انقلاب فقط يک فرصت تاريخی است، الاهه بقراط، کيهان لندن
اگر برای اعراب خطر اسلاميستها وجود دارد و از همين رو در ضعف نيروهای دمکرات، بهتر است انتقال قدرت با تدبير کامل صورت گيرد، در ايران اما "خطر" دمکراسی برای اسلامگرايانی وجود دارد که از سه دهه پيش قدرت را قبضه کردهاند و از همين رو فروپاشی رژيم از درون و پيوستن سياستمداران و نهادهای نظامی و انتظامیاش به جنبش سبز و گشودن راه برای يک انتخابات آزاد، بهترين شکل ممکن است. هر انقلابی که واقعا برای دمکراسی روی میدهد، بايد اين بزرگواری را داشته باشد که دشمنان خويش را به انتقام تهديد نکند
کيهان لندن ۱۷ فوريه ۲۰۱۱
www.kayhanlondon.com
www.alefbe.com
سالها بود که ناظران و کارشناسان مسائل خاورميانه درباره بروز جنبشهای اجتماعی در کشورهای عربی هشدار میدادند. نقطه تمرکز اين هشدارها بر دادههای جمعيت شناسی و مشکلات اقتصادی ناشی از آن قرار داشت. زاد و رود کنترل نشده، سطح آموزش پايين و بیسوادی گسترده، ضعف و يا حتا نبود طبقه متوسط، شکاف عميق بين فقير و ثروتمند، اقتصادهای تک محصولی و گاه «هيچ محصولی» بر زمينه حکومتهای ديکتاتور و نيروهای سياسی عوام فريب، اين جوامع را دير يا زود به سوی انفجارهای کوچک و بزرگ میراند.
انقلاب
امروز آمريکا (چه جمهوریخواه و چه دمکرات) و اروپا (چه چپ و چه راست) به گونهای از تونس و مصر و... سخن میگويند که گويی تا همين چند هفته پيش خبر نداشتند حکومتهای اين کشورها که از همه نظر مورد حمايت بی دريغ آنان قرار داشتند، ديکتاتور بودهاند. در اين که هر ديکتاتوری بايد قدرت را به مردم واگذار کند ترديدی نيست ليکن موضع گستاخانه سياستمداران آمريکا و اروپا درباره پشتيبانی از انقلاب مردم و نکوهش رژيمهای اين کشورها که سالها ثبات مورد نظر همينان را در منطقه تأمين کرده بودند، آن روی سکه گستاخی سيدعلی خامنهای رهبر سياسی و مذهبی جمهوری اسلامی است که میخواهد پيشاپيش جنبش اعتراضی اعراب را به نام انقلاب اسلامی مصادره کند. در حالی که موضع محافظهکارانه غربیها در برابر جنبش آزادیخواهانه مردم ايران، آن هم در برابر رژيمی که به جای حفظ ثبات منطقه همواره خطری به شمار میرفته، انکارناپذير است. اين است که يک بار ديگر ثابت میشود تنها و تنها مردم هستند که میتوانند نه تنهاحکومت خود بلکه کشورهای قدرتمند را نيز به زانو در آورند.
اما شادی جمهوری اسلامی درباره «بيداری اسلامی» در کشورهای عربی و شنيده شدن صدای «انقلاب اسلامی» آن هم با يک تأخير و سی و اندی ساله يک روی ديگر نيز دارد: کسانی که وقوع انقلاب را برابر با آغاز دمکراسی میپندارند و سادهانديشانه گمان میکنند انقلاب در کشورهای عربی به سوی دمکراسی میتازد!
در ميان ايرانيان دو گرايش عمده نسبت به تغيير و تحولات کشورهای عربی به ويژه مصر وجود دارد. برخی آن را تماما با انقلاب ۵۷ و برخی ديگر آن را با جنبش سبز مقايسه میکنند. اساسا «مقايسه» نخستين و ابتدايیترين ابزار شناخت يک پديده است. ولی آن پديده را توضيح نمی دهد.
