دوشنبه 1 فروردین 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مرام جديد عباس عبدی: کلبی مسلکی زمانه نو، دامون افضلی و رئوف طاهری

عبدی دقيقاً همان کسی است که حسابِ همه، از چپ دهه‌ی ۴۰ تا چپ جديد، از کروبی تا موسوی را، رسيده است اما هنوز در پرونده‌ی ۲۰ ماهه‌ی اخير جمهوری اسلامی چيزی درخور انتقاد، چيزی که احياناً با منش اصلاح‌طلبانه‌ی خشونت‌گريزش جور درنيايد، نيافته است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اصلاحات به مثابه سياست سياست زدايی شده


تقديم به مصطفی تاجزاده و سعيد متين پور


در مقطع کنونی مبارزاتِ مردم ايران دعوت به اصلاح طلبی و بازگشت به اصلاحات معانی و دلالت هایِ ايدئولوژيکِ مشخص و روشنی دارد؛ به واقع اين فراخوان و اين رجعتِ دوباره می تواند از سویِ گروه ها و جريانات سياسیِ سراپا متفاوتی طرح شود، اما ورای اين تفاوت ها، آنچه در مقطع کنونی مهم است همان ترس مشترکی است که اين فراخوان ها را عملی کرده است: هراس از هژمونی سياستِ مردمی. از محمدرضا باهنر (که در لوای حمله به خاتمی و انتقاد از تعللش در "برائت از سران فتنه" از ميل نهانش به جدا کردن او از رهبران جنبش سبز پرده برمی دارد) تا عباس عبدی (که به شکلی کميک ايده ی "بازسازی اصلاحات" يا همان اصلاحاتِ بدونِ اصلاحات يا خاتمی را وسط می کشد) آنچه مهم است همسويی و اشتراک در همين هراس است؛ با اين تفاوت که يکی چاره را در ابلاغ صريح و حاکمانه ی شرح وظايف می بيند و ديگری ضمن عصبانيت از ناممکن شدن يا کم اثر شدنِ سياست ورزیِ اصلاح طلبانه ی اليتيستی (البته تا جايی که در متن حاکميتِ ج.ا. معنا دارد) مفاهيم را دستمالی کرده و با کندن شان از تاريخ مشخص سياسی خود، آنها را به ژارگونی نظرگير بدل می کند. باری داستانِ «اصلاحاتِ بدون اصلاحات» با چنينی نمايش غم انگيزی است که شروع می شود.

