پنجشنبه 23 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جبهه ملی ايران زير ذره بين، گفتگوی نشريه بين المللی کورش (امير کاويان) با کورش زعيم

پاييز ۱۳۸۹، شماره ۵، سال سوم

پرسش ۱: ابتدا شمه ای از فعاليتهای سياسی خود را شرح دهيد و اينکه از چه زمانی وارد همکاری با جبهه ملی شديد؟
کورش زعيم: من از کودکی در يک محيط سياسی و ملی بزرگ شدم. در سال های ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸، شاهد جلسات سياسی در خانه عموی پدرم، سيد حسن زعيم با دکتر مصدق، دوست نزديک و ديرينه او، و ديگر چهره های سياسی زمان بودم. سيد حسن زعيم مبارز مشروطيت و دوست و همکار سيد حسن مدرس و محمد مصدق و نماينده مردم در مجلس شورای ملی دوره های چهارم و پنجم بود. زعيم پس از هفده سال تبعيد سياسی، در سال ۱۳۲۵ به ميهن بازگشته و مصدق هم پس از پانزده سال کناره گيری اجباری از سياست، با آمدن زعيم دوباره فعال شده بود. در سال ۱۳۰۳، زعيم لايحه استيضاح سردار سپه، نخست وزير وقت، را برای اقليت مجلس (حسن مدرس، سيد حسن زعيم، ملک الشعرا بهار، عراقی، کازرونی و اخگر) نوشت بود که همه امضاء کردند. نخست وزير به سه علت استيضاح شده بود: ۱- سوء سياست خارجی و داخلی، ۲- قيام و اقدام عليه قانون اساسی، حکومت مشروطه و توهين به مجلس، ۳- تحويل ندادن اموال مصادره ای بزهکاران به خزانه دولت. پس از پادشاه شدن سردار سپه، زعيم به اعدام محکوم شد ولی با وساطت چند تن، از جمله محمد مصدق، به خارج از کشور تبعيد شد.
همچنين، زعيم که عليه تمديد قرارداد دارسی توسط رضاشاه سخن می گفته، اظهار کرده بوده که شاه نبايد خائن باشد. او می تواند نادان باشد، اشتباه بکند، بی تجربه باشد، ترسو باشد، ولی خائن نمی تواند باشد؛ زيرا صاحبخانه هرگز نبايد عليه منافع منزلش تبانی بکند، هر چند که ديگران در پيرامون او می توانند خائن باشند، زيرا می خواهند از خانه او بدزدند.
جلسات سياسی منزل زعيم که هميشه در آنها دکتر محمد مصدق شرکت داشت، با حضور شخصيت هايی مانند آيت الله سيد ابوالقاسم کاشانی، سيد ابوالحسن حائری زاده، شمس قنات آبادی، عبدالقدير آزاد، دکتر علی شايگان، دکتر احمد متين دفتری، آيت الله حسن امامی، سيد صادق طباطبايی و ديگران برگزار می شد. شادروان دکتر حسين فاطمی هم در زمان تحصيلاتش در پاريس تحت حمايت سيد حسن زعيم و در تهران دوست خانوادگی ما بود و با ما رفت و آمد زياد داشت. در زمانی که شاگرد کلاس چهارم دبستان امير اتابک در خيابان اکباتان بودم، روزنامه ديواری را ابداع کردم. سال بعد به همين مناسبت دکتر مصدق در خانه سيد حسن زعيم، در حضور چند نفر از بزرگان سياسی روز، خودنويس خود را به من جايزه داد (سال ۱۳۲۸). همان سال جايزه بهترين نويسنده سال پنجم دبستانی را هم گرفتم. آن جايزه را که کتاب «بسوی آينده» م. ا. به آذين بود، هنوز دارم.
با وجود حضور سنگين سيد حسن زعيم در خانواده ما، به ويژه روابط او با چهره های بنيانگذار حزب ايران که زعيم هم جزو آنان بود، مانند الهيار صالح، دکتر علی شايگان و غيره، فعاليت پدرم در کنار عمويش و در حزب ايران، و مادرم که در همه تظاهرات سياسی روز شرکت می کرد، و دايی هايم که هر دو سياسی بودند (يکی حزب توده و يکی نيروی سوم)، ديدن و شنيدن همه بحث های سياسی مهم روز و شاهد ماجراهای پشت پرده بودن، شاهد بنيانگذاری جبهه ملی ايران و شکل گيری آن بودن، همه و همه پس زمينه رشد باورهای سياسی و اجتماعی در من شد و تاثيری ماندگار و ژرف بر من گذارد. از همان آغاز نوشته های من رنگ و بوی سياسی و ملی گرفت که از روزنامه ديواری دبستانيم آغاز شد و تا پايان دبيرستان که دهها مطلب از من منتشر شد، انديشه های ملی و فرهنگ ايرانی در آنها نقش اول را داشت. قتل سيد حسن زعيم توسط عوامل رژيم محمدرضا شاه در شب انتخابات دوره شانزدهم با مسموميت، مرا از ديکتاتوری به هر شکل آن بيزار و خشمگين کرد.
من از همان زمان که در پيرامونم سخن از بنيانگذاری جبهه ملی ايران بود، خود را جزوی از اين انديشه و جنبش می دانستم. نخستين مسئوليت رسمی من در جبهه ملی در رفراندوم سال ۱۳۳۲، بود که در ۱۳ سالگی مسئول يکی از چادرهای رای گيری در ميدان توپخانه شدم. پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، شاهد تلاش بی نتيجه پدرم برای شرکت در انتخابات دوره هيجدم بودم که حتا يک رای هم برای او نخواندند، ولی يکی از آشنايان با سی هزار تومان وکيل شهر مهمی شد. هر چند اين رويداد باعث شد که پدرم از سياست کناره بگيرد، ولی در من انگيزه ای بوجود آمد که آنچه را از عهده ام بر می آيد عليه ديکتاتوری انجام دهم.
در سال ۱۳۳۷، برای ادامه تحصيل به امريکا رفتم. دو سال بعد پژوهشی در ۳۲ برگ درباره اسرار کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و چگونگی برکناری دولت مردمی مصدق و روی کار آمدن يک نظام ديکتاتوری منتشر کردم که نسخه ای هم برای دکتر علی شايگان که به نيويورک مهاجرت کرده بود فرستادم. شايگان تلفنی از من تقئير کرد و من را تشويق کرد تا با کمک دوستان دانشگاهی خود برای او در شهرهای مختلف جلسات سخنرانی ترتيب بدهم.
در سال ۱۳۴۱ (۱۹۶۲)، من در شيکاگو نخستين شاخه جبهه ملی ايران را با کمک سه نفر ديگر از دوستان ملی خود بوجود آوردم. وقتی انجمن دانشجويان ايرانی در دانشگاه برکلی امريکا تشکيل شد، ما ميهماندار نخستين کنگره آنها در شيکاگو شديم، زيرا فکر می کنم تا آن هنگام تنها گروه دانشجويی منسجم و فعال ما بوديم. سال بعد بود که دکتر علی شايگان جبهه ملی خارج از کشور را در نيويورک بنيان گذارد.
در سال ۱۳۵۵ به ايران بازگشتم، جو سياسی کمی سبک شده بود و من به نوشتن مقاله های فنی و انتقادی پرداختم. در ارديبهشت ۱۳۵۸، پس از گشايش باشگاه جبهه ملی در ميدان ۲۴ اسفند، اول خيابان سی متری (کارگر جنوبی کنونی)، به آن پيوستم. در همان سال، همراه با دکتر پرويز ورجاوند و دکتر علی رشيدی به عضويت کميته پنج نفره تدوين منشور جبهه ملی ايران و همزمان به عضويت کميته پنج نفری تدوين اساسنامه جبهه ملی برگزيده شدم. تدوين نظامنامه داخلی جبهه ملی هم سپس به من سپرده شد که تنها آن را انجام دادم. در همان سال، برای نخستين دوره مجلس شورای ملی پس از انقلاب، جبهه ملی مرا جزو نامزدهای خود برای مجلس شورای ملی از کاشان اعلام کرد. «گروه بشارت» که جبهه ملی شاخه هوادار دکتر صديقی تلقی می شد که فهرست جداگانه ای تهيه کرده بود هم برای شرکت در انتخابات نام من را در فهرست خود گنجاند.
در سال ۱۳۵۸، من با مشارکت دوازده نفر از فرهيختگان ملی کانون پژوهشی "انديشه و سخن" را بنيانگذاری کردم تا برای آينده ايران به انديشه و برنامه ريزی بپردازد. از جمله هموندان اين کانون، دکتر علی راسخ افشار و رضا فصيح بودند.
از سال ۱۳۵۸، دفتر کار و خانه من مرکز جلسات سياسی جبهه ملی شده بود و شخصيت هايی چون مهندس مهدی بازرگان، دکتر غلامحسين مصدق، دکتر شمس الدين اميرعلايی، اديب برومند، دکتر سعيد فاطمی، دکتر پرويز ورجاوند، دکتر علی رشيدی، مهندس نظام الدين موحد، داريوش فروهر، پروانه فروهر، علی اردلان، حسن لباسچی، و ... در آنها شرکت داشتند. جلسات نهضت آزادی به رهبری مهدی بازرگان و سازمان دانشگاهيان، که بانو دکتر لقا اردلان آن را اداره می کرد، گاهی در دفتر کار من واقع در خيابان نادرشاه، خيابان شاهين، برگزار می شد. پشتيبانان من در آن سالهای نخست، شخصيت هايی مانند دکتر غلامحسين صديقی، دکتر پرويز ورجاوند، علی اردلان، ابراهيم کريم آبادی، دکتر سعيد فاطمی، ابوالفضل قاسمی، دکتر شمس الدين اميرعلايی، محمد ميرمحمدصادقی، استاد عبدالعلی اديب برومند، آيت الله سيد رضا زنجانی، حاج قاسم لباسچی، دکتر منوچهر فرهنگ و داريوش فروهر بودند.
در نخستين انتخابات رياست جمهوری، به درخواست دريادار دکتر احمد مدنی برای پشتيبانی از او در انتخابات، يک ستاد انتخاباتی مستقل تشکيل دادم که به گفته خود او تاثيرگذارترين ستاد انتخاباتی او بود.
فعاليت های رسانه ای من در سالهای پس از انقلاب به صورت مقاله های انتقادی سياسی، بويژه مقاله "نه شرقی، نه غربی، شمالی، شمالی!" درباره نقش حزب توده در شکل دهی به سياستهای جمهوری اسلامی که در سه شماره روزنامه عدالت چاپ شد و سالها بعد مدير شجاع آن به من گفت که چه گفتاری ها بخاطر آن مقاله نداشته است. همچنين، کتاب "امپراتوری شوروی به کجا می رود؟" من که در آن فروپاشی شوروی را در طی ده تا دوازده سال پيش بينی کرده بودم بود. کتاب اخير نخست بصورت پاورقی در روزنامه ميزان، ارگان نهضت آزادی، با تبليغات زياد چاپ می شد، که توجه دولت شوروی را جلب کرد و باعث حمله های شديد و مستمر راديو فارسی مسکو به من گشت. روزنامه مردم حزب توده هم يک بار دو صفحه ميانی از چهار صفحه خود را به انتقاد از من اختصاص داد. روزنامه ميزان هم دوبار مورد تعرض و آتش سوزی توسط اوباش سياسی شد که در بار دوم ساختمان و انتشار روزنامه بکلی تعطيل شد. وقتی اين کتاب به همت شمس آل احمد و علی دهباشی در ده هزار نسخه منتشر شد، کتابفروشی های جلوی دانشگاه نسبت به نمايش و فروش آن مورد تهديد قرار گرفتند.
در سال ۱۳۶۱ به علت فعاليت های سياسی در جبهه ملی ايران دستگير و نزديک پنج ماه را در بند ۲۰۶ زندان اوين گذراندم. پس از بازداشت من، دو بردار کوچکترم، سيامک و بهرام، هم دستگير و زندانی شدند. سيامک که از رهبران و تئوريسين اتحاديه کمونيستهای ايران بود پس از دو سال زندان و شکنجه های بيرحمانه به تنهايی در ميان ورزشگاه شهر آمل تيرباران شد. بهرام که اتهامش شرکت در اعتراضات دانشجويی دانشگاه آريامهر بود، پس از مدتی در اوين، چهار و نيم سال در زندان گوهر دشت سپری کرد.
در سال ۶۴، به علت ممنوع شده بودن فعاليت رسمی جبهه ملی در پی اتهام ارتداد آيت الله خمينی در روز ۲۵ خرداد ۱۳۶۰، همراه با حدود چهل نفر ديگر از اعضای شاخص جبهه ملی ايران در چارچوب "هيئت حسن نيت" به کنشگری و اعتراض به سياستهای ضد ملی و سرکوبگرانه رژيم ادامه دادم.
در سال ۱۳۷۳، سازمان مهندسان جبهه ملی ايران را که از سال ۱۳۶۰ متوقف شده بود، دوباره تشکيل دادم که جلسات ماهانه آن در دفتر يا خانه ام برگزار می شد. من تنها عضو جبهه ملی ايران بودم که در دهه هفتاد مورد مصاحبه رسانه های خارجی و داخلی در مورد اوضاع سياسی ايران و عملکرد جمهوری اسلامی قرار می گرفتم که اللبته تاوان آن را هم می دادم.
در سال ۱۳۷۹ به اتفاق آراء به عضويت شورای مرکزی جبهه ملی ايران انتخاب و در همان سال به عضويت هيئت اجرايی جبهه و مسئوليت روابط عمومی جبهه برگزيده شدم. هنگامی که مهندس عباس اميرانتظام برای نخستين بار با مرخصی درمانی آزاد شد، با حسن لباسچی، غلامحسين خير، رکن الدين قرنی و حسن لباسچی او را همراهی و ترغيب به پيوستن به شورای مرکزی جبهه ملی ايران کرديم. اميرانتظام برای مدتها همه مصاحبه های راديويی خود را از منزل ما انجام می داد، و نخستين پيشنهاد اصلاحات را هم به آقای محمد خاتمی، رييس جمهور وقت، برای مديريت کشاورزی کشور، با هم نوشتيم که مورد توجه خاتمی قرار گرفت و ظاهرا" دستور به اجرای آن را داد.

