دوشنبه 11 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

داريوش همايون در مرگ نمی‌ميرد، فرزاد کی‌جو

داريوش همايون
همايون را بايد نگاه می‌کردی يعنی می‌خواندی و می‌ديدی تا جالب شود که بود. و اين يعنی بايد نگاه را پاک می‌کردی از آن همه آلودگی که به او می‌بستند، که پاکيزگی‌اش را برنمی‌تابيدند. انديشه‌ی سياسی در ايرانِ امروز و فردا نقشی از آن‌چه در فکر او بود دارد و خواهد داشت

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


رابطه‌ی ما با مرگ فاصله‌ی لازم را با مرگ ندارد. آنچه در مرگ هست، يعنی فاصله‌ای ديگر پُرناشدنی، تمامی فاصله‌های لازم را با پديده فسخ می‌کند و ما ديگر مرگ را نگاه نمی‌کنيم که آن را زندگی می‌کنيم. و اين آخری ناممکن است چون آنکس که مرگ را نمرده، مرگ را تجربه نکرده است و ما در گفتن‌مان و کردن‌مان چنان می‌گوييم و چنان می‌کنيم که انگار مرگ قرارِ آمدن نداشته است و نمی‌بايستی که بيايد، پس در آمدنش تنها رفته را نبرده که مانده را نيز ميرانده است. آنچنان از مرگِ آمده و مرگِ رفته می‌گوييم که انگار اول بار است که آمده و اولين جانِ رفته است. با اينکه همين نيز ـ علی‌رغم مطلق کردن ِ آن از جانبِ ما ـ از ويژگی‌های اين پديده است که هميشه تازه و بکر است و انگار که مرگ‌های قبلی از تازگی آن هيچ نمی‌کاهند. از تازگیِ سردِ آن.

صبحِ بعد از مرگ برای ما با صبح‌های قبلی تفاوت ماهوی دارد. چيزی کم است که پُرناشدنی می‌نمايد. اما پُرناشدنی نيست و تنها چنين به چشم می‌آيد و حقيقتِ زندگی پس از چندی حکم به موقتی بودنِ آن می‌دهد. پس می‌گدازد و می‌گذرد آنچنان که می‌گذرم و می‌گذريم و می‌گذرند و اين را فراموش نکنيم بسان آنهايی که فراموش کرده اند اما حتما خواهند گذشت.

***

و امروز آن صبح بعد از مرگ است.

«هفتاد سنگ قبر» رويايی با همه‌ی آنچه از خواندنی دارد کوششی خجسته است برای ديدن مرگ با فاصله‌ای با آن تا تنها مغروقِ اندوه نباشی. و مگر می‌شود که مرگ برنيانگيزاند تمامی پيچيدگی‌هايی که در بودن است؟ پس سفری کردم در سنگ قبرهايی که حتی اگر هرکدام شخصی بوده باشند يکسر عمومی گشته اند چون هرکدام بخشی از تجربه‌ی مرگ را می‌گويند.

داريوش همايون ديگر نزد ما نيست و من که در اندوه بودم به اشاره دوستی تورقی کردم در قبرستانی که رويايی ساخته است. پر از گور و سنگ و همه از کلام.

برای چشمان من
آنهمه ناخن زياد بود. (۱)

سرنوشت همايون در تاريخ همروزگار ايران، سرنوشتی يگانه است. او در هفتاد ساله‌ی اخير ما حضوری پيوسته داشته است. از جوش و خروش جوانی‌اش در ساخت و پرداختِ سازمان‌هايی به غايت ملی‌گرا تا متفکر سياسیِ بی‌مانندِ سی ساله‌ی اخير با گذر از دورانِ درازِ روزنامه‌نگاری و وزارت کوتاه مدتش در انتهای دوران پهلوی دوم. اينها همه رقيب و دشمن برمی‌انگيخت. آنچنان که برای ديگرانی که در سياست و جامعه‌ی ما تاثيرگذر بوده اند برانگيخته است. اما سرنوشت او يگانه شد آنگاه که در مقطع انقلاب سال ۱۳۵٧ تمامی خانواده‌های سياسی ايرانی، از هواداران دوره‌ی پهلوی تا انقلاب‌زده‌های ملی، چپ و اسلامی همه او را دشمن می‌انگاشتند. اولی‌ها چون او را به اشتباه مسبب درجِ مقاله‌ی معروفِ روزنامه‌ی اطلاعات می‌دانستند و آخری‌ها که او را کارگزار عمده‌ی سياست‌های دوره‌ی قبل از انقلاب می‌پنداشتند. و آنهمه ناخن برای چشم‌های او زياد بود اما کافی نبود آنچنان که سی سال تداوم در گويش و نويسشِ آنچه او برای ايران مطلوب می‌داشت، آن کرد که اکنون جوانانی که به سرنوشتِ ايران زمين می‌انديشند نمی‌توانند خود را از تيزبينی آن چشم‌ها بی‌نياز احساس کنند.

