پنجشنبه 11 فروردین 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يگانگی با خود و با ديگران، ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
اسلامی که در انقلاب انديشه راهنما شد، بيان آزادی بود و گل را بر گلوله پيروز کرد. تجربه انقلاب، برهان قاطع است بر صحت و دقت آن بيان از اسلام. اسلامی که استبداد را حاکم کرد و کرد آن‌چه با ايرانيان و دين و کشور آن‌ها کرد بيان قدرتی از نوع استبداد فراگير (ولايت مطلقه فقيه) بود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان از

آقای کريمی پرسشها و انتقادها کرده بود که در يک نوبت، به دو پرسش او پاسخ نوشتم. در اين نوبت، به غير از يک پرسش - که در نوبت ديگر، پاسخ تفصيلی خواهد يافت -، به پرسشهای او پاسخ می دهم و انتقادهای او را نقد می کنم:
دنباله آنچه ايشان توشته اند:
۳- در گفتگوی "ويرچوال کاميونيتی" virtual comunity". در پاسخ به شخصی که ميخواست شما از گفتمان دينی در موضوعات سياسی پرهيز کنيد تا امکان گفتگو بين شما و سکولارها برقرار شود، پاسخ معقولی داديد. اما فراموش کرديد که با تفسيری از قرآن که کافران را نادان ميشمارد و نه همه مردم را (در پاسخ به آقای رجوی) ناخواسته اعتقاد خود را به اينکه کافران به اسلام نادان هستند نشان داديد. اگر شما به قرآن ايمان داريد و می پذيريد که حق ميگويد و شما نيز آن قول را تکرار ميکنيد، ديگر بی معناست که از جمله «هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند» استفاده کنيد. اگر يک کافر و بی دين قرار باشد خود خويشتن را رهبری کند و با يافته های خويش انديشه راهنمايی بسازد و از نظر شما نبايد با چماق نادانی و نفهمی نواخته شود، جايی برای قضاوت شما بر مبنای قرآن نمی ماند. در اينجا تناقضی در گفتار شما («هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند») و اعتقاد دينی شما آشکار ميشود که مجبور به انتخاب خواهيد شد. يا قرآن را می پذيريد و معتقد ميشويد کافران نادانند و بنابر اين هر که دين شما را نپذيرفت گمراه است و يا بايد از گفتمان دينی عدول کنيد و به نقص قرآن اعتراف کنيد. يا اگر قرآن بی نقص است و شما اعتقاد خود را صحيح ميدانيد، بايد گفت در محدوده اسلام «هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند». يک ديندار و يک بی دين در فهم از جهان هستی آزاد و مساوی هستند. اما وقتی يک ديندار با تکيه به متنی که آن را الهی و بی نقص ميداند و بر اساس حکمی الهی فهم خود را کاملتر ميداند و اصل عدم هژمونی در رابطه يک ديندار با يک بی دين به نفع ديندار نقض ميشود، چه بايد کرد؟ در واقع به همان تئوری ولايت فقيه ( برتری در دانايی از اسلام و احکام آن ) نميرسيم؟
۴ - در همان گفتگو که در جواب همان سوال بود، فرموديد:« اگر بخواهيم بحث کنيم در اموری يا مثلا اگر بخواهيم در بيان آزادی بحث کنيم خوب اين نظر های گوناگون گفته شده؟ به اونا حق داريم رجوع کنيم به قرآن حق نداريم؟ سکولاريزم جونم ممنوعيت نيست. ....».