پرسش ۲: با وجود اينکه در دهه ۴۰ جبهه ملی فرصت مشارکت در حکومت را در لوای شرکت در انتخابات مجلس يا حتی حضور در کابينه داشت، به عقيده شما چرا با مخالفت سران جبهه ملی روبرو شد؟

کورش زعيم: اين در سال ۱۳۴۰ بود که جبهه ملی اين فرصت را برای مشارکت در سرنوشت سياسی ايران پيدا کرد، و اين فرصت بسيار فراتر از فقط شرکت در کابينه بود، و سران جبهه ملی هيچ مخالفتی با آن نداشتند. پيش از اينکه من به پاسخ شما را بدهم، می خواهم مقدمه ای از اوضاع سياسی آن روز برايتان شرح دهم تا موقعيت جبهه ملی بهتر درک شود.
پس از کودتای ۲۸ امرداد، نخستين دغدغه رژيم، بجز تلاش برای بر سرجای خود نشاندن جبهه ملی ايران، سروسامان دادن به وضع اقتصادی کشور بود که در پيامد تحريم های پس از ملی شدن صنعت نفت، اقتصاد ايران را آسيب پذير کرده بود. اين کار با کمکهای پولی امريکا از جمله ششسد ميليون دلار يارانه و دويست ميليون دلار وام کم بهره و البته کمکهای نظامی زيادی آغاز شد. در پی آن قرارداد کنسرسيوم بسته شد که در آن ايران فقط چهل درصد شريک بود، ولی بهر حال درآمد ايران را از نفت بسيار افزايش داد. درآمد ايران از نفت از ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۰ حدود ۵/۳ ميليارد دلار بود که در آن زمان مبلغ قابل ملاحظه ای بشمار می آمد. شاه در تلاش برای ايجاد جانشينی برای محبوبيت جبهه ملی ايران، می خواست خود را با مذهبی نشان دادن به روحانيت نزديک کند. نخست در سال ۱۳۳۴، با شعار "مدافع اسلام" بودن به جامعه بهايی ايران تعرض کرد و نيايشگاه آنان را تخريب نمود. سپس آغاز به سفرهای زيارتی کرد، مانند آقای احمدی نژاد از غيب الهام می گرفت و خواب اين امام و آن امام را می ديد. شاه در حالی که دست روحانيت را در سازماندهی و گردهمايی باز می گذاشت، جبهه ملی ايران را ممنوع و سران آن را زندانی کرده بود. در سال ۱۳۳۶، زير فشار امريکا در نمايش آزاد گذاشتن فعاليت احزاب، دو حزب ميليون و مردم را بنيانگذاری کرد و مردان خود (دکتر منوچهر اقبال و اسدالله علم) را بر آنها گماشت. با وجود همه اين تلاش ها، شاه نتوانست مردم را نسبت به خود بباوراند. کودتای ۱۳۳۲، شخصيت او را که پيش از آن از محبوبيت برخوردار بود، بسيار خدشه دار کرده و بيشتر مردم او را دست نشانده بيگانگان می انگاشتند. در سال ۱۳۳۷، سازمان سيا يک گزارش تحليلی از اوضاع ايران برای رييس جمهور و شورای امنيت ملی امريکا تهيه کرده بود که در آن از ناتوانی شاه در به ثبات رساندن کشور سخن رفته بود، و اينکه احتمال سرنگونی شاه در طی يک سال آينده می رود. نيکيتا خروشف هم در ارديبهشت ۱۳۴۰، در مذاکره با والتر ليپمن گفته بود که با وجود ناتوانی حزب کمونيست در ايران، اين کشور به سوی انقلاب پيش می رود و فساد حکومت شاه و بدبختی توده های مردم، انقلاب را تسريع خواهد کرد. در اثر نگرانی امريکا نسبت به ثبات شاه، کميته ای برای زير نظر گرفتن ايران و برنامه ريزی در راستای جلوگيری از آشفتگی کشور، فروپاشی نظام و نجات شاه تشکيل شد. طرح معروف "۱۴ ماده ای" اين کميته، ضرورت انجام اصلاحات گسترده سياسی و اقتصادی در ايران را تاکيد کرده بود. بسياری از نمايندگان کنگره امريکا گفته بودند که فقط يک معجزه می تواند حکومت شاه را نجات بدهد. شورای امنيت ملی امريکا بر اين باور بود که شخص شاه نه خواست و نه انگيزه انجام اصلاحات را دارد؛ بنابراين، اصلاحات بايد توسط دولتی برخاسته از اپوزيسيون ضد کمونيست کشور انجام گيرد. اگر هم قرار باشد شاه اين اصلاحات را انجام دهد، امريکا بايد از يک دولت جانشين پشتيبانی نمايد.

