پنجشنبه 16 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

به روح آقاتختی قسم...، بيژن صف‌سری

غلامرضا تختی
به‌راستی او که بود که حکايت عمر کوتاه‌اش اين‌چنين به افسانه‌ها و حماسه‌های تاريخ اين کهنه‌ديار پيوند خورده است؟ او چه کرده بود که وقتی مرگ را در آغوش کشيد، چشمان ملتی از خاک تا به افلاک گريسته است؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


هنوزم آنان‌که موی در اسياب عمر سپيد کردند و دور و زمانه تختی را لمس کرده و به چشم خود ديده اند و طعم خوش جوانمردی را چشيده اند، يکی از بزگترين قسم هايشان اين است که بگويند به روح آقا تختی ... يکی از اين مردمان را من می شناسم "محمد صالح علا" است که هنوزم قسمش به روح آقاتختی است.
براستی او که بود که حکايت عمرکوتاهش اينچنين به افسانه ها و حماسه های تاريخ اين کهنه ديار پيوند خورده است؟ او چه کرده بود که وقتی مرگ را در آغوش کشيد ، چشمان ملتی از خاک تا به افلاک گريسته است؟ چگونه زيستنی داشت مگر، که تصويرش پهلو به پهلوی تمثال علی (ع) می نشيتد اوبه کدام آئين و مسلک دل سپرده بود که ملتی پيروزيش را پيروزی ملی و شکستش را عزای ملی می خواندند؟
هفدهم ديماه سال چهل و شش بود که آخرين عيار از سلسله ی عياران چشم از جهان فروبست ، آری در چنين روزی بود که کبوتر دل پهلوان وطن ، سينه شکافت و به آسمانها پر کشيد اما با اين همه هنوز هم حکايت دلاوريهای آن تک پهلوان مام وطن شنيدنی است که پهلوانی را نه از کسب مدال ، که فراوان يلان و پهلوانانی بودند و هستند که بيش از او بر گردنشان مدال آويخته اند، اما تنها اوبود که ازسرسپردگی به خالق و دفاع از حق و حقيقت ، جهان پهلوان شد که تختی بخوبی دريافته بود ، تسليم در برابر زور ، تسليم آزادی است و عياران را اين خود فروشی هرگز نشايد.
تختی در يکی از مصاحبه هايش وقتی درباره شرح حال زندگيش از او می پرسند می گويد
به نظر من تاريخ تولد و مرگ يک انسان، همه ی زندگی او را تشکيل نمی دهند، آنچه که زندگی يک مرد را از لحظه ی آغاز، از روز تولد تا لحظه ی مرگ می سازد ، شخصيت ، روحيه ، جوانمردی ، صفا ، انسانيت و اخلاقيات اوست.
و سپس خود را چنين فروتنانه معرفی ميکند:
اسم من غلامرضا تختی است و در شهريور ۱۳۰۹ در خانی آباد تهران متولد شدم ، خانواده ی ما از خانواده های متوسط خانی آباد بود ، پدرم غير از من ، دو پسر و دو دختر ديگر هم داشت که همه ی آنها از من بزرگتر بودند ، پدر بزرگم " حاج قلی " ، نخود و لوبيا و بنشن می فروخت ، پدرم تعريف ميکرد که حاج قلی توی دکانش روی تخت بلندی می نشست و به همين دليل مردم خانی آباد اسمش را گذاشته بودند ، " حاج قلی تختی " و همين اسم به ما منتقل شد و نام خانوادگی من نيز همين است .و پدرم روی اعتقادات مذهبيش و ارادت خالصانه ای که به امام هشتم داشت نام غلامرضا را بر من نهاد. او از تلخ‌ترين خاطره ی زندگيش چنين ميگويد:
نخستين واقعه ای که بياد دارم و ضربه ای بزرگ بر روح من زد ، حادثه ای بود که در کودکی برای من پيش آمد ، پدرم برای تامين معاش خانواده ی پر اولادش ، مجبور شد که خانه ی مسکونی خود را به گرو بگذارد ، يک روز طلبکاران به خانه ی ما آمدند و اثاثيه خانه و ساکنين‌اش را به کوچه ريختند ، و ما مجبور شديم که دوشب را توی کوچه بخوابيم و تنها خاطره ای که از دوران تحصيل به ياد دارم اين است که هيچ وق! ت شاگرد اول نشدم ، اما زندگی در ميان مردم و برای مردم ، درسهايی به من آموخت که فکر می کنم هرگز نمی توانستم در معتبرترين دانشگاه ها کسب کنم.
و اين چنين است که اين بر خاسته از مردم و قلب محروميت ، به گاهی که خشم طبيعت ، جان و سرپناه محرومان بوئين زهرا را به زمين لرزه ای نابود و يران می سازد ، به ياری هم وطنان زلزله زده ی خود می شتابد که ماجرای آن به نقل از يکی از يارانش چنين است که:
در جريان کمک به زلزله زدگان بوئين زهرا حرکت تختی برای جمع آوری کمک حماسه آفريد ، پس از حادثه زلزله ی بوئين زهرا ، تختی در قالب و کسوت ورزشکار به همراه دوستان ورزشکارش شروع به فعاليت کردند ، که البته بحث بود که از کجا شروع کنند ، مرحوم شمشيری اعتقاد داشت از سبره ميدان تهران ، حاج اسماعيل رضايی مايل بود از خيابان مولوی و ميدان بار فروشها، و عده ای ديگر جاهای ديگر را پيشنهاد کردند ، اما تختی خودش معتقد بود که مردم جنوب شهر خود به خود به کمک می آيند ، اين مردم شمال شهر هستند که بايد حرکتشان داد و لذا از چهار راه پهلوی (ولی عصر فعلی) شروع کرد و آن کاروان عظيم را براه انداخت ، بعد از جمع آوری اعانه نيز شير و خورشيد خيلی پافشاری کرد که اعانات به موسسسه تحويل داده شود و از آن طريق توزيع گردد ولی تختی قبول نکرد و با کمک و راهنمايی حاج سيد جوادی و ورزشکاران قزوين ، خودش به منطقه رفت و اعانات را به دست مردم رساند.
و سرانجام در هفدهم ديماه يک‌هزارو سيصدو چهل‌وشش بود که پهلوان خود به آعوش مرگ رفت ولی ای کاش در همان زمان که کانون مهر و محبت پهلوان وطن از تپش باز ايستاد ، شکافته می شد تا رمز و راز اتصال آن را با قلب ميليونها مردمی که حتی از او فقط نام و نشانی می شناختند و می شناسند ولی به او وراه ورسم جوانمرديش عشق می ورزند بر ملا می شد که اگر چنين می شد به روح اقا تختی قسم شايد امروز مردم بی پناه و دردمند اين کهنه ديار هزاران تختی داشتند.
و چه زيبا سروده ای دارد بانوی شعر ايران در وصف اين پهلوان

