گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
3 مرداد» سلام بر دکتر علی جوان! ليزر گازی، ميتوانست سال ۱۹۳۰ اختراع شده باشد، همنشین بهار23 فروردین» قرقيزستان و، پديده "خستگی پنهان"، همنشين بهار 3 فروردین» گويای حکايتیست آن شمع خموش، خودکشی منصور خاکسار، همنشين بهار 12 اسفند» در بلوچستان بلوچی بود ناماش دادشاه...، همنشين بهار 13 بهمن» مهندس بازرگان و کتاب "سير تحول قرآن"؛ با خدا و خرافات هر جنايت و فريبی ممکن است، همنشين بهار
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مُشک آن است که خود ببويد، نه آنکه "هابرماس" بگويد، همنشين بهاروقتی چيز غريبی میشنويم، نبايد پيشاپيش آن را رّد کنيم، چرا که اين کار نابخردی است. در واقع، چيزهای هولناکی ممکن است درست باشند و بسياری از چيزها که آشنا و يا ستايش شده هستند چه بسا که دروغ باشند. حقيقت به خودی خود حقيقت است نه از آن رو که مردمان بسياری بدان باور دارند.
به مناسبت سخنرانی يورگن هابرماس Jürgen Habermas (از فلاسفۀ مکتب فرانکفورت)، در دانشگاه کوپر نيويورک Cooper Union ، ۱۴ شهريور ۱۳۸۹ انديشمند ارجمند آقای دکتر آرامش دوستدار نامهای برای وی نوشتند و با گوشهزدن به استبداد زير پرده دين، بر نظرات هابرماس درخصوص دگرگونی درحوزۀ انديشه ای جامعۀ امروز ايران خُرده گرفتند.... صادقانه و شاگردانه بگويم که مضمون آن نامه، مرا غمگين کرد و يقين داشتم از جمله به خاطر داده های غلط (در رابطه با ميشل فوکو، و هابرماس) و نيز لحن نامه و تحقير تاريخ و فرهنگ ايرانزمين، جز دافعه، اثری نخواهد داشت و خيلیها دانسته و ندانسته نويسنده دردمند «درخشش های تيره» را که در ۸۰ سالگی سر به سر سرطان گذاشته است، خواهند آزرد. وقتی عقاب جور همه جا بال گشوده و قاتلان به جلد فيلسوفان میروند، همنوازی اهل خرد و امثال هابرماس و اوتفريد هوفه، با نمايشات حکومتی، بازی با فلسفه و خون شهيدان است و چنين مباد. نقد دين، شرط مقدماتی هر نقدی است، اما... کارل مارکس در کتاب «مقدمه سهمی در نقد فلسفه حق هگل»، نوشته است: «نقد دين، شرط مقدماتی هر نقدی است.» *** ماه بايد حرمت ستارگان را نگاهدارد «درهای اين فرهنگ از آغاز برای بستن، يعنی محبوس کردن ما ساخته شدهاند. بايد آنها را تکتک گشود و در صورت لزوم شکست...» (مقدمه درخششهای تيره) *** بگذريم که اگر تا ديروز تنها راه انديشيدن فلسفه بود و بس، امروز چنين نيست و پنچره های تازه باز شدهاست. *** مگر تنها ماشين بخار يا نظرات استوارت ميل وکانت و هگل...بود که به پيشرفت غرب ياری رساند؟ جوانان ايران که به دنبال نور، با شب تيره حاکم بر ميهنمان میستيزند و طالبان نفت و دلار برايشان روضه پايان تاريخ میخوانند مثل خسته به خواب و تشنه به آب به اميد نياز دارند و نبايد آنان را سردرگم کرد. ماه بايد حرمت ستارگان را نگاهدارد.