سال ۱۳۳۸، آغاز اعتراضات مردم در چارچوب اعتصابهای کارگری بود. اعتصابهای کارگری موجه ترين شکل ابراز نارضايتی است، زيرا جنبه ظاهری آن صنفی و خواسته های آن افزايش درآمد و شرايط کاری است؛ بنابراين، رژيم های استبدادی با احتياط بيشتری نسبت به اعتراضات کارگری رفتار می کنند. در دی ماه همان سال تظاهرات دانشجويی هم آغاز شد. از سوی ديگر، امريکا روی شاه فشار وارد می آورد که تن به اصلاحات دموکراتيک بدهد تا با تامين رضايت مردم، خطر گرايش به کمونيسم کاهش يابد. نخستين صحنه آزمايش شاه انتخابات دوره بيستم بود. جان کندی، رييس جمهور امريکا، اصرار ورزيده بود که شاه بايد قانون اساسی را رعايت و کشور را «دموکراتيزه» و «مدرنيزه» کند. از جمله برنامه امريکا برای شاه، اصلاحات ارضی، حق رای برای زنان، فروش کارخانه های دولتی به مردم، تقسيم سود سهام، تشکيل سپاه دانش برای باسواد کردن توده مردم و آزادی های مدنی و مطبوعاتی بود. شاه در آستانه انتخابات دوره بيستم اعلام کرد که دولت بايد انتخابات را هرچه زودتر و در "کمال آزادی" انجام دهد. تصور می رفت که فضای سياسی در شرف باز شدن باشد. جبهه ملی ايران پيش بينی کرده بود که فضا باز خواهد شد و شخصيت های فعال جبهه ملی مقدمات بازآغاز فعاليت جبهه ملی دوم را فراهم آورده بودند. گفتگوهای چگونگی بازآغاز جبهه ملی در خانه های الهيار صالح، سيد باقر کاظمی يا غلامحسين صديقی انجام می گرفت. سرانجام در نشست ۲۳ تير ۱۳۳۹ در خانه دکتر صديقی که در آن هفده نفر شرکت داشتند، تصميم به آغاز فعاليت جبهه ملی دوم گرفته شد و بيانيه اعلام موجوديت آن بطور نمادين در روز ۳۰ تيرماه ۱۳۳۹، منتشر شد.

انتخابات دوره بيستم مجلس شورای ملی نخستين آزمايش جبهه ملی به راست بودن آزاديهای قول داده شده توسط رژيم برای فعاليت سياسی بود. ولی وقتی پنج نفر از رهبران جبهه ملی نامه سرگشاده ای برای اجازه شرکت جبهه ملی در انتخابات به وزير کشور وقت، رحمت اتابکی، تسليم کردند، متوجه شدند که اعلام آزادی انتخابات نمايش دروغی بيش نيست. جبهه ملی انتخابات دوره بيستم را تحريم کرد، هرچند که الهيار صالح به علت محبوبيت زيادی که در کاشان داشت انتخاب شد. در نتيجه جلوگيری از شرکت جبهه ملی در انتخابات، دانشجويان در دانشگاه تهران بست نشستند و بازار در پشتيبانی از جبهه ملی بصورت نيمه تعطيل در آمد. هفده نفر از سران و فعالان جبهه ملی هم در اعتراض به دخالت دولت در انتخابات و فقدان آزاديهای قول داده شده، در ساختمان مجلس سنا بست نشستند. در امردادماه ۱۳۳۹، دانشجويان هوادار جبهه ملی ايران گردهمايی بزرگی در ميدان جلاليه (پارک لاله کنونی) در اعتراض به نبود آزادی انتخابات برپا کردند. انتخابات دوره بيستم چنان آلوده به تقلب و فساد اجرا شده بود که دولت به ناچار انحلال آن را اعلام و ماه بهمن همان سال را برای برگزاری دوباره انتخابات تعيين نمود. اين بار جعفر شريف امامی، نخست وزير وقت، قول آزادی انتخابات و اجازه شرکت جبهه ملی را داد.

شاه در ديماه ۱۳۳۹ وقتی از سفر امريکا که در آنجا با سردی کاخ سفيد مواجه شده بود برگشت، الهيار صالح را که به نمايندگی مردم کاشان انتخاب شده بود به دربار فراخواند. در امريکا جان کندی به او گفته بود که بايد آزاديهای بنيادين را به مردم باز پس دهد و اينکه انتخابات بايد آزاد باشد. در طول يک ساعت و نيم که ملاقات شاه با صالح به درازا کشيد، شاه از صالح با لحنی "ملاطفت آميز" گله کرده بود که "شماها با شخص من مخالف هستيد." صالح پاسخ داده بود که "به موی اعليحضرت سوگند که ما با شخص شما مخالف نيستيم، ما با عدم اجرای قانون اساسی و با دخالت اعليحضرت در امور اجرايی مخالف هستيم." الهيار صالح از دخالت دولت در انتخابات، تبعيد نامزدهای انتخاباتی جبهه ملی، فشار رژيم بر دانشجويان و تحصن سران جبهه ملی در مجلس سنا سخن گفت. چه سخنان ديگری ميان آن دو رد و بدل شده بود نمی دانيم، ولی من مطمئن هستم که احضار الهيار صالح توسط شاه در پی بازگشت از سفر تحقيرآميزش به امريکا، و فشارهای جان کندی برای اعطای آزادی های بيشتر، فقط بخاطر شنيدن شکايت های الهيار صالح و جبهه ملی نبوده است. صالح پس از اين ملاقات به مجلس سنا رفت و گزارش ملاقات خود را به سران جبهه ملی که در آنجا بست نشسته بودند داد. تحصن کنندگان عبارت بودند از محمدرضا اقبال، نصرت الله امينی، مهدی بازرگان، شاپور بختيار، اديب برومند، اصغر پارسا، عبدالحسين خليلی، کريم سنجابی، غلامحسين صديقی، جلال غنی زاده، محمدعلی کشاورز صدر، علی اشرف منوچهری. تحصن چهل روز به درازا انجاميد. به باور من، از آنجا که همه بست نشستگان در سطح سياستگذاری و تصميم گيری جبهه ملی نبودند، صالح همه چيز را در آنجا نگفت. از سوی ديگر، سرلشگر هدايت، رييس ستاد ارتش، هم از سوی شاه به ملاقات کريم سنجابی رفته بود. سنجابی پاسخ داده بوده که جبهه ملی با سلطنت مخالف نيست، ولی سلطنت بايد طبق قانون اساسی مشروطه باشد و شاه دخالتی در امور اجرايی نداشته باشد.
در آن زمان، دانشجويان سخت به انتخابات و ديکتاتوری رژيم معترض بودند و پيوسته به تظاهرات و تحصن می پرداختند. در فروردين ۱۳۴۰، وقتی الهيار صالح که در دوره بيستم نماينده مجلس شده بود، در يک سخنرانی به دانشجويان گفت که آرام باشند، به قانون و مقام پادشاهی احترام بگذارند، دانشجويان نسبت به او هم ناراضی نشان دادند. ولی الهيار صالح برنامه ديگری را در ذهن داشت که ممکن بود سرنوشت کشور را عوض کند و از اين جهت نمی توانست موضع ديگری در برابر دانشجويان داشته باشد.
علی امينی در ارديبهشت ۱۳۴۰، پس از درگيری دانشجويان و خشونتهای عوامل دولت؛ و بويژه به علت وضع اسفناک اقتصادی کشور که منجر به سقوط دولت جعفر شريف امامی شده بود، به نخست وزيری رسيد. امينی همانگونه که پيشتر گفتم، بی درنگ مجلس را که مردم از انتخابات آن ناراضی بودند منحل کرد. طبق اصل ۴۸ اصلاحی قانون اساسی، انتخابات می بايستی در ظرف يک ماه انجام می گرفت و مجلس در طی سه ماه بازگشايی ميشد. اين بار جبهه ملی تصميم گرفت در انتخابات شرکت کند. جبهه ملی بر اين باور بود که به علت محبوبيت گسترده اش در ميان مردم، می تواند درصد قابل ملاحظه ای از کرسی های مجلس را به خود اختصاص دهد. اقتصاد ايران بحرانی و انتخابات مجلس با دخالت معمول دربار و برخی کشورهای بيگانه و فساد گسترده مورد اعتراض مردم بود. وظيفه امينی سروسامان دادن به وضع اقتصادی ايران و هدايت کشور، با کمک جبهه ملی (به تصور ما)، به سوی نوعی دموکراسی بود.

