یکشنبه 14 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"قرار سبز"، "تاج خار"مان نباشد، وحيد پوراستاد

وحيد پوراستاد
به‌خاطر اين آبرويی که چون دری گرانبها می‌باشد برخی خطاهای حين کارمان را به دست خودمان پيراهن عثمان نکنيم و در برابر مردمی که به ما اعتماد کرده‌اند آبروی به زحمت جمع‌شده را پخش زمين نکنيم و"قرار سبز"مان، "تاج خار"ی بر سرمان نشود که اين قرارِ همه‌ی ماست و آبروی مسيح و امثال مسيح‌ها آبروی همه‌ی ماست، به پيشرفت‌شان افتخار کنيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا ـ وحيد پوراستاد

يک روزنامه نگار بايد چه کاری انجام دهد تا به او يک روزنامه نگار موفق بگوييم. اگر روزنامه نگاری ظرف چند سال از يک خبرگزاری و روزنامه معمولی، خودش را به روزنامه های مهم و تاثيرگذارتر می کشاند و برای خود در آن تحريريه ها که برخی خدا را بنده نيستند و به تازه واردان يک صندلی هم نمی دهند جايی - فقط جايی - برای خود باز می کند و بعد از آن، ظرف سه - چهار سال زبان فرانسه و انگليسی فرا می گيرد و بعد در طول همين سالها دانشگاه می رود و درس رسانه می خواند و هم زمان چند کتاب می نويسد و دهها مطلب منتشر می کند و دهها مصاحبه تاثيرگذار انجام می دهد و هزاران خواننده را بسوی خود می کشاند و از همه مهم تر، بخشی از آبروی روزنامه نگاری ايران می شود آيا اين روزنامه نگار موفق نيست؟!

پس مسيح علی نژاد يک روزنامه نگار روبه رشد و موفق است به ويژه آن که اين روزها بخش ديگری از استعداد و توانايهای خودش را با کتاب « قرار سبز» نشان داده است.

او اولين رمانش به نام «تاج خار» را که چند سال قبل در ايران منتشر شد قبل از چاپ به من داد تا اگر نکاتی برای اصلاح دارد به او بگويم. البته نه نکاتی مربوط به داستان نويسی که من در اين امور صلاحيت ندارم و فقط يک داستان خوان هستم بلکه نکاتی که بعدا برخی از شخصيت های داستانش که در عالم واقع وجود داشتند از او ناراحت نشوند، که البته ناراحت هم شدند چون برخی از آن نکات را رفع نکرد و يکی – دو نفر از دوستانش که ذکری از آنان شده بود مدتها با او قهر کردند و حتی از من نيزگلايه کردند!

شايد همان تجربه قبلی بود که اين بار دوست داشتم کتاب را بعد از چاپ بخوانم . اما بعد از چاپ که کتاب را خواندم پشيمان شدم. ای کاش قبل از چاپ که کتاب را برايم فرستاده بود، می خواندم تا برخی نکاتی که به ذهنم می رسيد به او می گفتم شايد در رفع آن می کوشيد به ويژه در بخش هايی که در آن مسيح عجول و شش ماهه را بخوبی می توان ديد. چون مسيح علی نژاد آن گونه که بايد صبر ندارد و شتاب زده است، می خواهد سريع يک کار را به پايان برساند حتی اگر آن کار انتشار يک کتاب باشد که تا ابد می ماند.

البته همين که کتاب را داستان نويس حرفه ای ما عباس معروفی خوانده و در نگارش آن نظارت کرده و در نهايت توسط انتشاراتش «گردون» به چاپ رسانده است و يا مسعود بهنود، نويسنده و پيشکسوت روزنامه نگاری ما بر آن مهر تاييد می زند و يا عفت ماهباز، رنج کشيده سياسی دوران ما ، از«قرار سبز» به احترام ياد می کند پس حتما حاوی محاسن واستانداردهای لازم هست و آنچه من به عنوان برخی نکات – نه ايراد – در ذهن داشتم حتما سليقه من است. مثلا ممکن است من برخی فلاش بک ها را در کتاب نپسندم و يا در بخشی از روايت های تاريخی و زمان ها و مکان ها شايد اگر رعايت بيشتری می شد اين کتاب را در کنار يک رمان خوب به عنوان يک رفرنس تاريخی به ويژه در مورد وقايع جنبش سبز برای آيندگان نيز تبديل می کرد. اما به هر حال اين کتاب يک رمان است و به قول عباس معروفی عزيز نياز نيست حتما راست گويی شود.

