چهارشنبه 19 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سبزه ها گویند ما سبز از خودیم، تأملاتی پیرامون جنبش، نا جنبش بودن حرکت سبز، اکبر گنجی، مردمک

۱- اشاره: در ابتدای مقاله ی "سبز بودن چه معنايی دارد"، آمده بود:

"مطابق تعريف های کلاسيک جنبش های اجتماعی- اگر تشکيلات/سازمان و رهبری تثبيت شده، دو رکن اساسی جنبش های اجتماعی باشند- آنچه در ايران می گذرد جنبش اجتماعی نيست...اما اگر تشکيلات/سازمان و رهبری متمرکز را شرط وجود جنبش های اجتماعی به شمار نياوريم، احتمالاً می توان از جنبش زنان، جنبش دانشجويی، جنبش کارگری، جنبش معلمان و جنبش سبزسخن گفت. بدين ترتيب، ابتدا بايد "تصور"ی از جنبش های اجتماعی داشت تا سپس وجود/عدم "مصداق" جنبش را تأييد/ تکذيب کرد".

برخی از ناقدان محترم با حذف بخش دوم،به گونه ای قلمداد کرده بودند که گويی نويسنده فقط و فقط از گونه ی اول سخن گفته است.در آن مقاله هر دو تعريف به رسميت شناخته شده بود.يعنی اگر "کنش جمعی فاقد رهبری تثبيت شده و سازمان/تشکيلات" جنبش اجتماعی به شمار رود،حرکت سبز هم جنبش اجتماعی خواهد بود. اما معلوم نيست ناقدان محترم چرا اين بخش دوم را حذف و سپس بر اين نکته تأکيد کرده اند که حرکت سبز به معنای ديگری(همان معنای دوم) جنبش اجتماعی است. همين مسأله درباره ی تحليل طبقاتی هم صادق است. آيا جنبش سبز را می‌توان فقط به طبقه‌ای خاص منسوب کرد؟ به عنوان مثال مدعی شد که حرکت سبز متعلق به طبقه ی متوسط است و طبقه ی کارگر در آن هيچ نقشی ندارد؟ اين بسته به تعريفی است که از طبقه خواهيم داشت.اگر گفته شود طبقه فقط و فقط زمانی وجود دارد که مردم به طور متقابل يکديگر را به عنوان بخشی از يک گروه اجتماعی مجزا به رسميت بشناسند و منافع و همبستگی های خاص ميان دارندگان موقعيت های اجتماعی خاص شناسايی شده و بر اين مبنا اشکال خاص عمل جمعی شکل گرفته باشد[۱]، به احتمال زياد جامعه ی ما فاقد طبقات خواهد شد.اما اگر تعريف ديگری از طبقه ملاک قرار گيرد، شايد جامعه ی ما دارای طبقات گردد.
ناقدان پذيرفته اند که حرکت سبز جنبش به معنای کنش جمعی متشکل(سازمان يافته) دارای رهبری تثبيت شده نيست. اما دليل آن را اين قلمداد می کنند که اساساً در جوامعی با ساختار ايران(فاقد نظام های دموکراتيک غربی)، چنان جنبش هايی نمی تواند شکل بگيرد. خوشبختانه اين مدعا ابطال پذير است. يعنی کافی است فقط يک جامعه ی فاقد آزادی بيان، آزادی تجمعات، آزادی انتخابات،آزادی رسانه ها، سنت مشارکت داوطلبانه ی مردمی نشان داده شود که در آن جنبش به اين معنای خاص شکل گرفته باشد،تا اين مدعا ابطال شود.
آنان که پيدايش و ظهور جنبش های اجتماعی سازمان يافته و دارای رهبری تثبيت شده را در جوامع فاقد نظام های دموکراتيک غربی ناممکن قلمداد می کنند،بهتر است به اين پرسش پاسخ گويند: آيا در جوامع سرکوبگر فاقد نظام های دموکراتيک غربی، جنبش های سازمان يافته ی دارای رهبری تثيبت شده در قلمرو زيست محيطی وجود نداشته است؟ آيا جنبش زنان در اين گونه جوامع پديد نيامده است؟ آيا اين جوامع فاقد جنبش های اعتراضی معطوف به دموکراسی بوده اند؟ تجربه مبطل اين مدعاست. به دو نمونه ی زير توجه کنيد:
۱-۱- جنبش زنان تايوان: جنبش زنان در تايوان در سال ۱۹۷۲ در يک جامعه ی به شدت پدر سالار به رهبری زنی روشنفکر، هسيو- لی ين لو- آغاز به کار کرد.اين حرکت به سرعت خود را سازمان يابی کرد. دولت نظامی چند دهه ای در سال ۱۹۷۹ بر سرکوبها افزود و خانم لو را زندانی کرد. حرکت زنان در اوايل دهه ی ۱۹۸۰ دوباره خود را علنی ساخت. در ژانويه ی ۱۹۸۷ صدها زن فمينيست به خيابان ها ريختند.صدها گروه زنان در اواخر اين دهه شکل گرفت و تنها پس از لغو حکومت نظامی در ۱۹۸۷ رسانه های گروهی فعاليت های اعتراضی اين گروه ها را گزارش کردند.جنبش فمينيستی تايوان پس از گذار به دموکراسی در دهه ی ۱۹۹۰ به شدت بر حجم فعاليت های خود افزود.
۲-۱- جنبش همبستگی لهستان: جنبش همبستگی لهستان به رهبری لخ والسا پس از اعتصابات کارگری آگوست ۱۹۸۰ ، در ۱۷ سپتامبر همان سال تشکيل شد. سال بعد جنبش اهداف خود را اين چنين تعريف کرد:"خلق شرايط بهتر زندگی از نظر سياسی و اقتصادی در لهستانی مستقل و به عبارت ديگر زندگی فارغ از فقر، استثمار، ترس و دروغ در جامعه ای سازمان يافته بر مبنای قانون و دموکراسی...آن چه ما در نظر داريم تنها برای نان و کره و سوسيس نيست بلکه عدالت، دموکراسی، حقيقت، قانون مندی، کرامت انسانی، آزادی عقايد و ترميم جمهوری است". ژنرال وويچک ياروزلسکی برای سرکوب جنبش حالت جنگی اعلام کرد، قانون اساسی را به تعليق در آورد، ده ها هزار تن را طی ۸۳- ۱۹۸۲ به زندان انداخت.لخ والسا هم در اين دوره يک سال به زندان افتاد.اين مبارزه يک دهه به طول انجاميد تا رژيم کمونيستی فروپاشيد. اما جنبش مخالفان، سازمان يافته و دارای رهبری تثبيت شده بود و از طريق "اعتراض سياسی" وجود خود را تحميل می کرد.جنبش دانشجويی لهستان(جنبش جايگزين نارنجی) به رهبری کلنل والدمار فيدريج، با نام مستعار "ماژور" همزمان با جنبش همبستگی آغاز به کار کرد.
"سبز بودن چه معنايی دارد"[۲] و مقاله ی "اختلاف/تفاوت های گفتمان خاتمی و موسوی/کروبی"[۳] ضمن ناديده گرفتن اين تمايز(دو معنای متفاوت از جنبش)، از مفهوم جنبش برای حرکت سبز استفاده کرد. ناقدان گفته اند که حرکت سبز به معنای وجود "شبکه های اجتماعی غير رسمی" جنبش است. نوشتار کنونی چند نکته ی تأمل برانگيز درباره ی اين مدعا مطرح می سازد.
۲- بحث تعيين نسبت عامل/ساختار در جامعه شناسی پايان نيافته و نظريه پردازان همچنان در حال برساختن نظريه های تازه در اين باره اند.ساختار،از نظر متافيزيکی،وجود خارجی ندارد. آنچه در خارج وجود دارد،افراد هستند(کواين معتقد به وجود اعداد بود، هر چند اعداد وجود فيزيکی ندارند[۴]. برخی بر اين باورند که ساختار هم وجود دارد، اما نه وجود فيزيکی. ساختار شی نيست[۵]). عامليت به افراد باز می گردد،نه برساخته های انتزاعی چون ساختار يا طبقه[۶]. در عين حال،نمی توان(نبايد) علم جامعه شناسی را به علم روانشناسی تحويل کرد[۷]. اگر اين اصل درست باشد، جنبش اجتماعی عامليت ندارد، عامليت از آن افراد است. جنبش اجتماعی عامليتی جدا از عامليت افراد ندارد.کل های اجتماعی عامليت را مشروط می سازند، نه آنکه آدمی در چنگ سيستم های کاملاً منسجم اسير شده باشد. نبايد گمان کرد که نفی وجود جنبش به معنای نفی وجود "فاعلان ناراضی" و "فاعلان معترض" است.برای مبارزه و گذار به دموکراسی بايد "نارضايتی فراگير" را به "اعتراض سياسی"(تحريم خريد کالاها،تحريم کلاس های درس، تحريم انتخابات،اعتصاب،سد معبر، تظاهرات،دادنامه های جمعی، و...) تبديل کرد،نه آن که بر وجود برساخته های نظری انتزاعی تأکيد نهاد.