می توان آرزوی خود را به جای واقعيت نشاند و از رويدادها نتيجهای دلخواه گرفت. ولی اين همه تغييری در واقعيت دهههای متمادی نبود آزادی و در نتيجه، کمبود پرورش فرهنگ دمکراسی و بی تجربگی فعاليت سياسی احزاب و گروه های مدعی دمکراسی در مقابل گروههای اسلامی از جمله
هشتاد سال موجوديت متشکل و با تجربه اخوان المسلمين و نيروی عوامپذيری آنها نمیدهد.
تفاوت مهم ايران و کشورهای عربی، از جمله مصر، در امتيازی است که ايران در سه دهه گذشته به بهای تجربهای تلخ و خونين به دست آورده است. تجربهای که برگزاری يک انتخابات واقعا آزاد را برای ايران به يک نقطه اميد برای پشت سر نهادن جمهوری اسلامی و گذار به دمکراسی تبديل میکند حال آنکه نمیتوان با همين اطمينان درباره انتخابات ازاد در کشورهای بپا خاسته عرب سخن گفت.
از اين تجربه اما اعراب نيز اگر هوشياری به خرج دهند، میتوانند سود ببرند. حکومتهای عرب با وجود خودکامگی، کاملا بر خلاف حکومت جمهوری اسلامی، در حفظ ثبات کشور و منطقه، در حفظ مرزهای امن خود با همسايگان دور و نزديک از جمله اسراييل، در حفظ مناسبات دوستانه با آمريکا و اروپا، در حفظ قوانين عرفی و آزادیهای اجتماعی اعم از جنسی، قومی، مذهبی و نژادی، و در يک کلام در حفظ کشور خود و انتقال آن به سوی آيندهای بهتر «سود ملی» دارند. از همين رو حتا هنگامی که می بينند چارهای جز واگذاری قدرت ندارند، حاضر می شوند با نيروهايی که «خير همگانی» و «منافع ملی» را نمايندگی میکنند به همکاری برای انتقال قدرت بپردازند. اين همکاری، همان استفاده از تجربه ايران است و امتيازی است که فرصت را از اسلامگرايان برای کسب قدرت سياسی خواهد گرفت. اين همکاری در دوران انتقالی، عالیترين شکل و بهترين نتيجه فوری است که میتوان برای انقلاب اعراب آرزو کرد زيرا به دمکراسیخواهان فرصت میدهد تا خود را با جلب آرای مردم برای انتخابات آزاد و مشارکت در قدرت آماده سازند.
سخن بر سر فرد نيست. بنعلی میتواند چه بسا به دليل شمشهای طلايی که گفته میشود همسرش ربوده است، فرار کند. حسنی مبارک میتواند با آرزوی مردن در سرزمين خويش که حق او و هر انسان ديگری (از جمله خامنهای و امثالهم) است، شاهد گام نهادن کشورش به شاهراه دمکراسی شود. هر آن انقلابی که واقعا برای ازادی و دمکراسی و تأمين حقوق بشر روی میدهد، بايد اين بزرگواری را داشته باشد که که نه تنها برخلاف انقلاب های ديگر، از جمله اسلامی و کمونيستی، فرزندان خود را حريصانه نبلعد، بلکه دشمنان خويش را به انتقام تهديد نکند و سرنوشت آنان را به دستگاه دادگستری صالح بسپارد.
اين است که همصدايی شيپورداران جمهوری اسلامی در پيگيری منطق لنينيستی «شکستن ماشين دولتی» با برخی سياستمداران غربی که حالا کاسه داغتر از آش شدهاند، به توضيحی نياز دارد که شايد تنها با گذشت زمان بتوان به آن دست يافت. شادی سادهانديشانه چپهای عربی و ايرانی که جای خود دارد!
فروپاشی
هيچ کس برای ارتجاع، برای بازگشت به گذشته، برای محدوديت حقوق جامعه، برای زير پا نهادن آزادی و حقوق بشر، برای روی کارآمدن خودکامگی، انقلاب نمیکند! از همين رو در جوامع دمکراتيک تا زمانی که سوخت و ساز سياسی و اجتماعی در آنها به شکلی باشد که تا کنون ما آن را تجربه کردهايم، هيچ انقلابی روی نمیدهد. مخالفان دمکراسی نيز از آنجا که نمی توانند انقلابی را عليه آن سر و سامان دهند، از يک سو به تروريسم و از سوی ديگر به گسترش خزنده در جوامع باز روی میآورند تا با استفاده از ابزار و امکانات دمکراسی، عليه آن عمل کنند. انقلاب هميشه برای آزادی و بازيابی حقوق از دست رفته يا دست يافتن به حقوق بيشتر روی میدهد. اين ايدئولوژیهای سلطهجو هستند که دست و پای انقلاب را چنان در بند خشونت تنگ نظر و محدود خويش میبندند که سرانجام چارهای باقی نمی ماند جز انقلابی ديگر، و باز برای آزادی...