ستيز با غزالی و حافظ و مولانا که از مظاهر بارز تفکر و هنر و شعر و عرفان و عشق و معنويت هستند جز حقير شمردن خود چه معنايی دارد ؟ میتوان با غزالی و مولانا و... سعدی و حافظ در بسياری از مطالب مخالف بود و آنان را نقد کرد. اما نقد غير از توهين و تحقير و رّد يک پارچه و تمام است. آنان لازمه تکامل طبيعی جامعه و خاطره ی زنده دوره ای از تاريخ ما هستند. خويشاوندی پنهان با ياکوب بورکهارت؟! «ما... در تخيلمان از کانون فيلسوفان غربی سر درآوردهايم و با آنان هم سخن شدهايم! اما حتی همين همسخنیهای خيالی نيز از حد کلیگويیهای مسروقه از خلال کتابهای تاريخ فلسفه يا ملخصهای مربوطه، يا دستبرد مستقيم در آثار متفکران غربی، فراتر نمیرود. درخششهای تيره، صفحه ۳۰» همآوايی با امثال «ياکوب بورکهارت» Jacob Burckhar که يونان برايش قبله عالم بود و مدام به شرقیها طعنه میزد که دينشان دشمن فلسفه و مانع رشد است و «فرهنگ اروپايی» را به رُخ میکشيد و به «احساس شرم از خويش» دچار بود، راه به جايی نمیبَرد. ارزش و اهميت پرسش بالاتر از پاسخ است دکتر آرامش دوستدار، از جمله به خاطر انگشتگذاشتن بر «جامعة اصغرترقه ای که هر گوشة آن، تنوری است برای تافتن بی حمیّتی ها و بی حقيقتی ها»، برای بيان رابطه ی عقل و آزادی، به دليل طرحِ مسأله بنبستِ تاريخی ــ فرهنگیِ ما در برخورد با تمدنِ مُدرن، و «شکِ راهگشا» يی که دامن زدهاند، برای من عزيز است اما، از آنجا که ارزش و اهميت پرسش بالاتر از پاسخ است و حقيقت از او عزيزتر است، با کمال ادب و احترام میپرسم آيا دَهن کجی به همه چيز و همه کس جز خود، در شأن فيلسوفِ صميمی و دردمندی است که بر مفهوم «پرسش» و ماهيت آن، نور میاندازد و قصد گرهگشايی دارد؟ [پاسخهای دکتر آرامش دوستدار به پرسشهای مجله آرش] پيش تر مرا دچار ترديد کرده بود که آيا برخوردی که بوی کبر و غرور میدهد، از نويسنده ارزشمندِ «نيچه، متفکر بیهنگام»، «آدم ديوانه کيست؟...» «درخشش های تيره»، «ملاحظات فلسفی در دين، علم و تفکر»، «... بينش دينی و ديد علمی»، «دجال آخرالزمان يا ضربت شيطان در مهيب درکات»، «نوسازی نادانی برای نادانی نوخواه»، « امتناع تفکر در فرهنگِ دينی »، «خويشاوندی پنهان» و، «روشنفکری پيرامونی و مسئله زبان»... است؟ با هيستری ضدمذهبی، دشنهِ واپسگرايی غلاف نمیشود «همهی هيچ فرهنگی، در هيچ جامعهای، نمیتواند سراپا دينزده باشد.» چرا بايد هر کس را که به خدا باور داشت، دينخو دانست؟ امثال دکارت و جان لاک هم ديندار بودهاند و هم اهل چون و چرا. «چارلز تاونز» برنده نوبل فيزيک و کاشف ليزر جامد، هزار چون و چرا کردهاست اما خداباور است... آيا دين خويی تنها خصلت اديان است؟ ايدئولوژيها و ايسم های بسياری که خود را در ساختار و روش و اصول و مبانی، کامل و جامع میدانند، اگر «دينخو» نيستند، پس چی هستند؟ مگر نه اينکه «دينخويی اطلاق میشود به هرنوع روالی که ناپرسيده باشد و ناپرسيده آن را بفهمند و بپذيرند» ؟ «بنيان گذاران عقلانيت خود بنياد انتقادی، اکثراً خدا باور بودهاند. اگر چه در اصول و روش و مبانی خدا باوری اتفاق نظر نداشته اند و اين نشانه آزادی عقل از بند ظلمت و تاريکی اعتقادات است.» سُهروردی و ابن سينا و فارابی و غزالی کر و کور و پَپه بودند!! موزههای شکنجه در سرتاسر اروپا نشان میدهد که در اين قاره بزرگ چه وحشت و ظلمتی به نام دين و مذهب حاکم بوده و چگونه ارتش ۱۱ ساله ها را در جنگهای صليبی به راه انداختند. آنان سکولار و بردبار و شهروند اند و ما، «افليجهای فرهنگی» که تلاش میکرديم، ساختارهای فرمانروايی مان از ساختارهای دينی جدا باشد، دينخو و دين مداريم؟ مگر حميت جاهلی نسبت به انديشه، شرقی و غربی دارد؟ «امثال هگل و هايدگر و فيخته و لايپتنيس و کانت که به نوعی ايمان دينی باور داشتند، دينخو نيستند اما سهروردی و ابن سينا و فارابی و غزالی (که لابد کر و کور و پَبَه بودند و با پرسش و دانش بيگانه) ـ دينخو محسوب میشوند» !! در جامعه «دينخو» و دچار «امتناع تفکر»، ابن سينا و زکريای رازی و خوارزمی و خیّام و غياث الدين جمشيد کاشانی چگونه پر وبال گرفتند؟ و محمد غزالی به قول آقای دوستدار «دهاتی»! چگونه کتاب «المنقذ فی الضلال» را نوشت و از شک و شناخت دم زد؟ «تکسبببينی»، از علل کندی و ناپيوستگی تکامل جامعه ايران راززدايی نمیکند. حتی «خدا» هم، برتر از سئوال نيست هيچ چيز برای انديشيدن ضروری تر از اين نيست که مخالفان از حقوق برابر در رّد يا تأييد اين يا آن انديشه، از آزادی تام برخوردار باشند. *** اگر کسی بگويد فلسفه را نمیتوان فقط در يونان باستان خلاصه کرد، بلکه در ايران، مصر، بين النهرين، هند و چين هم بودهاست. اگر قانع نشد که تمدن اسلامی مولود «تخمهای پراکنده هلنيسم» است و پرسيد اگر چنين است پس چرا اين بذرها در دوران سلطه مستقيم يونانيان و زمان اشکانيان بارور نشد ــ ناپُرسا و دينخو است؟ به جای اوقات تلخی و بد و بيراه، بايد کلمه را با کلمه پاسخ داد. چه کسی گفته است که حرف به اصطلاح فقيهان رياکار و مرتجع، وحی مُنزل است و يک خداباور نبايد و نمیتواند عقلش را از ايمانش جدا سازد؟
المنقذ من الضلال (شک و شناخت) / کتاب محمد غزالی من اگرچه از نزديکی محمد غزالی با خلفای ستمگر عباسی که باعث تطهير شان میشد، سر در نمیآورم و همچنين میدانم شک ی که از آن ياد میکند، با شک دکارتی تفاوت دارد و مادون شاخ و شونه کشيدن های او در برابر فلاسفه زمانش هستم... غزالی بعد از اشاره به اينکه: وأخذت تتسع للشک فيها وتقول : من أين الثقة بالمحسوسات، وأقواها حاسة البصر؟ وهی تنظر إلی الظل فتراه واقفاً غير متحرک، وتحکم بنفی الحرکة، ثم، بالتجربة والمشاهدة، بعد ساعة، تعرف أنه متحرک و تنظر إلی الکوکب فتراه صغيراً فی مقدار دينار، ثم الأدلة الهندسیة تدل علی أنه أکبر من الأرض فی المقدار. و هذا وأمثاله من المحسوسات يحکم فيها حاکم الحس بأحکامه، ويکذبـه حاکم العقل ويخونـه تکذيباً لا سبيل إلی مدافعته فقلت:...لا ثقة إلا بالعقليات التی هی من الأوليات، واجباً محالاً. فقالت المحسوسات: بم تأمن أن تکون ثقتک بالعقليات کثقتک بالمحسوسات ؟ وقد کنت واثقاً بی، فجاء حاکم العقل فکذبنی، ولولا حاکم العقل لکنت تستمر علی تصديقی، فتوقفت النفس فی جواب ذلک قليلاً، وأيدت إشکالها بالمنام، فبم تأمن أن يکون جميع ما تعتقده فی يقظتک بحس أو عقل هو حق بالإضافة إلی حالتک [ التی أنت فيها ] ؛ لکن يمکن أن تطرأ عليک حالة تکون نسبتها إلی يقظتک، کنسبة يقظتک إلی منامک، وتکون يقظتک نوماً بالإضافة إليها! پس (بگو ببينم) چطوری مطمئن هستی که تمام آنچه در بيداری به حس و عقل معتقد شدهای (و اين است و جز اين نيست میپنداری)، فقط نسبت به اين حالت صدق نکند و حالت ديگری نباشد که اگر بر تو عيان گردد همه معتقدات حسی و عقلی تو نسبت به آن، توهمات و خيالات بی حاصل باشد؟... [آرامش دوستدار در خويشاوندی پنهان/ رضا اغنمی] [کتاب المنقذ من الضلال اثر غزالی. کليک کنيد] Copyright: gooya.com 2016
|