۳- جامعه شناسان از سه نوع ساخت سخن گفته اند:ساخت نهادی (institutional structure) ،ساخت رابطه ای (relational structure) و ساخت تجسدی(embodied structure) . گروهی از مردم شناسان(از جمله رادکليف- براون) و جامعه شناسان از دهه ی ۴۰ ميلادی از مدل های رياضی و استعاره هايی چون فضا، فاصله، و جا به جايی، برای تحليل ساخت رابطه ای استفاده کردند. تشبيه رابطه های اجتماعی به مدل های رياضی، مفهوم "شبکه ی اجتماعی" يا "شبکه ی رابطه های اجتماعی" را برساخت. نقشه ی شبکه های اجتماعی بر اساس اصطلاحاتی چون نقطه(عاملان) و خط (رابطه ها) ترسيم شد.اين مفاهيم طی هفت دهه ی گذشته بسط پيدا کرد و مفاهيم ديگری چون "شبکه ی کنش های متقابل اجتماعی"،"شبکه ی رابطه های عملاً/بالفعل موجود"،"اتصال مندی"،"متقابل بودن"، "عمق و دوام"، "تراکم شبکه "،"انسجام شبکه ی اجتماعی"، "متلاشی شدن شبکه" و... را پديد آورد.به عنوان مثال، تراکم يک شبکه،"نسبت تمامی رابطه های ممکنی است که به صورت بالفعل بين کنشگران برقرار شده است"[۸]. نظريه های جامعه شناختی برای فهم/تحليل/تفسير واقعيت اند، نه واقعيت سازی.بنابر اين بايد به ياد داشت که:

۴- تشبيه پايه ی استدلال نيست.تشبيه را که عوض کنيد، نتايج به کلی تغيير خواهند کرد(مدعای ما اين نيست که همه ی نظريه های جامعه شناختی چيزی جز تشبيه نيستند، بلکه فقط برخی از نظريه ها را تشبيهی می دانيم. مدل ها به ميزانی که ما را قادر به فهم واقعيت می کنند و به ميزانی که قادر به پيش بينی درست باشند، می توانند واقع نما باشند.اگر نظريه ای "بهترين تبيين از عالم" را ارائه دهد، بايد آن نظريه را توصيفی از واقعيت به شمار آورد). تشبيه های زير را در نظر بگيريد، هريک از آنها که پذيرفته شود،پيامدها و الزامات خاص خود را خواهد داشت:

۱-۴- تشبيه روابط اجتماعی به بدن انسان و سخن گفتن از کالبد يا بدن اجتماعی. پارک، جامعه شناس آمريکايی، نظام اجتماعی را به فرايندهای جذب و دفع متابوليسم بدن تشبيه می کرد.

۲-۴- تحليل های والرشتاين درباره ی نظام جهانی بر مبنای مرکز، پيرامون و نيمه پيرامون.

۳-۴- تشبيه ساخت اجتماعی به تصورات فيزيکی و معماری توسط مارکس. "زيربنا" و "روبنا"ی مارکسی چه چيز را به خاطر می آورد؟ زيربنای مادی رابطه های اجتماعی، روبنای نهادهای اجتماعی را می سازد[۹]. در اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی و بلوک شرق سابق، سوسياليسم به ساختمان تشبيه می شد و گفته می شد که می خواهند "ساختمان سوسياليسم" را بسازند. فون هايک استدلال می کرد که از نظر معرفت شناختی، ساختن ساختمان سوسياليسم ناممکن است. بسياری از مسائل و مشکلات نظريه های مارکس/انگلس از تشبيه ساخت اجتماعی به مفاهيم فيزيکی ناشی می شد.البته کتمان نمی توان کرد که پيروزی های چشمگير علوم تجربی طبيعی در قرون معاصر، پدران علوم اجتماعی را به سوی ساخات فيزيک اجتماعی سوق داد.

۴-۴- لوی- استروس از تعابير زمين شناسی برای تحليل روابط جمعی يا ساخت رابطه ای استفاده می کرد."لايه ی رويی و سطحی" و "لايه ی زيرين و عمقی" مفاهيمی بودند که از زمين شناسی اخذ و با آنها روابط جمعی تبيين شد.

۵-۴- آلتوسر از تشبيه ميدان الکتريکی يا مغناطيسی برای تحليل مناسبات اجتماعی استفاده می کند.

۶-۴- پارسونز نهادهای اجتماعی را بر اساس سيستم/زير سيستم تفسير و تبيين می کرد. اين نظريه مفاهيمی چون "لانه کردن" و "ريشه کردن" سيستم ها در همديگر، "زير سيستم ها" و "زير- زير سيستم ها" را برساخت.

۷-۴- نيکلاس لومان نظريه سيستمی پارسونز را بسط داد. او مفاهيم زيست شناختی و سيبرنتيک را وارد جامعه شناسی کرد. "نظام های اتوپئيتيک" يکی از مهمترين برساخته های اوست که به کثيری از نظام ها از سلول های زيست شناختی تا سرتاسر جامعه ی جهانی اشاره دارد.

۸-۴- هابرماس از تلفيق نظرات پارسونز/لومن با نظرات ديگران، نظريه ی کنش ارتباطی خود را برساخت."چارچوب نهادی" و "زيست جهان" اجتماعی- فرهنگی برخی از مفاهيم برساخته ی هابرماس اند.

۹-۴- فوکو از تشبيه "مجمع الجزاير" و بورديو از تشبيه "فضای اجتماعی" استفاده می کرد[۱۰].

۱۰-۴- آنتونی گيدنز مفهوم هندوی juggernaut را برای فهم مدرنيته به کار می گيرد.گاری يا تريلی عظيمی که در حال حرکت است و می تواند تحت کنترل راننده قرار نداشته باشد.

۱۱-۴- گروهی از جامعه شناسان جامعه را به بازار تشبيه می کنند و از بازار به عنوان ابزاری برای تبيين فرآيندها ئ مناسبات اجتماعی استفاده می کنند. مايکل پولانی گفته است جامعه ی مدرن را می توان "جامعه ای کاملاً ريشه گرفته ی از ساز و کارهای اقتصادی خود- يعنی جامعه ای بازارگون- قلمداد کرد"[۱۱].

۱۲-۴- گروهی از عالمان علوم اجتماعی برا ين باورند که بهترين مدل برای تفسير جامعه، مدل زبان است. آنان جامعه را به زبان تشبيه می کنند.

۵- معلوم نيست بتوان تشبيه روابط بين انسان ها به مدل های رياضی را روا/موجه (justified) کرد.به تعبير ديگر، بايد مستقلاً نشان داد که تشبيه روابط انسانی به فلان چيز موجه است. اگر اجتماع مانند بدن باشد، بايد در آن به دنبال سر و قلب و...جامعه گشت. مگر گذشتگان وجود پادشاه در رأس جامعه را همچون وجود سر در رأس بدن توجيه نمی کردند؟ نه بدن مدل موجهی برای جامعه است، و نه می توان از اين مدل نتايج ارزشی استنتاج کرد.

مدل بايد فهم ما را عميق کند، مشاهدات ما را توضيح دهد، پيش بينی های تازه کند و غيره. هيچ ايرادی وجود ندارد که فرد يا گروهی بر اساس نظريه ی شبکه واقعيت حرکت سبز را بفهمد (واصلا واقعيت سازی کند) مشروط بر آن که استدلال کند مدل مختارش بهترين تبيين برای پديده های مورد مشاهده است و پيش بينی های صائبی هم دارد.

