چهارشنبه 12 اسفند 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در بلوچستان بلوچی بود نام‌اش دادشاه...، همنشين بهار

در مقاله "آيا « عبدالمالک ريگی »، جا پای « دادشاه » می‌گذارد؟" به يکی‌ از نامدارترين ‌چهره‌های‌ ملی‌ در تاريخ‌ معاصر بلوچ‌ (دادشاه)، اشارات کوتاهی داشتم. از آنجا که در مورد وی حرف و حديث بسيار است، کند و کاو در زندگی و زمانه او که برای امروز ما نيز، به کار می‌آيد، اهميت دارد

دادشاه ياغی هست و ياغی نيست

در مورد «دادشاه» که بسياری از مردم بلوچ او را می‌ستايند و به چشم قهرمان نگاه می‌کنند، برخی نظر ديگری دارند و وی را به معنی منفی کلمه ياغی می‌دانند. برای مثال آقای عبدالکريم بلوچ (جناب خان صاحب؟) نوشته اند:
«من اهل و ساکن همان منطقه ای هستم که محل جولان گاه دادشاه بوده و هنگام کشته شدن وی که در عصر روز جمعه بيستم ديماه سال ۱۳۳۶ شمسی در دامنه هشت و در نقطه ای بنام زمين هارون اتفاق می‌افتد هفده ساله يودم و در پهره درس می‌خواندم و نعش دادشاه و برادرش را به آنجا اورده و در حياط گروهان ژاندارمری زير درخت‌های انار گذاشته بودند...»
آقای عبدالکريم بلوچ در مقاله ای با عنوان: خلاصه ای از بيوگرافی دادشاه ، محبوبيت وی را زير سئوال برده و دادشاه را ــ « يک انسان بيمار که جنون ادمکشی به او دست داده بود و تمام قربانيان خود را در طول چهارده سال ازميان طبقه کارگر و کشاورز و از ميان فقير ترين قشر جامعه بلوچ انتحاب می‌کرد» ــ نشان داده است.
شماری از مخالفين دادشاه، به موضوع سه تن از زنان عقدی وی که چون بَرده به اعراب فروخته، اشاره می‌کنند و می‌گويند دادشاه با خبر بود که اين نوع اعمال، زشت و بر خلاف اصول پذيرفته شده بلوچ است.
جدا از اين مورد، گفته شده که وی ۱۲ نفر بلوچ را (از طايفه های رقيب) دستگير نموده و در کشور عمان فروخته تا با پولش مهمات و، پنج تير بلژيکی بخرد...
زنده‌ياد ثمين باغچه‌بان در ياداشتی با عنوان ۴۵ سال قبل در بلوچستان از قتل فردی به نام محسن شمس به دست «دادشاه» صحبت کرده و نوشته:
«محسن شمس، وقتی يک گروه پژوهشی را در بلوچستان راهنمايی می‌کرد، با گلوله يک ياغی به اسم دادشاه کشته شده...»
در نقطه مقابل، بلوچی ها او را دوست دارند و به قضاوت های نامربوط کسانی که همچون گذشته های دور، مردم بلوچ را به دو طيف ماليات دهنده و تفنگچی خان، تقسيم می‌کنند و برای لاپوشانی «گوش و بينی بريدن» خان های ستمکار، به دادشاه می‌تازند ــ اهميت نمی‌دهند.
برخی همانند دکتر محمد حسن حسين بُر و دکتر عظيم شه بخش، که از زندگی دادشاه، نوشته اند، وی را می‌ستايند و قهرمان مردم بلوچ معرفی می‌کنند.
به نظر دوستداران دادشاه، گرچه او ياغی خطاب شده، اما بر خلاف زبان فارسی که اين کلمه بار منفی دارد، يعنی از ياغی و ياغيگری، راهزنی و زورگويی برداشت می‌شود ــ در زبان بلوچی، (ياغی) معنای ‌تحسين‌آميزی‌ دارد و در خصوص‌ کسانی‌ به کار می‌رود که‌ همانند دادشاه زير بار ستم نرفته، مسلحانه‌ در برابر حکومت (قجر ها) می‌ايستند.

برای شناخت دادشاه بايد بلوچستان را بشناسيم

برای اينکه دادشاه را بشناسيم و پی ببريم چرا او با وجود ضعف های خصلتی و معرفتی و اشکالاتی که از آن به راحتی نمی‌توان گذشت برای خيلی از بلوچها حکم قهرمان دارد ــ بايد بلوچستان و ويژگی‌های آن را بشناسيم و بدانيم بلوچ برای ياغی احترام خاصی قائل است.
بلوچستان به دليل زخم‌هايی که بر جان دارد٬ ھميشه اميد يک ناجی و قھرمان را داشته است. قهرمانی که مقدمتاً بتواند و بخواهد بکشد و برای شليک کردن، اين پا و آن پا نکند و از خون و خونريزی واهمه نداشته باشد.
در نظام عشيره ای و فئودالی آنھايی که می‌کشند جايگاه قھرمانی دارند و مايه احترام خانواده و الگوی خردسالان ھستند و برای همين، کودکان هم دوست دارند مٽل الگوھای خودشان «اشرار» و مايه افتخار شوند. اين برای يک غيربلوچ مفهوم نيست٬ اما واقعيت دارد. (در فرهنگ حکومتيان، مردم به جان آمده در شمار اشرار هستند. اما در فرهنگ بلوچ کلمه اشرار همان معنی را ندارد.)
با توجه به درجه معنی کلمه، اگر در ديگر مناطق ايران «اشرار» بار منفی دارد، در بلوچستان به آن ارج می‌نهند.
توجه کنيم که «اجتماع بلوچستان در زمان حيات دادشاه يک اجتماع فئودالی بوده و ھنوز ھم در بيشتر مناطق به شکل قبايل کنفدرات و فئودالی اداره می‌شود.»
از آنجا که در بلوچستان شيوه زندگی قبيله ای و قھرمان پروری رواج داشته٬ طبيعی است که امثال دادشاه رو بيآيند و سنت ديرينه ياغی گری را از سر ‌گيرند. ياغيگری ای که همزاد کشتن و خونريزی است.
در بلوچستان قبايل و طوايف (هنوز هم) نقش خيمه را دارند و برای قومی که در طول تاريخ مدام براو تاخته و تحقير کرده اند سرپناه و سايبان‌ند.
آنچه خيمه را سرپا نگاه می‌دارد و حفظ می‌کند نه فقط رئيس و سردار قبيله و آداب و رسوم قوم، بلکه کسانی هستند با سر نترس و دل شير قبيله را می‌پايند تا گزندی به آن نرسد، آنان جا پای اشرار گذاشته، خود را به آب و آتش می‌زنند و، با تفنگ و کشتن همدل و همنشين‌اند.
از اين زاويه دادشاه در شمار اشرار است و اگر داستانش تأثير فراوانی بر شعرا و نويسندگان بلوچ گذاشته و خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مراسمی چون عروسی و جشن تولد و... از رشادت و شجاعتش ياد می‌کنند، بی دليل نيست.

