرکوب تظاهرات، دارند تفريح هم می کنند؛ شوخی تلخی که خنده را زهرآگین می کند. یعنی تفريح با ساختن کاريکاتور آن حرکت بزرگی که يک سال پيش خيابان های تهران را به آتش شوق آزادی به گلستانی تبديل کرده بود.
یکی از دوستان که از ایران بازگشته با حیرت می گفت: «باور نمی کنید، بسیاری از آدم ها، مثل مسخ شده ها از صبح تا شب پای این تلویزیون ها می نشینند و يا اگر کار می کنند، به مجرد بازگشت از کار می روند کنار دیگرانی که جلوی تلویزیون نشسته اند و ساعت ها به دعواها، قهرها، آشتی ها، قرارها، خیانت های زن و شوهرها به هم نگاه می کنند». اما، با این همه شادی آفرينی مصنوعی، به تصدیق کارشناسان اجتماعی، جامعه ی ایران جامعه ای است غمگین و ماتم زده که بی تفاوتی و پوچی به خصوص جوان ها را تا حد بیماری آزار می دهد. اثرات فیزیکی دیکتاتوری دیکتاتوری، چه با تعریف کهن خود، یعنی دادن قدرت به یک تن برای مدتی محدود و برای هدفی مشخص، و چه به معنای مدرن آن، به معنی انحصاری شدن و نامحدود بودن قدرت در دست یک یا چند تن به عنوان حاکم یا هیئت حاکمه، همیشه اولین فاجعه ای که آفريده ناتوان کردن مردمان در به دست گرفتن سرنوشت خویش بوده است. شاید، در دوران های کهن، این نوع حکومت ها رنج کمتری را برای مردمان می آوردند، چرا که، اولا اکثریت مردمان نه دانش اداره ی سرزمین شان را داشتند و نه اراده ی آن را، و ترجیح می دادند که شخصی یا اشخاصی همت کنند و برای بهتر زیستن آن ها اداره ی بود و نبودشان را بر عهده بگیرند. و چنین بود که افراد قدرتمند نظامی يا مذهبی، به راحتی و بدون اعتراضی عمومی هر کاری که دوست داشتند می کردند و به هر شکلی که می خواستند برای مردمان تصمیم می گرفتند. حال، گاه، مردم شانس می آوردند که این رهبر نظامی یا مذهبی (در محدوده ی زمانی و به نسبت تفکر مسلط در آن) انسان آزادی خواه و مصلحی بود و مردمان و سرزمین شان را به سوی رفاه و آرامش و شادی می کشاند، یا موجودی خشن و تندخو و خودخواهی بود که زندگی را بر مردمان سیاه و تنگ می کرد. اما، پس از بالا رفتن سطح دانش مردمان، و به خصوص پس از تجربه های قرون وسطی، اولین هدفی که مردم سرزمين های مختلف، در راستای رسیدن به خوشبختی های اجتماعی و سیاسی، برگزيدند رهایی از انواع دیکتاتوری ها بود و، به علت شدت خشونت ها و رنج هایی که در نوع مذهبی آن دیده شده بود، حذف مذهب از امور سیاسی، از اولین خواست های مردمان در مبارزه با دیکتاتوری به حساب می آمد. اما دیکتاتوری همچنان در بخش های مختلف جهان، و به نام های مختلف، به حيات خود ادامه داد و با نو شدن جهان خود را نوسازی کرد که شاخص ترين نوع آن دیکتاتوری هایی بود که در اوایل قرن بیستم و قبل از جنگ دوم جهانی در اروپا وجود داشت و اکنون هم بیشتر این نوع دیکتاتوری ها را می توان در خاورمیانه، آمریکای جنوبی، و آفریقا دید. ديکتاتوری هایی که همگی نمونه هایی بدلی اما هراسناک از همان دیکتاتوری های قبل از جنگ دوم جهانی، مثل آلمان و ایتالیا و شوروی، هستند. اثرات روانی دیکتاتوری در عصر ما، همزمان با پیشرفت تکنولوژی، بالا رفتن سطح آگاهی مردمان، گسترش رسانه های آگاهی دهنده، و به خصوص شناخت و رسمیت پیدا کردن حق و حقوق و کرامت انسان، اثرات ویران کننده ی اقتصادی و اجتماعی و حتی روانی حضور دیکتاتوری در ابعاد گسترده تری نمایان شده