۶- يکی از اصول جا افتاده در فلسفه ی علم اين است که مشاهده ی عريان وناب وجود ندارد. همه ی مشاهدات نظريه بارند (theory-ladenness of observations) . تمام مشاهدات از پس نظريه ها صورت می گيرد. عينک رنگ شده ی با نظريه ها، به ما می گويد جهان را چگونه ببينيم. يا به تعبير دقيق تر، جهان را به نحو خاصی به ما نشان می دهند. شبکه ای ديدن روابط انسانی،محصول تشبيه روابط انسانی به مدل های رياضی است.به تعبير ديگر، اين نوعی "تعبير" و "تفسير" است، نه واقعيت عريان و ناب. آيا مشاهده ی عالم اجتماع از پس اين عينک، فهمی عينی يا بهتر از روابط انسانی در اختيار ما می گذارد؟

۷- مدافعان وجود "شبکه های اجتماعی غير رسمی" در ايران، ابتدا بايد نشان دهند که روابط بالفعل بين نقطه(عاملان) ها وجود دارد تا سپس مدعی "شبکه های اجتماعی غير رسمی" شوند. ممکن است در مقام گردآوری (context of discovery) معرفت، به شهود و حس و لمس استناد شود، اما در مقام داوری (context of justification)، بايد شواهد و قرائن مدعا را عرضه کرد تا نظريه از طريق تجربه به تيغ ابطال سپرده شود. وقتی از نظريه پردازی شواهد و قرائن تأييد مدعايش طلب می شود، نمی تواند به "واقعيات مشهود که بسياری آن را حس و لمس می کنند" ارجاع دهد.معنای اين مدعا اين است که دستمان خالی است.

۸- با اين که "نارضايتی" عميق و گسترده ای در جامعه ی ايران وجود دارد،اما شاهد "اعتراض سياسی"(تحريم، اعتصاب،سد معبر، تظاهرات،دادنامه های جمعی، و...)نيستيم. اين پديده را چگونه بايد تعليل کرد؟ هيچ يک از پديده های اجتماعی را نمی توان با يک متغير تبيين کرد. به همين دليل،عدم وجود اعتراض سياسی را هم نمی توان با "ضعف شبکه های اجتماعی" تبيين کرد.

در ماه های قبل از انتخابات که آزادی نسبی فعاليت برای کانديداها فراهم گرديد، ستادها در سراسر کشور تشکيل شد و ارتباطات شبکه ای موقتاً شکل گرفت. با سرکوب های گسترده ی پس از انتخابات،کليه ی ستادها تعطيل، چهرهای شاخص بازداشت و شبکه هايی که موقتاً بوجود آمده بود، متلاشی شد.

گر چه آهن سرخ شد او سرخ نيست پرتو عاريت آتش زنيست
گر شود پر نور روزن يا سرا تو مدان روشن مگر خورشيد را
هر در و ديوار گويد روشنم پرتو غيری ندارم اين منم
پس بگويد آفتاب ای نا رشيد چونک من غارب شوم آيد پديد
سبزه ها گويند ما سبز از خوديم شاد و خندانيم و بس زيبا خديم
فصل تابستان بگويد ای امم خويش را بينيد چون من بگذرم
(مثنوی ، دفتر اول، ابيات: ۳۲۷۱- ۳۲۶۶)

آزادی موقتی و سرکوب شديد بعدی در نقش تابستان و زمستان سبز و زرد شدن شبکه های اجتماعی عمل کردند.گذشتن آزادی موقتی تشکيل ستادها در سراسر کشور،نشان داد که چه متغيری تشکيل موقتی شبکه های اجتماعی را امکان پذير ساخت.وقتی از گسترش شبکه ی راه ها/جاده های کشوری يا شبکه ی مخابراتی يا شبکه ی توليد و توزيع مواد مخدر سخن گفته می شود، معنای آن تا حدود زيادی روشن است که چيست؟ اما تکرار دائمی اين مدعا که:"شبکه ی اجتماعی جنبش سبز گسترش يافته و تعميق پيدا کرده است"، چه معنايی دارد؟ چگونه می توان اين مدعا را موجه کرد؟ چرا به گونه ی ديگری نبايد به آنچه پس از انتخابات روی داد نگريست؟ به عنوان مثال، چرا به شرکت در يک مسابقه ی فوتبال و شورش های موقتی پس از آن فکر نمی کنيد؟

اگر حدی از سازمان يابی وجود داشته باشد(آنچه ناقدان شبکه می خوانند)،اگر حدی از رهبری وجود داشته باشد،اگر رژيم نتواند يا نخواهد از حد معينی سرکوب را افزايش دهد و به طور کارآمد از سرکوب استفاده کند[۱۲]،اگر...اگر...اگر...؛در اين صورت امکان تبديل "نارضايتی گسترده" به "اعتراض سياسی"(تحريم، اعتصاب،سد معبر، تظاهرات،دادنامه های جمعی، و...) فراهم می گردد.

۹- فرض کنيم تشبيه روابط اجتماعی به شبکه های فاقد سازمان و رهبری روا باشد. اين روابط در واقعيت چه پديده ای(جنبش اجتماعی؟) را در يک جامعه ی با رژيم سرکوبگر،فاقد آزادی بيان، آزادی تجمعات، رسانه های آزاد،انتخابات آزاد،سنت های جا افتاده ی مشارکت و جذب اجتماعی پديد می آورد؟ آيا اين روابط به ساخت رابطه ای سبزها انجاميده است؟

البته اگر برخی بر اين نظرند که عدم وجود عناصری چون رهبری تثبيت شده، سازمان،اعتراض سياسی(نه نارضايتی گسترده) و...را می توان جنبش اجتماعی ناميد،نوشتار حاضر مخالفتی با آن ندارد.دقت و وضوح مفهوم شبکه را هم می توان از آن گرفت و چنان بسط اش داد که بر هر نوع رابطه ای قابل حمل باشد. آنگاه از وجود شبکه و از آن طريق از وجود جنبش اجتماعی سخن گفت.اما چنين مفهومی چه کمکی جهت درک و فهم واقعيت ايران و کنش جمعی ای که پس از انتخابات روی داد می کند؟ چرا از اصطلاح "هويت سبز" استفاده نشود که موجود سيالی در حال ساخته شدن است؟ اگر مفهوم شبکه اين قدر بسط يابد،در آن صورت چنان شبکه هايی ماه ها پيش از آغاز فعاليت کانديداها هم وجود داشته اند[۱۳].در اين صورت بايد گفت که جنبش سبز يک سال قبل از برگزاری انتخابات هم وجود داشته است.

البته معانی ديگری از جنبش وجود دارد که محل نزاع نوشتار کنونی نيست. به عنوان نمونه، محمد رضا نيکفر جنبش را "اشاعه ی نمادهای بديل" تعريف کرده و آن را نه به عنوان مفهومی "توصيفی"، بلکه به "همچون مفهومی ناظر به آرزو و هدف" به شمار آورده و بدين معنا از جنبش زنان سخن گفته است. اگر جنبش به معنايی که او بکار برده،بکار رود- يعنی نه توصيف واقعيت، بلکه يک آرزو و هدف- می توان از جنبش سبز هم سخن گفت[۱۴].

آصف بيات هم جنبش های اجتماعی را "نهادهايی پايدار" و دارای "ساختمان و شاکله و رهبری خاص" به شمار می آورد، اما حرکت های خيابانی صورت گرفته را "غيرنهادينه"،"موقتی"، "خود انگيخته" و معطوف به "ابراز هويت و همبستگی" قلمداد می کند. در اين صورت، آن حرکت های خيابانی غير نهادينه ی خودجوش موقتی، پايان يافته اند[۱۵].

۱۰- "نو" و "کهنه" بودن ملاک صدق و کذب نظريه ها نيست و نمی تواند باشد."دم دستی‌ترين نظريه‌های سی، چهل سال پيش" ناميدن يک نظريه، نقد آن نظريه نيست.همه نظريه ها پيشينه ای دارند، اما نمی توان مدعی شد که يک نظريه قديمی شده و کارش تمام است. سنت های فکری مختلف، دائماً خود را بازسازی می کنند. چارلز تيلی تا زمان درگذشت اش در سال ۲۰۰۸ همواره در حال بازسازی نظرات خود بود.

فرض متدولوژيک علوم اجتماعی اين است که ديگران موجوداتی عقلانی هستند. عقلانی به شمار آوردن ديگران مفسر را وادار می کند تا از کنش هايی که به ظاهر غير عقلانی(از نظر مفسر) می نمايد،تفسيری عقلانی ارائه کند.به همين دليل نمی توان در نقد، دائماً ديگری را ناتوان از فهم و درک قلمداد کرد. وقتی نويسنده ای جنبش های اجتماعی را براساس حدی از سازمان يابی و حدی از رهبری تحليل می کند،نبايد او را بی سواد، نا آشنا با نظريه های جديد،"ناتوان برای کار جدی"،و تحليل اش را "گرته‌برداری سطحی از مفاهيم و نظرياتِ" قلمداد کرد. بلکه بايد گفت، شايد او دليل/دلايلی دارد که از نظريه ی شبکه های اجتماعی استفاده نمی کند.آن دليل/دلايل چيست؟ آنوقت می توان دلايل او را نقد و رد کرد.

