راهی جز انقلاب وجود ندارد، محمود دلخواسته
درسگيری از اشتباهات بنيادين جنبش سبز و نيز نگاه در آينه تونس ومصر به ما میگويد که جنبش انقلابی سبز برای اينکه به نتيجه برسد، بايد کاملأ از درون نظام خارج شود و با "اصلاحطلبی" وداع کند
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
گروهی از دانشجويان در ايران طرحی را برای مبارزه و شروع فعال مبارزات فرستاده بودند و نظر می خواستند. اين نوشته کوششی می باشد برای پاسخ به اين هموطنان و ديگر جوانانی که در آينه انقلابات تونس و مصر به دنبال پاسخ اين دو سوال می گردند که چرا جنبش سبز فروکش کرد و اينکه حال چه بايد کرد؟ پاسخ اول را بايد بيشتر در انديشه اصلاح طلبی ديد. در اين شک نيست که در فروکش کردن جنبش سبز روشنفکران و روزنامه نگاران و سياستمداران اصلاح طلب مسئوليت بس سنگينی بر گردن دارند. آنها بايد پاسخگوی و توضيح گر اين باشند که به چه علت با استفاده از سانسور و تحريف و جعل توانستند باورهای فلج کننده و جباری را به نسل جوان تزريق کنند که از طريق آن اين نسل باور کند که انقلاب يعنی خشونت و استبداد و ديگر اينکه استبداد بس تبهکار حاضر نتيجه منطقی انقلاب بهمن می باشد. نتيجه آن شد که جنبشی را که بصورت خود جوش آغاز کرده بود، به علت ترس از انقلاب کردن! تحت فرماندهی اين افراد قرار داد و در نتيجه قبول کرد که نبايد تا به آخر برود، بايد "عقلانی" و " خردمندانه" عمل کند و زياده خواه نباشد. باور کرد که انقلاب کردن خطرناک است و اينکه هر چه بدبختی داريم از قبل انقلاب است و رفرم، آنهم رفرم دولتی، تنها روش ممکن می باشد. البته علت اصلی فريب خوردن اين نظرات هيچ نبود جز اينکه باور کرده بود که استبداد حاکم هدف انقلاب بوده است. به اين نسل گفته نشد که استبداد حاکم نه نتيجه انقلاب بلکه نتيجه کودتای در انقلاب بود که در آن رئيس جمهوری که حاضر نشده بود دفاع از اهداف و انديشه راهنمای انقلاب را که همان آزاديها و مردمسالاری بود را با قدرت بيشتر معاوضه کند، و سرانجام اولين رئيس جمهور منتخب مردم را با کودتايی خونين ساقط کردند و از آن زمان به بعد، در واقع اين ضد انقلاب است که بر اريکه قدرت تکيه زده است.
دو علت اصلی برای سانسور و از انظار پنهان کردن اين کودتا وجود دارد:
۱ - تمامی اصلاح طلبان ايرانی که در داخل و خارج از کشور حضور دارند در اين کودتا بر ضد رای اکثريت مردم، بگونه ای فعال شرکت داشته اند.
۲ - برای اينکه اکثريت مطلق اين اصلاح طلبان، از فعاليت سياسی چيزی جز قدرت نمی فهمند و فکر می کنند که در صورت بر اندازی رژيم و شکسته شدن ديوارهای سانسور، اينها ديگر از موقعيت و مقامی بر خوردار نخواهند بود، بنا بر اين به هر وسيله ای متوسل می شوند تا به نسل جوان بقبولانند که تنها راه غير خشن و مطمئن به طرف مردمسالاری، از طريق رفرم می باشد.