گاهی دادشاه به عرش برده می‌شود

مردم بلوچ به سرکشی در برابر متجاوزين ارج می‌نهند و سرکشان را حکومت، اشرار هم خطاب کند دوست دارند، از همين رو افراد زير که ممکن است همانند دادشاه از عيب و نقص مبرا نباشند، به دليل جانبازی هايشان مورد احترام مردم بلوچ هستند.
حليل خان گمشاد زهی / سردارجيند خان يارمحمد زهی / سردار حسين خان شيران زهی / هوت همل / کمال صلاح الدين / بهرام خان بارک زهی / مير دوست محمد خان / ابراهيم خان بارک زهی / نور محمد رئيسی ( ارجمندی ) / ميرعبدی خان سردار زهی / موسی خان مبارکی / حليل خان گمشاد زهی / بلوچ خان اسمال زهی / جلال خان بامری / محمد خان ميرلاشاری / امان الله خان مبارکی / علی خان مبارکی / جلال شهمراد ازباغی / ملا کمال اهورانی ( صلاحزهی ) / مھندس اشکانی / رحيم زردکوھی / بيبکر زردکوھی /عبدالرحيم رييسی...
هرگاه حکومت و جباريت باهم در می‌آميزند و ستم را به اوج می‌رسانند، کسانی‌که در برابر آن می‌ايستند نيز، به اوج می‌روند و سر از عرش در می‌اورند و کسی حاصر نيست عيب و نقص آنان را تصور کند. آنها سمبل پاکی و سپيدی هستند، چون در برابر پستی و سياهی قدعلم کرده اند.
دادشاه تنها نيست. درباره امثال او در سراسر دنيا، سخنانی اسطوره وار که گاه واقعيت ندارد، ساخته و پرداخته شده و باز هم می‌شود.
در گذشته در همه جای دنيا از نظاير دادشاه،اسطوره ساخته اند و می‌دانيم اسطوره ها نه بازگو کننده وقايع و تاريخ بلکه بازتاب اذهان و اميال نوع بشر هستند که سعی دارند جامه ای واقعی و تاريخی بخود بپوشانند.
گاهی دادشاه به عرش برده می‌شود و شعرا نيز، به زندگی او شاخ و برگ داده، خوب را خوبتر می بينند...
از اشعار معروف درباره او می‌توان به اشعار ملا ابابکر کلمتی، ملا جان محمد، ملا محمود ويدادی، عبدالله روانبدپيشينی، و شعر لال بخش اشاره کرد.
کمالان، شهداد جدگال و غلام قادر...اين اشعار را که به صورت حماسی، به شرح ماجرای دادشاه می‌پردازد، با صدای زيبا خوانده اند.
در زيرنويس همين مقاله، دو نمونه از اشعار بلوچی را در مورد دادشاه، آورده ام. يکی از لال‌بخش، و ديگری از مولانا عبداله روانبد پيشينی.

دادشاه محصول مناسبات آلوده حاکم بر بلوچستان است

آفريقای ايران (بلوچستان)، تا اواخر حکومت قاجار، حالتی خودمختار و ملوک الطوايفی داشت و حاکمان آن گوش‌شان به حکومت مرکزی ايران بدهکار نبود و ساز خودشان را می‌زدند.
بلوچستان تا پيش از تسلط دولت مرکزی ايران در سال ۱۳۰۷، «سربرخود» بود و به دليل احاطه شدن با کويرها و بيابان های وسيع و گرم، همچون جزيره ای مستقل در کنار ايران عمل می‌کرد.
رضاشاه تا حد زيادی خوانين بلوچ را مهار کرد و سرداران و خان های محلی وقتی سمبۀ ارتش را پر زور ديدند دست از سرکشی برداشتند و درگيريهای طايفه ای که به صورت قتل و غارت نمودار می‌شد ظاهراً فروکش کرد. اما با غروب حکومت او، خان ها و سرداران محلی بلوچستان برگشتند به پله اول، و بغض ۱۶ ساله کينه ها مجدداً ترکيد.
پس از رضاشاه سياست دولت در ارتباط با خوانين عوض شد و استقرار نظم و امنيت در برخی مناطق به آنها سپرده شد و بار ديگر (خان‌ها) در بلوچستان همه کاره و آقابالاسر شدند.
از آنجا که سيستم اقتصادی حاکم بر جامعه معيشتی و نظام اجتماعی، مخلوطی از زندگی عشايری و روستايی بود، سرداران و خوانين برای توسعه حوزه نفوذشان، هميشه توی سر و کله هم می‌زدند و دعوا می‌کردند.
طايفه ها به يارگيری از يکديگر پرداختند و در اتحاديه های مختلف با همديگر همدست شدند و سعی در جذب افراد توانمند و نترسی داشتند که بتوانند در نبردهای بين طايفه ای از آنان استفاده کنند. دادشاه و برادرانش (احمد شاه و محمد شاه)، از جمله اين گونه افراد بودند.
در جامعه سنتی بلوچستان دو چيز بسيار مهم است: سلاح و، ناموس فرد.
اگر به يکی از اين دو خدشه ای وارد شود ديگر اعتباری در بين جامعه خود ندارد.
با توجه به حاکميت نظام عشيره‌ای، از دست دادن ابزار قدرت (سلاح) و هتک حرمت ناموس فرد، تنها به معنای از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نيست بلکه به معنی بی آبرويی کل عشيره است.
دادشاه که از اهالی سفيد کوه و فردی نترس و ورزيده بود به علت مسائل کوچکی که در خانواده اش اتفاق افتاد مجبور شد به علت تعصب قومی و تهمت های ناروايی که به همسرش زده شد، او را به قتل برساند، ياغی شود و سر به کوه بگذارد...
او قبل از درگيری با خوانين و دولت مرکزی، همراه با طايفه اش در کمال آرامش زندگی می‌کرد. ولی با توجه به حاکميت سيستم عشيره ای، نمی‌توانست نسبت به مسائلی که برای طايفه اش پيش می‌آمد، بی تفاوت باشد. البته ستم حکومت، آزار برخی ژاندارم‌ها و خوانين مرتبط با آنان نيز، قوزبالاقوز بود و نقش «مبنا» را بازی می‌کرد. دادشاه (با بد و خوبش)، پديده ای بر خاسته از دل زور و ظلم و محصول مناسبات آلوده حاکم بر منطقه بود.