۱۱- نتيجه: پس از ذکر اين مقدمات، اينک نوبت جمع بندی نکات ذکر شده است:

۱-۱۱- مبطل شبکه ها: آنان که از "جنبش سبز" سخن می گويند بايد روشن سازند که اصطلاح جنبش را دقيقاً به چه معنايی به کار می برند؟ اگر جنبش به معنای وجود "شبکه های غير رسمی اجتماعی" است، دو نکته بايد روشن شود.

اول- "شبکه های غير رسمی اجتماعی" به چه معناست و چه نوع ارتباطاتی شبکه ها را می سازند؟
دوم- شبکه ی اجتماعی هر معنايی که داشته باشد، بايد با شواهد و قرائن نشان داد که به همان معنا، اينک روابط شبکه ای بالفعل(نه بالقوه) ميان سبزها وجود دارد. در اين صورت می توان از جنبش سبز به معنای شبکه های غير رسمی اجتماعی سخن گفت. اصطلاح "شبکه های اجتماعی" توضيحی ناکارآمد و بسيار مبهم از واقعيت حرکت سبز است. اصولا هر چيزی با هرچيزی در رابطه است و شما می توانيد بی نهايت مجموعه از روابط و شبکه بيابيد. معتقدان به شبکه های اجتماعی بايد دقيقاً روشن سازند که منظورشان از شبکه های اجتماعی چيست و قدرت توضيحی (explanatory force) اين نظريه چقدر است؟

۲-۱۱- مبطل عدم اعتراض سياسی: اعتراض يکی از ارکان جنبش های اجتماعی است. چرا شاهد اعتراضات سياسی سبزها نيستيم؟ رژيم سلطانی جمهوری اسلامی،نظامی جبار،متجاوز(تجاوز جنسی مطابق مدعای رهبران)، شکنجه گر،جنايتکار،متقلب، فاسد و دروغ گوست. روشن است که به مخالفان خود اجازه ی برگزاری تظاهرات نمی دهد. از زمان تثبيت نظام تاکنون،حتی يکبار به مخالفان اجازه ی برگزاری تجمع نداده است.اگر مخالفان به انتظار مجوزهای نظام نشسته باشند، چنان مجوزی هيچ گاه صادر نخواهد شد.

آيا متغير سرکوب به تنهايی رفتار سبز ها و عدم وجود اعتراض سياسی در تمامی سطوح و در زمانهای مختلف را توضيح می دهد؟ آيا سرکوب متغيری مستقل است يا خود وابسته به عواملی ديگر از جمله استراتژی جنبش اعتراضی است؟ اگر سبز ها معتقدند که سرکوب متغيری مستقل است و عدم اعتراض سياسی را در تمام سطوح توضيح می دهد لاجرم بايد بپذيرند که عدم سرکوب که خارج از اختيار سبزهاست شرط لازم وجود هر گونه عمل و اعتراض سياسی و اصلا وجود جنبش سبز است. اما اين به نظر درست نمی رسد که عدم سرکوب شرط لازم وجود هرگونه جنبش اعتراضی است، تجربه ملل ديگر (چنانکه توضيح داده شد) نشان می دهد جنبش های اعتراضی در زمان سرکوب هم می توانند وجود داشته باشند و رفتار اعتراض آميز نشان دهند.

مخالفان بايد با در نظر گرفتن متغير بسيار مهم سرکوب کار خود را پيش برند. اين متغير در همه ی نظام های سرکوبگر وجود داشته و در عين حال، جنبش های اجتماعی استراتژی خود را پيش برده اند.اگر جنبشی وجود دارد، بايد بتواند به روش های ديگری "نارضايتی گسترده و عميق اجتماعی" را به "اعتراض سياسی" تبديل کند.تظاهرات خيابانی تنها تاکتيک و نماد اعتراض جنبش های اجتماعی نيست، آنان از صدها تاکتيک، از جمله اعتصاب، استفاده می کنند. جنبش های اجتماعی آمريکای لاتين، هزاران اعتصاب در زمان ديکتاتوری های نظامی در کشورهايی چون شيلی،مکزيک، آرژانتين، بوليوی،پاراگوئه و برزيل(به عنوان مثال اعتصابات کارگران ذوب آهن در سال های ۷۹- ۱۹۷۷ )برگزار کردند. در لهستان جنبش هبستگی صدها اعتصاب برگزار کرد.

۳-۱۱- توانايی تبديل نارضايتی به اعتراض سياسی:آيا شبکه ی اجتماعی سبز توانايی برگزاری يک اعتصاب را داراست؟ رهبران جنبش سبز در حال حاضر نمی توانند اعتصاب کارگری يا کارمندی راه بيندازند.دلايل اين امر روشن است که چيست.آيا جنبش سبز در موقعيتی قرار دارد که از مردم درخواست کند تا سه ماه پول آب و برق و گاز و تلفن را به دولت نامشروع پرداخت نکنند[۱۶]؟ نسل جوان- خصوصاً دانشجويان- مهمترين عاملان جنبش سبز و راديکال ترين بخش آنند.اگر جنبش سبز طی بيانيه ی مشترکی از دانشجويان بخواهد يک روز در سر کلاس ها حضور نيابند، از اين درخواست چقدر استقبال خواهد شد؟ اگر شبکه ی اجتماعی سبز وجود دارد، بايد بتواند کار کم هزينه ای چون اعتصاب يکی- دو روزه ی کلاس های درس دانشگاهی را برگزار کند.اگر سبزها نتوانند از نارضايتی ناشی از اجرای طرح های فله ای اقتصادی احمدی نژاد استفاده کنند،از چه چيز می توانند استفاده کنند؟

۴-۱۱- "ما بيشماريم": جنبش های اجتماعی از طريق اعتراض های پرتعداد،ميزان پايگاه اجتماعی و قدرت خود را به رخ رژيم ها می کشند[۱۷]. سبزها در عين تکرار مدعای بيشمار بودن، کنش جمعی خاصی بروز نمی دهند.

۱-۴-۱۱- "ما بيشماريم" يعنی چه"؟ کداميک از مدعيات زير مد نظر است؟

الف- ما بيشمار شرکت کننده ی در انتخابات رياست جمهوری هستيم. ب- ما بيشمار ناراضی هستيم. ج- ما بيشمار معترض سياسی هستيم.

اعتراض سياسی چندانی وجود ندارد. شايد متغير "سرکوب گسترده" توجيه/تبيين گر مفيدی باشد که چرا نارضايتی به اعتراض سياسی تبديل نمی شود.

۲-۴-۱۱- خارج کشور را چگونه بايد تبيين کرد؟ گفته می شود که حدود سه ميليون ايرانی در کشورهای خارجی اقامت دارند."ما بيشماريم" در خارج از ايران چه معنايی دارد؟ ساده ترين و قابل دفاع ترين مدعا، مدعای وجود بيشمار ناراضی است. "بيشمار ناراضی" يعنی چقدر؟ ۹۵ درصد؟ ۹۰ درصد؟ ۸۰ درصد؟ ۷۵ درصد؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


فرض کنيم ۹۰ درصد ايرانيان مقيم ديگر کشورها از رژيم جمهوری اسلامی ناراضی هستند. متغير/عامل سرکوب هم در خارج وجود ندارد.آيا سبزها می توانند در يک روز تعطيل ده (سيصد هزار تن) يا پنج درصد(يک صدر پنجاه هزار تن) از اين جمعيت ناراضی را برای يک حرکت اعتراضی- مثلاً تظاهرات در مقابل سفارت خانه های جمهوری اسلامی در سراسر دنيا- گرد آورند؟ اختصاص چند ساعت وقت برای يک تظاهرات اعتراضی در خارج از کشور هيچ هزينه ای ندارد. اگر چنين امکانی وجود ندارد،متغير/عامل سرکوب به تنهايی نمی تواند توجيه/تبيين گر مسأله باشد. در اين صورت چرا تحليل گر نبايد در وجود شبکه های اجتماعی سبز شک و ترديد کند؟ چرا ناظر بی طرف مجاز نباشد بگويد: شبکه ی بيشماری که در غياب عامل سرکوب نتواند ده يا پنج درصد اعضای بيشمار خود را به اعتراض سياسی بکشاند، وجود خارجی ندارد.

۵-۱۱- بازی با مفاهيم(يک بام و دو هوا): يکی از مسائل تحليل گر/بازيگران اين است که به معيارهای دوگانه دست می يازند. به عنوان مثال، برخی از افراد وقتی مشغول نفی وجود "جنبش زنان" هستند،به تعريفی از جنبش متوسل می شوند، اما وقتی از وجود "جنبش سبز" دفاع می کنند،به تعريف ديگری متوسل می شوند.به گمان اينان، در شرايط ايران(يعنی قبل از گذار به دموکراسی)، پيدايش "جنبش زنان" محال است. اما اينها مدعی هستند که در همان شرايط ، "جنبش سبز" به وجود آمده و وجود دارد[۱۸].