به نظر ميرسد که شما در اين استدلال يک موضوع اساسی را فراموش کرده ايد و آن اينستکه شما ليبراليسم، سوسياليزم و ديگر نظر های گفته شده را که همگی منشاء انسانی دارند، با قرآن که منشاء الهی دارد، هم سطح و هم تراز قرار داده ايد. مگر اينکه قرآن را نيز دارای منشاء انسانی بدانيد که ديگر جايی برای ايمان به حقانيت آن نميماند و همانند تمام فرآورده های فکری انسان قابل نقد و در صورت نادرستی قابل دور انداختن است. لطفا مشخص کنيد قرآن و اسلام همتراز ديگر مکاتب است؟ اگر نيست قبو ل ميفرمائيد که فقط در گفتگو های بين اديان الهی امکان استفاده از قرآن و متون اسلامی وجود دارد و در گفتگوهای عرفی و سکولار محلی برای آن نيست. و چنانچه در خواست شود که در گفتگوهای عرفی از متون دينی استفاده نشود (چون همتراز نيستند و بر اساس ديدگاه مومنان به دين، کلام الهی حقيقت محض است و ناخواسته هژمونی طلب هستند) نبايدسکولاريزم يا کسی که خواستار گفتگو بدون استفاده از متون دينی و الهی است را به ديکتاتوری متهم کرد؟
۵- در پاسخ به انتقادات آقای ژيژک به اسلام فرموده ايد:
«آقای ژيژک بر اصل ثنويت تک محوری در قرآن نگريسته و در نتيجه، واقعيت را وارونه ديده است.»
لطف فرموده معنی و مفهوم و واقعيت آيه زير را برای من و ديگرانی که واقعيت را وارونه می بينيم، شفاف و روشن مشخص کنيد. اگر ترجمه از عربی به فارسی غلط است بفرمائيد! تمنا دارم اگر ترجمه درست است، معنای تسلط، برتری، مطيع، نافرمانی، زدن و تنبيه را برای ما و کسانيکه بر اصل ثنويت تک محوری به همه چيز نگاه ميکنند تبيين کنيد!.
« مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است، بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آن که مردان از مال خود بايد به زنان نفقه دهند، پس زنان شايسته و مطيع آنهايند که در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را که خدا بحفظ آن امر فرموده نگهدارند و زنانی را که از مخالفت و نافرمانی آنان بيمناکيد، بايد نخست آنها را موعظه کنيد، اگر مطيع نشدند، از خوابگاه آنها دوری گزينيد. ديگر بار چنانچه مطيع نشدند آنها را بزدن تنبيه کنيد. چنانچه اطاعت کردند، حق هيچگونه ستم نداريد که همانا خدا بزرگوار و عظيم الشان است.»
اگر بر اصل ثنويت تک محوری در اين آيه ننگريم، برتری بعضی بر بعضی ديگر را که خدا مقرر داشته، يعنی تبعيض را، چگونه معنا کنيم که تبعيض معنی ندهد؟
۶-آيا اگر روزی پی برديد اسلام برآمده از فرهنگی انسانی- عربی است، فکر ميکنيد ميتوانيد آن يافته را در علن در اختيار افکار عمومی قرار دهيد يا اساسا چنين چيزی برای شما متصور هست؟
۷ - نقدهايی بر انديشه اسلامی آقای بنی صدر:
اگر جبر را در مسلمان بودن خود بپذيريد اذعان ميکنيد که: تکيه شما بر دين به مثابه بيان آزادی، يعنی دفاع از دينی که به شکل موروثی به آن معتقد گشته ايد و دچار نقايصی است که آن را غير قابل قبول مينمايا ند و شما همچون يک اصلاحگر در تلاش برای نجات دينی هستيد که از مرگش بيمناکيد. تنفس مصنوعی به دين است آنهم به اين دليل که می بينيد آنچه به عنوان آيين رهايی بخش بشر در دنيا و آخرت مطرح بوده و هست، توسط جمعی متولی رسمی دين، له و لگد مال و لجن آلود شده و مورد نفرت روزافزون مردم ايران و جهان قرار گرفته است. از طرفی اين دين همه روزه مورد انتقاد است. همانگونه که ساير اديان نيز از انتقاد در امان نيستند...

پاسخ به پرسش سوم:
در توضيحها که پرسش کننده گرامی داده، از واقعيتهای زير غفلت کرده است.
۱ – در قرآن، کفر پوشاندن حق است. آنها که حق را می پوشانند، يا از روی علم و بقصد قدرتمداری چنين می کنند و يا از روی نادانی. کافر کسی نيست که برداشت ديگری از حق دارد.
۲ - حق اختلاف از حقوق انسان است و مسلمانان خود نيز يک برداشت از حق ندارند.