«آمريکايی کُشی» دادشاه، مبارزه ضد امپرياليستی نيست

سالها حکومت مرکزی در نخ دادشاه بود تا به تورش بياندازد ولی او و گروه اندکش که حداکثر به چهل نفر می‌رسيدند با اتخاذ تاکتيک های رزمی ويژه و قدرت فراوان در راهپيمايی در مناطق صعب العبور و متبحر در تيراندازی، جيم می‌شدند. جنگ و گريز و فرار به پاکستان و آن سوی خليج فارس و دريای عمان، از ديگر شگردهای دادشاه بود.
دولت مرکزی قضيه دادشاه را به طور جدی دنبال نمی‌کرد، تا اينکه در اوايل سال ۱٣٣٦ ﻫ. ش. مأمورين آمريکايی و ايرانی «اصل چهار» توسط گروه او کشته شدند. اين قضيه منجر به واکنش شديد دولت مرکزی شد و دولت آمريکا هم پشت قضيه رفت.
جدا از مسئله فوق، گويا هواداران دادشاه، با تفنگ برنو (تک تير) هواپيمای حامل رئيس ستاد ژاندارمری را سرنگون کرده و او را کشته بودند و اين دو حادثه، حال دولت را حسابی گرفته بود.
شماری از طرفداران دادشاه اين «آمريکايی کشی» را مبارزه با امپرياليزم تعبير می‌کنند که البته بی‌معنا است. در فيلم سينمايی دادشاه (حبيب کاووش – ۱۳۶۲) با آب و تاب، به اجنبی ستيزی او اشاره شده اما، در عالم واقع او شناختی از امپرياليزم و ارتجاع نداشت.
يادآوری کنم که عمليات دادشاه و کشتن مأمورين آمريکايی و ايرانی «اصل چهار»، در رابطه با انگليسی ها و دارو دسته علم، هم تفسير شده، با اين توضيح که ناامن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگليس با آمريکا، تاثير زيادی داشت و چه بسا به ملغی شدن اصل چهار و يافتن نفت از سوی آمريکاييها می‌انجاميد.

بگذريم...
پس از کشته شدن آمريکايی ها، نيروهای دولتی و همکاران محلی، به تعقيب دادشاه و افرادش پرداختند و در ۱۴ فروردين ۱۳۳۶ (روزی که دکتر اقبال مامور تشکيل کابينه شد)، درگيری شديدی بين طرفين در مرز پاکستان رخ داد. با اينکه صدمات زيادی به گروه دادشاه وارد شد، آنان موفق شدند به خاک پاکستان وارد شوند.
دادشاه بر خلاف برادرش (احمد شاه) که به پاکستان پناهنده و در نهايت هم تسليم رژيم ايران شد و اعدامش کردند ــ خواهان بازگشت به بلوچستان برای عمليات تازه بود.
زاندارمری تيغش به دادشاه نمی‌رسيد از همين رو مهيم خان لاشاری و عيسی خان مبارکی که خوشنام بودند و چه بسا دل خوشی هم از حکومت و ژاندارمها نداشتند برای مذاکره به تهران، دعوت شدند و حکومت با تقاضا و نيز، اولتيماتوم با آنان حالی کرد که بايد غائله دادشاه بخوابد وگرنه همه چيز را از چشم آنان می بيند.
سروان خداداد خان ريگی (فرمانده ژاندارمری نی ريز) هم که پس از قتل آمريکاييها، داوطلبانه به بلوچستان آمده بود، در پی همکاری آنان بود.
اگرچه امثال مير مهيم خان لاشاری و عيسی خان مبارکی، نه مدرسه و درمانگاه ساختند، نه راه سازی کردند و نه در توسعه تجارت و صنعت بلوچستان تلاش کردند با اينحال، (به دلائل گوناگون) در نزد مردم ارج و قرب داشتند.
کسانی که دادشاه را به عرش می‌برند و خوب را خوبتر می‌بينند، آن دو را به ته چاه می‌کشند و بد را بدتر می‌بينند که صحيح نيست.
عيسی خان مبارکی گرچه بعد از سال ۱۳۲۱ سر از بخشداری و فرمانداری و مجلس شورا درآورد، گرچه با شور و شوق انقلابيون بيگانه بود و انگيزه های خاص خودش را داشت اما، به مدت دوازده سال با قوای رضاشاه جنگيد.