علی امينی پس از پايان دوره سفارت خود در پاريس، پيش از بازگشت به تهران، در پاريس با مقامات سياسی امريکا ملاقات کرده بود. وی بی درنگ پس از ورود به تهران با دکتر کريم سنجابی، رييس شورای مرکزی جبهه ملی ايران، تماس گرفته بود و می پندارم که احتمال مشارکت جبهه ملی ايران را در اداره کشور، تحت شرايطی که امريکا نسبت به آن حساس نباشد، مطرح کرده بوده است. من باز می پندارم که در آن زمان شرايط سياست بين المللی برای بازگشت جبهه ملی ايران به صحنه سياسی کشور فراهم شده بود، و امريکا با پی بردن به اشتباه خود در سال ۱۳۳۲، ديگر آن حساسيت را نسبت به يک دولت ملی گرا و استقلال طلب نداشت. ولی جبهه ملی ترجيح می داد که از راه انتخابات و مجلس و با کسب رای مردم به صحنه بازگردد تا محبوبيت خود را به جهانيان اثبات نمايد.
جان کندی، رييس جمهور امريکا، که مانند هری ترومن مردی آزاديخواه بود و انديشه های او با اقداماتی شبيه کودتای ۲۸ امرداد که يک دولت ملی و دموکرات را سرنگون کرده بود سازگاری نداشت، بهترين راه ايستادگی در برابر نفوذ کمونيسم شوروی را دولتهای ملی، رفاه اقتصادی و رضايت مردم می دانست. از اين رو با فشار روی شاه، علی امينی را که قرار بود نخست وزير دوران انتقالی به يک حکومت مردمی باشد روی کار آورد. شاه بارها اقرار کرده بود که علی امينی را با فشار امريکا نخست وزير کرده بوده است.
شاه در اسفند ۱۳۴۰، سپهبد تيمور بختيار را برای درخواست کمکهای اقتصادی و نظامی به امريکا فرستاد. کاخ سفيد با او بسيار تحقيرآميزانه برخورد کرد و وی پس از سه هفته معطلی سرانجام موفق به ديدن رييس جمهور امريکا شد و از او در مورد کمکها پاسخ منفی گرفت. شاه خود در ارديبهشت ۱۳۴۱، به امريکا سفر کرد که در آنجا با پيشباز اعتراض آميز دانشجويان ايرانی روبرو شد. در آن سفر فعالان دانشجويی ايرانی به سوی او گوجه فرنگی و تخم مرغ پرتاب کردند، و شاه در اثر پرتاب گاز اشگ آور پليس برای پراکنده کردن معترضان چشمانش اشگبار شد. در اين ديدارT جان کندی به شاه گفته بود که بايد توجه خود را بر مسائل روستايی، اصلاحات ارضی، اصلاحات اقتصادی و آزادی های مدنی متمرکز کند، وگرنه اميدی به تداوم حکومت او نيست.
در پيامد مذاکرات علی امينی با کريم سنجابی در پی بازگشت از پاريس و پذيرش نخست وزيری، و نيز مذاکرات شاه با الهيار صالح در پی بازگشت وی از امريکا، توافق هايی شده بود که در سياست و رفتار سران جبهه ملی به خوبی مشهود بود. در پی ملاقات ها و نشست های داخلی سران جبهه ملی، قرار شد جبهه ملی ايران در يک گردهمايی بزرگ، ديدگاهها و برنامه های خود را برای آينده ايران اعلان کند. سران جبهه ملی برای دستيابی به هدف بازيابی فرصت خدمت به ميهن و ملت توافق کرده بودند که فعلا با دو مسئله ای که امينی گفته بود برای امريکا بسيار حساس است رويارويی نکنند؛ يعنی درباره همه چيز اظهار نظر کنند به جز مخالفت علنی با دو مورد: پيمان سنتو (که در آن زمان به علت جنگ سرد و برنامه علنی شوروی برای گسترش کمونيسم در جهان برای امريکا اهميت داشت)، و کنسرسيوم نفت (که با شرايط جديد می رفت که سازشی ميان ايران و شرکتهای نفتی جهان و حل بحران نفت ايران باشد)، هر چند که قرارداد کنسرسيوم با اصل ملی شدن صنعت نفت مغاير بود. وقتی خبر احتمال تشکيل دولت جبهه ملی بر سر زبانها افتاد، پای خبرنگاران خارجی به منزل رهبران جبهه ملی باز شد. بيشتر پرسشها درباره چگونگی ديدگاه جبهه ملی در مورد پيمانهای سنتو و کنسرسيوم بود، ولی آنان با سياست ويژه خود از اظهار نظر قاطع خودداری کردند.
بايد يادآوری کنم که در سال ۱۳۳۳، يک سال پس از سفر جنجال برانگيز ريچارد نيکسون، معاون رياست جمهوری امريکا، به تهران، شاه و ثريا به امريکا رفتند. در اين سفر که دو ماه به درازا انجاميد، ايزنهاور از شاه خواسته بود که به «پيمان بغداد» يا سازمان پيمان مرکزی «سنتو» بپيوندد. شاه پذيرفت و ايران چهارمين عضو پيمان سنتو شد. اين پيمان را انگلستان طراحی کرده و خود عضو غير موظف آن شده بود، ولی امريکا عضو نبود و فقط به آن کمکهای نظامی و مالی می کرد. حساسيت شديد امريکا نسبت به پايدار ماندن پيمان سنتو (ميان ترکيه، عراق، پاکستان و اکنون ايران) که ديواری در برابر بلندپروازی های شوروی بشمار می آمد، توسط محمدرضا شاه و علی امينی به سران جبهه ملی انتقال داده شده بود. الهيار صالح و کريم سنجابی هر دو خيلی سياستمدارانه با آن روبرو شده بودند و، برای مثال، در پاسخ خبرنگاران، پيمان سنتو را نفی نمی کردند، فقط می گفتند که چون امريکا و انگلستان تعهدی را در اين پيمان بر دوش نگرفته اند، پيمان بايد ارزيابی مجدد شود. يعنی با آن رويارويی نکرده و فقط مفاد آن را زير پرسش برده بودند. اين موضع برای غرب به ويژه امريکا قابل تحمل بود.
دوم، مسئله کنسرسيوم بود. هرچند جبهه ملی قرارداد کنسرسيوم را با اصل ملی شدن صنعت نفت مغاير می ديد، ولی درباره آن اظهار نظر قاطع نبايد می کرد تا پس از تشکيل دولت و ارزيابی شرايط برای بازنگری آن سياست خود را تدوين کند. همه می دانستند که اگر دولت جبهه ملی بر سر کار می آمد، قرارداد کنسرسيوم به حال خود رها نمی شد؛ ولی صلاح بر اين بود، و توافق کلی هم شده بود، که پيش از تشکيل دولت اظهار نظر قاطع نشود. زيرا در هر حال اين مجلس بود که بايد تصميم نهايی را می گرفت. نخست، برگزاری يک انتخابات آزاد بايد در دستور کار جبهه ملی قرار می گرفت.
با باز شدن فضای فعاليت های سياسی، اختلافات درونی جبهه ملی هم سر باز کرد. معمولا ما هنگامی که زير ستم و فشار هستيم بهم نزديک می شويم و همدل می شويم، ولی به محض اينکه امکان فعاليت آزاد را پيدا می کنيم، رقابت ها و اختلاف سليقه ها باعث پراکندگی ما می شود. در اين سال، جناح بندی ها در درون جبهه، با وجود هدف مشترک، سنگرها را جدا کرد. هموندان مذهب محور جبهه جدا شدند و نهضت آزادی ايران را تشکيل دادند که در ارديبهشت ۱۳۴۰، اعلام موجوديت کرد. در درون جبهه هم حزبهای ايران و مردم ايران و جامعه سوسياليستها در برابر حزب ملت ايران و دانشجويان مستقل و گروهی که نهضت آزادی را تشکيل دادند ايستادند.
جبهه ملی برای تظاهرات بزرگی در ميدان جلاليه در روز ۲۸ ارديبهشت ۱۳۴۰، فراخوان کرد تا خود را دوباره به عنوان يک سازمان سياسی مردمی و مطرح بازشناسايی کند. قرار بود که اين تظاهرات دروازه بازگشت جبهه ملی ايران به سياست و احتمالا تشکيل دولت باشد. حدود هشتاد هزار نفر در اين تظاهرات شرکت کردند. برخی جمعيت را تا سدهزار و سد و بيست هزار هم تخمين زده اند، ولی منابع امنيتی آن را ۲۵ هزار نفر ثبت کرده اند. عوامل دولت امينی ادعا کرده بودند که خودشان هم در دعوت و افزايش جمعيت دخيل بوده اند. در اين گردهمايی که سخنران اصلی آن کريم سنجابی بود، غلامحسين صديقی و شاپور بختيار هم سخنرانی کردند. سخنرانی سنجابی بسيار هوشمندانه بود. او بی اينکه از آرمانهای جبهه ملی هزينه کند، از ايجاد حساسيت درباره دولت آينده جبهه ملی در محافل بين المللی خودداری کرده بود. در اين سخنرانی سنجابی پيام داده بود که تصميم برای آينده ايران در ايران گرفته می شود نه در واشنگتن، مسکو يا لندن. دکتر صديقی هم سخنرانی پرشوری کرد و در آن به رژيم ديکتاتوری شاه حمله نمود و سياهکاری های آن را برشمرد و راه حل را يک انتخابات آزاد شمرد. او هم از پرداختن به مسائلی که حساسيت غرب را بر می انگيخت و ممکن بود جلوی بازگشت جبهه ملی را بگيرد، خودداری کرد. گردهمايی جلاليه می رفت که يک نقطه عطف در سرنوشت ايران شود. سنجابی و صديقی به ملت و سياست جهانی نشان دادند که فقط جبهه ملی درايت و پختگی لازم را برای اداره کشور دارد.
در اين گردهمايی يک نفر برخلاف توافق در سخنرانی خود به مطالبی پرداخت که قرار بود از آن پرهيز کنند. اين سخنرانی شاپور بختيار بود که تسليم شور ميهن پرستی و استقلال خواهی ملی خود شد و برای نشان دادن اين استقلال رای و جلب احساسات مردم، با پيمان سنتو و کنسرسيوم به شدت مخالفت و اظهار کرد که آنها را لغو خواهند نمود. سخنرانی او که بر خلاف توافق ميان سران جبهه ملی که به منظور بازگشت جبهه ملی به سيااست کشور انجام گرفته بود، همه چيز را عوض کرد. در پايان، داريوش فروهر طبق برنامه قطعنامه تصويب شده گردهمايی را با صدای رسای خود خواند و گردهمايی به پايان رسيد. سخنرانی شاپور بختيار امريکا و غرب را از روی کار آمدن جبهه ملی ايران نگران کرد، بطوری که امريکاييها گفتند " اين جبهه ملی ها هنوز می گويند مرغ يک پا دارد!"، با منصرف شدن امريکا از پشتيبانی تغيير دولت در ايران، امينی مجبور شد جبهه ملی را زير فشار قرار دهد و به حاشيه براند. در نتيجه، برنامه تشکيل دولت جبهه ملی منتفی شد.