۳ – اما کافران، يعنی آنها که حق را با دروغ می پوشانند، خواه کسانی که می دانند چه می کنند و خواه آنها که نمی دانند، تا وقتی برای سلطه بر ديگران، زور در کار نياورده اند، در باور خود آزادند. سوره کافرون تکليف را روشن کرده است: کافران به دين خود و غير کافران به دين خود. سوره، در تصديق حق اختلاف صراحتی به تمام دارد. موافق اصل هرکس خود خويشتن را رهبری می کند، کافر، چه دانا و خواه نادان، خود خويشتن را هدايت می کند. نادان خواندن سلب حق نمی کند. بر پرسش کننده است که می بايد از خود بپرسد چرا بر اين باور است که نادانی سالب حق نادان بر رهبری خويش است؟.
۴ – دوستی با غير مسلمان مجاز است. با کسی که مسلمان نيست و بنا بر دوستی دارد، بنا بر نص قرآن، می توان دوست شد.
۵ – در باره برداشتهای مختلف از حق، دانستنی است که هرکس دانسته خويش را حق می داند، دانسته ديگری را در همان موضوع، حق نمی داند. هرگاه دو طرف حق اختلاف را بپذيرند و بنا را بر جريان آزاد انديشه ها بگذارند، نقد و نقد متقابل، سبب می شوند دو طرف به تعريفی از حق برسند که بسا تعريفی که حق دارد نيست، اما به آن نزديک است.
۶ – پس اصل برعدم سانسور است. کسی که حق را می پوشاند، آن را سانسور می کند. با اين حال، اگر برای جلوگيری از بر دريدن پوشش، زور در کار نياورد، نقد پوشش دروغ را بر می گيرد و حق نمايان می شود. اما اگر کافر خواست خويشتن را سانسور کند، نمی بايد زور بکار برد برای اين که او از سانسور خود دست بدارد.
۷ – اينکه قرآن می فرمايد بيشتر آنها نادانند، اينست که تصديق واقعيت مجوز بکار بردن زور نشود. به سخن ديگر، برای توضيح روشی است که آموزش می دهد: با آنها نبايد زور بکار برد. با آنها و با همه کسانی که برداشت های گوناگون از حق دارند، روش پيشنهادی، بحث آزاد است.
۸ – بدين سان، پوشاندن حق – برای مثال انکار حقوق انسان – داشتن نظری و باوری غير از اسلام نيست. تا بتوان گفت مسلمان صاحب طرز فکر ديگر را نادان می داند. صفت بارز کافر دروغگوئی است زيرا تنها با دروغ است که می توان حق را پوشاند. بر پرسش کننده است که از خود بپرسد: چرا کافر را در شمار کسانی قرار می دهد که باور ديگری دارند؟ آيا غافل است که دروغ را، در کنار حقيقت، می نشاند و به آن ارج و منزلت می بخشد؟
توجه به اين واقعيتها ما را آگاه می کند از نبود تناقض در بيان قرآن و تناقضها در هر بيان، وقتی از واقعيتها غفلت می شود. اما عقل از واقعيتها غفلت نمی کند مگر وقتی صورت را مطلق می کند و بدان از محتوا غافل می شود. منطق صوری روش غفلت کردن از محتوا است.

❊ پاسخ به پرسش چهارم:
۱ – منشاء الهی داشتن قرآن، مانع نقد نيست. هر انسانی بر اصول راهنمای خود می بايد علم بجويد و علم جستن نيازمند روش کردن تجربه و روش کردن تجربه، جز به نقد مستمر ميسر نمی شود. که فرمود: از آنچه بدان علم نداری پيروی مکن. به کوشش خود ادامه بده.
امری که در ذهن پرسش کننده بمثابه يک مطلق نشسته است، غير قابل نقد بودن دين است. غافل از اين که بنا بر اين که قول خداوند حق، با همان تعريف قطعی باشد که دارد، برداشتهای ما از آن حق، همان تعريف قطعی نيست. پس نقد ضرورت دارد.
۲ – اما باطل و دروغ محض ساختنی نيست. پس هيچ انديشه ای را نبايد به دور انداخت. بايد بنا را بر اين گذاشت که حقيقتی در آن هست. عقل آزاد، کار را با تخريب شروع نمی کند. با ساختن آغاز می کند: خراب را آباد می کند. دنيا ديگر می شد اگر انسانها، آسان بر انديشه هائی که نمی پسندند، مهر باطل شد، نمی زدند.