دادشاه پايان دوران سنتی شورش و ياغيگری است

دادشاه به مهيم خان لاشاری احترام می‌گذاشت و به همين جهت مهيم خان به او پيغام داد که از شاه برای تو و همراهانت تأمين گرفته ام، از کوه پايين بيا و با نماينده ارتش که همراه من است، مذاکره کن. دادشاه پذيرفت. (می‌گويند عيسی خان هم قسم قران خورده که دادشاه بيا در امان هستی...اما من در اين مورد اطلاع ندارم...)
مهيم خان لاشاری، سروان ريگی، استوار يادگاری، گروهبان محمودی (به جای سرهنگ ژيان که ظاهراً ماشينش بين راه گه به هيچان خراب می‌شود)، و چند تفنگچی بلوچ، به سوی محلی که قرار گذاشته بودند، رفتند. دادشاه هم سر قرار رفت اما صحبت از تسليم بدون قيد و شرط او کردند و با خواسته او (آزادی برادرش احمد شاه که دولت پاکستان تحويل رژيم شاه داده بود) هم، موافقت نشد.
دادشاه که گويا قصد گروگانگيری داشته تا بلکه با رهايی برادرش موافقت کنند، حاضر به تسليم نمی‌شود و معلوم نيست چه پيش می‌ايد که مهيم خان به طرف او شليک می‌کند... (البته نمی‌دانم رئيس قبيله‌ای که جد اندر جدش، سردار يکی ازطوايف پرآوازه بلوچستان بوده چگونه می‌تواند زير قولش بزند و به سوی دادشاه شليک کند؟)
در درگيری بين طرفين، برادر ديگر دادشاه (محمد شاه) نيز، تير می‌خورد و جان می‌سپارد.
دولت برادر دوم دادشاه (احمدشاه) را هم که پاکستان تحويلش داده بود، بدون محاکمه تيرباران کرد. گفته شده آنروز خود «مهيم خان لاشاری» هم کشته می‌شود.
البته روی داستان دادشاه، همه بلوچی ها نظر يکسان ندارند و برخی کشتن وی را با گلوله های «مهيم خان» نمی‌پذيرند و می‌گويند اگر مهيم خان قصد کشتن دادشاه را داشت می‌توانست بدون اينکه جان خود را بخطر باندازد بوسيله افراد طايفه بزرگ لاشاری قالش را بکند...
با همه حرف و حديث ها اما، در اين واقعيت نمی‌توان ترديد کرد که مسئله دادشاه، بلوچها را با هم پيوند داد.
چون جرقه طغيان دادشاه توهين ناموسی و هتک حرمت وی توسط خوانينی بود که دولت مرکزی از آنها حمايت می‌کرد، همه بلوچها آن را مسئله خود می‌دانستند و روزنامه‌های بلوچ زبان با حمله به رژيم پهلوی و خوانين اشاره می‌کردند که قهرمان ملی آنان مظلومانه و با حيله و مکر خوانين و دولت از پای درآمده است.

فراموش نکنيم که دادشاه در ساختار سنت های حاکم بر جامعه‌اش قيام کرد.
قيام دادشاه پايان دوران سنتی شورش و ياغيگری است.

برای آشنايی بيشتر:

۱- جلال فرهمند (داد شاه) ماهنامه بهارستان شماره ۵۴
۲ـ عظيم شه بخش، پژوهشی در تازيخ معاصر بلوچستان. شيراز: چ اول، ۱۳۷۳.
۳- محمد سردار خان / تاريخ قوم بلوچ و بلوچستان
۴- ذبيح الله ناصح، بلوچستان. بی جا: ابن سينا، ۱۳۴۵.
۵ـ محمود همت، تاريخ بلوچستان. تهران: گلی، ۱۳۷۰.
۶- مهندس منوچهر کارگر دادشاه بلوچ ( پژوهشی در تاريخ معاصر ايران )
۷- امان الله جهانبانی، سرگذشت بلوچستان و مرزهای آن. بی جا: بی نا، ۱۳۳۸.
۸ـ سعيد نيکبختی، آهنگ بلوچستان. بی جا: هامون، ۱۳۷۴.
۹ـ کمال الدين غراب، بلوچستان يادگار قرون مطرود. تهران: کيهان، چ دوم، ۱۳۶۴.
۱۰- ايرج افشار (سيستانی)، بلوچستان و تمدن ديرينه آن. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۱
۱۱- سميه خانی پور / طغیـان دادشـاه در بـلوچسـتان (مطالعات تاريخ معاصر ايران)
۱۲- محمود زند مقدم / حکايت بلوچ
۱۴- پيام اميد / دادشاه قهرمان ننگ و نابودی
۱۵- عبدالغنی دامنی / سيمای تاريخی بلوچستان
۱۶- دکتر محمد حسن حسين بُر / ايران و قوميتهايش (بلوچ ناسيوناليزم)
۱۷- عبدالکريم بلوچ / بلوچستان درگذر زمان
۱۸- محمود همت / تاريخ بلوچستان
۱۹- قاضی عبدالصمد سربازی / بلوچ و بلوچستان
۲۰- وبلاگ بلوچستان / ماجرای دادشاه (ترجمه فارسی شعر دادشاه از ملا ابوبکر)
در بلوچستان بلوچی بود نامش دادشاه http://www.balochistaan.blogfa.com/
۲۱- عبدالحسين يادگاری/ حماسه های مردم بلوچ
فيلم دادشاه در يوتيوب:

از اينجا به بعد، فقط برای دوستان عزيزی که به زبان بلوچی آشنا هستند، مفيد است.