کذب و فريبِ نوشته ی عبدی يکی در آن است که از جايگاهِ ناظری بيرونی، دلسوز، خيرخواه و باتجربه جنبش سبز را استيضاح می کند. گويی به لطفِ فاصله ای عينی (و شايد بصيرتی يگانه؟) او درست همان کسی است که بناست راهِ دقيق و امنِ خروج از «بحران» را به رهبران جنبش سبز و سوژه های جوان و خام آن نشان دهد. صرفنظر از کذبِ اين ناظرِ بی طرفِ مستقل، مشکل اين نيت خير و اين بصيرتِ مجرب و منور در کجاست؟ يکی در آن است که از قضا متن خودِ آقای عبدی از وضعيتِ کنونی مبارزات، آرايش نيروها و ديناميسمِ آن دور و پرت است. وگرنه اگر بناست که ايشان آن نقش ابدیِ سياستمدار خيرخواه و کهنه کار را ايفا کنند چرا در تأملاتِ خود مهمترين مختصه ی وضعيتِ کنونی را لحاظ نکرده اند: سرکوب همه جانبه و تامِ ج.ا. را؟ اساسا اصلاحات به معنایِ مزورانه ای که ايشان مراد دارند، دستکم، نيازمندِ وجودِ نوعی فضایِ بالفعل و هر چند فرمال در ساختار سياسی حاکميت است؛ همان فضا و گشايش صوری ای که پيشبردِ گام به گام ايده ها و برنامه های اصلاحی را ممکن کرده و پيش از هر چيز بر امکانِ وجودِ عينیِ نيروهای اصلاحگر مهر تاييد می نهد. اصلاحگری به واقع ماهيتی طفيلی دارد که نفس امکانِ وجودش به تأييد آن از سوی حاکميت بسته است. در شرايطی که ج.ا. حتا به سنتِ سياسیِ ۳۰ ساله ی خود نيز پشت کرده است، آنچه که شايسته نقد و درنگ است، تأکيدی است که بر اصلاحات می شود. اما تأملاتِ جناب عبدی دو چيز را از مفهوم اصلاحات کنار گذاشته اند که قضيه را بسيار روشن می کند: يکی چهره ی اصلی گفتمان اصلاحات (خاتمی) و ديگری مهمترين ابزار سياسی اصلاحات را (انتخابات). اکنون و با کسر اين دو مولفه، اين اصلاحات دقيقا چه معنايی دارد؟ اين همان جايی است که متن عبدی عامدانه سکوت کرده و تن به هيچ حرفِ ايجابی و مشخصی نمی دهد. چيزی که از نوشته ی او می توان دريافت به واقع بسيار ساده و نااميد کننده است: مهمترين قصد او نه بازسازی اصلاحات و تلاش برای معنادار کردن آن به شکل جديدش که صرفاً واکنشی کينه توزانه و سراپا شخصی به کنشگرانِ واقعی و معتبر جبهه ی مخالف است. ايشان چنين نوشته اند: «موازنه قوای نيروهای سياسی کشور [...] صرفا در رأی خلاصه نمی‌شود. چرا که رأی مساوی قدرت نيست». پرسش اصلی اين است که اگر ابزار فتح قدرت در انتخابات هم خلاصه نمی شود و بدان متکی نيست اساسا در چه شکلی تعیّن پيدا می کند؟ آن هم در حالی که تمايل و نيتِ اصلی ايشان نفی راه های مردمی سياست است. اين همان جايی است که نوشته ی عبدی با همه ی افاده ای که دارد خاموش و عملا فقير است. البته اين سکوت و خالی بودن عريضه ابدا تصادفی و بی معنا نيست و معنای ايدئولوژيکِ خيلی روشنی دارد. آيا معنای اين سکوت يکی هم اين نيست که اصلاحاتی چنين، که حتا از رسيدن به دستاوردهای عصر خاتمی هم عاجز است، چيزی نيست مگر تلاشی ورشکسته، حقير و نقابدار برای پايمال کردنِ دستاوردهای جنبشی که از همان بدو تولدش از پايان عصر سياستِ مبتنی بر مديريت، مصالحه ی يکطرفه و سازشِ بی وقفه و بی نتيجه خبر می داد؟ نکته ی کنايی قضيه صرفا در اين است که همان کسی پرچمِ اين سياستِ جوهرزدايی شده و عقيم را به دوش می کشد که، خود، همواره از اصلِ انتزاعیِ «هزينه-فايده» در عرصه ی مبارزاتِ سياسی دفاع کرده است. از يک سو سخن بر سر "بازسازی اصلاحات" و نفی سياستِ مردمیِ رهبران جنبش سبز است، و از سوی ديگر بر انسدادِ مهمترين راهکارِ عملی شدن همان اصلاحات. پس در اين بين چه چيزی بيان شده است؟ آيا مسئله بيشتر در نوعی کينه توزی در قبال رهبران جنبش سبز خلاصه نمی شود؟ آن هم درست در همان هنگامه ای که اينان به لطفِ وفادری به رخدادِ سياست از تعیّناتِ طبقاتی، سياسی و اجتماعی شان فراتر رفته و همه ی آن حذف شدگان، محرومين، نا-چيزها و در يک کلام مردم را نمايندگی می کنند؟