ولی تجربه انقلابات در حال انجام تونس و مصر که الهام گرفته از جنبش سبز ايران، می باشند، نشان داد که نسل جوان چه فريبی را خورده بوده است. حال بسياری از اين نسل در پی يافتن پاسخ به اين سئوال هستند که چگونه شد که اين دو کشور در مدت کمی به پيروزيهای بزرگی نائل شده اند ولی نتيجه جنبش سبز، تنها سرکوب بس شديدتر و رشد نجومی تعداد اعدام شدگان می باشد؟
پاسخ به اين سوال را قبلا داده ام (۱)، خلاصه اينکه در اين دو کشور، اصلاح طلبان دولتی نقشی بس حاشيه ای در جنبش را داشتند و در نتيجه، اين دو انقلاب مدت کوتاهی بعد از شروع، سر رژيم و خود رژيم را نشانه گرفتند و اين در حالی بود که وقتی جنبش سبز از مرز " رای من کو" عبور کرد و خود رژيم را با شعار " مرگ بر اصل ولايت فقيه" و نيز بيان رژيم آلترناتيو خود را که همان " استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی" بود اعلام کرد، به سرعت از طرف لشکر "سياسيون و روشنفکران اصلاح طلب" درون نظام ، توی دهانشان زده شد. البته اين انتقاد اساسی نيز به نسل جوان وارد است که چرا اين نظرات را به نقد نکشيدند؟
علت دوم شکست، روش مبارزه بود که متاسفانه در تحميل چنين روشهايی نيز اصلاح طلبان نقشی اساسی داشتند. روش اول اين بود که مبارزه تبديل شد به مبارزه ای تقويمی. به اين معنی که فقط در روزهای مشخصی که رژيم اجازه تظاهرات به هوادارن خود را می داد، هواداران جنبش از فرصت استفاده می کردند و تظاهرات خود را انجام می دادند. همين روش، مکان اجرای تظاهرات را نيز به شرکت کنندگان تحميل می کرد، تا جايی که امثال آقايان ابراهيم نبوی و ديگران با طرح اسب تروا خواستند که تظاهرات سالگرد انقلاب را در اختيار بگيرند. البته بکار گيری اين دو روش، باعث شد که براحتی کنترل عامل زمان و مکان در اختيار رژيم قرار بگيرد و در نتيجه از قبل نيروهای خود را در محلهای مناسب، برای سرکوب کردن تظاهرات، بسيج کند.
چه بايد کرد؟
چه روشهايی را بايد برای مبارزه در پيش گرفت؟ عقل نقاد از اشتباه می آموزد و آنرا تبديل به تجربه برای بکار گيری در مبارزه می کند. تجربه شکست مقطعی جنبش سبز و پيروزی در حال شکل گيری انقلابهای تونس و مصر به ما می گويد:
۱ - هدف را در مبارزه از قبل بايد واضح، شفاف و مشخص کرد. ديگر اينکه هدف هيچ نمی تواند باشد جز سرنگونی رژيم خيانت، جنايت و فساد ولايت فقيه و اين يعنی انقلاب به معنای واقع کلمه، که همان زدودن خشونت است از سياست و جامعه و از طريق سرنگونی عامل اصلی تحميل خشونت به جامعه، که همان رژيم مافيايی حاکم می باشد. برای انجام اينکار لازم و ضروری می باشد که از تمامی" سياستمداران و روشنفکران و روزنامه نگاران" داخل و خارج کشور که نزديک بيست سال است که نسل جوان را از انقلاب ترسانيده اند، خداحافظی شود. البته بسياری از آنان سعی خواهند کرد که با دچار بيماری فراموشی شدن سوار واگن انقلاب شوند، ولی بايد بدانند که اول اينکه بايد خود را دقيقا به نقد بکشند و از ايرانيان عذر خواهی کنند و ديگر اينکه، در آخر خط بايستند. بنا براين شعارها بايد گويای تغيير کيفی در گفتمان مبارزه باشند. شعارهايی مانند سيد علی برو دنبال سيد علی. يا: استقلال ، آزادی و جمهوری ايرانی.
۲ - انقلاب بايد در استقلال کامل از هر قدرت خارجی شکل بگيرد. تجربه تونس و اتحاد مخالفان رژيم بن علی، در محکوم کردن هر گونه مداخله خارجی، و نيز مصر، نشان داد که انقلاب، برای پيروزی احتياجی به کمک قدرتهای خارجی ندارد و ديگر اينکه عمل در استقلال، از عوامل اصلی رشد سياسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه خواهد بود. مردمی که به خود و تواناييهای خود اعتماد ندارند و از قدرتهای خارجی ( که فقط به دنبال منافع خود هستند و نه استيفای حقوق ملی ملتها.) طلب کمک می کنند، مردمی نخواهند بود که آزادی های ايجاد شده را در رشد و توسعه خود و جامعه خود، بکار گيرند. به همين دليل بسيار لازم است که تمامی سازمانها و کسانی که سالهاست که به امامزاده کاخ سفيد دخيل بسته اند و کسانی که قرار بوده که نقش حميد کارزای را بازی کنند و حال جيره خوار نهادهايی مانند مؤسسه جورج بوش، در انزوای کامل قرار گيرند. ملتی که همچون مصدقی را به خود ديده است،هيچگاه نبايد تحقير روی آوردن به قدرتهای انيرانی را بر خود بپذيرد.