۳ – هر بيانی يا بيان قدرت است و يا بيان آزادی، اين دو نا يکسانند. آيا بيانهای قدرت را می توان نقد کرد و به بيان آزادی رسيد؟ پاسخ به پرسش آری است. اسلام بمثابه بيان آزادی، در طول زمان، در اسلام به مثابه بيان قدرت، از خود بيگانه شده است. هر دين از خود بيگانه، بنوبه خود، ساخته انسان است و با بيانهای قدرت ديگر، در يک رديف قرار می گيرد. تفاوت آشکار عقل آزاد با عقل قدرتمدار، از جمله، در اينست که عقل قدرتمدار، چون کار را با تخريب شروع می کند، در جستجوی يافتن دست آويزی می شود تا حکم اين دين و آن مرام باطل است را صادر کند. عقل آزاد، در پی نقد می شود و از پوشش دروغ، حقيقت را بيرون می آورد.
برای مثال، در سوسياليسم و ليبراليسم و مارکسيسم و... هسته های عقلانی و حقيقت ها و واقعيتها وجود دارند. در طول تاريخ، انسانها آن هسته های عقلانی و حقيقت ها و واقعتيها را يافته اند. هرگاه سانسورها از ميان برخيزند، جريان آزاد انديشه ها، جامعه جهانی را در حقوق انسان و حقوق طبيعت و حقوق جامعه ها و حقوق جامعه جهانی، بسا در بيان آزادی، به اجماع می رسند.

❊ پاسخ به پرسش پنجم:
به پرسش پنجم پرسش کننده گرامی در کتاب زن و زناشوئی پاسخ گفته ام. از اتفاق، با تنی چند از زنان سوئد –طرف بحث با من، يکی از آنها بود- در باره آيه ۳۴ سوره نساء که موضوع پرسش پنجم است، بحث آزادی کتبی کرده ايم. حاصل آن بحث و نگرش عقل آزاد، بر اصل موازنه عدمی در آيه که پاسخ به پرسش پرسش کننده نيز هست را در شماره آينده نشريه می آورم. چرا که بهتر اينست که يکبار و يکجا، خوانده شود.

❊ پاسخ به پرسش ششم:
پرسش کننده از چند و چون پرداختن به کاری که نيم قرن بطول انجاميده است، نا آگاه است. برای آگاهی او، يادآور می شوم – زيرا پيش از اين چند نوبت گفته و نوشته ام – که در روزهای اولی که به پاريس وارد شده بودم، با آقای علی شريعتی، جلسه های گفتگو می داشتيم. به اين نتيجه رسيديم که اسلامی که در فقه تکليف مدار ناچيز شده است، نه بيانی است که بکار زندگی و رشد در استقلال و آزادی بيايد و نه مسئله ای از مسئله ها را حل می کند. به اين نتيجه رسيديم که دو کار را باهم پيش ببريم. نقد اسلام از خود بيگانه و يافتن و پيشنهاد اسلام «نخستين». هرگاه به اين نتيجه رسيديم که اسلام نخستين نيز همين فقه تکليف مدار است که بکار دنيای امروز نيز نمی آيد و از عوامل ادامه استبدادها است، با شجاعت، حاصل کار خود را با مسلمانان در ميان بگذاريم. و
۱- چون دست به کار شدم، دريافتم که عقل می بايد اصل راهنمائی را بجويد که از ملاحظه ها، از محدود کننده ها، از فکرهای جبری جبار (آن زمان، «ديالکتيک» يکی از اين فکرهای جبری جبار بود)، از باورها و عادتها که آدمی با آنها بار آمده است و ديگر انواع مطلق سازی، رها بگردد. از اين رو، بنی صدر، بمثابه کسی که «اسلام زيسته» انديشه راهنمای او بوده است و روش نو شدن يا با خود يگانگی جستن را از راه نقد اسلام بمثابه بيان قدرت، تجربه کرده است و يافته های خود را، در خود، تجربه و آنگاه پيشنهاد کرده است، يک تجربه رشد در اختيار انسانهائی است که بخواهند رشد کنند و بدانند که رشد کردن، از خود بيگانه شدن مضاعف نيست.
