دوشنبه 20 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بيرون راندن از کشتی‌ با رنگ سبز، بابک اکبری فراهانی

بابک اکبری فراهانی
اگر مقصود، از انتخابات آزاد، انتخابات آزاد واقعی‌ باشد پرسش اساسی‌ اين خواهد بود که انتخابات آزاد با وجود ولايت فقيه يا بدون آن؟ اگر نظر مروجين اين شعار در چارچوب ولايت فقيه است بیی‌شک بايد چگونگی‌ تحقق آن به صورت کامل و جزئی در پيشگاه مردم توضيح داده شود. اين پرسشی اساسی‌ است که انتظار می‌‌رود دوستان بتوانند پاسخی منطقی‌ و قابل قبول برای آن بيابند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

پيش از هر چيز لازم به توضيح می‌‌دانم که آنچه بهانه‌ ای شد برای نگارش مطلب حاضر، دو مقاله‌ای بود که به قلم آقای محمد رضا شکوهی فرد و جناب آقای امير بيگلری در سايت گويا نيوز انتشار يافت که شايد بتوان مقاله‌ دوم را جوابيه‌ای به مطلب اول تلقی‌ کرد. و اما موضوعات مطرح شده در دو نوشتهٔ مذکور و به خصوص مباحث عنوان شده از سوی آقای بيگلری ضرورتی ملموس و عينی را پيش روی نگارنده قرار داد تا به صورت مختصر به پاره‌ای از اين موضوعات بپردازد. هرچند که قابل انکار نيست مباحثه و تبادل نظر در باب موضوعات مطروحه نيازمند گفتگويی مفصل تر و فرصتی مناسب است تا چند و چون ماجرا آنطور که هست مورد واکاوی قرار گيرد و البته اميد است که اين فرصت پيش از رخ دادن فجايعی جبران ناپذير فراهم آيد، هرچند که فاجعه بخشی از زندگی‌ روزمرهٔ ما شده و حيرتا که گاهاً عادت به فاجعه نيز بخشی از فعّاليت‌ها و مباحثات ما ميشود!!

دوست گرانقدرمان جناب آقای بيگلری سخن از مشروعيت زدايی از سيستم حاکم بر ايران رانده اند. پرسش اولی‌ که به ذهن خطور می‌کند اين است که حد و مرز اين مشروعيت زدايی کجاست و تا چه زمان اين دور تسلسل ادامه خواهد يافت؟ آيا دوستان زمانی‌ حاکميت را فاقد مشروعيت تلقی‌ می‌‌کنند که حاکمان ايران کليهٔ اقشار جامعه را به جوخه‌های اعدام سپرده باشند، به ضرب گلوله از پای در آورده باشند يا بر تعداد زندانهای مخوف خود چنان افزوده باشند که جای کافی‌ برای تمام مردم مهيا باشد؟ آيا همان گونه که سخن رفت فاجعه و جنايت تا حدی برای برخی‌ فعالين، عادی و روزمره شده که اصرار بر روش‌های پيشين همچنان به عنوان راهکاری کار آمد نزد ايشان تلقی‌ ميشود؟ آيا چنين تصوری نشانگر چشم پوشی از رخدادی نيست که از خرداد سال گذشته در ايران اتفاق افتاده و به واسطهٔ‌ آن می‌‌بايست تحولی‌ ژرف در رويکرد‌های سياسی نيروهای مدعی تحول خواهی‌ ايجاد شده باشد؟ افزون بر اين که پيش از چنين رويدادی نيز جنبش‌های مبارزاتی مختلفی از سوی اقشار مختلف جامعه جريان داشته است که متاسفانه به صورت عمدی، غير عمدی، مصلحتی يا هر عنوان ديگری که بر آن بگذاريم از آنها غفلت شده است!

جناب آقای بيگلری از مذاکره سخن گفته اند! اما پرسش اصلی‌ اين جاست که مذاکره با چه کسانی؟ با چه رويکردی؟ با کدام پشتوانه و با چه قدرتی‌؟ مساله اينجاست که اگر اصل اين مذاکره را هم بپذيريم ( که البته چون و چرا در اين مورد فراوان است) پاسخ اينجانب به اين سوال به صورت صريح و مشخص اين است که هر گفتگويی بايد به پشتوانه‌ی حمايت نيروهای مردمی و با در نظر گرفتن تمام مطالبات و شعار‌های ايشان انجام شود. در غير اين صورت هر نتيجه‌ای که به دست آيد بی‌ شک به سود و در راه مردم نخواهد بود. اين همان نکتهٔ کليدی است که در مطلب آقای شکوهی فرد نيز انعکاس يافته بود و در اينجا آن را با صراحت بيشتری توضيح خواهم داد:

نگارنده بر اين باور است که يکی‌ از معضلات اساسی‌ که مانع فراگير شدن جنبش سبز در تمام سطوح اجتماعی شد اتکای پيشينی بخشی از فعالين سياسی مرتبط با جنبش، به تئوری‌های اقتصادی محافل نزديک به آقای هاشمی رفسنجانی‌ بود. اگر بنا بر بی‌ پرده سخن گفتن باشد اشارهٔ اينجانب مستقيما به بخشی از نيرو‌های تکنوکرات نزديک به اقای رفسنجانی‌ است که جنبش سبز را محلی برای باز پس گيری قدرت ربوده شده توسط دولت کودتايی احمدی‌نژاد می‌‌پنداشتند، اما با بلوغ سريع و اوج گيری جنبش، ماهيت مردمی و مستقل آن بيش از پيش آشکار شد و شعار‌ها و مطالبات به حق مردم در خيابان به سمت و سويی رفت که حتا بدون واهمه اصل ولايت فقيه را مورد خطاب و اعتراض قرار داد و چهره‌ٔ واقعی‌ متقلبين و خائنين و جنايتکاران را افشأ نمود و اين همان نقطه افتراقی بود که موجب شد شخص اقای رفسنجانی و محافل نزديک به او حاشيه نشينی و دوری گزينی از جنبش را ترجيح داده و به راهکار‌های ديگری جز همراهی با خواست‌های حقيقی‌ مردم بينديشند. در اين ميان اما مهندس موسوی و آقای کروبی بيش از انتظاری که از ايشان می‌‌رفت ظاهر شدند و در حد امکان و توانايی‌ خود در کنار مردم باقی‌ ماندند. البته اين ادعا نافی نقد‌های فراوانی که به عملکرد اين دو تن وارد است نخواهد بود، اما بحث اصلی‌ در اين مجال، بحث منافع و به ويژه منافع اقتصادی مشخص است که تمايز قابل توجهی‌ ميان رويکردهای گروه اول و اين دو شخصيت سياسی ايجاد می‌کند، و خطر نگران کننده‌ای که در مورد مذاکرات مطرح شده در مطلب جناب بيگلری احساس ميشود نيز از همين نکته سرچشمه می‌گيرد؛ اين که آيا اين مذاکرات تنها و تنها به پشتوانه‌ی حضور و حمايت مردمی انجام خواهد شد و يا اين که کما فی‌ سابق به دليل عدم اعتماد به نيروی مردم عاقبتی جز دست به دامان شدن مافيا‌ها و باند‌های اقتصادی که سالهاست برای مردم شناخته شده اند نخواهد داشت؟ در صورت تحقق گزينهٔ دوم بايد بی‌ پرده و فارغ از هر نوع مصلحت انديشی‌ منفعت طلبانه اذعان داشت که چنين مسيری نه تنها در جهت آمال و آرمان‌های مردم نيست، بلکه در عمل و نظر ثابت شده که در تناقض کامل با منافع ايشان قرار دارد و به قول معروف در آوردن مردم از چاله و انداختن ايشان در چاه است.

اين خطر آن جا بيشتر احساس می‌‌شود که نمود‌های آن نه تنها در محدودهٔ مرز‌های جغرافيايی ايران، بلکه در فرسنگ‌ها آن سو تر و در اقصی نقاط دنيا به وضوح قابل رويت و ارزيابی است. قابل انکار نيست که بسياری از اشخاص، رسانه‌ها و سايت‌هايی‌ که خود را صدای بی‌ بديل جنبش مردم قلمداد می‌‌کنند در بسياری از اوقات در گزينشی عمل کردن و سانسور اخبار فاجعه آميزی که از داخل ايران می‌رسد به صورت ارگانيک و هماهنگ اقدام ميکنند و اين مساله‌ای است که با مروری اجمالی به اخبار هفته‌های اخير به راحتی‌ قابل درک است. البته اين تنها يک هشدار جدی است و نه استدلالی برای دامن زدن به بدبينی‌های تفرقه افکن. چرا که هر گاه جنبشی مردمی در کارزار مبارزه باشد، فرصت طلبان و دزدان با چراغ آمده نيز اندک نيستند و شايد بتوان مدعی شد که پيچيدگی‌ و دشواری مبارزه از همين جا ناشی‌ ميشود، وگرنه تکليف مبارزان با دشمنان آشکار و عيان که همواره معلوم بوده و هست. نکتهٔ ديگری که ترديد فوق را برای اينجانب و بسياری از دوستان تشديد می‌‌کند آن است که برخی‌ از همين به اصطلاح سينه چاکان مهندس موسوی، حتا اخبار و مواضع خود ايشان را به صورت گزينشی بازتاب ميدهند. به طور مثل سؤالی که نگارنده مايل است در اين جا مطرح کند اين است که چرا به موضع گيری قاطعانه اقای موسوی در مورد تاثير منفی‌ تحريم‌ها و خطر حملهٔ نظامی به کشور، آنطور که بايد و شايد پرداخته نشد و تنها به صورت خبری گذرا و حاشيه‌ای انعکاس يافت؟ آيا چنين مسائلی‌ توجه اهل انديشه را به دخالت برخی‌ نيرو‌های غير همسو با مردم معطوف نمی‌‌کند؟ فراموش نکنيم که جنبش مردم ايران جنبشی بديل در برابر اهرم‌های قدرتی‌ بود که سالها به اشکال گوناگون ستم اقتصادی، سياسی و اجتماعی را بر مردم تحميل کرده بود و اين شاخصهٔ جنبش روز به روز پر رنگ تر شد، و باز از ياد نبريم که واژهٔ مردم را نمی‌‌توان در در يک واحد يکپارچه و همسان تعريف و تفسير نمود. اين مردم از اقشار مختلفی‌ تشکيل يافته اند که هر يک دغدغه‌ها و نياز‌ها و مطالبات مخصوص به خود را دارند. غفلت از اين واقعيت ضربهٔ جبران نا پذيری را بر پيکرهٔ جنبش وارد خواهد کرد و توجه به آن قدرت جنبش را در فرو ريختن پايه‌های استبداد و سلطهٔ بنا شده بر ستم و خون که امروز در ايران در پيکرهٔ جمهوری اسلامی تجسم می‌‌يابد، مستحکم می‌‌کند.