در تيرماه ۱۳۴۱، دولت علی امينی سقوط کرد و اسدالله علم نخست وزير شد. با اين تغيير دولت، شرايط برای جبهه ملی بسيار دشوار شد و اختلافات و تضادهای شديدی هم در درون جبهه ملی در گرفت. در دی ۱۳۴۱، نخستين کنگره سراسری جبهه ملی ايران برپا شد و در اين کنگره بود که اختلافات درونی جبهه ملی خود را نشان داد. تشکيل کنگره با حضور ۱۷۰ نفر نمايندگان دهها هزار عضو در سراسر کشور نمايشی از قدرت بالقوه جبهه ملی بود. کارهای بسيار جالبی که در اين کنگره انجام گرفت، مانند گنجاندن اعلاميه جهانی حقوق بشر در منشور جبهه ملی، اعلام برابری همه شهروندان و اعطای حق رای به زنان. کنگره دو عضو زن داشت، پروانه اسکندری و هما دارابی، که بر سر حق رای آنان بحث های فراوانی به ويژه ميان آيت الله رضا زنجانی و دکتر غلامحسين صديقی در گرفت. سرانجام، دکتر صديقی پيروز شد و برای نخستين بار زنان دارای رای شدند. دوم اينکه يک کميته پنج نفره تشکيل شد که دو عضو آن زن و سه عضو آن روحانی بودند، هرچند که روحانيان حاضر در کنگره به بی حجاب بودن زنان اعتراض کردند. آيت الله طالقانی که در مورد حجاب موضع نگرفته بود، همکاران خود را از اين مخالفت برحذر داشت، ولی در هر حال يکی از روحانيان در اعتراض کنگره را ترک کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در ششم بهمن ۱۳۴۱ شش اصل انقلاب سفيد شاه، که امريکا آنها را ديکته کرده بود، در مجلس شورای ملی تصويب می شود. در پی آن دکتر غلامحسين صديقی، دکتر مهدی آذر، دکتر کريم سنجابی، دکتر شاپور بختيار، مهندس احمد زيرک زاده، مهندس کاظم حسيبی، مهندس خليلی و شماری ديگر از رهبران جبهه ملی، و همچنين دکتر محمد علی خُنجی، دکتر مسعود حجازی و مهندس فريدون اميرابراهيمی زندانی شدند. پس از اينکه دکتر سنجابی از اين زندان آزاد شد، زمزمه استعفای علی امينی و نخست وزيری دکتر سنجابی بلند می شود. در يکم بهمن، دانشجويان دانشگاه تهران در پشتيبانی از اعتصاب دانش آموزان در يکم بهمن، تظاهرات می کنند که در آن زد و خورد سنگينی ميان دانشجويان و ماموران انتظامی درمی گيرد. در اين تظاهرات يک دانشجو کشته شد و خسارات زيادی به دانشگاه وارد آمد. اين رويداد به عنوان آغاز کودتايی برای روی کار آمدن سنجابی شايع شد. دکتر سنجابی که هم رييس هيئت اجرايی جبهه ملی ايران و هم مسئول امور دانشجويان جبهه ملی در دانشگاه تهران که حدود ۱۲۰۰ نفر بودند، طرف اتهام قرار گرفت که دانشجويان را تحريک کرده بوده است. از آنجا که شايع شده بود اين کار (توطئه کودتا عليه امينی) بدون آگاهی شاه و يا جبهه ملی در حال انجام است، شاه سرلشگر وفا را مامور رسيدگی کرد، و سران جبهه ملی هم ابراهيم کريم آبادی و اديب برومند را به عنوان «کميته تحقيق واقعه اول بهمن» مامور رسيدگی می کنند. اديب برومند گزارش می دهد که اتهام تحريک دانشجويان به تظاهرات از سوی سنجابی بی پايه است، ولی ايشان با قاطعيت تکليف دانشجويان را که پرسيده بودند آيا تظاهرات بکنند يا نکنند مشخص نکرده و اختيار تشخيص را به خودشان واگذار کرده بوده است. ايراد به سنجابی اين بود که به عنوان يک رهبر سياسی بايد با صراحت دانشجويان را راهنمايی می کرد.
ولی اکنون ديگر سازمانهای مذهبی که شاه به آنها ميدان داده بود کم کم وارد صحنه سياسی می شدند. اصلاحات شش ماده ای شاه که در راس آن اصلاحات ارضی و حق رای زنان بود، و تقريبا همه آنها خواستهای اعلام شده جبهه ملی بود، به عنوان «انقلاب شاه و ملت» اعلام شد. در پی اعلام «انقلاب شاه و ملت» جبهه ملی بيانيه قدرتمندی داد که اينها همه ظاهرسازی رژيم و در راستای برقراری يک ديکتاتوری جديد است، و اينکه اصلاحات آری، ولی ديکتاتوری نه! در پی اين اعلام موضع، شاه بيش از دويست نفر از سران و فعالان جبهه ملی را دستگير و به زندان انداخت. روحانيت هم که منافع خود را با از بين رفتن مالکان بزرگ زمين در خطر می ديد، در مخالفت با اصلاحات ارضی به عنوان تجاوز به حق مالکيت فردی؛ و در مخالفت با اعطای حق رای به زنان به عنوان مغايرت با اصول اسلام، با رهبری آيت الله روح الله خمينی سخت به مخالف پرداخت و وارد جبهه ضد شاه شد. آيت الله خمينی فتوايی مبنی بر تحريم همه پرسی شاه برای تاييد اصول ششگانه صادر نمود. رويداد خونين ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، در سرکوب تظاهرات روحانيان عليه اصلاحات ارضی و رای زنان، کشور را وارد مرحله جديدی کرد.
در اول بهمن ۱۳۴۲، وزارت خارجه امريکا در گزارش خود به کاخ سفيد درباره اقدامات مثبت امريکا در ايران گفته بود که، "... تشويق شاه به پيروی از قانون اساسی، بهبود وجهه حکومت در ميان مردم و کاهش حجم نيروهای نظامی، ... همچنين فعاليت در راستای ميانه رو کردن بافت سياسی جامعه ايران، و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی برای جلوگيری از احتمال سرنگون شدن شاه و در نتيجه هرج و مرج و روی کار آمدن نيروهای ضدغربی و عوام فريب، به دقت برنامه ريزی و آغاز شده است."