بدين سان بود که تحقيق در باره موازنه عدمی و موازنه وجودی (ثنويت) و روش شناسی (نقد منطق صوری و ديالکتيک ) از کارهای نخستين من شدند. تحقيق در روش، ۱۵ سال زمان برد. موازنه عدمی را تمرين کردم. اين تمرين مرا به اين نتيجه رساند کار نقد، غير از تخريب است. اين کار جدا کردن سره از ناسره و پذيرفتن سره است. هرگاه سره نياز به کامل شدن داشت، می بايد در کامل کردن آن کوشيد. اين دست آورد تجربه را در نقد منطق صوری و منطق ديالکتيک بکار بردم. حاصل را که روش شناخت است، خود بکار بردم و محققانی چند، در رشته های مختلف بکار بردند. رها شدن عقل از بند توجيه و خلاق شدنش، حاصل اصل راهنما شدن موازنه عدمی و بکار بردن روش شناخت است که در طول زمان، با يافته های جديد (از جمله، ويژگی های حق که اينک به ۱۷ رسيده اند) کامل شد. عقل آزاد و عدالت احتماعی، کارهائی هستند که يافته های جديد نيز، در آنها بکار رفته اند. بهنگام نگارش عقل آزاد، ۱۲ ويژگی حق را يافته بودم. حال اگر بخواهم امروز، آن کتاب را باز بنويسم، ۱۷ فصل پيدا می کند. شمار روشهای تخريبی که عقل قدرتمدار بکار می برد، ۲۸۹ و شمار روشهائی که عقل آزاد بکار می برد، نيز ۲۸۹ خواهند شد.
بدين سان، کسی که به پرسش کننده گرامی پاسخ می دهد، در انتقاد دائمی از خويش است و همچنان می کوشد عقل را از بند هر جبری رها کند. او نيک می داند هر غفلتی، عقل را به اعتياد باز می گرداند، به اعتياد اطاعت از قدرت باز می گرداند. خود را نيز مبرّا از غفلت نمی داند. او با اين عزم وارد تحقيق شد که
۱/۱– تا وقتی به صحت حاصل تحقيق متقاعد نشده، بکار ادامه دهد. هيچ تحقيقی را رها نکند. اگر نظری را نادرست يافت، نقد کند و بگويد: در اين مرحله از تحقيق، اين نظر را صحيح نيافته ام.
۱/۲– تا می تواند حاصل تحقيق را به روش درآورد و پيش از پيشنهاد به ديگران، خود آن را تجربه کند.
اينک به پرسش کننده و همه کسانی که چون او فکر می کنند و يا نمی کنند، می گويم و با اطمينان، هر روش پيشنهادی را تجربه کنيد. اگر حاصل خوب نداد، رها کنيد. خود را نه گرفتار دين ستائی کنيد و نه بنده جبر دين ستيزی شويد!. خويشتن را از فکر جبری جباری که غرب سلطه گر می سازد و بخاطر نياز به دشمن، اسلام ستيزی را «مد روز» می کند، نگردانيد!. اين رهنمود را«از آنچه بدان علم نداری، پيروی مکن»، تجربه کنيد!. بدانيد زمان قبول و انکار قطعی، موکول به يافتن علم قطعی است. شتاب در رد و قبول، همان می کند که با ايرانيان تحت سلطه ولايت مطلقه فقيه کرده است.
۲ – آسان ترين کار اينست که آدمی بگويد، مطالعه کردم به اين نتيجه رسيدم که دين بکار نمی آيد. اما کسی که اين کار آسان را می کند، گرفتار غفلتها است: نخست اين که آدمی بدون انديشه راهنما وجود ندارد. دين را به دور انداخت، ناگزير جای آن را به انديشه راهنمای ديگری می دهد. اين انديشه را يا او خود می سازد و يا بايد اخذ کند. انديشه ساخته و يا مأخوذ او، يا بيان آزادی است و يا بيان قدرت. هرگاه بيان آزادی باشد، عقل او، موازنه عدمی را اصل راهنما می کند. چرا که بر اصل ثنويت، بيان آزادی قابل ساختن نيست. به قول فوکو، در طول تاريخ نيز کسی نساخته است. چرا که ساختنی نيست. اما اگر موازنه عدمی را اصل راهنما کند، رابطه انسان ↔ خدا، رابطه انسان نسبی با هستی محض، می شود. عقل در مقام خلق، با اين هستی، اينهمانی می جويد. از اين رو، لحظه خلق، لحظه ايست که استقلال و آزادی عقل کامل است. آن آزادی که انسان را درخور است، اين آزادی است. انسانی اين آزادی را می جويد که بيان آزادی، راهنمای پندار و گفتار و کردار او است. پس انديشه راهنمای ساخته يا پذيرفته او، وقتی بيان آزادی است، دينی بيانگر استقلال و آزادی و حقوق انسان و... می شود.