۳ - ديگر اينکه، همانگونه که سال قبل اين را ذکر کردم که تاکتيک تظاهر کنندگان آزادی و عدالت خواه بايد گونه ای باشد که اختيار زمان و مکان را از دست رژيم خارج و در اختيار خود قرا ر دهد. به اين معنی که بر خلاف سال قبل بايد اختيار زمان و مکان را از دست رژيم خارج کرد و در اختيار خود گرفت. منظور اينکه هر روز را فرصت عمل کردن بدانيد و هر محلی را محل عمل کردن. اصلا لازم نيست که حتماً ميدان انقلاب باشد يا ميدان آزادی. در هر محله و پس محله می شود تظاهرات ضربتی را راه انداخت. مانند زمان انقلاب، چهل پنجاه نفر در يک محل اجتماع می کنند و با سرعت زياد چند دقيقه شعار می دهند. پراکنده می شوند و در محلی که در همان وقت تصميم گرفته شده است تظا هرات را ادامه ميدهند. اگر مردم ملحق شدند که چه بهتر، و اگر نه، در جای ديگر. اثر روانی اينگونه تظاهرات ضربتی خارق العاده است. در ادامه و بعدها، همين تظاهرات کوچک می توانند مانند جويبارهايی بهم متصل شوند و مانند رودی خروشان رژيم خيانت، جنايت و فساد را از جا بر کنند.
نتيجه گيری
درس گيری از اشتباهات بنيادين جنبش سبز و نيز نگاه در آينه تونس ومصر به ما می گويد که جنبش انقلابی سبز برای اينکه به نتيجه برسد، بايد کاملا از درون نظام خارج شود و با "اصلاح طلبی " وداع کند. برای مثال، ديگر هيچوقت نبايد منتظر آقايان موسوی و کروبی شد. اين آقايان با نپذيرفتن کودتای انتخاباتی، نقشی تاريخی و تحسين بر انگيز بازی کرده اند ولی در عين حال مسئوليت بزرگی نيز در به رکود کشيدن جنبش بر عهده دارند. تجربه به ما می گويد که بيش از اين نمی توانند. علائق عاطفی و باوری اينها به دوران " طلايی" خمينی بيش از آن است که از آنها انتظار داشت که در فرو پاشيدن نظامی که امامشان حفظ آن را اوجب واجبات می دانست، با مردم همکاری کنند. ديگر اينکه بايد بايد از امثال آقای رفسنجانی و ديگران که از اصلی ترين عوامل ايجاد فاجعه امروز و از فاسدترين و جنايتکارترين افراد می باشند، بطور کامل قطع اميد کرد. اصلا فکر نکنيد که می توانيد از آنها برای شروع و ادامه جنبش استفاده کنيد. کوچکترين حرکتی در اين راستا سبب می شود که اينها به سرعت سوار قطار شده و آن را به راهی که خود می خواهند ببرند. شما دقت کنيد که در تونس و مصر تمامت رژيم و افرادی که در درون آن وجود دارند به چالش کشيده شده اند. بنا براين وداع با گفتمان اصلاح طلبی وداع گفتن با حاملان اين گفتمان را طلب می کند.
البته وقتی با گفتمان اصلاح طلبی وداع می شود ، گفتمان انقلاب جايگزين آن می شود. در چنين حالتی می باشد که فعالان سياسی متوجه خواهند شد که انعطاف ناپذيری رژيم، نه نقطه قوت آن بلکه نقطه ضعف آن می باشد. رژيمی که توان انعطاف را ندارد، رژيم شکننده ای می باشد و همين عدم انعطاف پاشنه آشيل آن می شود. از جمله علتها اينکه از توانايی مانورهای سياسی به هدف شکاف انداختن در درون نيروهای انقلابی محروم می شود. عمل در درون گفتمان انقلاب، از جمله باعث می شود که انقلاب بهمن را آنگونه که واقع شد ببيند و از خصومت با آن دست بر دارد و در نتيجه تجربه های آن را در مبارزه بکار بگيرد. استعداد رهبری خود را بکار گرفته و با عقلی آزاد بهترين روشهای مبارزه را شناسايی، ابداع و بکار بگيرد. در همين راستا می باشد که کم کم جنبشی که نه به رهبر بلکه به سخنگويان و هماهنگ کننده احتياج دارد را شناسايی کرده و بسيج عمومی را هر چه سريعتر و وسيعتر پيش ببرد. يکبار رضا شاه، که هنوز پايه های استبدادی خود را کاملا مستقر نکرده بود و با مقاومت جدی امثال مصدق و مدرس روبرو شده بود، همين رضاخان مدرس را در گوشه گير آورده، يقه او را می گيرد و به ديوار فشار می دهد و می گويد که سيد از جان من چه می خواهی؟ مدرس پاسخ می دهد که می خواهم که تو نباشی. گفتمان انقلابی نيز می خواهد که استبداد در هر شکل و فرم نباشد و گفتمان آزادی ايجاد گر و شکل دهنده روابط انسان با ايرانی با خود و جامعه ، حقوق شهروندی و حقوق ملی شود و به اين وسيله استبداد زدايی را از روان و روابط فردی و اجتماعی آغاز کند. تجربه تا حال بايد به نسل جوان آموخته باشد که تنها راه رسيدن به اين اهداف، از طريق انقلاب ممکن است
(۱) http://news.gooya.com/politics/archives/2011/01/116444.php