هر چند بايد صادقانه اعتراف کنم که من با اين کتاب در طول اين چند روز زندگی کردم چون می دانم نويسنده، به خاطر اين که رمان نوشته است خيلی هم از واقعيت دور نشده است. من برخی از اين مکان ها و شخصيت ها و يا معادل آنها را که مسيح از آنان ياد می کند می شناسم و يا از نزديک ديده ام. مطمئن هستم وقتی نويسنده «قرار سبز» از سينمای پدری مهتاب هدايتی (يکی از شخصيت های داستان) که در آتش خشم انقلابيون در سبزوار به آتش کشيده شد را وصف می کند، هرگز نديده است. اما من ديده ام چون آن سينما تا سالها پس از انقلاب همان طور با صندلی ها و ساختمان سوخته و سياه دست نخورده بود، کمی پايين تر از منزل پدريم . من ۸ – ۹ سال بيشتر نداشتم اما بارها از کنار آن عبور کرده بودم و هنوز پس از سی و پنج سال جلو چشمم است، آن سينمای سوخته و آن بلاهت برخی انقلابيون چشم بسته. اما نويسنده با وجود اين که آن را نديده چقدر زيبا با شنيدن خاطرات مهتاب که حتما يک شخصيت واقعی پشت آن قرار دارد ، آن را وصف می کند و البته اين قدرت روزنامه نگاری مسيح است که به کمک اش آمده تا آدمها و مکان ها را برای خواننده کتاب بطور عينی توصيف کند که شايد برخی از خوانندگان « قرار سبز » تا مدتها با شخصيت های اين کتاب و حوادث تلخ بعد از انتخابات که در اين کتاب آمده است ، زندگی کنند.

اعتقاد دارم داستان اين کتاب فقط داستان مسيح نيست داستان خيلی از ما روزنامه نگاران و حتی غير روزنامه نگاران است. بسياری از ما خيلی از اين آدم ها و مکان را در اين يک سال واندی ديده ايم با آنها زندگی کرده ايم . با آنها خنديده ايم و حتی اشک ريخته ايم. اصلا شايد يکی از آن شخصيت ها خود ما باشيم. هنر مسيح آن است که داستان های خودش را در کنار داستان های من و شما قرار می دهد ويک اثر خلق می کند حداقلش اين همت را دارد تا به جای اينکه بنشيند دوستان و همکاران خود را نفی کند بيايد و خودش را اثبات کند. هنر و ويژگی فردی و شخصيتی اين دختر همين است . اثبات خود بدون نفی ديگری. من نديده ام او برای اثبات خودش از نردبان نفی ديگری بالا رود. ممکن است به اين دليل که شش ماهه به دنيا آمده به جای آن که منتظر بماند از در يک خانه وارد شود زودتر از آن که صاحبخانه در را باز کند، نردبان بگذارد و از ديوار خانه بالا برود و خودش را به حياط پرت کند که البته تبعات اين گونه کارهای عجولانه گاهی باعث شکستگی دست وپايش می شود اما صداقت او را نمی شود نفی کرد همچنان که شخصيت ها و حوادث رمانش را نمی توان منکر شد. به همين خاطر است که شما با شخصيت های اين کتاب زندگی می کنيد چون همه آن آدم دوروبرمان هستند.

تصور نمی کنم او خودش ادعای نويسنده شدن حرفه ای را داشته باشد اما رشد داستان نويسی او در اين کتاب به نسبت دو کتاب پيشين اش غير قابل انکار است. همچنان که پيشرفت روزنامه نگاری او با تمام ايرادات کوچک و بزرگی که همه ما در کارمان داريم و او نيز از اين مساله مبری نيست ، غير کتمان است.
اما افتخار می کنم به او و برخی ديگر از همکارانم بخاطر نوشتن اين گونه کتاب ها و انجام روزنامه نگاری با شرايط سخت و سراسر ناامن.

شايد پرسيده شود چرا افتخار مگر چه تخم دوزرده ای است اين کارها. اما آنان که دستی در نوشتن کتاب دارند شايد حس مرا کمی بهتر درک کنند که چه جسارت و در عين حال همت بلندی می خواهد نوشتن يک کتاب آن هم اين گونه رمان ها که در عين سادگی اما سختی نوشتن آن را با تمام وجود می توان در جای جای آن حس کرد. اما چرا افتخار به روزنامه نگاری، زيرا معتقدم مسيح و دهها روزنامه نگار داخل و خارج از کشور آبروی روزنامه نگاری ايران هستند آبروی آنها آبروی همه ما روزنامه نگارانی است که مردم به ما اعتماد کرده اند و برايمان احترام قائل اند اين اعتماد و احترام که بخشی از آن از مقاومت و مظلوميت همکاران زندانی و زندان کشيده ای همچون بهمن احمدی امويی ها، احمد زيد آبادی ها ، عيسی سحرخيزها، کيوان صميمی ها، باستانی ها ، باقی ها و ژيلا بنی يعقوب ها و ... حاصل شده است و بخشی از آن نيز ، از همت و تلاش ديگر روزنامه نگارانی که ندای آزادی خواهی مردم ايران را همچنان روشن نگاه داشته اند. حال با نوشتن کتاب باشد يا خبر و مصاحبه و تحليل. پس بخاطر اين آبرويی که چون دری گرانبها می باشد برخی خطاهای حين کارمان را به دست خودمان پيراهن عثمان نکنيم و در برابر مردمی که به ما اعتماد کرده اند آبروی به زحمت جمع شده را پخش زمين نکنيم و«قرار سبز» مان ، « تاج خار» ی بر سرمان نشود که اين قرارِ همه ماست و آبروی مسيح و امثال مسيح ها آبروی همه ماست، به پيشرفت شان افتخار کنيم و در کنارشان برای بهتر شدن کارشان ، حتی کارمان، دستان همديگر را محکم بگيريم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016