پس شما پرسش کننده گرامی و همه آنها که چون شما می انديشند، باخود راستگو باشيد و انصاف دهيد: کسی که بيان آزادی انديشه راهنمای او است، دين ستيز نمی شود. اگر شد، انديشه راهنمائی در سر دارد که بيان قدرت است و می خواهد دينی را بردارد که نمی پسندد و بيان قدرتی را جانشين او کند. تجربه کنيد و ببيند هرگاه، بخواهيد از خود بپرسيد: دينی را که بدور می اندازيد، با کدام انديشه راهنما جانشين می کنيد و اصل راهنمای شما چيست، به همين نتيجه می رسيد يا خير؟.

❊ نقدها که پرسش کننده از بنی صدر بعمل آورده است:
۱ – آنچه در قسمت پايانی نوشته خود آورده است، نقد نيست. زيرا سره ای را از ناسره جدا نکرده است. روش تخريبی بکار برده و قياس صوری کرده است. نمونه ها:
۱.۱ – قبول جبر مسلمان بودن؟ سخنی ميان تهی است. چرا که واجد هيچ معنائی نيست. آدمی ممکن است بنا بر عادت مسلمان و يا مسيحی باشد و يا بنا بر اين که خود را عضو يک خانواده و يا يک جامعه می داند و يا بخاطر ترس از ارتداد، خويشتن را مسلمان بنماياند. اما باور کردن يا نکردن امری درونی است. از آزادی ها که انسان دارد، يکی درون مستقل و آزاد او است. در دورن، نمی توان به جبر، دينی را به خود باوراند. اما آيا انسان نمی تواند به خود زور بگويد و خود را مجبور کند به پذيرفتن باوری؟ هرگاه کسی اين پرسش را از خود بکند و برآن شود تجربه کند، در می يابد که جبر نيازمند به رابطه با بيرون است. بدون اين رابطه، انسان هيچ دين يا مرامی را به زور، به خود تحميل نمی کند. در درون، او از استقلال و آزادی برخوردار است.
۲/۱ – هرگاه دين بيان آزادی شد، رهنمود و روشی که زور عنصر اصلی و يا فرعی آن باشد، در آن نيست. چنين بيانی روشهای زور و خشونت زدائی را نيز به انسان می آموزد. پيشنهاد بيان آزادی، با انتقاد بيان قدرت همراه است. پس دفاعی در کار نيست، توجيهی درکار نيست، حتی اصلاحی نيز در کار نيست. انقلابی در کار است: پيشنهاد روشی است که همه کس می تواند تجربه کند.
۱.۳ – جبر و اختيار، رابطه انسان با قدرت و يا آزای است: رابطه با قدرت، نياز به بيان قدرت، بمثابه انديشه راهنما، دارد و آدمی را از خود بيگانه يا گرفتار جبر می گرداند. رابطه با آزادی، نياز به بيان آزادی، بمثابه انديشه راهنما، دارد و انسان را با خود يگانه، يا برخوردار از استقلال و آزادی می گرداند.
۲ – شگفت تر از همه، اين ادعا است که گويا دين درحال مردن است و بنی صدر تقلا می کند، آن را از مردن برهد. با توجه به توضيح بالا، اين ادعا، خود تخريبی مدعی است. زيرا:
۲/۱– بی آنکه خسته شوم، تکرار کرده ام که ادعای ملاتاريا دروغ است. انسان برای دين نيست. دين برای انسان و روش زيست در استقلال و آزادی و رشد است.