تختی سحر شد برخيز! صبح از کران سر بر زد
باز اين فلک می‌چرخد،باز اين زمين می‌لرزد
در سکر رويا راهی،تا گور تو طی کردم
بر خوابگاهت دستم،انگشت غم بر در زد
برخيز و اين مردم را راهی به کارستان کن
وقت سفر شد آنک خورشيد غمگين سر زد
از اشک و از هم‌دردی يک کاروان در پی کن
فرش و گليم و چادر چيزی اگر می‌ارزد
ـ من،خفته‌ی سی‌ساله؟سنگم بسی سنگين است
بر جای مغزم اينک ماری سيه چنبر زد
آيا به يادم داری؟ آن روز؟ آری،آری
روزی که مهرت مهری بر صفحه‌ی دفتر زد
می‌رفتی و دنبالت يک کاروان همدردی
مرغ دعا از لب‌ها،تا آسمان‌ها پر زد
دستان مرد از ياری،جوينده در هميان زد
زن آتش بيزاری،در طوق و انگشتر زد
بر دردها درمان‌ها،از سوی ياران آمد
بر زخم‌ها مرهم‌ها،دستان ياری‌گر زد
ای خفته سی ساله،برخاستن نتوانی
بايد دم از اين معنا،با تختی ديگر زد
ای تختيان بر خيزيد،با روح تختی هم‌دل
وقتی هزاران کودک،بر خون خود پرپر زد

بيژن صف سری
http://bijan-safsari.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016