گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
5 آبان» چرا گنجی اين قدر اصرار دارد که موسوی برنده انتخابات خرداد ۸۸ نبوده است؟ فرامرز شادپور4 آبان» لختی تأمل، همن سيدی 27 مهر» پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات؟ اکبر گنجی 22 مهر» سکوت يورگن هابرماس يا عدم اطلاع آرامش دوستدار، اکبر گنجی 19 مهر» سبز بودن چه معنایی دارد، اکبر گنجی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! سبزه ها گویند ما سبز از خودیم، تأملاتی پیرامون جنبش، نا جنبش بودن حرکت سبز، اکبر گنجی، مردمک۱- اشاره: در ابتدای مقاله ی "سبز بودن چه معنايی دارد"، آمده بود: "مطابق تعريف های کلاسيک جنبش های اجتماعی- اگر تشکيلات/سازمان و رهبری تثبيت شده، دو رکن اساسی جنبش های اجتماعی باشند- آنچه در ايران می گذرد جنبش اجتماعی نيست...اما اگر تشکيلات/سازمان و رهبری متمرکز را شرط وجود جنبش های اجتماعی به شمار نياوريم، احتمالاً می توان از جنبش زنان، جنبش دانشجويی، جنبش کارگری، جنبش معلمان و جنبش سبزسخن گفت. بدين ترتيب، ابتدا بايد "تصور"ی از جنبش های اجتماعی داشت تا سپس وجود/عدم "مصداق" جنبش را تأييد/ تکذيب کرد". برخی از ناقدان محترم با حذف بخش دوم،به گونه ای قلمداد کرده بودند که گويی نويسنده فقط و فقط از گونه ی اول سخن گفته است.در آن مقاله هر دو تعريف به رسميت شناخته شده بود.يعنی اگر "کنش جمعی فاقد رهبری تثبيت شده و سازمان/تشکيلات" جنبش اجتماعی به شمار رود،حرکت سبز هم جنبش اجتماعی خواهد بود. اما معلوم نيست ناقدان محترم چرا اين بخش دوم را حذف و سپس بر اين نکته تأکيد کرده اند که حرکت سبز به معنای ديگری(همان معنای دوم) جنبش اجتماعی است. همين مسأله درباره ی تحليل طبقاتی هم صادق است. آيا جنبش سبز را میتوان فقط به طبقهای خاص منسوب کرد؟ به عنوان مثال مدعی شد که حرکت سبز متعلق به طبقه ی متوسط است و طبقه ی کارگر در آن هيچ نقشی ندارد؟ اين بسته به تعريفی است که از طبقه خواهيم داشت.اگر گفته شود طبقه فقط و فقط زمانی وجود دارد که مردم به طور متقابل يکديگر را به عنوان بخشی از يک گروه اجتماعی مجزا به رسميت بشناسند و منافع و همبستگی های خاص ميان دارندگان موقعيت های اجتماعی خاص شناسايی شده و بر اين مبنا اشکال خاص عمل جمعی شکل گرفته باشد[۱]، به احتمال زياد جامعه ی ما فاقد طبقات خواهد شد.اما اگر تعريف ديگری از طبقه ملاک قرار گيرد، شايد جامعه ی ما دارای طبقات گردد. ۳- جامعه شناسان از سه نوع ساخت سخن گفته اند:ساخت نهادی (institutional structure) ،ساخت رابطه ای (relational structure) و ساخت تجسدی(embodied structure) . گروهی از مردم شناسان(از جمله رادکليف- براون) و جامعه شناسان از دهه ی ۴۰ ميلادی از مدل های رياضی و استعاره هايی چون فضا، فاصله، و جا به جايی، برای تحليل ساخت رابطه ای استفاده کردند. تشبيه رابطه های اجتماعی به مدل های رياضی، مفهوم "شبکه ی اجتماعی" يا "شبکه ی رابطه های اجتماعی" را برساخت. نقشه ی شبکه های اجتماعی بر اساس اصطلاحاتی چون نقطه(عاملان) و خط (رابطه ها) ترسيم شد.اين مفاهيم طی هفت دهه ی گذشته بسط پيدا کرد و مفاهيم ديگری چون "شبکه ی کنش های متقابل اجتماعی"،"شبکه ی رابطه های عملاً/بالفعل موجود"،"اتصال مندی"،"متقابل بودن"، "عمق و دوام"، "تراکم شبکه "،"انسجام شبکه ی اجتماعی"، "متلاشی شدن شبکه" و... را پديد آورد.به عنوان مثال، تراکم يک شبکه،"نسبت تمامی رابطه های ممکنی است که به صورت بالفعل بين کنشگران برقرار شده است"[۸]. نظريه های جامعه شناختی برای فهم/تحليل/تفسير واقعيت اند، نه واقعيت سازی.بنابر اين بايد به ياد داشت که: ۴- تشبيه پايه ی استدلال نيست.