۲.۲- پس دين نيست که نياز به دفاع دارد، انسان است که نياز به عقل آزاد، بنا بر اين اصل و انديشه راهنمائی دارد که عقل را همواره بر استقلال و آزادی خويش، آگاه نگاه دارد. انسان را عارف بر حقوق ذاتی خود نگاه دارد و روشهای عمل به حقوق را در اختيارش بگذارد. او را بمثابه مجموعه ای از استعدادها، فعال و خلاق کند و از رهگذر اينهمه، او بتواند بر کرامت خويش بيفزايد. هرگاه پرسش کننده و کسانی که چون او فکر می کنند، انصاف بدهند، در می يابند که پيشنهاد موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما و پيشنهاد بيان آزادی، بمثابه انديشه راهنما و پيشنهاد حقوق انسان و ...، که فراخواندن انسانها به بازيافت استقلال و آزادی و رها شدن از جبر روابط قوا است، را دفاع از دينی که بزعم آنها در حال مردن است، گرداندن، خود تخريبی بس شگرفی است. بر آنها است که از ياد نبرند که عقل قدرتمدار، کار را با تخريب و با تخريب خود شروع می کند.
۲/۳– چون عقل را قاضی منصفی بگردانند، در می يابند که فرق است ميان خلق و توجيه. بيان آزادی راه و روش خلق را در اختيار عقل آزاد می گذارد و او را از اعتياد به توجيه رها می کند. پس اگر پرسش کننده نوشته خود را باز بخواند، آن را توجيه می يابد. اين اوست که مخالفت خود با اسلام را توجيه می کند. بر او است که عقل خويش به خلق – که کار طبيعی عقل است – برانگيزد و روشی را که بنی صدر پيشنهاد می کند، بکار برد. اگر نتيجه نداد، پرسش و نقد او، پرسش و نقد عقل خلاق می شود. وگرنه، اسلام از خود بيگانه در بيان قدرت را – که بنی صدر مدت نيم قرن است آن را انتقاد می کند- دست آويز انتقاد بنی صدر کردن، بودن يک اشاره به بيان آزادی که او پيشنهاد می کند، کار عقل توجيه گری است که تخريب را روش کرده است.
۳ – پرسش کننده می نويسد:
روش شما تجربی است. امروز بعد از تجربه هستيم. انقلاب ايران با موافقت اکثريت بزرگی از متوليان رسمی دين اسلام، روشنفکران اسلامی و مردم مسلمان ايران برای تاسيس نظامی اسلامی به پيروزی رسيد. انقلاب ايران تلاشی بود برای احيای دينی که به حاشيه رفته بود. با قرآن در صحنه، با آقای طالقانی، قرآن از گورستانها به صحنه اجتماع و سياست آورده شد. قرار شد دينی که جامعه آرمانی را نويد می داد، زمام اموررا به دست گيرد. عدالت علی گونه که سالها تبليغ شده بود برقرار شود. پاکی و قداست، امانتداری و صداقت، صفات مسئولان آن باشد. حکومت اسلامی الگوی جهانی شود و جمهوری های اروپايی را شرمنده سازد. اسلام آنروز چهره« رحماء بينهم» از خود نشان داد. غافل از اينکه« اشداء علی الکفار» در پشت آن پنهان بود. اقتصاد اسلامی شما، الگوی بانکداری واقتصادی شد که نه سرمايه داری غرب ونه اقتصاد مارکسيستی شرق را بر نمی تابيد و آنها را به چالش می طلبيد تا ربا و بهره کشی و استثمار را از بين ببرد. اما در بازار و معاملات اقتصادی، نرخ بهره رو به آسمان داشت و امروزه دارای اقتصادی که نياز به توضيح ندارد. شايد دلايل مختلفی چون سلطه استبداد بر دولت را دليل عدم موفقيت تئوريهای اسلامی در ساختن جامعه ای ايده آل عنوان کنيد، اما نيک ميدانم که از کوزه همان برون تراود که دروست.