۶-۱۱- ايجاد موازنه ی قوا از طريق سازمان يابی:ويتگنشتاين می گفت واژه معنايی جز "کاربرد" ندارد.به انها بايد به عنوان جعبه ی ابزار نگاه کرد. به نظريه های جامعه شناختی هم می توان به عنوان جعبه ی ابزار نگريست. ابزاری برای درک و فهم روابط جمعی آدميان.اصرار بر به کارگيری يک نظريه ی خاص جامعه شناختی وقتی مفيد است که تفسير/تبيين بهتری از جهان واقع به ما ارائه کند. نظريه ای که ابطال يا تأييد پذير نيست، تبيينی از پديده های جهان بدست نمی دهد، قدرت پيش بينی ندارد و فهم ما را عميق تر نمی کند نظريه ای بی محتوا و خالی از معناست. برای گذار به دموکراسی، بايد "نارضايتی" گسترده و عميق را "سازمان يابی" و به "اعتراض سياسی" تبديل کرد.مردم از طريق سازمان يابی قدرتمند می شوند. هر چه سازمان های مستقل بيشتری تأسيس گردد، جامعه قدرتمندتر شده و رفته رفته موازنه ی قوا بين دولت و جامعه ی مدنی شکل می گيرد. قدرت را فقط با قدرت می توان محدود و مشروط کرد و به کنترل درآورد.دموکراسی حاصل موازنه ی قواست. موازنه ی قوا را نيروهای واقعی می سازند،نه الفاظ و مفاهيم. مدلی که نوشتار کنونی برای گذار به دموکراسی از آن دفاع می کند، نيازمند جنبش اجتماعی است،اما اين امر موجب نمی شود تا مدعی شود که اينک جامعه سازمان يافته و قدرتمند است و موازنه ی قوا شکل گرفته است.

منبع: مردمک، ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ آبان ۱۳۸۹

پاورقی ها:
1- هریت بردلی در تعریف طبقه می گوید:

"طبقه گروهی است که اعضایش موقعیت اقتصادی مشترکی دارند، اغلب درگیر شیوه ی زندگی مشترک اند، و از سایر گروه ها برحسب قدرت و منزلت، و امکاناتی که اعضایش برای موفقیت یا ترقی بیشتر از لحاظ مادی دارند متمایز می شوند"(هریت بردلی، دگرگونی ساختارهای اجتماعی: طبقه و جنسیت ،ترجمه ی محمود متحد، نشر آگه، ص 50).

پلامناتز درباره ی معنای مارکسی طبقه گفته است:

"طبقه ای که انسان به آن تعلق دارد، در معنی خاص مارکسی طبقه، بسته به مالک بودن یا مالک نبودن او و به نوع دارایی اوست. پرولتاریا مالک منابع طبیعی یا ابزار تولید نیست اما مالک کار خود است؛ حق دارد کارش را به دیگران بفروشد...سرمایه دارد صاحب منابع طبیعی و ابزار تولید است که او را قادر می سازد بخش عمده ی محصول کار دیگران را به خود اختصاص دهد،درآمدش به عنوان سرمایه دار،مزدی بابت کار انجام یافته نیست...در نوشته های مارکس و انگلس می توان دو نوع طبقه بندی اصلی تشخیص داد که به خاطر سهولت کار آن را اولیه و ثانویه می نامم. طبقه بندی اولیه برحسب حقوق مالکیت است و طبقات بزرگی چون برده داران، ارباب های فئودال، سرمایه داران،بردگان، رعایا، خرده مالکان و پرولتاریا، و هم چنین زیر مجموعه های این طبقات بزرگ چون،مثلاً،کارگران کارخانه و کارگران روستایی که هر دو جزو پرولتاریا هستند، یا صاحبان صنایع، بازرگانان، بانکداران و زمینداران غیر فئودال، همگی جزو سرمایه داران حساب می شوند. طبقه بندی ثانوی در متن چیزی است که طبقات اصلی و فرعی خواهم نامید. یک طبقه ی اصلی در مبارزه ی طبقاتی پیشگام است؛ در پی گیری منافع طبقاتی اش یا جامعه را متحول می سازد یا مانعی بر سر راه پیشرفت می شود. منافعش در تعیین خصلت مبارزه ی طبقاتی قطعیت دارد. طبقه ی اصلی همواره یا طبقه ی بزرگی است یا زیر طبقه ی آن است. یک طبقه ی فرعی در مبارزه ی طبقاتی پیشگام نیست؛ در واقع ممکن است نقش پیشگام را در آن مبارزه داشته باشد اما منافعش در تعیین خصلت آن قطعیت ندارد"(جان پلامناتز، انسان و جامعه، نظریه ی سیاسی و اجتماعی از ماکیاولی تا مارکس ، ترجمه ی کاظم فیروزمند، انتشارات روزنه،صص 1247- 1239).

2- "سبز بودن چه معنایی دارد". رجوع شود به لینک:
http://www.zamaaneh.com/pictures-new/what%20means%20being%20Green%20Akbar%20Ganji.PDF
3- "اختلاف/تفاوت‌های گفتمان خاتمی، موسوی و کروبی". رجوع شود به لینک های:
http://www.mardomak.org/news/akbar_ganji_mohammad_khatami_reform_movement/
http://www.mardomak.org/news/Akbar_Ganji_Mirhosein_Mousavi_Green_Movement/
http://www.mardomak.org/news/Conflict_with_secularism_and_Lybralsym/
http://www.mardomak.org/news/difference_between_khatami_and_mosavi_and_karoobi/
http://www.mardomak.org/news/letters_from_khatami_to_khameni/
http://www.mardomak.org/news/De_constructers_and_american_democrats/
http://www.mardomak.org/news/excommunication_tragedy_ganji/
http://www.mardomak.org/news/akbar_ganji_strategy_green_movement/

4- کواین در نوشته ی زیر از ایده ی اعداد به عنوان اشیا انتزاعی دفاع می کند:

Quine, W.V., 1980a, "On What There Is", reprinted in From a Logical Point of View, 2nd edition, Cambridge, MA: Harvard University Press, pp. 1-19.

پاتنم هم در مقاله ی زیر برای وجود اعداد استدلال می کند. البته بعد ها پاتنم این نظر را رها می کند:

Putnam, H., 1979a, "What is Mathematical Truth", in Mathematics Matter and Method: Philosophical Papers, Volume 1, 2nd edition, Cambridge: Cambridge University Press, pp. 60-78.

5- گلنر ضمن انکار شیء انگاری، از وجود واقعیات اجتماعی دفاع می کند. آرچر هم از شیء انگاشتن نظام های اجتماعی پرهیز می کند، اما در عین حال،از واقعیت داشتن آن ها دفاع می کند. وی سیستم ها را دارای تأثیر علی به شمار می آورد و این مدعا را مستلزم شیء انگاری نمی داند.