پس از رويداد ۱۵ خرداد، بار ديگر جبهه ملی که سران آن به زندان افتاده بودند، نامزد تغيير در اداره کشور شد. اسدالله علم که نخست وزير شده بود، خود با سران جبهه مذاکره کرد که اگر انقلاب سفيد را، که در آن زمان فقط شش اصل داشت، تاييد کنند درخواست تشکيل دولت را دريافت خواهند نمود. بارها هنگامی که سران جبهه در زندان بودند، سرلشگر پاکروان و سرلشگر مقدم با پنج نفر از شخصيت های اصلی جبهه ملی که به منظور آسانی رفت و آمد و مذاکره فرستاده های شاه با آنان به زندان جداگانه ای منتقل شده بودند مذاکره کردند. اين بار جبهه ملی پيشنهاد را نپذيرفت و با پافشاری بر اصول بنيادين خود، بيانيه ای صادر کرد که اصلاحات ارضی را می پذيرد، ولی ديکتاتوری را نمی پذيرد. در واقع شش اصل انقلاب سفيد محمدرضا شاه، مانند اصلاحات ارضی و حق رای زنان، انگار که از اصول منشور جبهه ملی ايران برداشت شده بود. در مورد حق رای زنان، اين جبهه ملی بود که نخستين بار حق رای زنان را برابر با مردان محترم شمرده بود. در کنگره جبهه ملی ايران، زنان حاضر بودند و حق رای هم داشتند. در کميسيون پنج نفری منتخب کنگره دو نفر زن با حق رای در برابر سه روحانی شرکت داشتند. با خودداری جبهه ملی از تشکيل دولت، شاه آغاز به تقليد از سياستهای جبهه ملی کرد. او می خواست خود نقش يک رهبر مردمی را بازی کند. بهمين دليل شش اصل را که امريکا تکليف کرده بود اعلام و به تقليد از شخصيت های سياسی ملی همه جا می رفت و سخنرانی می کرد تا روزنامه های عکس او را در حال سخنرانی در ميان مردم چاپ کنند. اعلام اين شش اصل و ورود شخص شاه به ميدان، وانمود می کرد که شايد ديگر برای جبهه ملی دير شده است. شاه ابتکار عمل را خود به دست گرفته بود و اکنون با پشتيبانی کاخ سفيد، احساس اعتماد به نفس بيشتری می کرد. با وجود اين، پس از مسئله شدن جامعه روحانی قم، به ويژه پس از رويداد ۱۵ خرداد، دربار باز به سراغ جبهه ملی آمده بود، ولی جبهه ملی به علت اينکه نمی توانست به شاه اعتماد کند و آماده بازيچه شدن در دست او نبود، زير بار نرفت. در هر حال، جبهه ملی تا سيزده سال ديگر از معادلات سياسی کشور خارج شده بود.

پرسش ۳: جبهه ملی از سال ۵۷ آرام آرام به جرگه راديکالها در آمد و خواهان سقوط سلطنت به جای اجرای قانون اساسی شد. توجيه اين است که مردم اينگونه خواستند بنظر شما رهبران جبهه به خطا رفتند؟ آيا يک سازمان منسجم سياسی به صرف افزايش احساسات در جامعه می تواند از اصول خود تخطی کند؟

کورش زعيم: من اين برداشت را نمی توانم بپذيرم. جبهه ملی هيچگاه تندرو نبوده و هميشه آرمانهای بنيادين خود را حفظ کرده است. در جريان رستاخيز ۱۳۵۷، جبهه ملی هنگامی خواهان حذف نظام پادشاهی شد که نظام پادشاهی خود را به سرانجامی برگشت ناپذير و فروپاشی حتمی کشانده بود. برای جبهه ملی دموکراسی مهم بود نه نام و شکل نظام.
با رييس جمهور شدن ريچارد نيکسون در امريکا، شاه قوت قلب گرفته بود. دوستی آنان در سفر نيکسون به ايران هنگامی که نيکسون معاون رياست جمهوری بود آغاز شده بود. گفته می شد که شاه چهار ميليون دلار به مبارزه انتخاباتی نيکسون در برابر جان کندی کمک کرده بوده است. نيکسون در سفر خود به ايران، بزرگترين معامله تسليحاتی تاريخ جهان را با شاه کرد. نيکسون دستور داده بود که شاه می تواند هر اسلحه ای را و به هر مقدار که بخواهد بجز سلاحهای اتمی، از امريکا خريداری کند. از آن شگفت انگيز تر، فروش ۸۰ فروند اف ۱۸ بود که امريکا تا کنون به هيچ کشوری بجز اسراييل نداده بود. از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۶، ۲/۱۶ ميليارد دلار جنگ افزار از امريکا خريداری شد و بودجه نظامی ايران از ۴/۱ ميليارد به ۴/۹ ميليارد دلار افزايش يافت. در حاليکه درآمد کشور از فروش نفت که در سال ۱۳۵۱، به ابتکار شاه قيمتش سه برابر شده و درآمد ايران از فروش نفت از ۹/۴ در ۱۳۵۲، به ۵/۱۸ ميليارد دلار در ۱۳۵۳ رسيده بود، بخش عمده آن صرف خريد جنگ افزار، بودجه نظامی و ماجراجويی در مسئله انرژی هسته ای شد. افزون بر آن، در اين مدت شاه حدود ۹ ميليارد دلار به کشورهای ديگر وام داد. شاه با درآمد هنگفت ناگهانی و پشتيبانی ظاهری امريکا از او مست قدرت شده بود و قصد کرده بود که يکی از بزرگترين قدرتهای نظامی جهان شود. ولی اقتصاد ايران که در پی افزايش درآمد نفت خود را آماده يک جهش بزرگ در پيشرفت کرده بود، با اتلاف درآمد نفت توسط شاه دچار سرخوردگی و رکود شد، و در نتيجه نارضايتی مردم، بويژه در طبقه متوسط، گسترده تر از پيش شد.
تا سال ۱۳۵۵، فعاليت جبهه ملی محدود به جلسه های ناهار و بحث های آزاد بيست و چند نفر شخصيت های فعال شده بود. در سال ۱۳۵۵، فعاليت جبهه ملی جنبه علنی تر و رسمی تر به خود گرفت. البته حزب ايران به رهبری شاپور بختيار و حزب ملت ايران به رهبری داريوش فروهر فعاليت خود را هيچگاه متوقف نکرده بودند. در همان سال، ساواک گزارشی به شاه داد که کشور در بحرانی خطرناک بسر می برد و احتمال يک انقلاب مردمی متصور است. پس از روی کار آمدن جيمی کارتر در امريکا و از دست رفتن پشتيبانی جمهوريخواهان، شاه پس از مدتی مقاومت در برابر تغيير جو سياسی جهان نسبت به او، دچار ترديد شد و اعتماد به نفس کاذب خود را از دست داد. می گويم اعتماد به نفس کاذب، زيرا شاه در سرشت يک آدم ترسو و بی اراده بود و در بحران ها خود را می باخت و آهنگ فرار از مسئوليت می کرد. اين بار هم به علت احساس عدم اعتماد به نفس در مورد استواری رژيم که ناشی از فقدان پشتيبانی قدرتهای خارجی بود، دگر بار بر آن شد که سراغ گروهها و شخصيت های ملی برود تا بلکه بتواند از بحران ايجاد شده گذر کند. مذاکرات محرمانه با چند نفر از شخصيت های مطرح ملی آغاز شد. در اين گفتگوها که رابط آنها با شاه و ترتيب دهنده نشست ها بهرام بهراميان بود، دکتر کريم سنجابی، احمد صدر حاج سيد جوادی، دکتر يدالله سحابی، دکتر محمد حسين بهشتی و مهندس مهدی بازرگان شرکت داشتند. طبق گفته دکتر سنجابی در خاطراتش، بدون اشاره به شرکت کنندگان ديگر، اين گفتگوها چهار يا پنج بار انجام گرفت. ولی پس از پيغام آيت الله خمينی از پاريس برای توقف آن، مذاکرات متوقف شد. از سوی ديگر، به گفته مهندس رحمت الله مقدم مراغه ای که مدتی در امريکا و با محافل سياسی در ارتباط بوده، در آنجا فقط از مهندس مهدی بازرگان به عنوان گزينه جانشين سخن می رفته است. نشست هايی جداگانه هم با حضور کريم سنحابی، داريوش فروهر، شاپور بختيار و شماری از روحانيان مانند آقايان آيت الله سيد محمد بهشتی، حجت الاسلام سيد محمد موسوی خوئينی ها و آيت الله سيد هادی خسروشاهی، با تشويق آيت الله سيد محمد کاظم شريعتمداری برای هماهنگ کردن مبارزه عليه رژيم شاه تشکيل می شده است. در هر حال، اگر هم چنين مذاکراتی با شاه صورت می گرفته، می دانم که دکتر سنجابی هميشه بر اين باور اصرار می داشته که تنها راه برونرفت از بحران و پيشگيری خطرات پيش رو، بازگشت شاه به قانون اساسی مشروطه و خودداری از دخالت در امور اجرايی است. شاه اين را نمی توانست بپذيرد. او فقط يک نخست وزير ملی می خواست که چهره او را رنگ مردمی دهد بی اينکه ماهييت رژيم تغيير کند. به هر حال، به نظر می رسيد که اين مدت طولانی عدم فعاليت سازمانی جبهه ملی ايران، و فعاليت جداگانه و فردی توسط شخصيت های جبهه ملی، هماهنگی ميان آنها را کمرنگ کرده بود. اين ناهماهنگی و عدم انسجام، در رويدادهای مهمی که در حال شکل گرفتن بود و فرصت های تاريخی ارزشمندی را برای جبهه ملی ايجاد می کرد، بخوبی آشکار بود.