است. یعنی دیگر نمی توان گفت که دیکتاتوری مردمان را فقط از شرکت در سرنوشت خود در امور سیاسی محروم می کند، بلکه به تحقیق می توان گفت که دیکتاتوری بر روان انسان این روزگار اثراتی سهمگین می گذارد. یکی از این اثرات راندن انسان به سوی وادی بی تفاوتی و پوچی گسترده ای است که، از ديدگاه روانشناسانه، خود به عنوان نشانه های حاد بیماری افسردگی شناخته شده اند. این بی تفاوتی و پوچی معمولاً پس از مدتی که از عمر دیکتاتوری می گذرد، و پس از بروز واکنش های آزادی خواهانه، چه به صورت موضعی و چه به صورت جنبش های سراسری، و سرکوب شدن آنها بوجود می آید و همیشه موقعيتی را می آفريند که در آن ترس و ناامیدی گسترش پیدا می کند، به خصوص در میان مردمان با سواد و با فرهنگ اثرات عمیق تری دارد. کسی که وجود خويش را همه آرزوی تغییر می بیند اما از اعمال هر تغییری ممنوع می شود، طبعاً و به مراتب، رنج بیشتری می برد تا کسی که ناتوانی را سرنوشت خویش می داند. معمولاً، در این لحظات از زندگی جامعه ی دیکتاتوری زده، از یک سو احساس بی تفاوتی و پوچی و، در پی آن، بدبینی، ناامیدی، احساس بی ارزشی و ناکارآمد بودن شایع می شود و، از سویی ديگر، تلاش برای یافتن راه هایی برای فراموشی فزونی می يابد. بدترین این راه ها پناه بردن به مواد مخدر است و سالم ترین اش گرایش به هنر، ادبیات، سینما، هنرهای نمايشی، ورزش و تفریجاتی است که ظاهراً و در ابتدا دیکتاتورها کاری به آن ندارند. اما وقتی این نوع گرایشات نیز شدت بگیرند حکومت دیکتاتوری به وحشت می افتد و در جستجوی کوچک ترين اشاره و کنایه ای آزادی خواهانه در این نوع آثار است تا حذف شان کند؛ و سانسور خود را بتدريج بر این نوع کارها نیز مسلط می کند. از سوی ديگر خود نيز دست به فرهنگ آفرينی کاذب می زند و در ساختن این نوع آثار به شدت دخالت می کند. بدينسان، و به زودی، جامعه از ادبیات و هنر ارزشمند خالی می شود و به جای آن گرایش به خوشی های زودگذر، جوک سازی، ناسزا گویی، آثار هنری بی محتوا، فستیوال های هنری پر سر و صدا اما خالی از ارزش های هنری، گسترش می يابد و در اينجا نيز تلاش مردم برای یافتن راه حل های انسانی و سودمند با شکست روبرو می شود. هنر و ادبیات مسکن با نگاهی به دوران هیتلر می بیینم که همزمان با اوج دیکتاتوری و سانسور و برقراری کارخانه های آدمسوزی، محصولات سینمای این کشور به اوج کارایی خود می رسند اما محتوای این سینما بیشتر تیلیغاتی و در خدمت دیکتاتوری است و یا کمدی های سرگرم کننده و توخالی. در زمان استالین همه ی سبک های هنری، از نقاشی و مجسمه سازی گرفته تا شعر و ادبیات، ممنوع و سرکوب می شود و سبکی به نام رئالیسم سوسیالیستی، که بیشتر جنبه های تبلیغاتی حزبی و یا سرگرم کننده داشت، جای آنها را می گیرند. در عوض، هنرهای غيرمفهومی، مثل رقص و باله، روز به روز گسترش پیدا کردند و سالن های نمایش شان همیشه انباشته از مردمانی بود که راهی برای فراموشی و آرامش می جستند. در دوران موسولینی، و در اوج دیکتاتوری فاشیستی او، در همان حالی که اتحادیه های کارگری منحل شده بودند، حق اعتصاب وجود نداشت، سانسور در شدیدترین شکل خود اعمال می شد، زندان ها پر از مبارزین و آزادی خواهان بود، پلیس سر تا سر ایتالیا را زیر تسلط خود گرفته بود، دولت فاشیستی برنامه های گسترده ای را با عنوان توسعه ی «فرهنگ مردمی» و «هنر مردمی» به راه انداخته بود. در همین دوران بود که به دستور رهبر فاشیست ایتالیا شهر سینمایی «چینه چیتا»ی رم ساخته شد؛ شهری با ده ها سالن و استودیو ـ چیزی که شبیه اش در دنیای آن روز نبود. اما از این شهر بزرگ سینمایی جز فیلم های خانوادگی سطحی و کمدی های مسخره چیزی بیرون نمی آمد. چندین سال بعد، در اسپانیای دوران دیکتاتوری فرانکو، وقتی که مردمان در اوج فقر، گرسنگی، سانسور، و کشتار و زندان بودند، تاترهای کمدی بی محتوا که بیشتر به جوک شبیه بودند، بیشتر از همیشه روی صحنه بودند، ادبیات عامیانه، داستان های سرگرم کننده ی بی هدف، بیش از همیشه منتشر می شد، موسسات فیلمسازی ـ با کمک دولت ـ مرتب ملودرام های سرگرم کننده می ساختند و فقط در سال 1965 برای هر پنج هزار نفر یک فیلم ساخته شده بود. و نکته ی جالب آن است که تسلط این نوع شبه هنرها و تفریجات بی محتوا، همراه با ویران کردن شخصیت مردمان، بعدها در آمریکای جنوبی، آفریفا و خاورمیانه و بطور کلی در همه ی کشورهای دچار دیکتاتوری مسیری تقریبا یکسان داشته اند. با این تفاوت که هر گاه دیکتاتوری با استبداد مذهبی در هم آمیخته خرافات نیز به آن اضافه شده؛ یعنی فال و فالگیری، خیالات غیر واقعی مثل ارتباط با مردمان کرات دیگر، و از این قبیل مسایل نیز به اوج خود رسيده اند. تا دروازه های آزادی کاملاً روشن است که دیکتاتوری مذهبی اکنون در ایران خطرناکترین زهر خود، یعنی بی تفاوتی، پوچی، و خرافات را ذره ذره در خون جامعه فرو می ریزد، و شاید این حس را به خیلی ها می دهد که: «دیگر امیدی باقی نمانده است»؛ حسی از خستگی و بی حوصلگی که سرآغاز پيدايش حس تسلیم است؛ يعنی چیزی که در ظرف سی و یک سال، خوشبختانه، هنوز بر سرزمین ما مسلط نشده است. و اگر مردمان ما نیز، چون مردمان کشورهای ایتالیا، اسپانیا، آفریقای جنوبی و بسیاری کشورهای دیگر، زهری را که حکومت ديکتاتوری به جان شان می ريزد به سوی خود دیکتاتوری برگردانند، در واقع شمارش معکوس روند پایان دیکتاتوری را آغاز کرده اند. و این وظیفه ای است که روشنفکران و آزادیخواهان مبارز، چه در داخل و چه دور از مرزهای تحت تسلط دیکتاتوری، هميشه بر عهده گرفته اند. آنها توده های ایتالیای پس از جنگ، یا آفریقای دوران آپارتاید، و یا اسپانیای دوران دیکتاتوری را آماده کردند تا از همان وسایلی که حکومت برای بی تفاوت کردن یا خنثی کردن مردمان استفاده می کرد، علیه حکومت استفاده کنند. نشان دادن بی ارزشی تبلیغات دیکتاتوری، بی ارزش دانستن جایزه های بی محتوای حکومتی، بی اهمیت جلوه دادن کلمات و گفتار رهبران حکومت دیکتاتوری، طنز کردن آنچه برای حکومت دیکتاتوری مهم و ارزشمند شناخته می شود، برجسته کردن ارزش های واقعی ملی و ضد دیکتاتوری، تکرار کردن دایمی نام قهرمانان آزادی خواه و به رخ کشیدن نام و تصویرهای آن ها به مناسبت های مختلف، ساختن شعرها و شعارهای آزادی خواهانه و همه گیر بر ضد دیکتاتوری و، مهمتر از همه، خندیدن و خندیدن و خندیدن به همه ی آنچه برای دیکتاتوری جدی به حساب می آید. همه این ها نه تنها مردمان را از رسیدن به پوچی و بی تفاوتی دور می کند بلکه آن ها را آماده می سازد تا این دوران سخت را به آرامی و سلامت بگذرانند و با خستگی و رنج کمتری به دروازه های آزادی برسند. نهم اکتبر 2010 Copyright: gooya.com 2016
|