اين امر که انقلاب برای بازگشت به گذشته و زير پا نهادن حقوق جامعه نيست، چنان روشن و بديهی است که «سخن گفتن» از آن خندهدار به نظر میرسد. واقعيتاش اما مطلقا خندهدار نيست! اين اتفاق روی داده است! هم در کشورهای ديگر، هم در ايران به شکل انقلاب اسلامی. اين است که دندان تيز کردن اسلامگرايان و جمهوری اسلامی برای کشورهای عربی، ضعف سياست خاورميانهای کشورهای غربی و ساده انديشی برخی نيروهای سياسی عرب و ايرانی را بايد جدی گرفت.
انقلاب نيز يک فرصت تاريخی است که می تواند به دلايل مختلف از دست برود و يا به ضد خود تبديل شود. انقلاب اعراب نيز چيزی جز اين فرصت نيست. همان گونه که انقلاب ۵۷ بود و همان گونه که امروز جنبش سبز ايرانيان در فراگيرترين معنايش، هست. امروز، غرب ديگر در برابر «خطر سرخ» قرار ندارد که برای طولانی کردن «کمربند سبز» خود، به تقويت اسلام گرايان بپردازد. اگرچه فکر میکند با در آغوش گرفتن اسلامگرايان و تاکتيک «مبصر» کردن بدترين شاگرد کلاس میتواند آرامش و ثبات منطقه و جهان را حفظ کند.
گذشته از شباهتهای انقلاب مصر با انقلاب ۵۷، اين انقلاب با جنبش سبز نيز در نقطهای به هم گره میخورد. اگر برای اعراب خطر اسلاميستها وجود دارد و از همين رو در ضعف نيروهای دمکرات، بهتر است انتقال قدرت با تدبير کامل صورت گيرد، در ايران اما «خطر» دمکراسی برای اسلامگرايانی وجود دارد که از سه دهه پيش قدرت را قبضه کردهاند و از همين رو فروپاشی رژيم از درون و پيوستن نيروها و عناصر آن از جمله سياستمداران و نهادهای نظامی و انتظامیاش به جنبش سبز و گشودن راه برای يک انتخابات آزاد واقعی با معيارهای بينالمللی، بهترين شکل ممکن است.
اگر بر اساس تعريف ماکياولی از «بخت» و «فرصت» در کتاب «شهريار»ش به ماجرا نگاه کنيم، آن وقت بايد گفت همه انقلابها از جمله انقلاب اعراب، انقلاب ۵۷، جنبش سبز و فروپاشیها همگی «فرصت»های تاريخی هستند که الزاما با «بخت»مردم و «خير همگانی» همراه نيستند. «بخت» در همه انقلابها همواره با آن کسانی است که صرف نظر از کميتشان از يک تشکل و سازمانيافتگی کيفی برخوردار باشند. دليل سرکوب هر نوع تشکلی از سوی جمهوری اسلامی و رخنه در آنها تنها و تنها همين است. دستگاه اطلاعاتی و امنيتی رژيم دينی ايران که وظيفه اصلیاش حفظ نظام است، میداند تاريخ همواره فرصتهای مختلفی در اختيار جامعه مینهد. ولی اين را هم آموخته است که بايد فرصتها را سوزاند تا «بخت» با آنها همراه نشود چرا که برای پيروزی، تنها «فرصت» کافی نيست. «بخت» نيز بايد با آن همراه باشد. در مورد ايران، سی و دو سال پيش، همای اين بخت بر شانه اسلامگرايان نشست تا سه دهه بعد در فرصتی ديگر بر شانه مردم بنشيند. در مورد اعراب اما بخت اسلامگرايان، به لاشخوری تبديل شده که سالهاست در آسمان خاورميانه به پرواز در آمده است.