نگاهم کن زائر!
زمان درازی نگاهم کن
تا برای تو جالب شوم. (۲)

همايون را بايد نگاه می‌کردی يعنی می‌خواندی و می‌ديدی تا جالب شود که بود. و اين يعنی بايد نگاه را پاک می‌کردی از آن همه آلودگی که به او می‌بستند، که پاکيزگی‌اش را برنمی‌تابيدند. انديشه‌ی سياسی در ايرانِ امروز و فردا نقشی از آنچه در فکر او بود دارد و خواهد داشت. آنچه امروز رواداری می‌نامند، تسامحِ منتشر در کردارِ او بود. و اين را ميرحسين موسوی بايد بداند حتی اگر تا به حال نياموخته باشد. که می‌شود نخست وزير محبوبِ پيرمردی همه تزوير بود و در نگاهِ همايون قدر يافت اگر در لحظه‌ی موعود مردم را به جانشينِ به حق همو نفروخته باشی.

اينجا هنوز هم
حرف‌هايی بين من و دنيا هست
که بينِ من و دنيا می‌مانَد. (۳)

اگر پديده‌ی مرگ نزد ما حضوری اغراق‌آميز دارد از آنروست که بيشتر می‌گرييم و کمتر مراقبه می‌کنيم. پس همه‌ی آنها که رفته اند را با اندوهی بيکران بی‌جايگزين می‌شماريم. اما زندگی رويش و پويش است و مرگ با همه‌ی يگانگی‌اش در او مستتر. تنها هنگامی که قاعده‌ی مرگ را می‌پذيريم قاعده‌ی زندگی را به تمامی پذيرفته‌ايم. مرگ همايون نيز پذيرفتنی ست چرا که مستور در قاعده‌ی زندگی بوده است. جای او اما خالی خواهد ماند، آنگاه که پيچيدگی‌هایِ همين زندگی در جلوه‌ی سياسی‌اش ما را به تلخی به ياد حرفهایِ نگفته و ننوشته‌ی او بياندازند و به يادمان بياورند که موشکافانه‌ترين تحليل‌هایِ دوساله‌ی اخير درباره‌ی جنبش سبز را از او شنيده‌ايم و از او خوانده‌ايم.

از مرگ ساده هنوز
در شگفتم! (۴)

از همايون، علی‌رغم گذرِ عمر، چيزی از تندرستی تراوش می‌کرد که انديشه‌ی مرگ ناگزير را می‌تاراند. چابکیِ فکر چنان او را جوان می‌نماياند که شگفتی را از مرگِ ساده‌ی او چندچندان می‌کند. مرگ اما همواره ساده است زيرا که ياخته‌گانِ ما در زنده بودن‌شان چيزی از غير معمول دارند. و اين را سنگ‌ها می‌دانند.

هميشه آنکه می‌رود کمی از ما را
با خويش می‌بَرد.
کمی از خود را، زائر!
با من بگذار. (۵)

نيما می‌نوشت: او رفته با صدايش اما، خواندن نمی‌تواند، و رويايی می‌نويسد: آنکه می‌رود کمی از ما را با خويش می‌برد. آنچه در ما انگيخته می‌شد يا به وجد می‌آمد در برابر چابکیِ هوش يا ظرافتِ نويسش يا استواری استدلال، حالا تنها با آنچه از او به جا مانده است بايد خود را راضی کند و اين ما را خشنود نمی‌سازد. پس بايد قدری از او را در خود بکاريم، قدری از نگاه او را، از رواداری او را چرا که زائر ما چيزی از حاتم داشت در بخششِ بذر.

و
مثل فردا
دوباره می‌آيم
فردائی‌ام
و فردائی می‌مانم. (۶)

آنچه برای ايران زمين مطلوبِ او بود در فرداست. در فردا می‌آيد. که او از اهالیِ فردا بود. و طرحی که برای ايران زمين در سر می‌پروراند، فردای ما را نقش می‌زند. و من اما که با دريغ بيگانه‌ام هرگز او را از نزديک نديده بودم.

ــــــــــــــــــــــــــــ
۱- يدالله رويايی، هفتاد سنگ قبر، کلن، نشر گردون، ۱۹۹۸، ص ٧۳.
۲- همان، ص ۲٧.
۳- همان، ص ۱٦۳.
۴- همان، ص ۳۹.
۵- همان، ص ۱۳۳.
۶- همان، ص ۱۲۳.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016