نکته ی یأس آور ديگری که شايسته ی درنگ است، عدم پايبندی جناب عبدی و راهکارهايش به سنتی سياسی-فکری است. به بيان ديگر عبدی چنان شخصی، دلبخواهی و واکنشی با مسائل مواجه می شود که نمی تواند در متن نوعی سنت سياسی مشخص به کنشی دست زند و به امکانات، محدوديت ها و زخم ها و اميدهای خود وفادار بماند، آنها را جدی بگيرد و مصرانه دنبالشان کند. هر گرايش سياسی ای آن جايی واجدِ ارزش و اهميت می شود که در وهله ی اول و در حد معقولی، خود، به راهکارها، تحليل ها و سياست های پيشنهادی اش وفادار بماند، نتايج عملی شان را هم دنبال کند و هم پذيرا باشد. فقدان چنين ويژگی هايی در نوشته های عبدی بيش از هر چيز به ماهيت شخصی و دلبخواهی آنها باز می گردد. دستکم از شروع مبارزاتِ انتخاباتی ۸۸ و نقش فعال جناب عبدی در ستاد مهدی کروبی تا همين يادداشت آخر ايشان، با کسی مواجه ايم که نه تنها به هيچ کدام از تحليلهای قبلی خود وقعی نمی نهد که با چرخشی شگفت و بی ارزيابی ای از شاهکارهای قبلی اش همه ی آنها را نديده می گيرد. گويی مسئله تنها در يافتن گيری جديد و ادامه ی واکنش هيستريک به ديگری خلاصه می شود. ورنه اگر جز اين بوده بين آن ايده های مشعشعِ بد عافيتِ طرح شده در ستاد انتخاباتیِ ۸۸ مهدی کروبی و اين انتقادِ مزورانه از همان مهدی کروبی، که عملاً کاری نکرده جز پيگيری مسئله ی انتخابات ۸۸، چه نسبتی هست؟ و قبل تر از آن: بين مقاله ی "استخوان لای زخم" سال ۸۰ و ايده های انتخاباتی سال ۸۸؟ يا بين خشونت گريزی کنونی و استنادِ قبلی ايشان به استانداردهای جهان سومیِ خشونت برای غسل تعميد توحش دولتیِ در عاشورای خونين ۸۸؟ اينها سوالاتی است که عبدی همواره با تفرعن از کنارشان گذشته است. اما کمترين نتيجه ای که از اينها حاصل آيد چيزی نيست مگر اين نکته که سويه ی دلبخواهی و شخصی سياستِ عبدی، عملاً نام مستعار ابتذال و فقر تفکری که چنان اخته، ترس خورده و بی خطر شده که حتا پروایِ نام و سنت و سياستِ خود را هم ندارد.

عباس عبدی امروزه همان قدر ارزش و اعتبار دارد که حتا خود نيز تحليل ها و راهکارهای قبلی اش را جدی نمی گيرد؛ همان قدر شجاع است که بی وقفه در مذمتِ موسوی و کروبی می نويسد در همان حال که حتا نام شان را هم قلم می گيرد؛ همان قدر صادق است که هولناکیِ چشم انداز کنونی را «بيش از هر چيز در گرو سياست‌ها و رفتارهای منتقدين ساختار کنونی» می داند و نه احياناً حاکميتِ ميليتاريستی کنونی. عبدی دقيقاً همان کسی است که حسابِ همه، از چپ دهه ی ۴۰ تا چپ جديد، از کروبی تا موسوی را، رسيده است اما هنوز در پرونده ی بيست ماهه ی اخير ج.ا. چيزی درخور انتقاد، چيزی که احياناً با منش اصلاح طلبانه ی خشونت گريزش جور درنيايد، نيافته است. به راستی نقدِ عباس عبدی در عين اهميتش، کاری است که بايد، تنها و تنها، يکبار و برای هميشه انجام شود.

رئوف طاهری - دامون افضلی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016