شعر دادشاه اثر مولانا عبداله روانبد پيشينی
جی مکران مام يلان
باتی مدام عيش و گلان
هنچو که صد برگين گلان
گون ناز و کهيب و گنگلان
پروا مبات تَی بلبلان
زهر چمب و دريا چينکلان
کشّنت په سوزی زيملان
نالنت چو نه بوگين نلان
تَی بچ گون شيری توکلان
جوش و خروش و ولولان
گرّ انت که ترّنت ديولان
گيران تَی زرين چنگلان
کيلَّی مدام گون همبلان
براهندگين هم گنگلان
پيندَی دو براگين سنّلان
پنجگ گون جارين ترامبلان
هنزار بندی درنگلان
ماتکوه و جکّين چنبلان
زيان کنَی تلين يلان
مپتا مهارين حملان
شير گُرگين صاحبدلان
سوجا مگر چه پاگلان
عيار و تگين گوچلان
دايم دمنت روکين جلان
برانز دينت موجين دلان
تپان دارنت ترکّلان
چون بيت که کپتَی مشکلان
شور انت مدام تَی محفلان
هور نبريت تَی تلان
استين گون مستين ترونگلان
هر روچ گوزنت تَی منزلان
گرندان و شيکان و شلان
کهلاپ گون زبرين گادلان
دنز دينت تَی شمپلان
کور و جگردين هارملان
ژند کننت تَی جنگلان
باغانی سبزين سمبلان
مرزنت هما پيشی پلان
شير گون شکاری چنگلان
شاهين گون نقشين بانزلان
هر روچ هزيننت تيتلان
ودانی برين ماهلان
چو ما په گوشان اشکتگ
دوشی نسيما شيکتگ
کوهی جران سر کشّتگ
مکران مُجان مان پوشتگ
هيرتين شموران شنزتگ
ترمپ اِش چو دُرّا درنزتگ
شومين شمالا سرکتگ
واری چه وشگواتا زتگ
گون سياهگا پر لگتگ
استينی سبزين جگتگ
جمبر چو ديها سُرّتگ
هر نيمگاآگُرّتگ=آشفته
گرندا په هيبت گـُرّتگ
آسی چه چـمان پرّتـگ
برقا دو دستی چاپ جتگ
بير مان درچکان چندتگ
استين چو کوها لُـمبتگ
ملکَی سرا ايرژُمبتگ
گرانين رگامان گرمبتگ
آپ چو تيابا رمبتگ
طوفانَی سيلا ستتگ
مکران ذمينی متتگ
چهرانی گردون چرتگ
دنيا دگرگون ترتگ
جمبرا چه کوهان چُرّتگ
ساچانَی گردا برتگ
کوکر چو پژما شنگتگ
هر پتوی جاهی شتگ
دنيا صباحَی منزل انت
گرمی مسافر مهتل انت
مَهری تيار و گندل انت
ديما تهارين جنگل انت
راهی نوشّ و گادل انت
ای زندگی بی حاصل انت
گاهی غم و گاهی گل انت
نادان چيا چو غافل انت
گرانجان و سست و تنبل انت
شيطانَی رُمبا شامل انت
دايم گون براتا پندل انت
مانند مارا منگل انت
هرکس رضا انت مان دلا
براتَی سرا بیَيت ای بلا
بلّی کپيت مان گپچلا
تهنا گران من منزلا
ميری زرينان محفلا
ای فکری نيست انت جاهلا
زيان کنان همگنگلا
روچی کپان وت مان گلا
تنُّن گريت مان جنگلا
نُکّ هشيت مثل دلا
ای عبرت انت په عاقلا
پيشچار لوتيت اولا
بيا شاعر شيرين مقال
وش زيملين فرخنده قال
از من بزير يک و دو گال
طنبورگَی گروهان بمال
مان مجلسی نند و بنال
شود چه دلا زنگ و ملال
کپتگ منا اندر خيال
يک قصه ای بهر مثال
مير دادشاه ابن کمال
اندر بلوچی رسم وچال
با همت و جاه و جلال
مان نيلّگَی برزين جبال
پاد آتکگت سولين چنال
شاخی جتگ قطب شمال
با حشمت و مال و منال
قصدی نهت جنگ و جدال
خونريزی و قتل و قتال
سوتکگ حسدّان بد سگال
بی اهتبارين کم کجال
ترسيت چه نر شيرا شگال
داتی سرا کشّ و کشال
بلّی که بيت گار و زوال
وش گيگ بِن بی قيل و قال
پر وت جتِش چاه وبال
ای زندگی آب سفال
گاهی لُر و گاهی زلال
دنيا درختی کهنه سال
گه گُنج دنت گه پرتقال
بيت چه بنا روچی نهال
کسّ نبيت بُلّ و گُلال
نَی گرکِ مانيت نَی غزال
آخر که کتنت ماه و سال
غير از خدای ذواللال
پروردگار بی هـمال
هر چيز روت راه زوال
تهنای مانيت لايزال
چو راوی داتگ خبر
مير دادشاه والا گهر
ديتی چه بد خواهان ضرر
آسيب و رنج و شور و شر
ظلم و اذيت بی قدر
بدنامی اِش داتگ په سر
زهر گپت اميرين معتبر
دريا دلين رستم جگر
ظلم نَسَگّيت شير نر
پر غيرتا بستی کمر
گون دشمنان بيت چير وسر
گاشينتگنتی چک و گور
آسی جتگ در خشک و تر
ملکی کتگ زير و زبر
کت دشمنان مکر و هنر
زُرتِش دلا خوف و خطر
زانتش نبيت مارا ظفر
جنگا نلُپّيت نامور
عرضش کتگ شاهَی درا
ايران زمينَی رهبرا
ای ياغی انت تَی کشورا
کپتگ مان ملکا ظاهرا
هنّی بگر آيی سرا
بدنام کنت روچی ترا
سوچيت جهانا يکبرا
هنچو که برق و هنگرا
پر دشمنانی الگرا
گُرّ و نهيب و تکّرا
گردن ندات دنگين نرا