از ميانه های دی ماه ۱۳۵۷، شاه بوسيله مهدی سميعی و بدری آجودانی (همسر سرتيپ احمد آجودانی) می کوشد که با سران جبهه ملی ايران برای تشکيل يک دولت ملی و جانشينی دولت ارتشبد ازهاری تماس بگيرد. در اين دوران، دکتر غلامحسين صديقی پنج بار با شاه ملاقات کرده بود که سه بار آن با حضور علی امينی، عبدالله انتظام و محمدعلی وارسته بوده است. صديقی به شاه گفته بود که شرط او اينست که شاه از کشور خارج نشود، خطر را به جان بخرد و در صورت لزوم برای نجات کشور فداکاری کند. منظور صديقی ادامه رژيم پادشاهی نبود، بلکه می ترسيد که با خروج شاه، ارتش و نيروهای امنيتی فروپاشند، در مرزهای کشور سرکشی رخ دهد و با آغاز شورشهای خيابانی کشور به دست اوباش بيافتد. او قصد داشت پس از تشکيل دولت، ترتيب يک شورای سلطنت را بدهد و سپس با يک همه پرسی برای گزينش رژيم سياسی مورد علاقه مردم، تکليف رژيم را روشن کند. سرانجام شاه درخواست صديقی را پذيرفت که بماند، ولی بيشتر شخصيت های جبهه ملی درباره شرکت در دولت صديقی ترديد داشتند. مهندس مهدی بازگان و دکتر يدالله سحابی دعوت دکتر صديقی را نپذيرفتند و ادامه انقلاب را خواستار بودند. دکتر شمس الدين اميرعلايی و دکتر مهدی آذر به علت حضور شاه در ايران همکاری را نپذيرفتند. دکتر سنجابی هم صديقی را از پذيرش نخست وزيری برحذر داشت و تهديد کرد که جبهه ملی با او همکاری نخواهد کرد. يک دليل سنجابی هم اين بود که دکتر صديقی از زمان کنگره تا آن زمان جدا از جبهه ملی فعاليت می کرد. در هر حال، چون فضای درون جبهه ملی عليه حضور شاه و ادامه رژيم بود، صديقی هم از تشکيل دولت منصرف شد. چند نفر ديگر هم از پذيرش دعوت دکتر صديقی با بهانه های گوناگون خودداری کرده بودند.

در آن هنگام، سنجابی در پاريس بود و با آيت الله خمينی ملاقات کرده و ظاهرا مجذوب شخصيت او شده بود، هرچند که نگران هدفهای ايشان از برقرای «حکومت عدل اسلامی» بود. در آنجا آيت الله بهشتی روی ابتکار شخصی به دکتر سنجابی پيشنهاد کرده بود که ايشان، يعنی بهشتی، همراه با بازرگان اعلام جمهوريت کنند. آيت الله بهشتی که با نگرانی دکتر سنجابی از سرانجام اين کار مواجه شد، درخواست خود را تعديل کرده گفته بود که دستکم اعلام خلع سلطنت محمدرضا شاه را بکنند. در اينجاست که می بينيم دکتر سنجابی قدرت بالقوه خود را به عنوان رهبری سياسی ايران که اوپوزيسيون کشور برای او قايل بود به خوبی درک نکرده بود. او اين پيشنهادها را به علت اينکه ممکن است دوستان را در تهران به خطر بياندازد و نيز اينکه آقای خمينی دستور به اين کار را نداده اند، پيشنهادهای بهشتی را رد کرد، هرچند که پس از آن، سنجابی بيانيه سه ماده ای قدرتمندی را به ابتکار شخصی به نام جبهه ملی ايران صادر کرد. اين بيانيه سلطنت را به علت تجاوز به قانون اساسی غيرقانونی و غيرشرعی خواند، اوپوزيسيون ملی را از شرکت در حکومت برحذر داشت و نظام آينده ايران را مبتنی بر يک همه پرسی اعلام نمود. ولی جبهه ملی در هر حال ابتکار عمل را با همه قدرت سياسی که داشت به روحانيت واگذار کرده بود، زيرا دکتر سنجابی حتا برای انتشار بيانيه سازمانی خودش به نام جبهه ملی ايران هم تاييد و اجازه آيت الله خمينی را خواستار شده بود.
جبهه ملی خود از اعضای روحانی برجسته ای برخوردار بود، مانند آيت الله سيد محمود طالقانی، آيت الله سيد رضا زنجانی، آيت الله سيد ضياء الدين حاج سيد جوادی، آيت الله سيد باقر جلالی موسوی (هر چهار نفر عضو شورای مرکزی جبهه ملی) و آيت آلله سيد محمدعلی انگجی، که اينها می توانستند دوش به دوش رهبران جبهه ملی مردم را بسيج و رهبری کنند. در آن هنگام، جبهه ملی ايران از محبوبيت بسيار بيشتری برخوردار بود تا گروههای چپ يا مذهبی، ولی از قدرت خود ناآگاه بود يا نفوذ اجتماعی خود را باور نداشت و يا خود را در برابر مبارزان روحانی کوچک می شمرد. عدم فعاليت جبهه ملی در دوران سيزده ساله خفقان نيز باعث شده بود که شخصيت های جبهه از هم جدا باشند و آن قدرت سازمانی را که هميشه داشتند ديگر احساس نکنند. بنابراين، در آن روزها من تصور می کنم که دکتر سنجابی قدرت و نفوذ شخصی خود را در برابر روحانيت می سنجيد نه قدرت سازمانی جبهه ملی را.
در همين روزها بود که دکتر سنجابی پيشنهاد مشارکت در دولت دکتر صديقی را رد کرده و به تماسهای تلفنی شاپور بختيار هم که تقريبا ملتمسانه از ايشان می خواست به ايران بيايد و حکومت را بدست بگيرد پاسخ رد داده بود. اين ملاقات های منفردانه و تصميم گيری های منفردانه و ناهماهنگی ها و ناهمبستگی باعث شد که ما در جبهه ملی ايران بهترين فرصت تاريخی را از دست بدهيم.

پس از رويدادهای تاسوعا و عاشورای ۱۳۵۷، شاه با وجود بيانيه ای که سنجابی در پاريس صادر کرده بود، توسط سپهبد مقدم از او که به ايران برگشته بود، برای ملاقات با شاه دعوت کرد. در ملاقاتی که صورت گرفت، شاه که مطابق معمول در بحرانها خود را می باخت، از سنجابی می پرسد که "خوب، بايد چه بکنيم؟" انقلاب آغاز شده بود و شاه چند روز پيش از آن در تلويزيون گفته بود که صدای مردم را شنيده است. شخصی که دو سه ماه پيش از آن درباره جبهه ملی گفته بود که "اين خائنين دست نشانه سياستهای غربی می خواهند ايران را تسليم کمونيستها کنند" اکنون دست به دامن ما شده بود و می گفت، "شما بياييد حکومت را به دست بگيريد و هر اقدامی که لازم است انجام دهيد." دکتر سنجابی از شاه می خواهد که برای مدتی از کشور بيرون برود تا شورای عالی دولتی با حضور شخصيت های تراز اول کشور تشکيل شود و دست به اقداماتی اساسی برای نجات کشور از بحران و هرج و مرج بزنند. شاه اين پيشنهاد را نپذيرفت. در اينجا بود که سنجابی ديگر مطمئن شده بود که شاه هرگز به قانون اساسی تمکين نخواهد کرد و نظام پادشاهی رفتنی است. پس از اينکه شاه از رفتن خودداری کرده بود، سنجابی يک اعلاميه داد که در آن به آن جلسه با شاه و رييس سازمان امنيت اشاره شده بود و اينکه "با بقای شرايط موجود، در هيچ حکومتی شرکت نخواهد کرد."

۴- به عقيده شما چرا جبهه ملی بختيار را طرد کرد؟ مگر او به دنبال اجرای قانون اساسی نبود؟ اگر زمان به گذشته باز می گشت اين حرکت جبهه ملی مورد تاييد شما بود؟

کورش زعيم: چند هفته پس از آن جلسه با دکتر سنجابی که در آن شاه شرط خروج از ايران را رد می کند، شاه پشيمان می شود و اين بار با شاپور بختيار برای تشکيل دولت گفتگو می کند. بختيار پس از آن جلسه و شنيدن پيشنهاد شاه، دکتر سنجابی را برای مشورت به خانه مهندس جهانگير حق شناس دعوت می کند که در آنجا تقريبا همه هموندان حزب ايران، از جمله مهندس احمد زيرک زاده، مهندس کاظم حسيبی و علی اردلان هم حضور داشتند. بختيار در آن جلسه می گويد که شاه او را خواسته و در جلسه ای پرسيده که، "به چه کيفيت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکيل بشود؟" و اينکه مشکل پيشين که خودداری از خروج از ايران بوده، اکنون رفع شده و ايشان آماده ترک ايران هستند. دکتر سنجابی می گويد حال که مشکل از سوی شاه رفع شده، بايد مشکل را از سوی آقای خمينی هم رفع کنيم. سنجابی می گويد که يک نفر را بايد بفرستند پاريس تا موافقت آيت الله خمينی را جلب کند. از بختيار هم خواست که از شاه بخواهند مستقيما با ايشان (کريم سنجابی) صحبت کند. سنجابی و فروهر با الهيار صالح هم مشورت کردند و قرار شد داريوش فروهر همراه با آيت الله زنجانی فردای آن روز به پاريس بروند. ولی بعد از ظهر همانروز نخست وزيری شاپور بختيار در اخبار پخش شد. در جلسه ای که روز بعد در جبهه ملی برای پاسخگويی بختيار تشکيل شد، همه به او حمله کردند که با اين کار خودکشی کرده و زحمات جبهه ملی را هم هدر داده است. استدلال برخی اين بود که رهبری روحانيان وقتی تفرقه و دو دستگی ميان اوپوزيسيون ملی را مشاهده کنند، از پشتيبانی دولت بختيار خودداری خواهند کرد و بقيه را هم پس خواهند زد، يعنی هيبت جبهه ملی شکسته خواهد شد. روز بعد، شورای جبهه ملی تشکيل می شود و رای به اخراج بختيار از جبهه ملی می دهد.