6- فردگرایی روش شناختی متکای این مدعاست. به عنوان نمونه، کارل پوپر در این باره در جامعه ی باز و دشمنان آن نوشته است:
"همه ی پدیده های اجتماعی، و خصوصاً کارکرد همه ی نهادهای اجتماعی را باید همیشه ناشی از تصمیمات، اعمال، و نگرشها، و غیره ی افراد بشری دانست...ما هرگز نباید به توضیحی بر حسب به اصطلاح "اجتماعیات" بسنده کنیم و خرسند شویم".
مطابق‌ تقرير هويت‌شناسانه ی‌ فردگرايی‌:
"هويّات‌ اجتماعی‌، چيزی‌ نيستند به‌ جز مجموعه‌هايی‌ از افراد كه‌ نسبتهای‌ گوناگون‌ با هم‌ دارند. دانشگاه‌ چيزی‌ نيست‌ جز افرادی‌ كه‌ فعاليت‌ دانشگاهی می ‌كنند، يعنی‌: استادان‌، دانشجويان‌، امنا، رؤسا و سرايداران‌. اين‌ تقرير از آموزه‌، تقريری‌ است‌ در باب‌ تركيب‌ خارجی‌ پديده‌ اجتماعی‌ و مفادش‌ اين‌ است‌ كه‌ هر پديده ی‌ اجتماعی‌ مولَّف‌ است‌ از افراد و افعالشان‌... همه‌ هويّات‌ اجتماعی‌، اعم‌ از دولت‌، نظام‌ اقتصادی‌، معاهدات‌، نظام‌ حقوقی‌، دين‌، سنن‌ هنری‌، جنگ‌، اعتصاب‌، نظامات‌ تجاری‌ و انقلابات‌، همه‌ قائم‌ به‌ مجموعه‌ای‌ از افراد و افعال‌اند. ساختارها و نهادهای ‌ اجتماعی‌، نظام‌ هنجارها و اشكال‌ مختلف‌ روابط‌ اجتماعی‌، همه‌ متشكل‌ از آدميانی‌ هستند كه‌ به‌ كارهای‌ معنی ‌دار و آگاهانه‌ ی مختلف‌ مشتغل‌اند"(دانیل لیتیل، تبیین در علوم اجتماعی ، ترجمه ی عبدالکریم سروش، انتشارات صراط ، صص313- 312 ).
جمع گرایی روش شناختی انسان ها را عروسک های خیمه شب بازی ساختارهای اجتماعی می داند.رشته نخ های عروسک ها به دست ساختارهاست که آنها را به حرکت در می آورند.آلتوسر و فوکوی ساختارگرای متقدم دو نمونه از چنین تفکری را به نمایش می گذارند.
به نظر بسیاری از عالمان علوم اجتماعی، تعیین نسبط ساخت و عاملیت مهمترین هدف نظریه ی اجتماعی است. آنتونی گیدنز با نظریه ی سخت یابی، آرچر با نظریه ی ریخت یابی و...کوشیده اند تا راه حلی برای این مسأله رائه نمایند.
7- دانیل لیتیل در این باره گفته است:
"پديده‌های‌ اجتماعی‌ مولَّف‌ از فاعلان‌ منفردی‌ هستند كه‌ افعال‌ هدفدار انجام‌ می ‌دهند، مثلاً ارتشها، ساختارهای‌ اجتماعی‌، نظامات‌ اقتصادی‌ بازار و جنگها همه‌ مولَّف‌ از فاعلان‌ بسياری‌ است‌ كه‌ به‌ كاری‌ هدفدار مشتغل‌اند. ولی‌ با قبول‌ اين‌ امر، باز هم‌ می ‌توان‌ مواضعی‌ ضد فردگرايی‌ داشت‌. اول‌ اينكه‌ در عين‌ قبول‌ مؤلَّف‌ بودن‌ هويّات‌ و ساختارهای‌ اجتماعی‌ از فاعلان‌ منفرد، می ‌توان‌ بر آن‌ بود كه‌ تعريف‌ آن‌ هويّات‌ و ساختارها برحسب‌ مفاهيم‌ فردی‌ محض‌ ناممكن‌ است‌. دوم‌ اين كه‌ می ‌توان‌ بيان‌ نظمهای‌ اجتماعی‌ را به‌ تنهايی‌ برای‌ تبيين‌ كافی‌ دانست‌ و اصلاً به‌ سراغ‌ رفتارهای‌ منظوم‌ فردی‌ كه‌ ريشه ی‌ آن‌ نظمهای‌ برتر است‌ نرفت‌. و سوم‌ اينكه‌ می ‌توان‌ به‌ نظمهای‌ "نوظهور" اجتماعی‌ باور داشت‌"(دانیل لیتیل، تبیین در علوم اجتماعی ، ترجمه ی عبدالکریم سروش، انتشارات صراط ، ص 329).
8- مانوئل کاستلز در تعریف شبکه گفته است:
"شبکه مجموعه ای از نقاط اتصال یا گره های به هم پیوسته است. نقطه ی اتصال یا گره نقطه ای است که در آن یک منحنی خود را قطع می کند. این که نقطه ی اتصال چه چیزی است مشخصاً به نوع شبکه های مورد نظر بستگی دارد. شبکه ی جریان مالی جهانی از نقاط اتصال بازارهای بورس و مراکز خدمات جانبی پیشرفته ی آنها تشکیل شده است. در شبکه ی سیاسی حاکم بر اتحادیه ی اروپا شوراهای ملی وزیران و کارگزاران بلند پایه ی اروپایی نقاط اتصال محسوب می شوند.نقاط مزارع کوکا و خشخاش، آزمایشگاههای پنهانی،باندهای فرود مخفی، گروههای خیابانی، و نهادهای مالی تطهیر پولهای کثیف در شبکه های قاچاق مواد مخدر هستند که در اقتصادها، جوامع و دولتها در سرتاسر جهان نفوذ کرده اند.سیستمهای تلویزیونی، استودیوهای تولید سرگرمی، مراکز گرافیک کامپیوتری، گروه های خبری، و دستگاههای متحرک تولید،ارسال و دریافت علائم نقاط اتصال شبکه ی جهانی رسانه های جدید هستند که کانون بیان فرهنگی و افکار عمومی در عصر اطلاعات است...کلیدهایی که شبکه ها را به یکدیگر متصل می کنند(برای مثال جریانهای مالی که کنترل امپراتوریهای رسانه ای را در دست دارند که بر فرایندهای سیاسی تأثیر می گذارند) ابزار ممتاز قدرت هستند.بنابراین قدرتمداران کسانی هستند که کنترل کلیدها را در دست دارند"(مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ظهور جامعه ی شبکه ای ، جلد اول،ترجمه ی احد علیقلیان، افشین خاکباز، طرح نو، صص 545- 544).
9- مارکس در پیش گفتار درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی، می گوید:
"انسان ها در تولید مادی زندگی خود وارد مناسبات معینی می شوند که لاینفک و مستقل از اراده ی آن هاست، این مناسبات تولید مطابقت دارد با مرحله ی معینی از تکامل قوای مادی تولید آن ها. کل این مناسبات تولید منوط است به ساختار اقتصادی جامعه- همان زیربنای واقعی که روبناهای حقوقی و سیاسی برآن شکل می گیرند و شکل های معینی از آگاهی اجتماعی با آن مطابقت می یابند. شیوه ی تولید زندگی مادی به خصلت عمومی روند اجتماعی، سیاسی و معنوی زندگی شکل می دهد. آگاهی انسان ها نیست که هستی شان را تعیین می کند، بلکه برعکس، هستی اجتماعی آن هاست که آگاهی شان را تعیین می کند. نیروهای مادی تولید در جامعه، در مرحله ی معینی از تکامل این نیروها، با روابط موجود تولید در تعارض قرار می گیرند، یا- صرفاً با بیان حقوقی همین امر- با مناسبات مالکیت که قبلاً در چارچوب آن عمل می کرده اند در تعارض قرار می گیرند.این مناسبات که شکل تکامل نیروهای تولید بوده اند به قید و مانع بدل می شوند. در این هنگام، دوران انقلاب اجتماعی فرامی رسد. با تغییر زیربنای اقتصادی، کل روبنای عظیم نیز دیر یا زود دگرگون می شود... همانطور که نظر ما درباره ی فلان فرد مبتنی بر تصور خود آن فرد از خودش نیست، پس درباره ی کل یک دوران انقلابی هم نمی توانیم به همان شیوه ای که این دوران از خودش آگاهی دارد قضاوت کنیم: برعکس، این آگاهی را باید به مثابه ی محصول تناقض های زندگی مادی توضیح بدهیم".
Karl Marx, Selected Writings in Sociology and Social Philosophy, London, 1956, pp. 51-2.
10- بوردیو گفته است که "فضای اجتماعی در واقع اولین و آخرین واقعیت است". تحلیل روابط اجتماعی بر اساس فضای اجتماعی صورت می گیرد. می گوید:
"تصور فضا اذعان دارد که به هر "واقعیتی" که جایگاهی اختصاص داده شود آن واقعیت در قسمت بیرونی مشترک بین اجزای سازنده اش جا می گیرد. موجودات آشکار و مستقیماً قابل مشاهده، خواه فرد باشند خواه گروه، به دلیل تفاوت هایشان وجود دارند و به حیات خود ادامه می دهند؛ یعنی آنها در فضای رابطه ای، جایگاه ها و مقام هایی را در نسبت با یکدیگر اشغال کرده اند. این مقام ها غیر قابل مشاهده اند و نشان دادنشان به نحو تجربی دشوار است، اما واقعی ترین واقعیت ها هستند...و اصول واقعی رفتار افراد و گروه ها به شمار می روند".
Bourdieu,P. (1994) Practical Reason. Cambridge: polity press, p 31.
11- دن اتلیتر و فرن تونکیس ، جامعه ی بازار، بازار و نظریه ی اجتماعی مدرن ،ترجمه ی حسین قاضیان،نشر نی ، ص 10 .
12- عامل عدم استفاده ی گسترده از سرکوب،شرط لازم تمام تحولات انقلابی تاکنون موجود بوده است.یعنی رژیم حاکم در شرایطی قرار می گیرد که نمی تواند یا نمی خواهد از سرکوب به طور گسترده علیه مخالفان استفاده کند.اگر رژیم بتواند و بخواهد که به شدت به سرکوب مخالفان بپردازد، انقلابی روی نمی دهد. انقلابات معلول دهها علل و دلیل است.اما بدون این متغیر، انقلابی صورت نمی گیرد.قادر بودن و مایل بودن به سرکوب دو عامل کلیدی در این صحنه اند.ممکن است رژیمی مایل به سرکوب گسترده باشد، اما توان چنان کاری را نداشته باشد.برعکس، ممکن است رژیمی توان سرکوب را داشته باشد، اما به دلایلی مایل به استفاده ی گسترده از این عامل نباشد. هانا آرنت در این باره گفته است:

"هر جا که بتوان مطمئن بود که نیروهای مسلح از مقامات کشوری اطاعت می کنند، حتی امکان وقوع انقلاب هم وجود نخواهد داشت. علت این که ظاهراً انقلاب ها در مرحله ی بدوی با سهولتی شگفت انگیز پیروز می شوند، این است که برپا کنندگان انقلاب نخست تنها لازم است رشته ی قدرت را از دست رژیمی بیرون بیاورند که آشکارا دچار از هم پاشیدگی است. بنابراین،انقلاب ها را همیشه باید معلول سقوط اقتدار و مرجعیت سیاسی دانست،نه علت این سقوط. ولی براساس این مقدمه نمی توان نتیجه گرفت که هر جا حکومت فاقد مرجعیت و احترام شد، همیشه انقلاب به وقوع می پیوندد"(هانا آرنت، انقلاب، ترجمه ی عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، ص 161).

اگر به دقت به تحولات آلمان شرقی سابق نگریسته شود، این متغیر نقش برجسته ی خود را بخوبی نشان می دهد. میخائیل گورباچف در آن زمان دو خبر مهم را اعلام کرد:عدم دخالت ارتش شوروری در تحولات داخلی بلوک شرق و بیرون کشیدن نیروهای خود از این قاره.با اعلام این سیاست جدید، پشت رژیم های توتالیتر به سرعت خالی شد و دیگر آنها تمایلی برای سرکوب نداشتند.قدرت نظامی داخلی آنها پابرجا بود، اما حمایت خارجی قطع شده بود و حکومت هایی که چند دهه با حمایت شوروی دوام آورده بودند، در یک لحظه کنترل خود را از دست دادند. در گذشته انقلاب های آلمان شرقی و مجارستان و چکسلواکی با گسیل داشتن ارتش شوروی سرکوب شده بود.گورباچف اعلام کرد که دیگر از این خبرها نخواهد بود.

به "شرطیه های کاذبة المقدم" زیر بیندیشید:اگر رهبران آلمان شرقی سابق همچون رهبران چین که تظاهرات میدان تیان آن من را به شدت سرکوب کردند، مردم را به خاک و خون می کشیدند، چه می شد؟ اگر گورباچف سیاست های پیشین شوروی را تغییر نداده بود و همچنان با ارتش خود به سرکوب مردم بلوک شرق ادامه می داد، چه می شد؟

در عین حال،از مدتها قبل،گروه های سازمان یافته ای به روش های صلح آمیز در حال فعالیت بودند. در سال 1980 ورا و کنود ولنبرگر با یکدیگر ازدواج کردند. سال بعد(1981) این دو در برلین شرقی گروه صلح را بنیان گذاردند. پدران هر دو از شخصیت های ممتاز کمونیست های حاکم بودند. اما این دو بر این باور بودند که رژیم به آرمان های سوسیالیستی آنها خیانت کرده است. آنان اعتراض های حقوق بشری و شب زنده داری های محیط زیستی به راه می انداختند.در همه ی تظاهرات دولتی شرکت می کردند و اعلامیه هایی در دفاع از آزادی بیان توزیع می کردند.یک دهه مبارزه ی گروه آنها ادامه داشت. در سال 1988 ورا بازداشت و سپس به انگلستان تبعید شد. در روز 9 نوامبر 1989- روز فرو ریختن دیوار برلین- لورا به آلمان بازگشت. سپس از سوی سبزها کاندیدا گردید و به نمایندگی بوندستاگ انتخاب شد.

رژیم جمهوری اسلامی تاکنون نشان داده است که در استفاده ی از خشونت علیه مخالفان تردید به خود راه نمی دهد. آیت الله خمینی در تابستان 1367 حکم قتل عام چند هزار زندانی سیاسی را صادر کرد. در حوادث پس از انتخابات 22 خرداد 89 نیز سلطان علی خامنه ای در استفاده ی از خشونت تردید به خود راه نداد(البته او جسارت و توان سلف خود را فاقد است).اگر خبر تجاوز جنسی به زندانیان صحت داشته باشد، پیام آن این است که من(علی خامنه ای) برای حفظ قدرت به هر کاری دست خواهم زد.

13- به عنوان نمونه، به مفهوم شبکه ی مبادله ای (exchange network) در جامعه شناسی ریچارد امرسن بنگرید. امرسن در سال 1972 در مقاله ای در چارچوب نظریه ی مبادله این برساخته ی خود را توضیح داد. به گفته ی او:
"شبکه ی مبادله ای چندین مولفه دارد. نخست، چنین شبکه ای از روابط اجتماعی شامل تعدادی از افراد یا کنشگران جمعی است.دوم،کنشگران گوناگون انواعی از منابع ارزشمند دارند. همه ی کنشگران،فردی و جمعی،در این شبکه دارای امکانات مبادله ای و روابط مبادله ای با یکدیگرند. سرانجام،تعدادی از این روابط مبادله ای وجود دارند و برای ساختن یک ساختار شبکه ای یگانه با یکدیگر مرتبط می شوند؛ بنابراین، دست کم دو رابطه ی مبادله ای میان کنشگران را می توان سازنده ی یک ساختار اجتماعی تلقی کرد...دو رابطه ی مبادله ای دو نفره،الف- ب و الف- ج هنگامی شبکه ی حداقلی را(الف- ب- ج)تشکیل می دهند که مبادله در یکی منوط به مبادله(یا عدم مبادله)در دیگری باشد. برای الف،ب و ج کافی نیست که عضویتی مشترک داشته باشند تا شبکه ی مبادله ای پدیدار شود، باید رابطه ی مشروطی میان مبادله ها در الف،ب و ج برقرار باشد"( جرج ریتزر، مبانی نظریه ی جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن ، ترجمه ی شهناز مسمی پرست، نشر ثالث، ص 296).
در سال های پیش از انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88 ،چنین شبکه ی مبادله ای در ایران وجود داشته یا نداشته است؟
14- نیکفر نوشته است:
"پیشتر وضعیت فعلی را با چیرگی سامانه‌ای از نمادها (سمبل‌ها) مشخص کردم. به سلطه تن داده‌ایم، اگر نمادهای آن را بپذیریم. در جاهایی مجبوریم به آنها تن دهیم، بی آنکه آنها را پذیرفته باشیم. اما اگر همه جا تن دهیم، دیگر بودن و نبودنمان یکی است. جاهایی تن می‌دهیم، جاهایی تن نمی‌دهیم. مردم، همگی آموخته‌اند که این نقش را چگونه بازی کنند. نظام سلطه این بازی‌گری را تا حدی می‌پذیرد؛ چاره‌ای هم ندارد. سلطه‌ی صددرصد وجود ندارد، و این را مطلق‌گراترین رژیم نیز به تجربه می‌داند. اگر قرار باشد سلطه در هم شکسته شود، بایستی نظام یا نظام‌هایی از نمادها در برابر نظام نمادین مستقر قرار گیرد. ابتدا مجموعه‌ای اتفاقی و بی‌انتظام داریم از نمادهایی که متعارض نمادهای حاکم می‌شوند. بخشی از این مجموعه منتظم می‌شود، دارای یک منطقِ رشد می‌شود، الگوهای پنداری و کرداری و گفتاری‌ای را می‌پروراند که سرایت می‌کنند، از اینجا به آنجا. در جامعه پخش می‌شوند. در بسیاری جاها علامت‌هایی دیده می‌شوند که نشان‌دهنده‌ی وجود یک نظام سمبلیک آلترناتیو هستند. این علامت‌ها رفع‌شدنی نیستند. ممکن است به صورت شعار روی دیوار درآیند و بشود این شعار را پاک کرد. اصل قضیه اما پاک‌شدنی نیست. نشانه‌ها تغیر می‌کنند. با پویشی شگفت‌ زاده می‌شوند، رنگ عوض می‌کنند، اما همواره تشخیص‌دادنی هستند. هرگاه به جایی رسیدیم که یک نظامِ سمبلیکِ بدیل (آلترناتیو) چنین توانشی یابد، یعنی در مجموع چیزی شود که پویش و گسترشش از اراده‌ی سازمانگران فراتر رود، آن هم به گونه‌ای صریح و از زوایای مختلف تشخیص‌دادنی، رواست که از وجود یک "جنبش" سخن گوییم.
از لفظ جنبش در همه جا نه به عنوان مفهومی توصیفی، یعنی واقع‌نما در معنایی که بدان اشاره کردم، بلکه همچون مفهومی ناظر به آرزو و هدف نیز استفاده می‌شود. در این معنای دوم است که مثلاً از "کمپین یک میلیون امضا" به‌عنوان جنبش نام می‌بریم. اگر آرزوی "جنبش" شدن بخواهد متحقق شود، بایستی حرکت موجود در هر گام خود به سمت ایجاد و اشاعه‌ی سمبل‌های خود پیش رود. این سمبل‌ها اساسا نبایستی از جنس سمبل‌هایی باشند که جزئی از نظام سمبلیک مستقر ‌اند، یا در ائتلاف عملی با آن‌اند، یا نسبت به سمبل‌های مستقر بی‌تفاوت هستند".
رجوع شود به لینک: http://feministschool.net/spip.php?article590
15- رجوع شود به لینک:
http://www.radiofarda.com/content/o2_streets_protests_iran_asef_bayat/2211857.html#
16- اگر شکلی از اعتراض در گذشته به اجرا در آمده و مقبولیت یافته باشد،استفاده ی از آن نوع اعتراض، به آن مشروعیت می بخشد. عدم پرداخت قبض های برق و آب و گاز در انقلاب اسلامی 57، یک نوع نافرمانی مدنی بود که مقبولیت عام یافت. اگر موسوی و کروبی به وجوهی از شخصیت و اندیشه های آیت الله خمینی باور دارند، این یکی از روش های اعتراضی به شدت تأثیرگذاری بود که او بر آن صحه نهاد. آیا اینها نمی توانند از این روش استفاده کنند و مردم را آن فرا بخوانند؟