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ميردادشاه مردورا
هنچو که شيرين چاکرا
جزم اَت وتی ساندين سرا
بيمی نزرتگ خاطرا
فوج و سپاه و لشکرا
مردی ستر خود دار بيت
آرام و بی آزار بيت
خونسرد و باز اوپار بيت
وقتی که دشمن دار بيت
بدگو تها بسيار بيت
ظلم و ستم در کار بيت
بدنامی يی سربار بيت
انديش و فکری گار بيت
آخر سرا بيزار بيت
هر وقت که آئيا وار بيت
آماده پيکار بيت
چو اژدها حونوار بيت
مردم په ننگ و غيرتا
پر دشمنانی کُنّتا
بد واهشانی تهمتا
گنديت که کپتگ شدّتا
پر دشمنان لديت وتا
پر کردگارَی حکمتا
رب جليلَی قدرتا
حکم آتکگت از دولتا
دستور چه اعلاحضرتا
يکدم بغير از مهلتا
لشکر بزيريت حرکتا
کوشش کنت هر صورتا
راحت کنت می‌ملتا
چی ناکسين ناراحتا
ملکی جتگ مان آفتا
گاری کنت په عبرتا
بر حکم دستورات شاه
هر نيمگا رمبت سپاه
روچ چو شپا بيتگ سياه
گپتنت دليران دک و راه
ده کپتگت مير دادشاه
زانتی که موقع بيت تباه
گون صاحب تاج و کلاه
جنگ نبيت خواهی نخواه
کوه نکنزيت دست کاه
کت دشمنان ای رپک و راه
شاه نزانت کييگ انت گناه
قادر وت انت تهنا گواه
من وت بسی ديتگ الم
از دست بدواهان ستم
جور و جفا و رنج و غم
نين دشمنَی دستَين قلم
ظالم منا کنت لاجرم
ياغی منی ناما رقم
افسوس که دنيا آخر انت
نوکين علامت ظاهر انت
مرچی چه زيگا بدتر انت
هرچی که زرنگ و مالور انت
گردن کلفت و قلدر انت
راجَی کماش و مستر انت
ملکَی سرا زورآور انت
شاهی دران سردفتر انت
مير و وزير و افسر انت
دروغی جهانا باور انت
آکه نزور و بی کس انت
بی طاقت و کم دسترس انت
مظلوم و وار و بيوس انت
گرکَی دپا مثل پس انت
دنيا دغایَی مجلس انت
مکر و فريبانی گس انت
جامی خيالان شم بدَی
ترندين رگامان تم بدَی
بورا دمانی دم بدَی
حالان پدا سرجم بدَی

دادشاه دومی بهر
گرديت په نوبت روزگار
هر روچ په رنگی بيت تيار
گاهی خزان گاهی بهار
رودَی رهَين عمرَی کشار
شاعر دلا شکا ميار
مَی نگدهان گوشان بدار
يک ساعتی نودی بگوار
چون کت يلا آخر قرار
مير دادشاه سر مچار
زانتی که نيست دهرا مدار
دنيا نمانيت پايدار
رپتگ چه دستا اختيار
شت چه بلوچا اعتبار
موکلّی کت نيل و سگار
ويلی کتنت جاه و دوار
بُن پيرکی ملک و ديار
اير کپت چه درنگان نرمزار
گون خانه و خويش و تبار
چندی دگر از بيل و يار
گُرّان چو ببر کوهسار
په زامرانا رهسپار
پيچ پيچ ورانَت مثل مار
اندر ميان گير و دار
کپتگ گون ماموران دچار
فوج و چريک بيشمار
وقتی که گرم اَت کار زار
زرتگ تفنگان گمگمار
تيرانی زرمبشت و توار
دنيا چه دنزا بيت تهار
چشم فلک شد پر غبار
سر پرّتنت کوهين تلار
رتکنت چه دربندان حصار
ديما درآتکگ شير شکار
جنگانی ملين شهسوار
شير زهرگين گردن شهار
فوجی لپاشان کت چو هار
چکتابی داتنت چو پتار
پروشت و جتی په يک کنار
ديرا نبيتگ انتظار
هنچو گروکی کت گزار
شانتی په هر ديما شرار
ژندی کتنت کوه و دگار
ناگه بفرمان قدير
حکم خداوند خبير
شَيرازَی ديما در مسير
چکّابَی آبدارين غدير
همراهی سستنت دير په دير
بيت از قضا در دار و گير
برات و عيال آن امير
در دست پاکستان اسير
ره داتگت شاه کبير