تشبيه را که عوض کنيد، نتايج به کلی تغيير خواهند کرد(مدعای ما اين نيست که همه ی نظريه های جامعه شناختی چيزی جز تشبيه نيستند، بلکه فقط برخی از نظريه ها را تشبيهی می دانيم. مدل ها به ميزانی که ما را قادر به فهم واقعيت می کنند و به ميزانی که قادر به پيش بينی درست باشند، می توانند واقع نما باشند.اگر نظريه ای "بهترين تبيين از عالم" را ارائه دهد، بايد آن نظريه را توصيفی از واقعيت به شمار آورد). تشبيه های زير را در نظر بگيريد، هريک از آنها که پذيرفته شود،پيامدها و الزامات خاص خود را خواهد داشت: ۱-۴- تشبيه روابط اجتماعی به بدن انسان و سخن گفتن از کالبد يا بدن اجتماعی. پارک، جامعه شناس آمريکايی، نظام اجتماعی را به فرايندهای جذب و دفع متابوليسم بدن تشبيه می کرد. ۲-۴- تحليل های والرشتاين درباره ی نظام جهانی بر مبنای مرکز، پيرامون و نيمه پيرامون. ۳-۴- تشبيه ساخت اجتماعی به تصورات فيزيکی و معماری توسط مارکس. "زيربنا" و "روبنا"ی مارکسی چه چيز را به خاطر می آورد؟ زيربنای مادی رابطه های اجتماعی، روبنای نهادهای اجتماعی را می سازد[۹]. در اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی و بلوک شرق سابق، سوسياليسم به ساختمان تشبيه می شد و گفته می شد که می خواهند "ساختمان سوسياليسم" را بسازند. فون هايک استدلال می کرد که از نظر معرفت شناختی، ساختن ساختمان سوسياليسم ناممکن است. بسياری از مسائل و مشکلات نظريه های مارکس/انگلس از تشبيه ساخت اجتماعی به مفاهيم فيزيکی ناشی می شد.البته کتمان نمی توان کرد که پيروزی های چشمگير علوم تجربی طبيعی در قرون معاصر، پدران علوم اجتماعی را به سوی ساخات فيزيک اجتماعی سوق داد. ۴-۴- لوی- استروس از تعابير زمين شناسی برای تحليل روابط جمعی يا ساخت رابطه ای استفاده می کرد."لايه ی رويی و سطحی" و "لايه ی زيرين و عمقی" مفاهيمی بودند که از زمين شناسی اخذ و با آنها روابط جمعی تبيين شد. ۵-۴- آلتوسر از تشبيه ميدان الکتريکی يا مغناطيسی برای تحليل مناسبات اجتماعی استفاده می کند. ۶-۴- پارسونز نهادهای اجتماعی را بر اساس سيستم/زير سيستم تفسير و تبيين می کرد. اين نظريه مفاهيمی چون "لانه کردن" و "ريشه کردن" سيستم ها در همديگر، "زير سيستم ها" و "زير- زير سيستم ها" را برساخت. ۷-۴- نيکلاس لومان نظريه سيستمی پارسونز را بسط داد. او مفاهيم زيست شناختی و سيبرنتيک را وارد جامعه شناسی کرد. "نظام های اتوپئيتيک" يکی از مهمترين برساخته های اوست که به کثيری از نظام ها از سلول های زيست شناختی تا سرتاسر جامعه ی جهانی اشاره دارد. ۸-۴- هابرماس از تلفيق نظرات پارسونز/لومن با نظرات ديگران، نظريه ی کنش ارتباطی خود را برساخت."چارچوب نهادی" و "زيست جهان" اجتماعی- فرهنگی برخی از مفاهيم برساخته ی هابرماس اند. ۹-۴- فوکو از تشبيه "مجمع الجزاير" و بورديو از تشبيه "فضای اجتماعی" استفاده می کرد[۱۰]. ۱۰-۴- آنتونی گيدنز مفهوم هندوی juggernaut را برای فهم مدرنيته به کار می گيرد.گاری يا تريلی عظيمی که در حال حرکت است و می تواند تحت کنترل راننده قرار نداشته باشد. ۱۱-۴- گروهی از جامعه شناسان جامعه را به بازار تشبيه می کنند و از بازار به عنوان ابزاری برای تبيين فرآيندها ئ مناسبات اجتماعی استفاده می کنند. مايکل پولانی گفته است جامعه ی مدرن را می توان "جامعه ای کاملاً ريشه گرفته ی از ساز و کارهای اقتصادی خود- يعنی جامعه ای بازارگون- قلمداد کرد"[۱۱]. ۱۲-۴- گروهی از عالمان علوم اجتماعی برا ين باورند که بهترين مدل برای تفسير جامعه، مدل زبان است. آنان جامعه را به زبان تشبيه می کنند. ۵- معلوم نيست بتوان تشبيه روابط بين انسان ها به مدل های رياضی را روا/موجه (justified) کرد.به تعبير ديگر، بايد مستقلاً نشان داد که تشبيه روابط انسانی به فلان چيز موجه است. اگر اجتماع مانند بدن باشد، بايد در آن به دنبال سر و قلب و...