شنبه 13 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پيام بهاره هدايت به مناسبت روز دانشجو: باز هم در دانشگاه و سرزمينی آزاد به آسمان آبی خواهيم رسيد، دانشجونيوز

بهاره هدايت عضو دربند شورای مرکزی دفتر تحکيم در پيامی به مناسبت ١٦ آذر، روز دانشجو، با دانشجويان سخن گفته است.


به گزارش دانشجونيوز، بهاره هدايت در پيام خود ضمن تاکيد بر ادامه ايستادگی در برابر مستبدان گفته است: "ساييده شديم و نشکستيم و سر خم نکرديم. همچنان ايستاده ايم، اگر چه با دل های تنگ و بی قرار ، نظاره گر تلاش مستبدان برای تاراج گلدانی هستيم که ما و گذشتگانمان برای پروردنش، خون دل به سينه فرو خورده ايم."



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بهاره هدايت در ديماه سال گذشته برای پنجمين بار بازداشت و پس از چندی در دادگاه به ۹ سال و نيم حبس محکوم شد. اين حکم سنگين‌ترين حکم قضايی است که از ابتدای تاسيس اتحاديه انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌های سراسر کشور (دفتر تحکيم وحدت) برای يکی از اعضای اين تشکل‌ صادر شده است. وی در طول اين مدت بارها به سلول انفرادی منتقل شده و همچنين بارها مورد بازجويی های سنگين همراه با فشار قرار گرفته است.

در پيام بهاره هدايت به مناسبت ١٦ آذر که در اختيار سايت دانشجونيوز قرار گرفته، وی ضمن بزرگداشت روز دانشجو گفته است: "ميانمان حصار افکنده اند، اما در اين سر هنوز هوای آن همه يار دبستانی است که دست در دست هم خوانديم و ياد مشت های گره کرده و فريادهاست که از گلو برکشيديم که عشق ميان ما را هيچ خشت و آهن و سنگی ديوار نمی تواند بود."

متن کامل اين پيام به شرح زير است:

زياد نمی گذرد از واپسين خدانگهدار. از آن همه شور و فرياد مستانه که روزگاری با هم سر داديم که برهانيم خود را از سياهی. می خواستيم برداريم آن خيز بلند را تا کناره های آفتاب و عشق. می پنداشتيم که آخر، دوران محنت و رنج را نهايتی است و زود است که دست مردم اين سرزمين باشد و دامان آزادی. تير يکدلی بر کمان اتحاد کشيديم و در ميدان نابرابر دست های خالی را به نبرد هيولای استبداد برديم. نه تنها در خيابان، که حتی به دل لشگر سکوت کشيديم و با هر بی مهری بغضی بر اندوهی انباشتيم. تا روزی که از هر نفسی گل ياسی برويد يا که داوودی. دانشگاه را نه زندان، که گلستانی می خواستيم پر از تاق های خوش نگار عطرآگين، تا نسيم علم و آگاهی اش از مرزهای هر شهر و آبادی بگذرد. در رويای مان، هيچ سيم خارداری و آهنی دانشجويی را علامت ممنوع الورودی نمی داد. نامه محرمانه ممنوعيت از تحصيل به دست کسی نمی رسيد، سايه وحشت از آسمان دانشگاه پر می کشيد و استاد به زور چماق خانه نشين نمی شد. همکلاسی برای ارائه پاره ای توضيحات نمی رفت و «يار دبستانی» ديگر بوی حسرت نمی داد.

ياران دبستانی،

ساييده شديم و نشکستيم و سر خم نکرديم. همچنان ايستاده ايم، اگر چه با دل های تنگ و بی قرار ، نظاره گر تلاش مستبدان برای تاراج گلدانی هستيم که ما و گذشتگانمان برای پروردنش، خون دل به سينه فرو خورده ايم. جفايی که امروز بر دانشگاه و تمامی قلمرو سرزمين مادری و فرزندانش می رود، آخرين تلاش های تاريک دلانی است که ديدگان بيدار جوانان اين مرز پر گوهر، خواب آسوده از چشمان بی رمق شان ربوده و هر فرياد آزادی که برخيزد، کابوس آشفته رهايی ما را می بينند... ای کاش رويای شيرين ما کابوس کسی نبود. فغان که به نااهلانی گرفتار آمده ايم که حلقوم، جز به دروغ نمی گشايند و ما را آلوده نيرنگ و کينه يکديگر می خواهند. مبادا که خود در مقابله با اين پلشتی، ضمير پاک به اتهام زنی و دروغ پردازی بيالاييم که گر چنين کنيم دريچه های قلب به نفرت گشوده ايم و خود گام در مسير همان تيرگی نهاده ايم.

برادران صبور و خواهران دليرم،

آذرماه بار ديگر آمده که به زمستانی ديگر پيوند خورد. آذری که ماه ما بود تا به قلب زمستان بزنيم. آذری که هميشه ماه ماست. ديوارهای سرد و سنگ زندان اوين، روزها و شب های بی پايانی است که بيهوده می کوشند ميان من و شما جدايی بيفکنند. ولی اين سينه همچنان تنگ ١٦ آذرهايی که با هم گذرانديم و بی قرار تمام روزهای سبز و آفتابی پيش روست. ميانمان حصار افکنده اند، اما در اين سر هنوز هوای آن همه يار دبستانی است که دست در دست هم خوانديم و ياد مشت های گره کرده و فريادهاست که از گلو برکشيديم که عشق ميان ما را هيچ خشت و آهن و سنگی ديوار نمی تواند بود. اندوه و تنهايی را به قلب من راهی نيست. چرا که همدلی هامان وامدار پاکی آيينه هاست. اين شب ها و روزهای کشدار، غمگين و سرد، يقينا روزی برای هميشه پر خواهند کشيد و شاخه های ترد و سبزرنگ اميد، پيچک پنجره هايمان خواهند شد. بدون شک فردای روشن را در کنار هم نفس خواهيم کشيد و گلدان ها را در وزش نسيم آزادی لب ايوان ها خواهيم گذاشت. ما در دانشگاه و سرزمينی که آزاد و آزاد و آزاد است به آسمان آبی خواهيم رسيد و آن سلام دوباره معروف را به آفتاب خواهيم گفت. بياييد غبار را از ايوان ها بروبيم، آن روز نزديک است. باور کنيم و آگاه و پر اميد ايستاده بمانيم همچنان.

می آيم، می آيم، می آيم
با گيسويم، ادامه بوهای زير خاک
با چشمهايم، تجربه های غليظ تاريکی
با بوته ها که چيده ام از بيشه های آنسوی ديوار.....

می آيم، می آيم، می آيم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست ميدارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانه پر عشق ايستاده، سلامی دوباره خواهم داد.....


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016