محمد رضاشاه شهير
ديم په کراچی يک سفير
بنديگی برتنت ناگزير
مرد و زن طفل صغير
بيتگ بسی منت پذير
لائق پاکستان نهت
روچا بکنت راها غلط
لوگَی ميارا بی مدت
تحويل بدنت بدست وت
شت از جهانا ای صفت
مردمگری و معرفت
دايم نجلّنت ماه و روچ
هرکس چدا لديت په کوچ
بيا وهديگين قبران بکوچ
مرتگ په باهوتا بلوچ
بيتگ تباه و سُتک و سوچ
کُشت و کُشار و درّ و دوچ
نامِش نمايان انت چو روچ
شاهان ميار نيست انت مروچ
بی ساهگين درچکا بسوچ
باز کنتگ و شوشکين کروچ
تکرتگ انت لاشار و رند
حد جگين تا رود سند
ای کست و کينگ زند په زند
سی سال جنگ و گند و نند
ای اختلاف و بُرّ و سند
په گوهرَی هِرّانی جند
نا اهلَی شکلا کس مگند
آيی نوانا کس منند
میـرزا سکندر نامراد
نام نکو داتگ بباد
ياد نکنت از روز داد
چـه هـمتا هستت لُجـاد
کم جرئت و بی دست و پاد
بی سايی اَت مثل جـماد
سستـی ميارَی بند و ساد
آرام دل هجـبـر مباد
حالان سهی بيت باب په باب
مير دادشاه گردن نتاب
جنگ آذمائين شه شناب
پادآور و کوهی عقاب
رپتگ چه سارا جور جواب
وارتی چو گرّاپيچ و تاب
واتـرّی کت چسـت و شتاب
نوشـی کتـگ قهـرَی شراب
ريتکی چه حلقا زهر ناب
برگشتگـت لوحـا کتــاب
سستـی امیــدانی تناب
اشتـی بلوچی دود و داب
انگاری کت شرم و حجاب
باز خانه ای کرتگ خراب
باز سينه ای کرتگ کباب
برپايی کرتگ انقــــلاب
روکی کتـگ آس عـذاب
برتی قرار و ورد و واب
کپتگ مان ملکان چو قصاب
مهلوکی کشتگ بی حساب
آخر ز جوش انتقام
درکاری کرتگ قتل عام
اعلانی کت مرگَی پيام
فرقی نکت مير و غلام
ملکی بهم جت انتطام
جوری کتنت نُکا طعام
وابی کتگ چمان حرام
گيگ ات په جنگا المدام
داشتِش خيالا فکر خام
در تنک سرحه یَی مقام
چند افسر عالی مرام
امريکهی ات انت تمام
گون خانمی کارُل په نام
قتلی کتنت يکجا تمام
ای حال شتگ مان مرکزا
گون بادشاه محمد رضا
شاه شجاع و جانفزا
بيتگ نهايت نارضا
سرداری بستنت مهمزا
گُرّ و نهيب جانگزا
گوشتی شمارا نيست انت جزا
الا که زندانَی سزا
يک دادشاهی از قضا
کپتگ شمَی ملکَی بزا
هنچو که گرک اندر بزا
هرجا ورانِت ترگزا
بی هاتيگ ات چو عاجزا
ايران شما کت افتضاح
لگّنت منا ای عيب و زا
مهمان منی ناجائزا
قتلی کتنت مفت و گوزا
نين بر شما فرض انت غزا
حکما منيگا گوش کنت
گردنکشا چکپروش کنت
دُزَّی دوايا کوش کنت
ای فتنها خاموش کنت
ميران جواب دات پر ردا
عرضِش کتگ پر يک صدا
جانا کنِن پر تو فدا
بواهی اگر پاکين خدا
سوج کنِن کوه و لـدا
هرجا گرِن نکسَی پدا
بلکين بگندِن آ بدا
روچی کپيت په می‌زدا
گتـی کنِن ديم و پدا
قتلی کنِن مثل ددا
يا ختم بيت تنّ و شُدا
گاری کنِن ملکَی ردا
عالم خرابين مفسدا
يا آهِ بيت يا ما ادا
مردان گون شاها قول کتگ
لبز و قرار ايدول کتگ
شاهَی عتابَيش هول کتگ
ديم پر نهنگَيش نول کتگ
آتکگ سرا امر قديم
لاشارَی سردار مير مهيم
موسی و مير محمد کريم
يوسف يلين مرد سليم
رپتنت په صد اميد و بيم
گون لشکر و فوج عظيم
کوه و گران بيتنت مقيم
هر کس چه زندا بيت يکيم
غافل در اين دنيا مشو
چو بيخودان مست و نشو
شيطانَی دنبالا مرو
هرکس وتی فعلان گرو
کنت کشتگين تُهما درو