جامعه گشت. مگر گذشتگان وجود پادشاه در رأس جامعه را همچون وجود سر در رأس بدن توجيه نمی کردند؟ نه بدن مدل موجهی برای جامعه است، و نه می توان از اين مدل نتايج ارزشی استنتاج کرد. مدل بايد فهم ما را عميق کند، مشاهدات ما را توضيح دهد، پيش بينی های تازه کند و غيره. هيچ ايرادی وجود ندارد که فرد يا گروهی بر اساس نظريه ی شبکه واقعيت حرکت سبز را بفهمد (واصلا واقعيت سازی کند) مشروط بر آن که استدلال کند مدل مختارش بهترين تبيين برای پديده های مورد مشاهده است و پيش بينی های صائبی هم دارد. ۶- يکی از اصول جا افتاده در فلسفه ی علم اين است که مشاهده ی عريان وناب وجود ندارد. همه ی مشاهدات نظريه بارند (theory-ladenness of observations) . تمام مشاهدات از پس نظريه ها صورت می گيرد. عينک رنگ شده ی با نظريه ها، به ما می گويد جهان را چگونه ببينيم. يا به تعبير دقيق تر، جهان را به نحو خاصی به ما نشان می دهند. شبکه ای ديدن روابط انسانی،محصول تشبيه روابط انسانی به مدل های رياضی است.به تعبير ديگر، اين نوعی "تعبير" و "تفسير" است، نه واقعيت عريان و ناب. آيا مشاهده ی عالم اجتماع از پس اين عينک، فهمی عينی يا بهتر از روابط انسانی در اختيار ما می گذارد؟ ۷- مدافعان وجود "شبکه های اجتماعی غير رسمی" در ايران، ابتدا بايد نشان دهند که روابط بالفعل بين نقطه(عاملان) ها وجود دارد تا سپس مدعی "شبکه های اجتماعی غير رسمی" شوند. ممکن است در مقام گردآوری (context of discovery) معرفت، به شهود و حس و لمس استناد شود، اما در مقام داوری (context of justification)، بايد شواهد و قرائن مدعا را عرضه کرد تا نظريه از طريق تجربه به تيغ ابطال سپرده شود. وقتی از نظريه پردازی شواهد و قرائن تأييد مدعايش طلب می شود، نمی تواند به "واقعيات مشهود که بسياری آن را حس و لمس می کنند" ارجاع دهد.معنای اين مدعا اين است که دستمان خالی است. ۸- با اين که "نارضايتی" عميق و گسترده ای در جامعه ی ايران وجود دارد،اما شاهد "اعتراض سياسی"(تحريم، اعتصاب،سد معبر، تظاهرات،دادنامه های جمعی، و...)نيستيم. اين پديده را چگونه بايد تعليل کرد؟ هيچ يک از پديده های اجتماعی را نمی توان با يک متغير تبيين کرد. به همين دليل،عدم وجود اعتراض سياسی را هم نمی توان با "ضعف شبکه های اجتماعی" تبيين کرد. در ماه های قبل از انتخابات که آزادی نسبی فعاليت برای کانديداها فراهم گرديد، ستادها در سراسر کشور تشکيل شد و ارتباطات شبکه ای موقتاً شکل گرفت. با سرکوب های گسترده ی پس از انتخابات،کليه ی ستادها تعطيل، چهرهای شاخص بازداشت و شبکه هايی که موقتاً بوجود آمده بود، متلاشی شد. گر چه آهن سرخ شد او سرخ نيست پرتو عاريت آتش زنيست آزادی موقتی و سرکوب شديد بعدی در نقش تابستان و زمستان سبز و زرد شدن شبکه های اجتماعی عمل کردند.گذشتن آزادی موقتی تشکيل ستادها در سراسر کشور،نشان داد که چه متغيری تشکيل موقتی شبکه های اجتماعی را امکان پذير ساخت.وقتی از گسترش شبکه ی راه ها/جاده های کشوری يا شبکه ی مخابراتی يا شبکه ی توليد و توزيع مواد مخدر سخن گفته می شود، معنای آن تا حدود زيادی روشن است که چيست؟ اما تکرار دائمی اين مدعا که:"شبکه ی اجتماعی جنبش سبز گسترش يافته و تعميق پيدا کرده است"، چه معنايی دارد؟ چگونه می توان اين مدعا را موجه کرد؟ چرا به گونه ی ديگری نبايد به آنچه پس از انتخابات روی داد نگريست؟ به عنوان مثال، چرا به شرکت در يک مسابقه ی فوتبال و شورش های موقتی پس از آن فکر نمی کنيد؟ اگر حدی از سازمان يابی وجود داشته باشد(آنچه ناقدان شبکه می خوانند)،اگر حدی از رهبری وجود داشته باشد،اگر رژيم نتواند يا نخواهد از حد معينی سرکوب را افزايش دهد و به طور کارآمد از سرکوب استفاده کند[۱۲]،اگر...اگر...اگر...