در دی‌ماه پلنوم حزب ايران تشکيل و ابوالفضل قاسمی بعنوان دبير کل حزب انتخاب شد. جبهه ملی اصرار داشت که بختيار از حزب ايران هم اخراج شود. در آن پلنوم دکتر منوچهر رفيعی و علی اردلان پيشنهاد اخراج بختيار را از حزب ايران دادند. مهندس فريدون اميرابراهيمی و مهندس کاظم حسيبی مخالفت کردند که در حزب ايران کسی را نمی‌توان بی محاکمه و اثبات جرم اخراج کرد. پلنوم موضوع را به دادگاه حزبی محول کرد که هيچگاه تشکيل نشد. پس از اين ماجرا، هيچکدام از شخصيت های جبهه ملی با بختيار همکاری نکردند. مهندس بازرگان و دوستانش هم که بختيار روی آنان حساب ميکرد از همکاری با او خودداری کردند. همه اين تحرکات و ناهماهنگی ها به روحانيان نشان داد که جبهه ملی آن غولی نيست که فکر ميکردند. آيت الله خمينی که نخست قرار بود با بختيار ملاقات و شرايط خود را برای يک دولت جبهه ملی اعلام کند، در يک بازانديشی دولت شاپور بختيار را تحريم نمود و اينکه، "بايد اول استعفاء بدهد بعد بيايد". از آن پس، آيت الله خمينی قدرت مطلقه انقلاب شد.

بيش از يک دهه عدم فعاليت سازمانی جبهه ملی به علت خفقان و فشار شديد رژيم و زندان، ارتباطات سازمانی گسسته و سلسله مراتب کمرنگ شده بود. فقدان يک مرکز تصميم گيری و هماهنگی يا رهبری، سرانجام فرصت حکومت را از جبهه ملی گرفت.
در مورد طرد شاپور بختيار من نمی خواهم داوری پس از ماجرا بکنم، زيرا در نظر گرفتن جو و شرايط زمان برای اينگونه تصميم گيری های سياسی بسيار مهم است. ولی باور دارم زمانی که شاه پيشنهاد آخر را به بختيار کرد، ديگر خيلی دير شده بود. ارتش با وجود قول حمايت از بختيار از ضعف شاه و قدرت گرفتن روحانيان ترسيده بود، و شايد هم که با دستور ژنرال هايزر فرستاده امريکا به ايران، اعلام بی طرفی کرده بود. دکتر سنجابی، که در راس جبهه ملی ايران قرار داشت، و الهيار صالح که مردی بسيار محتاط و محافظه کار بود، خود را در برابر موج فزاينده نفوذ روحانيان و پيروان بسيار فعال ملی مذهبی آيت الله خمينی که هم از گرايش ملی گرايی بهره می بردند و هم سخت مذهبی بودند، ناتوان می ديدند. به باور من، اين محافظه کاری، عدم هماهنگی و عدم اعتماد به نفس اجرايی، جبهه ملی را که پيشاپيش صف جنبش مردمی برای دموکراسی حرکت می کرد، کم کم به درون صف و به عقب کشانيد. شاپور بختيار از اين اعتماد به نفس برخوردار ولی از پشتيبانی سازمانی محروم بود، ارتش را هم از دست داده بود و در ضمن نمی دانست که مهندس مهدی بازرگان از پشتيبانی خارجی و نيز روحانيت برخوردار است.

۵- به اعتقاد شما سازمانهای ملی چه ضعف اساسی در مقاطع مختلف تاريخی داشته و اکنون نيز دارند؟

کورش زعيم: اين پرسش بسيار دشواری است، چون سازمانهای ملی گرا هر کدام ماهيت ويژه خود، و در مقاطع مختلف تاريخ، شرايط ويژه خود را داشته اند. اگر منظور شما سازمانهای ملی گرای مردم سالار را می گوييد که ما فقط جبهه ملی ايران را داشته ايم. بزرگترين قدرت جبهه ملی ضعف آن نيز به شمار می آيد. جبهه ملی باور بنيادين به دموکراسی و حقوق بشر دارد؛ بنابراين، در شرايط بحرانی که بايد تصميم گيری قاطع برای نجات کشور انجام گيرد، اگر نخواهد از چارچوب باورهای بنيادين خود سرپيچی نمايد، دچار ناتوانی اجرايی می گردد. سازماندهی داخلی ما بايد منسجم و با شرح وظايف دقيق و مشخص باشد تا بتوان در بحران ها رهبری را به دست گرفت. بايد کاری کنيم که رقابتهای ناسالم، حسادت ها و کارشکنی ها به حداقل برسد. در شرايط بحرانی و خطير شما نمی توانيد منتظر رای و اتفاق نظر بشويد، بلکه بايد در راستای آرمانها و راهبرد سازمانی وظيفه ها تعريف شده باشد تا هر کس به انجام وظيفه خود بپردازد. شرايط بحرانی سياسی را می توان به شرايط جنگی اجتماعی تشبيه کرد که با کمترين کوتاهی کشور آسيب جبران ناپذير می خورد.

ما فعالان سياسی در ايران هيچگاه اين شرايط سازمانی دلخواه و کارآمد را نداشته ايم، زيرا شيفتگی اغلب ما به شخصيت هاست نه به آرمانها و هدفها. آرمانها و هدفها شعار ما هستند نه نقشه راه ما. بنابراين، اگر اختلاف سليقه ای ميان دو شخصيت رخ دهد، سازمان بی درنگ دو شاخه می شود و هيچکدام حرف ديگری را نمی خواند. بهمين دليل، در شرايط استثنايی نمی توانيم خودمان را جمع و جور کنيم و با بحران روبرو شويم. نيمی از انرژی ما صرف پايين کشيدن ديگران می شود، در بحرانها ناتوان می شويم و ديگران فرصت ها را از ما می دزدند.


۶- اگر توضيح ديگری داريد بفرماييد. از اينکه پرسشها به نظر اساسی و ريشه ای طرح شده پوزش می خواهم. روش مجله کورش طرح مباحث تاريخی است که غالبا تا کنون چندان به انها توجه نشده است.
کورش زعيم: من باور دارم که سازمانهای سياسی بايد هميشه عملکرد گذشته خود را بازنگری و تحليل کنند و به ناتوانی ها و به خطاهای خود توجه نمايند تا بتوانند از تکرار آنها پرهيز کنند. ما از آنجا که ملتی زير ستم، يورش بيگانه و استبداد و خشونت حکومت هايمان بوده ايم و هميشه در پيشبرد خواست هايمان شکست خورده ايم، گونه ای عدم اعتماد به نفس به ما دست داده است. از روبرو شدن و بحث درباره اشتباه هايمان اکراه داريم، زيرا آنها را دليل ضعف و بی ارادگی خود می شماريم که بايد از چشم و گوش ديگران پنهان بماند. مصدق اين دشواری را در روحيه ملت ما درک کرده بود و با ملی کردن صنعت نفت، آنهم با مبارزه قانونی و ستايش برانگيزش، می خواست به ما ملت ايران ثابت که می توانيم و چيزی از آنها که بر ما چيره می شوند کم نداريم و فقط بايد اراده کنيم.
اين احساس عدم اعتماد به نفس و خود کوچک بينی باطنی، يا ما را برای پنهان کردن آن خودبزرگ بين کرده تا بطور ساختگی خود را مهم جلوه دهيم، و يا اينکه شخصيت پرست کرده تا در سايه او خود را پنهان کنيم و بخاطر پشتيبانی از او با هم در بيافتيم. شما اين دشواری را در همه سازمانهای سياسی کشور به روشنی مشاهده می کنيد. بنابراين، موفقيت يک سازمان سياسی به اقتدار و ستيزگری شخصيت رهبری آن بستگی پيدا می کند تا استراتژی و برنامه سازمانی. ما می خواهيم اين شرايط را در جبهه ملی ايران که کهن ترين موجه ترين سازمان سياسی ملی کشور می باشد اصلاح کنيم و جبهه ملی را گرد آرمانها و هدفها و برنامه های آن بسازيم نه فقط در ستايش شخصيت های تاريخی و کنونی آن.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016