17- دالتون چهار سطح متفاوت برای اعتراض بر شمرده است. می گوید:

"اشکال غیر متعارف مشارکت بر روی یک پیوستار از حداقل تا حداکثر شدت درجه بندی می شوند. این پیوستار دارای چندین آستانه است. اولین آستانه، گذار از سیاست متعارف به غیر متعارف را نشان می دهد. امضای دادنامه ها و شرکت در تظاهرات های قانونی فعالیت های سیاسی غیر سنتی هستند اما هنوز در قالب معیارهای دموکراتیک مورد قبول جای دارند. دومین آستانه، حرکت به سمت تکنیک های عمل مستقیم نظیر تحریم ها را نشان می دهد. سومین سطح فعالیت های سیاسی شامل اقدامات غیر قانونی اما غیر خشونت آمیز می شود نظیر اعتصابات غیر رسمی و اشغال مسالمت جویانه ی یک ساختمان. در نهایت چهارمین آستانه شامل فعالیت های خشن نظیر آسیب رسانی به اشخاص و تخریب فیزیکی می گردد".
Russell Dalton 1988: Citizen Politics in Western Democracies. Chatham, NJ: Chatham House .p 65.

دالتون چهارمین آستانه ی اعتراض را فعالیت های خشن به شمار آورده است. درباره ی توسل به این روش ها، اختلاف نظر وجود دارد. هم از جهت پیامدهای آن برای گذار به دموکراسی، و هم از جهت اخلاقی. آرش نراقی در "جایگاه اخلاقی خشونت در جنبش مدنی مسالمت آمیز"، استفاده ی از حدی از خشونت را در برخی از شرایط اخلاقاً قابل دفاع به شمار آورد. رجوع شود به لینک: http://www.arashnaraghi.com/articles/violence.htm
18- به عنوان نمونه، حمید رضا جلایی پور اخیراً گفته است:
"گسترش و شکل‌گیری شبکه‌های اجتماعی بسیار خودجوش‌تر، طبیعی‌تر، غیردستوری‌تر و غیربرنامه ‌ریزی‌شده‌تر از احزاب اتفاق می‌افتد و کمتر برنامه‌پذیر است...ارزیابی من این است که با وجود همه ی محدودیت‌ها و برخوردها، رشد آگاهی‌های عمومی و تقویت شبکه‌های اجتماعی در ایران در مجموع چشمگیر و رضایت‌بخش بوده است".

رجوع شود به لینک: http://www.kaleme.com/1389/08/01/klm-36160
جلایی پور در تیرماه سال جاری در نفی وجود "جنبش زنان" و اثبات وجود "جنبش سبز" گفته است:
"اگر یک جنبشی ظهور کند کسی نمی تواند منکر آن شود، در چنین شرایطی حرف جنبش همه جا هست. آیا الان کسی می تواند جنبش سبز را منکر شود...جامعه شناسی به ما می گوید برای این که یک حرکت اجتماعی به یک جنبش تبدیل شود، شروطی لازم دارد. حالا، حرف من با فمینیست ها این است که توجه کنید در چه جامعه ای می خواهید مطالبات برابر زن و مرد را پیگیری کنید؟ گفتم در جامعه ای می خواهید این کار را انجام دهید که هنوز وارد مرحله تحکیم دموکراسی نشده است. در جامعه ای که گذار به دموکراسی کرده باشد، حقوق شهروندی تثبیت می شود، لذا برای اعتراض مدنی لازم نیست که دسته دسته زنان راهی زندان بشوند و برای پیگیری حقوق خود کتک بخورند و آنان را به بی بند و باری متهم کنند. در چنین شرایطی است که "ضد جنبش" زنان نمی تواند وارد عمل شود. در صورتی که فمینیست های رادیکال کشور ما همچنان غافل اند...نکته دیگری که مانع تشکیل جنبش می شود این است که جامعه ی ایران یک جامعه ی سیاسی - مذهبی است. و دولتش می تواند به نام مذهب، مردم را تحریک کند...دلیل دیگر، موانع سازماندهی و تشکل است. حتی فرض می گیریم که می توانیم جنبش مستقل زنان داشته باشیم؛ یعنی ملاحظات من به کنار، یکی از لوازم یک جنبش تشکل و سازمان است. اما این دولت ما متخصص مهار تشکل ها و سازمان ها است. در مقایسه با دیگر کشورها، خیلی سخت تر با سازماندهی و تشکل یابی برخورد می کنند. بنابراین، یک امکان دیگر همین "شبکه های اجتماعی غیر محسوس" است. مثلاً این که دانشجوهای همکلاسی دور هم جمع شوند و بحث کنند.بحث من این است که فقط اتکاء به شبکه های غیر محسوس برای یک جنبش کافی نیست. الان مثلاً شبکه های غیر محسوس مدنظر رهبران جنبش سبز هم خیلی زیاد است، اما باز این شبکه ها کار تشکل های منسجم سیاسی را نمی کند. شبکه های نامحسوس داریم، اما به نظرم تشکل های سازمانی خیلی مهم است. وقتی می توانیم از جنبش زنان صحبت کنیم که یک تشکل جدی یا حزبی داشته باشیم که اقلاً صدتا آدم جدی فمینیست عضوش باشد؛ و این حزب اسم و رسم داشته باشد، و کار کرده باشد. مانند صحنه سیاسی که یک دوره ای در جنبش های پیش از انقلاب می گفتند جبهه ملی، حالا در این جریانات اخیر می گویند مشارکت، مجاهدین انقلاب اسلامی، کارگزاران، اصولگرایان...، یکی از مؤلفه های مهم جنبش ها تشکل های سیاسی است. باید نیروهای سیاسی شناسنامه دار و شفاف، جلودارش باشد...خب، برخی از فمینیست ها می گویند که جنبش ما "بی سر" است. البته، بد نیست که بگوییم یک حرکتی در جامعه جریان دارد. من هم قبول دارم که یک حرکت فمینیستی در جامعه موجود است. اما این حرکت چطور می تواند حقش را بگیرد، فقط شبکه های نامحسوس کافی نیست. اما از سوی دیگر، نمی گذارند که تشکلی هم شکل بگیرد...باز تاکید می کنم، جنبش مستقل زنان، زمانی می تواند شکل بگیرد که دوره ی تحکیم دموکراسی فرا رسیده باشد، در حالی که ما هنوز در دوره ی گذار هستیم...ویژگی های اصلی یک جنبش اجتماعی حداقل چهار تا است: نارضایتی، گفتمان، سازماندهی، و اعتراض. البته اعتراضی که دیده بشود، و اسم آن مرسوم شود، مثلاً جنبش تنباکو، جنبش مشروطه، نهضت 15 خرداد، جنبش سبز. این که یک حرکتی توسط زنان در جامعه مدنی وجود دارد، من قبول دارم. ولی به معنای تخصصی - فنی نمی توانیم بگوییم جنبش".
رجوع شود به لینک: http://www.rahesabz.net/story/18205/


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016