؛در اين صورت امکان تبديل "نارضايتی گسترده" به "اعتراض سياسی"(تحريم، اعتصاب،سد معبر، تظاهرات،دادنامه های جمعی، و...) فراهم می گردد. ۹- فرض کنيم تشبيه روابط اجتماعی به شبکه های فاقد سازمان و رهبری روا باشد. اين روابط در واقعيت چه پديده ای(جنبش اجتماعی؟) را در يک جامعه ی با رژيم سرکوبگر،فاقد آزادی بيان، آزادی تجمعات، رسانه های آزاد،انتخابات آزاد،سنت های جا افتاده ی مشارکت و جذب اجتماعی پديد می آورد؟ آيا اين روابط به ساخت رابطه ای سبزها انجاميده است؟ البته اگر برخی بر اين نظرند که عدم وجود عناصری چون رهبری تثبيت شده، سازمان،اعتراض سياسی(نه نارضايتی گسترده) و...را می توان جنبش اجتماعی ناميد،نوشتار حاضر مخالفتی با آن ندارد.دقت و وضوح مفهوم شبکه را هم می توان از آن گرفت و چنان بسط اش داد که بر هر نوع رابطه ای قابل حمل باشد. آنگاه از وجود شبکه و از آن طريق از وجود جنبش اجتماعی سخن گفت.اما چنين مفهومی چه کمکی جهت درک و فهم واقعيت ايران و کنش جمعی ای که پس از انتخابات روی داد می کند؟ چرا از اصطلاح "هويت سبز" استفاده نشود که موجود سيالی در حال ساخته شدن است؟ اگر مفهوم شبکه اين قدر بسط يابد،در آن صورت چنان شبکه هايی ماه ها پيش از آغاز فعاليت کانديداها هم وجود داشته اند[۱۳].در اين صورت بايد گفت که جنبش سبز يک سال قبل از برگزاری انتخابات هم وجود داشته است. البته معانی ديگری از جنبش وجود دارد که محل نزاع نوشتار کنونی نيست. به عنوان نمونه، محمد رضا نيکفر جنبش را "اشاعه ی نمادهای بديل" تعريف کرده و آن را نه به عنوان مفهومی "توصيفی"، بلکه به "همچون مفهومی ناظر به آرزو و هدف" به شمار آورده و بدين معنا از جنبش زنان سخن گفته است. اگر جنبش به معنايی که او بکار برده،بکار رود- يعنی نه توصيف واقعيت، بلکه يک آرزو و هدف- می توان از جنبش سبز هم سخن گفت[۱۴]. آصف بيات هم جنبش های اجتماعی را "نهادهايی پايدار" و دارای "ساختمان و شاکله و رهبری خاص" به شمار می آورد، اما حرکت های خيابانی صورت گرفته را "غيرنهادينه"،"موقتی"، "خود انگيخته" و معطوف به "ابراز هويت و همبستگی" قلمداد می کند. در اين صورت، آن حرکت های خيابانی غير نهادينه ی خودجوش موقتی، پايان يافته اند[۱۵]. ۱۰- "نو" و "کهنه" بودن ملاک صدق و کذب نظريه ها نيست و نمی تواند باشد."دم دستیترين نظريههای سی، چهل سال پيش" ناميدن يک نظريه، نقد آن نظريه نيست.همه نظريه ها پيشينه ای دارند، اما نمی توان مدعی شد که يک نظريه قديمی شده و کارش تمام است. سنت های فکری مختلف، دائماً خود را بازسازی می کنند. چارلز تيلی تا زمان درگذشت اش در سال ۲۰۰۸ همواره در حال بازسازی نظرات خود بود. فرض متدولوژيک علوم اجتماعی اين است که ديگران موجوداتی عقلانی هستند. عقلانی به شمار آوردن ديگران مفسر را وادار می کند تا از کنش هايی که به ظاهر غير عقلانی(از نظر مفسر) می نمايد،تفسيری عقلانی ارائه کند.به همين دليل نمی توان در نقد، دائماً ديگری را ناتوان از فهم و درک قلمداد کرد. وقتی نويسنده ای جنبش های اجتماعی را براساس حدی از سازمان يابی و حدی از رهبری تحليل می کند،نبايد او را بی سواد، نا آشنا با نظريه های جديد،"ناتوان برای کار جدی"،و تحليل اش را "گرتهبرداری سطحی از مفاهيم و نظرياتِ" قلمداد کرد. بلکه بايد گفت، شايد او دليل/دلايلی دارد که از نظريه ی شبکه های اجتماعی استفاده نمی کند.آن دليل/دلايل چيست؟ آنوقت می توان دلايل او را نقد و رد کرد. ۱۱- نتيجه: پس از ذکر اين مقدمات، اينک نوبت جمع بندی نکات ذکر شده است: ۱-۱۱- مبطل شبکه ها: آنان که از "جنبش سبز" سخن می گويند بايد روشن سازند که اصطلاح جنبش را دقيقاً به چه معنايی به کار می برند؟ اگر جنبش به معنای وجود "شبکه های غير رسمی اجتماعی" است، دو نکته بايد روشن شود. اول- "شبکه های غير رسمی اجتماعی" به چه معناست و چه نوع ارتباطاتی شبکه ها را می سازند؟ ۲-۱۱- مبطل عدم اعتراض سياسی: اعتراض يکی از ارکان جنبش های اجتماعی است. چرا شاهد اعتراضات سياسی سبزها نيستيم؟ رژيم سلطانی جمهوری اسلامی،نظامی جبار،متجاوز(تجاوز جنسی مطابق مدعای رهبران)، شکنجه گر،جنايتکار،متقلب، فاسد و دروغ گوست. روشن است که به مخالفان خود اجازه ی برگزاری تظاهرات نمی دهد. از زمان تثبيت نظام تاکنون،حتی يکبار به مخالفان اجازه ی برگزاری تجمع نداده است.اگر مخالفان به انتظار مجوزهای نظام نشسته باشند، چنان مجوزی هيچ گاه صادر نخواهد شد. آيا متغير سرکوب به تنهايی رفتار سبز ها و عدم وجود اعتراض سياسی در تمامی سطوح و در زمانهای مختلف را توضيح می دهد؟ آيا سرکوب متغيری مستقل است يا خود وابسته به عواملی ديگر از جمله استراتژی جنبش اعتراضی است؟ اگر سبز ها معتقدند که سرکوب متغيری مستقل است و عدم اعتراض سياسی را در تمام سطوح توضيح می دهد لاجرم بايد بپذيرند که عدم سرکوب که خارج از اختيار سبزهاست شرط لازم وجود هر گونه عمل و اعتراض سياسی و اصلا وجود جنبش سبز است. اما اين به نظر درست نمی رسد که عدم سرکوب شرط لازم وجود هرگونه جنبش اعتراضی است، تجربه ملل ديگر (چنانکه توضيح داده شد) نشان می دهد جنبش های اعتراضی در زمان سرکوب هم می توانند وجود داشته باشند و رفتار اعتراض آميز نشان دهند. مخالفان بايد با در نظر گرفتن متغير بسيار مهم سرکوب کار خود را پيش برند. اين متغير در همه ی نظام های سرکوبگر وجود داشته و در عين حال، جنبش های اجتماعی استراتژی خود را پيش برده اند.اگر جنبشی وجود دارد، بايد بتواند به روش های ديگری "نارضايتی گسترده و عميق اجتماعی" را به "اعتراض سياسی" تبديل کند.تظاهرات خيابانی تنها تاکتيک و نماد اعتراض جنبش های اجتماعی نيست، آنان از صدها تاکتيک، از جمله اعتصاب، استفاده می کنند. جنبش های اجتماعی آمريکای لاتين، هزاران اعتصاب در زمان ديکتاتوری های نظامی در کشورهايی چون شيلی،مکزيک، آرژانتين، بوليوی،پاراگوئه و برزيل(به عنوان مثال اعتصابات کارگران ذوب آهن در سال های ۷۹- ۱۹۷۷ )برگزار کردند. در لهستان جنبش هبستگی صدها اعتصاب برگزار کرد. ۳-۱۱- توانايی تبديل نارضايتی به اعتراض سياسی:آيا شبکه ی اجتماعی سبز توانايی برگزاری يک اعتصاب را داراست؟ رهبران جنبش سبز در حال حاضر نمی توانند اعتصاب کارگری يا کارمندی راه بيندازند.دلايل اين امر روشن است که چيست.آيا جنبش سبز در موقعيتی قرار دارد که از مردم درخواست کند تا سه ماه پول آب و برق و گاز و تلفن را به دولت نامشروع پرداخت نکنند[۱۶]؟ نسل جوان- خصوصاً دانشجويان- مهمترين عاملان جنبش سبز و راديکال ترين بخش آنند.اگر جنبش سبز طی بيانيه ی مشترکی از دانشجويان بخواهد يک روز در سر کلاس ها حضور نيابند، از اين درخواست چقدر استقبال خواهد شد؟ اگر شبکه ی اجتماعی سبز وجود دارد، بايد بتواند کار کم هزينه ای چون اعتصاب يکی- دو روزه ی کلاس های درس دانشگاهی را برگزار کند.اگر سبزها نتوانند از نارضايتی ناشی از اجرای طرح های فله ای اقتصادی احمدی نژاد استفاده کنند،از چه چيز می توانند استفاده کنند؟ ۴-۱۱- "ما بيشماريم": جنبش های اجتماعی از طريق اعتراض های پرتعداد،ميزان پايگاه اجتماعی و قدرت خود را به رخ رژيم ها می کشند[۱۷]. سبزها در عين تکرار مدعای بيشمار بودن، کنش جمعی خاصی بروز نمی دهند. ۱-۴-۱۱- "ما بيشماريم" يعنی چه"؟ کداميک از مدعيات زير مد نظر است؟ الف- ما بيشمار شرکت کننده ی در انتخابات رياست جمهوری هستيم. ب- ما بيشمار ناراضی هستيم. ج- ما بيشمار معترض سياسی هستيم. اعتراض سياسی چندانی وجود ندارد. شايد متغير "سرکوب گسترده" توجيه/تبيين گر مفيدی باشد که چرا نارضايتی به اعتراض سياسی تبديل نمی شود. ۲-۴-۱۱- خارج کشور را چگونه بايد تبيين کرد؟ گفته می شود که حدود سه ميليون ايرانی در کشورهای خارجی اقامت دارند."ما بيشماريم" در خارج از ايران چه معنايی دارد؟ ساده ترين و قابل دفاع ترين مدعا، مدعای وجود بيشمار ناراضی است. "بيشمار ناراضی" يعنی چقدر؟ ۹۵ درصد؟ ۹۰ درصد؟ ۸۰ درصد؟ ۷۵ درصد؟ فرض کنيم ۹۰ درصد ايرانيان مقيم ديگر کشورها از رژيم جمهوری اسلامی ناراضی هستند. متغير/عامل سرکوب هم در خارج وجود ندارد.آيا سبزها می توانند در يک روز تعطيل ده (سيصد هزار تن) يا پنج درصد(يک صدر پنجاه هزار تن) از اين جمعيت ناراضی را برای يک حرکت اعتراضی- مثلاً تظاهرات در مقابل سفارت خانه های جمهوری اسلامی در سراسر دنيا- گرد آورند؟ اختصاص چند ساعت وقت برای يک تظاهرات اعتراضی در خارج از کشور هيچ هزينه ای ندارد. اگر چنين امکانی وجود ندارد،متغير/عامل سرکوب به تنهايی نمی تواند توجيه/تبيين گر مسأله باشد. در اين صورت چرا تحليل گر نبايد در وجود شبکه های اجتماعی سبز شک و ترديد کند؟ چرا ناظر بی طرف مجاز نباشد بگويد: شبکه ی بيشماری که در غياب عامل سرکوب نتواند ده يا پنج درصد اعضای بيشمار خود را به اعتراض سياسی بکشاند، وجود خارجی ندارد. ۵-۱۱- بازی با مفاهيم(يک بام و دو هوا): يکی از مسائل تحليل گر/بازيگران اين است که به معيارهای دوگانه دست می يازند. به عنوان مثال، برخی از افراد وقتی مشغول نفی وجود "جنبش زنان" هستند،به تعريفی از جنبش متوسل می شوند، اما وقتی از وجود "جنبش سبز" دفاع می کنند،به تعريف ديگری متوسل می شوند.به گمان اينان، در شرايط ايران(يعنی قبل از گذار به دموکراسی)، پيدايش "جنبش زنان" محال است. اما اينها مدعی هستند که در همان شرايط ، "جنبش سبز" به وجود آمده و وجود دارد[۱۸]. ۶-۱۱- ايجاد موازنه ی قوا از طريق سازمان يابی:ويتگنشتاين می گفت واژه معنايی جز "کاربرد" ندارد.به انها بايد به عنوان جعبه ی ابزار نگاه کرد. به نظريه های جامعه شناختی هم می توان به عنوان جعبه ی ابزار نگريست. ابزاری برای درک و فهم روابط جمعی آدميان.اصرار بر به کارگيری يک نظريه ی خاص جامعه شناختی وقتی مفيد است که تفسير/تبيين بهتری از جهان واقع به ما ارائه کند. نظريه ای که ابطال يا تأييد پذير نيست، تبيينی از پديده های جهان بدست نمی دهد، قدرت پيش بينی ندارد و فهم ما را عميق تر نمی کند نظريه ای بی محتوا و خالی از معناست. برای گذار به دموکراسی، بايد "نارضايتی" گسترده و عميق را "سازمان يابی" و به "اعتراض سياسی" تبديل کرد.مردم از طريق سازمان يابی قدرتمند می شوند. هر چه سازمان های مستقل بيشتری تأسيس گردد، جامعه قدرتمندتر شده و رفته رفته موازنه ی قوا بين دولت و جامعه ی مدنی شکل می گيرد. قدرت را فقط با قدرت می توان محدود و مشروط کرد و به کنترل درآورد.دموکراسی حاصل موازنه ی قواست. موازنه ی قوا را نيروهای واقعی می سازند،نه الفاظ و مفاهيم. مدلی که نوشتار کنونی برای گذار به دموکراسی از آن دفاع می کند، نيازمند جنبش اجتماعی است،اما اين امر موجب نمی شود تا مدعی شود که اينک جامعه سازمان يافته و قدرتمند است و موازنه ی قوا شکل گرفته است. منبع: مردمک، ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ آبان ۱۳۸۹ پاورقی ها: "طبقه گروهی است که اعضایش موقعیت اقتصادی مشترکی دارند، اغلب درگیر شیوه ی زندگی مشترک اند، و از سایر گروه ها برحسب قدرت و منزلت، و امکاناتی که اعضایش برای موفقیت یا ترقی بیشتر از لحاظ مادی دارند متمایز می شوند"(هریت بردلی، دگرگونی ساختارهای اجتماعی: طبقه و جنسیت ،ترجمه ی محمود متحد، نشر آگه، ص 50). پلامناتز درباره ی معنای مارکسی طبقه گفته است: "طبقه ای که انسان به آن تعلق دارد، در معنی خاص مارکسی طبقه، بسته به مالک بودن یا مالک نبودن او و به نوع دارایی اوست. پرولتاریا مالک منابع طبیعی یا ابزار تولید نیست اما مالک کار خود است؛ حق دارد کارش را به دیگران بفروشد...