اشعار زير بعد از قتل دادشاه توسط فردی بنام لال بخش ساکن کوه لاف گه (نيکشهر) سروده شده است. لال بخش با دادشاه در يک طايفه بوده و چندين بار دادشاه را ديده است.

اولين شعر دادشاه

شک نيست ای جليل کاران
ربی قدروتو در باران
هستن سيه جگر گلزاران
بندنت اسنين بنباران
برنت بی پروگين کاران
بيائيت منی همدلانی ياران
زردو همبلودوستداران
گوش داريت منی گفتاران
نوکين کسيه من کاران
ای لاشاری دهين سرداران
جدی زحم جنو نامداران
راجی واجهين بور سواران
سرحيل وملک رفتاران
ای خانی احرين کرداران
باد ای گوشتگين گفتاران
من اظهار کنون اشراران
پاد اتک نيلگا چندی شوم
دنيايش کتگ گارو گوم
کشتش بی حسابا مردم
ای کوهين عکربين بد ساعت
چندی مردمنت وت به وت
مهلوکش کتگ ناراحت
اگت دادشاه چارده سال
بازی برتگت بندو مال
هچ پيما نبيتنت سر حال
بسياری کتگ بيرانی
نا راضی کتنت شيرانی
فوجش لوطتنت ايرانی
تاکيبت تمام شيرانی
بله گشتر بوت فسات و زيانی
صحرائی کمالی رندان
اهلو وارثو فرزندان
دنيايش اسير کوت چندان
اگنت به حصارو بندان
تنکش کشتگت امريکا
مالوم بوتگنت پاکستان
نو تاکيب کت مروکين ملان
سرحيل شهکلی گون بيلان
گپتش احمد شاه گون کولان
گون دوستو شر سرين گران مولان
منتنت دادشاه ومحمد
بيتنت به جهانا زحمت
هچش به دلا نی رحمت
تاکيبش کوتگ نام اور
انديش نی بلوچا هچ بر
بيت گون دولتان سر به سر
بندی جابوان بميا نا
گردی به مراو شانا
کوه وکوه سرو بيابانا
هچ پيمه نمنيت ترانا
بزان گيری کپتگ چه اسمانا
روکن به جهانی جانا
نو شاها لوطته لاشاری
تهرانی برنت احظاری
کين که دادشاه ها بياری
نامی جکستگ اشراری
کشتی حانمی امريکائی
چندی افسرو کاردانی
نو ساند بوتگ يلين لاشاری
جواب دات خان مهيم خانملا
سردار هوتی خانی ولا
اکراری کتگ گون شاه ها
هر چه لوطته الله ها
بله هچ مردن نتونت غير وت
بزان سردارا نصيبت جنت
افسوس مهيم لاشاری
زيبايت ترا سرداری
راجی جلگو دوستداری
ای تهران ترتگ پر توکل
راجان زرتگت شادو گل
اتکگ می‌مولوکين افسر
کلين عالمی ره دربر
به ديمين بازی
کاری که خدائی سازی
بارين چون کنت شهزادگ
سردار کمبری ا وبا دگ
هچ مردن نتونت ای کارا
بنديت اسنين بون بارا
مثل کمبرين سردارا
بله هنگت افرين لاشارا
تازه کت مهيم بور سوارا
کم پهرين مزن کردارا
سودا مشکلين بيوارا
نو خانا سنگتت دوسه جوان
موسی وملک يوسف خان
سر حيلين حسن گون براسان
زحم بازين کريم خان سلطان
جنگی زهر کننت کلين جوان
به جنگا لايقت موسی خان
ميربلی نهال زيبو شان
شيرو زحم جنين يوسف خان
بسته مير کريم خانا ميان
اشکارش کتگ ننگو نام
شيران دوست نيت عمرو جان
خان گون انبلان چارينان
همراهان مرا داراينان
پستولان طلاه کارينان
جنگی اطلسان شارينان
نو دوکنت گون بدان کهرينان
گون هنديگان جگربهرينان
گون جورو کاتلان زهرينان
گون اشراران هزار شهرينان
نو سنگان اير کپنت کهرو گير
نااميد و دلگير
ميانش بستگت تيغو تير
ايگور خانتو ان گورمير
لوطنت ديم په ديمين دادگير
نو پرست زحم جنين سردارا
هما راجی واجهين بورسوارا
ای کهرو عکربين اشرارا
دادشاه تو انگار کن فساتين کارا
شاه بکشت کن ای بارا
نند به کوه سران حوشيارا
جواب دات دادشاه بی پيرا
محمد مردکشين روح گيرا
گستاح ای کمانو تيرا
گوشتی خان ما گفتگ حبر دی ديرا
ما لوطن احمد شاهی جندا
يا سرهنگا برن په بندا
بيزار کنن ای زندا
نو زهر گپتگ يلين نام اور
لاشاری ملوکين افسر
راجانی طلاهين گوهر
بس کن کوه بلوچين نا شر
تی هفت پشتا نبيتگ همسر
جوش رفتگ مهيم نام اور
منی هفت پشتا نکت چوشين کار
همراهی ندانتگ هچ بار
ای پيما نمنيت لاشار
نو دور به جهلگان کپتنت کار
خان گون موجگين انگشتا
پنجه ای په وطاس مشتا
شيرا کار کتگ به پشتا
اهانی دلا حاموشت
مير په جنگی حاطرا مدهوشت
بله جنگانی صناعت کوشت
هچ مردن نکنت داوايا
چوشين ظاهرين سودايا
مثل تيغ جنين دودايا
به حکم واحد القهارا
اتکگ ای ذوالجلالا تقدير
سالونک بيتگنت خان مير
نزديکين حبر بوتنت دير
سرپتنت ای دو نيما جان گير
کانی مهتران وارتگ تير
هر دو نيمگا مچت سير
نو بحتا کر کتگ جوانيگا
هما لاشاری بلند شانيگا
دادشاه مزن ناميگا
کپت مه پنجگا خانيگا
درشتی چو جنترو دانيگا
محمد اير کپيت ای پاسگاها
من چم ديدی کنون دادشاه ها
خان ای کپتگين جا گا ها
پولاتين دلی اگاها
نيلی ترگا بد راها
لگت تيغ جنانی کستی
خانا مه دلا نی سستی
ای نيمگ دو انگو نه
عرشی نايبان گپتنت روح
اشراران جهان دل سياه کت
چار ده سال وتش گمراه کت
بله خانا معامله کوتاه کت
راجی مشکلين ای رنگا
نگراننت بلوچ دل تنگا
ای خانی نا گمانی جنگا
باری بستگت هم تنگا
همسر نی کرگ گون انبا
وت روکين کروچ گون گونگا
بزان الله لوظته ای رنگا
شما حرپا گوش کنت جنگيگا
پردوتين دلی زنگيگا
کردار طلاه رنگيگا
به محض حاطر ننگيگا
چون کت زحم جنين سلطانا
لاشاری نوابين خانا
گون دوسه چوت بروتينجوانا
چو مير کمبر گونا شمشانا
مهرابی کتگ بی جانا
چو دودايا گونا گرم اپا
بيبگررا نکت انصافا
چوسردارا گونا سربازا
رندی کشتگنت بيوارا
نو خانانی منوک بيتنت چار
دهر احرا کپتنت کار
پاد اتکنت نولين نامدار
گپتش هر کسی دستا وار
دنيايش کتگ بندو بار
بازن به مجلان نامدار
سر حيلو اميرو سردار
بله هچ مردا نکت چوشين کار
ميرا دور کتنت گرانی بار
هنگت ای محلان لاشار
سردارن مهيم تازی سوار
بله ای تيغنت جوهرين زره بردار
تپانا برنت وقت کار
کار نی بز دلين مردانی
هما پهر بندين محل گردانی
ای کارنت تيغ جنين ميرانی
لاشاری بلاه زيرانی
زيبايت مهيمی خانی
په ای عمر کموکی وجوانی
هفت پشتی کتگ سلطانی
شهزادگ ابد سارکنت
کهرين ظالمان گارکنت
لاشارا شرف دار کنت
ای گهرامی يلين فرزندن
ميرين کمبری دل بندن
ای کارنت شير دلين ميرانی
وانت کارنت تلين بورانی
کهنوباغچهوشهرانی
چم گوهرنت راجانی
نامش نوک کوتگ پيرانی
هما پيشی زحم جنين ميرانی
ای نوکين کصيه پر جا ها
بهرن په بلوچستانا
په ملک کشور ايرانا
افسوس در شهيدن غازی
هلک عالمت کت راضی
پونزت برز کتگ براتانی
اهلو وارثو دوستانی
رپتی په جنتا اسانی
راجانا ندنت ازارا
به حيرو برکت سردارا
بله جنگانی حکايت جوان بيت
هر دو دو نيمگا تاوان بيت
لال بخش بس بکن گفتارا
دوا گون قادر ستارا
بحشون ای گناهان مارا
ازادن بکن ای نارا
به دوستی رسول الله ها
کلين امتی دوست واها

همنشين بهار[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016