شنبه 13 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"نگاه ميهن‌ام پيرم کرده است"، مسعود نقره‌کار

محمد مختاری
اين يادداشت به نوامبر سال ۱۹۹۵ برمی‌گردد که محمد مختاری سفری فرهنگی به آمريکا و کانادا داشت و پيش‌تر نيز در ويژه‌نامه مجله آدينه، که به‌مناسبت قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوينده بدون عکس‌های آن انتشار يافت، منتشر شد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


جنون رودابه است اين سرزمين/
هزار پرده فروهشته اند و می نگرند/
و خاک وقتی آمخته شد/
شغاد را/
حتی از پشت زال برمی انگيزند.

(محمد مختاری - منظومه های ايرانی)



مسعود نقره‌کار (و اميد نقره‌کار)، محمد مختاری و فرامرز سليمانی، نوامبر سال ۱۹۹۵ ـ آمريکا

کنار کانالِ آب نشسته بود. دست دور کمرِ پسرکم «اميد» حلقه کرده بود تا مباد درون کانال آب بيفتد، کانالی که حاشيه‌اش بيشه‌ای‌ بود و اين سوی اش خانه‌هايی باغ ‌گونه. کانال سبز و زيبا, دور درياچه حلقه زده بود, پوشيده از نيلوفرهای آبی و خزه‌هايی‌ که با حرکت آب موج ور می‌داشتند.

با تکه‌ای چوب خزه‌ها و نيلوفرها را به کناری می ‌زد، نان خرد می‌کرد، به اميدهم می‌داد و با هم برای ماهی‌ها پرت می‌کردند، هجوم ماهی‌ها به‌سوی نان‌های خُرد شنگول‌شان می‌کرد. نان‌شان که تمام ‌شد اميد حوصله ماندن نداشت، و رفت. او اما ‌نشست، چشم از کانال برنداشت. مات شده بود انگاری .

گيلاسی شراب برايش ‌بردم با پَری کالباس؛
.«کجايی مَمَد، به چی فکر می‌کنی؟ مواظب باش غرق نشی»
خنديد؛
"به قائم‌مقام فکر می‌کنم و به آنچه در دوره قاجاريه به سر مردم آوردن"
«چرا به قائم‌مقام؟»
" نمی‌دونم، شايد به اين خاطر که ديشب با جنتی عطايی و اسفنديار منفردزاده و بهروز وثوقی صحبت از قائم‌مقام شد، شايدم به اين خاطر که امروز صبح تلفنی آدرس خونه‌مو به يکی از بچه‌های «سياتل» دادم، و اونم از اونور گفت:
منم بچهٌ خيابونه قائم‌مقامم, و تلنگرو اون زد شايد" .»
باز با همان تکهٌ چوب خزه‌ها و نيلوفرها را کنار ‌زد؛
گفتی تو اين کانال که منو به ياد ميهنم ميندازه نميشه شنا کرد؟ "."
" نه مَمَد، بهت گفتم نصف بيش‌ترش رو لجن پوشونده، لجن ".
باز خنديد؛
«عجب تاريخی! راستی کارهای قائم‌مقام رو خوندی؟»
«" نه زياد، قصيده‌ای ازش به‌ياد دارم، همون قصيده‌ای که وقتی با وليعهد وقت اختلاف پيدا کرد گفت، ا ينجوری‌ام تموم ميشه
تا چند به خوان چرخ بايد برد / از بهر دو نان جفای دونانم؟
اينم می‌دونم که سرنوشت تلخی داشت، و به دستور محمدشاه تو باغِ نگارستان خفه‌ش کردند."
عينکش را بر‌داشت، و چشم‌های اش را ماليد؛
" آدم جالبی بود، اگر وقت کنم می‌خوام چيزی درباره‌ش بنويسم، می‌دونی به نظر من سياستمدار ورزيده‌ای بود، ضمن اينکه غرور و قُدی قشنگی‌ام داشت. با ميرزا آقاسی نمی‌ساخت و کارهای فتحعلی‌شاه رو تأييد نمی‌کرد، واسه همينم مدت‌ها کنار گذاشته شد، دربه‌در شد و تهمت‌های زياد بهش زدند. خُب «سيدالوزراء» باشی و زيرِ بار حرف‌های شاه و ليعهدش نری خيلی حرفِ گُنده‌ايه. بايد کاراشو خووند."
و ‌خواند؛
«" ای گلبن تازه، خار وجودت / اول بر پای باغبان رفت
" می‌دونی, قائم‌مقام بيش‌تر اهل سياست بود , توی مسايل نظامی هم خيلی تيز بود , شعرم می‌گفت، نثر خوبی هم داشت و اهل قلم هم بود."
و باز با همان چوب بر آب ‌کوبيد، شلپ و شلوپ می‌کرد تا شايد ماهی‌ها به هوای نان سراغ اش بيايند؛
" عاقبتِ خوبی نداشت، کار قاجاريه خفه‌کردن بود. مگه با ميرزا آقاخان کرمانی و شيخ احمد روحی و ميرزا حسن‌خان خيبرالملک اين کارو نکردن؟"
" اما مَمَد خود قائم‌مقام هم برای خوش‌خدمتی به شاه جهانگيرميرزا و خسروميرزا،‌ دو برادر شاه رو که تُو قلعهٌ اردبيل زندانی بودن کور کرد و....."
بر‌گشت و نگاهم ‌کرد. و باز چوب بر آب ‌کوبيد.
بلند ‌شد، چوب را به آن سوی کانال، به طرف بيشه پرت ‌کرد. و توی آب، که ديگر آرام گرفته بود نگاه ‌کرد، و ‌خواند؛
" نگاه ميهنم پيرم کرده است
چراغ ماتم است گلایُل .

زيرنويس:
* اين يادداشت به نوامبر سال ۱۹۹۵ بر می گردد که محمد مختاری سفری فرهنگی به امريکا و کانادا داشت .و پيش تر نيز درويژه نامه مجله آدينه ,که به مناسبت قتل محمد مختاری و محمد جعفر پوينده انتشار يافت , منتشر شد.

دو عکس زير: محمد مختاری، ايرج جنتی عطايی و مسعود نقره‌کار (آمريکا، اورلندو، نوامبر ۱۹۹۵)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016