سرمایه دارد صاحب منابع طبیعی و ابزار تولید است که او را قادر می سازد بخش عمده ی محصول کار دیگران را به خود اختصاص دهد،درآمدش به عنوان سرمایه دار،مزدی بابت کار انجام یافته نیست...در نوشته های مارکس و انگلس می توان دو نوع طبقه بندی اصلی تشخیص داد که به خاطر سهولت کار آن را اولیه و ثانویه می نامم. طبقه بندی اولیه برحسب حقوق مالکیت است و طبقات بزرگی چون برده داران، ارباب های فئودال، سرمایه داران،بردگان، رعایا، خرده مالکان و پرولتاریا، و هم چنین زیر مجموعه های این طبقات بزرگ چون،مثلاً،کارگران کارخانه و کارگران روستایی که هر دو جزو پرولتاریا هستند، یا صاحبان صنایع، بازرگانان، بانکداران و زمینداران غیر فئودال، همگی جزو سرمایه داران حساب می شوند. طبقه بندی ثانوی در متن چیزی است که طبقات اصلی و فرعی خواهم نامید. یک طبقه ی اصلی در مبارزه ی طبقاتی پیشگام است؛ در پی گیری منافع طبقاتی اش یا جامعه را متحول می سازد یا مانعی بر سر راه پیشرفت می شود. منافعش در تعیین خصلت مبارزه ی طبقاتی قطعیت دارد. طبقه ی اصلی همواره یا طبقه ی بزرگی است یا زیر طبقه ی آن است. یک طبقه ی فرعی در مبارزه ی طبقاتی پیشگام نیست؛ در واقع ممکن است نقش پیشگام را در آن مبارزه داشته باشد اما منافعش در تعیین خصلت آن قطعیت ندارد"(جان پلامناتز، انسان و جامعه، نظریه ی سیاسی و اجتماعی از ماکیاولی تا مارکس ، ترجمه ی کاظم فیروزمند، انتشارات روزنه،صص 1247- 1239). 2- "سبز بودن چه معنایی دارد". رجوع شود به لینک: 4- کواین در نوشته ی زیر از ایده ی اعداد به عنوان اشیا انتزاعی دفاع می کند: Quine, W.V., 1980a, "On What There Is", reprinted in From a Logical Point of View, 2nd edition, Cambridge, MA: Harvard University Press, pp. 1-19. پاتنم هم در مقاله ی زیر برای وجود اعداد استدلال می کند. البته بعد ها پاتنم این نظر را رها می کند: Putnam, H., 1979a, "What is Mathematical Truth", in Mathematics Matter and Method: Philosophical Papers, Volume 1, 2nd edition, Cambridge: Cambridge University Press, pp. 60-78. 5- گلنر ضمن انکار شیء انگاری، از وجود واقعیات اجتماعی دفاع می کند. آرچر هم از شیء انگاشتن نظام های اجتماعی پرهیز می کند، اما در عین حال،از واقعیت داشتن آن ها دفاع می کند. وی سیستم ها را دارای تأثیر علی به شمار می آورد و این مدعا را مستلزم شیء انگاری نمی داند. 6- فردگرایی روش شناختی متکای این مدعاست. به عنوان نمونه، کارل پوپر در این باره در جامعه ی باز و دشمنان آن نوشته است: "هر جا که بتوان مطمئن بود که نیروهای مسلح از مقامات کشوری اطاعت می کنند، حتی امکان وقوع انقلاب هم وجود نخواهد داشت. علت این که ظاهراً انقلاب ها در مرحله ی بدوی با سهولتی شگفت انگیز پیروز می شوند، این است که برپا کنندگان انقلاب نخست تنها لازم است رشته ی قدرت را از دست رژیمی بیرون بیاورند که آشکارا دچار از هم پاشیدگی است. بنابراین،انقلاب ها را همیشه باید معلول سقوط اقتدار و مرجعیت سیاسی دانست،نه علت این سقوط. ولی براساس این مقدمه نمی توان نتیجه گرفت که هر جا حکومت فاقد مرجعیت و احترام شد، همیشه انقلاب به وقوع می پیوندد"(هانا آرنت، انقلاب، ترجمه ی عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، ص 161). اگر به دقت به تحولات آلمان شرقی سابق نگریسته شود، این متغیر نقش برجسته ی خود را بخوبی نشان می دهد. میخائیل گورباچف در آن زمان دو خبر مهم را اعلام کرد:عدم دخالت ارتش شوروری در تحولات داخلی بلوک شرق و بیرون کشیدن نیروهای خود از این قاره.با اعلام این سیاست جدید، پشت رژیم های توتالیتر به سرعت خالی شد و دیگر آنها تمایلی برای سرکوب نداشتند.