و اما بحث اساسی‌ ديگری که در مقالهٔ جناب بيگلری بيان شده بحث " انتخابات آزاد" است؛ بحث پيچيده و مبهمی که برای تبيين و تصريح و توضيح و توافق بر سر آن ساعت‌ها و حتی روز‌ها وقت لازم است! به راستی‌ انتخابات آزاد به چه معناست؟ يا اگر بخواهيم واضح تر اين سوال را مطرح کنيم بايد پرسيد دوستانی که اين شعار را به کرات مطرح می‌‌کنند چه مفهوم و مصداقی از انتخابات آزاد در سر دارند؟ به گمان اينجانب انتخابات آزاد واقعی‌ زمانی‌ مفهوم پيدا می‌کند که تمام ايرانيان فارغ از هر انديشه، عقيده، مرام، مسلک، دين، قوميت و گرايش سياسی در آن حق انتخاب شدن و انتخاب کردن داشته باشند. در غير اين صورت بايد عنوانی چون "انتخابات با حضور من و همفکرانم" برای آن انتخاب نمود،و با صداقت اعلام نمود که استفاده از عبارت "انتخابات آزاد" نوعی ژست دمکراتيک برای جلب - اگر نگوييم فريب - افکار عمومی‌ است. اما اگر مقصود، همان تعبير نخستين يعنی‌ انتخابات آزاد واقعی‌ باشد پرسشی اساسی‌ تر پيش می‌‌آيد و آن اينکه انتخابات آزاد با وجود ولايت فقيه يا بدون آن؟ اگر نظر مروجين اين شعار در چارچوب ولايت فقيه است بی‌ شک بايد چگونگی‌ تحقق آن به صورت کامل و جزئی در پيشگاه مردم توضيح داده شود (البته اگر آنچنان که مدعی هستيم مردم را دارای قدرت و توانايی فهم مسائل می‌‌دانيم). اين پرسشی اساسی‌ است که انتظار می‌‌رود دوستان بتوانند پاسخی منطقی‌ و قابل قبول برای آن بيابند.

و اما در پايان نمی‌توان از تناقض فاحشی که در انتهای مطلب اين دوست گرامی‌ به چشم می‌خورد غافل شد. آقای بيگلری از سويی با اشاره به جمله‌ای از مهندس موسوی جنبش سبز را جنبشی تعريف ميکنند که بايد هفتاد ميليون ايرانی‌ و حتی مخالفان ايشان را در بر گيرد، و از سوی ديگر بخشی از منتقدان را به پياده شدن از کشتی جنبش دعوت ميکنند!!! در اينجا اکيداً لازم به توضيح است که جنبشی که سودای در بر گرفتن جامعه‌ای هفتاد ميليونی - و حتی مخالفان - را در سر دارد، ديگر حتی برای لحظه‌ای در ميدان تعريف شده توسط سيد علی‌ خامنه‌ای يا کيهان نشينان و رجا نويسان دست نشاندهٔ او بازی نميکند و ميدان مبارزهٔ مستقلی را برای خود تعريف می‌‌کند که تنها به نيروی خلاق و تحول آفرين مردم تکيه و اعتماد دارد. بنابراين به هيچ صورت شايسته نيست که با بيان جملاتی نسنجيده کشتی پر قدرت جنبش مردم را در حد قايق شکستهٔ آقای خامنه‌ای (به تعبير مهدی کروبی) تنزل دهيم و در پی‌ بيرون راندن منتقدانی باشيم که نقدشان باب ميلمان نيست. حتی اگر کمی‌ تندتر قضاوت کنيم می‌توان مدعی شد که چنين برخوردی خنجر از پشت زدن به شخص مهندس موسوی است، آن هم از سوی کسانی‌ که داعيهٔ حمايت بی‌ چون و چرا از ايشان را دارند!!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016