قدرت نظامی داخلی آنها پابرجا بود، اما حمایت خارجی قطع شده بود و حکومت هایی که چند دهه با حمایت شوروی دوام آورده بودند، در یک لحظه کنترل خود را از دست دادند. در گذشته انقلاب های آلمان شرقی و مجارستان و چکسلواکی با گسیل داشتن ارتش شوروی سرکوب شده بود.گورباچف اعلام کرد که دیگر از این خبرها نخواهد بود. به "شرطیه های کاذبة المقدم" زیر بیندیشید:اگر رهبران آلمان شرقی سابق همچون رهبران چین که تظاهرات میدان تیان آن من را به شدت سرکوب کردند، مردم را به خاک و خون می کشیدند، چه می شد؟ اگر گورباچف سیاست های پیشین شوروی را تغییر نداده بود و همچنان با ارتش خود به سرکوب مردم بلوک شرق ادامه می داد، چه می شد؟ در عین حال،از مدتها قبل،گروه های سازمان یافته ای به روش های صلح آمیز در حال فعالیت بودند. در سال 1980 ورا و کنود ولنبرگر با یکدیگر ازدواج کردند. سال بعد(1981) این دو در برلین شرقی گروه صلح را بنیان گذاردند. پدران هر دو از شخصیت های ممتاز کمونیست های حاکم بودند. اما این دو بر این باور بودند که رژیم به آرمان های سوسیالیستی آنها خیانت کرده است. آنان اعتراض های حقوق بشری و شب زنده داری های محیط زیستی به راه می انداختند.در همه ی تظاهرات دولتی شرکت می کردند و اعلامیه هایی در دفاع از آزادی بیان توزیع می کردند.یک دهه مبارزه ی گروه آنها ادامه داشت. در سال 1988 ورا بازداشت و سپس به انگلستان تبعید شد. در روز 9 نوامبر 1989- روز فرو ریختن دیوار برلین- لورا به آلمان بازگشت. سپس از سوی سبزها کاندیدا گردید و به نمایندگی بوندستاگ انتخاب شد. رژیم جمهوری اسلامی تاکنون نشان داده است که در استفاده ی از خشونت علیه مخالفان تردید به خود راه نمی دهد. آیت الله خمینی در تابستان 1367 حکم قتل عام چند هزار زندانی سیاسی را صادر کرد. در حوادث پس از انتخابات 22 خرداد 89 نیز سلطان علی خامنه ای در استفاده ی از خشونت تردید به خود راه نداد(البته او جسارت و توان سلف خود را فاقد است).اگر خبر تجاوز جنسی به زندانیان صحت داشته باشد، پیام آن این است که من(علی خامنه ای) برای حفظ قدرت به هر کاری دست خواهم زد. 13- به عنوان نمونه، به مفهوم شبکه ی مبادله ای (exchange network) در جامعه شناسی ریچارد امرسن بنگرید. امرسن در سال 1972 در مقاله ای در چارچوب نظریه ی مبادله این برساخته ی خود را توضیح داد. به گفته ی او: 17- دالتون چهار سطح متفاوت برای اعتراض بر شمرده است. می گوید: "اشکال غیر متعارف مشارکت بر روی یک پیوستار از حداقل تا حداکثر شدت درجه بندی می شوند. این پیوستار دارای چندین آستانه است. اولین آستانه، گذار از سیاست متعارف به غیر متعارف را نشان می دهد. امضای دادنامه ها و شرکت در تظاهرات های قانونی فعالیت های سیاسی غیر سنتی هستند اما هنوز در قالب معیارهای دموکراتیک مورد قبول جای دارند. دومین آستانه، حرکت به سمت تکنیک های عمل مستقیم نظیر تحریم ها را نشان می دهد. سومین سطح فعالیت های سیاسی شامل اقدامات غیر قانونی اما غیر خشونت آمیز می شود نظیر اعتصابات غیر رسمی و اشغال مسالمت جویانه ی یک ساختمان. در نهایت چهارمین آستانه شامل فعالیت های خشن نظیر آسیب رسانی به اشخاص و تخریب فیزیکی می گردد". دالتون چهارمین آستانه ی اعتراض را فعالیت های خشن به شمار آورده است. درباره ی توسل به این روش ها، اختلاف نظر وجود دارد. هم از جهت پیامدهای آن برای گذار به دموکراسی، و هم از جهت اخلاقی. آرش نراقی در "جایگاه اخلاقی خشونت در جنبش مدنی مسالمت آمیز"، استفاده ی از حدی از خشونت را در برخی از شرایط اخلاقاً قابل دفاع به شمار آورد. رجوع شود به لینک: http://www.arashnaraghi.com/articles/violence.htm رجوع شود به لینک: http://www.kaleme.com/1389/08/01/klm-36160 Copyright: gooya.com 2016
|