۳/۱ – هرگاه نويسنده در جمله ها، تأمل کند، بسا خود نيز، تناقضهای نوشته خويش را در می يابد: اگر دينی به حاشيه رفته بود، چگونه شد که با وجود رونق کار ايدئولوژی ها، انديشه راهنمای جنبشی همگانی گشت؟ «قرآن در صحنه» آقای طالقانی، عنوان چند برنامه بود که بعد از پيروزی انقلاب، از تلويزيون ايران پخش شد. چه ربط به انقلاب داشت؟ «رحماء بينهم» با «اشداء علی الکفار» همواره همراه است. وگرنه انقلاب ممکن نمی گشت و روی نمی داد. هر مبارزه ای برای استقلال و آزادی ايجاب می کند، با جبار، روش قاطع در پيش گرفته شود. چگونه می توان با جبار «رحماء» بود و برضد او مبارزه کرد؟ برداشت ديگری از برداشتهای پرسش کننده که گويای غفلت او و نزديک به همه با دين ها و بی دينها از يک قاعده بزرگ است، برداشت او از بشترين شدت را بکار بردن با کفار است. حال آنکه، هرگاه انسانها رفتار قاطعی با کسانی می داشتند که حق را با دروغ می پوشانند و برآن می شدند پوشش دروغ را بدرند، جهان سراسر صلح و دوستی می گشت و انسانهای مستقل و آزاد، دوستان يکديگر می گشتند. «اشداء علی الکفار»، خشونت گرائی نيست، با تمام توان خشونت زدائی از راه دريدن پوشش دروغ و آشکار کردن حقيقت است.
اين قاعده وقتی بکار بردنی است که پوشاننده حق، اينکار را از راه قدرتمداری و برای سلطه بر انسانها، رويه کند. اگر در رابطه خود با ديگران زور درکار نياورد، می توان با او دوست نيز شد اما بايد با قاطعيت پوشش دروغ را دريد و حق را نمايان کرد. دوستی سانسور را مجاز نمی کند، بلکه ممنوع می کند.
و پرسش کننده اگر تمامی آيه را در می يافت و بکار می برد، سخت بکار او می آمد. چرا که به انسان خاطر نشان می کند که چون بر حق عمل کند و برحق بايستد، به درختی می ماند که بزرگ و تنومند می شود. زمان نه تنها بدست فراموشيش نمی سپرد که شاداب تر و بارورترش می گرداند.
۳/۲ – اما تناقض غير قابل قبول که با پوشاندن حقيقت همراه است، اين تناقض است: اسلامی که در انقلاب انديشه راهنما شد، بيان آزادی بود و گل را بر گلوله پيروز کرد. تجربه انقلاب، برهان قاطع است بر صحت و دقت آن بيان از اسلام. اسلامی که استبداد را حاکم کرد و کرد آنچه با ايرانيان و دين و کشور آنها کرد. بيان قدرتی از نوع استبداد فراگير (ولايت مطلقه فقيه) بود. صد افسوس که نويسنده و همانندهای او، منطق صوری بکار ببرند و دو ضد را يکی کنند و خود را از ره آورد يک تجربه بزرگ محروم سازند. هرگاه برآن نمی شدند که تجربه را رها کنند، بديهی است می توانستند مانع از آن شوند که اسلام بيانگر ولايت جمهور مردم، جای خود را به اسلام بيانگر ولايت مطلقه فقيه بدهد. اگر سه انقلاب در يک قرن کرديم و همچنان گرفتار استبداديم، بدين خاطر است که بر آن نشده ايم برای انديشه راهنما، بها قائل شويم و در يابيم که مستقل و آزاد و حقوقمند زيستن، نياز به انديشه راهنمائی دارد که بيانگر استقلال و آزادی و حقوق و کرامت انسان باشد.
۳.۳ – باز دو اقتصاد، يکی اقتصاد توليد محور سازگار با استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و ديگری اقتصاد مصرف محور، سازگار با استبداد وابسته را، يکی کردن، ستم به خويش و چشم بستن بر يکی از مهمترين تجربه های تاريخ معاصر است. نخواندن و ندانستن اقتصاد توحيدی است. اقتصادی که بنا را بر رها شدن از روابط سلطه گر – زير سلطه می گذارد و در درون جامعه، اصل را بر تضاد منافع نمی گذارد بلکه بر توحيد و برابری در حقوق، می گذارد. با وجود وضعيت بهم ريخته آن ايام، بکار بردن آن سياست اقتصادی، سبب شد که درشهرها و روستاها، درآمدها بر هزينه های خانوارها فزونی گيرد، بهای نفت به بشکه ای ۳۴ دلار افزايش يابد، ساختهای بودجه و واردات و اعتبارات بانکی، در سازگاری با اقتصاد توليد محور، تغيير کنند و...
نديدن اين تجربه، خود را محروم کردن از يک دست آورد بزرگ است.
۳/۴ – طرفه تر از همه، حکم عمومی است که نويسنده صادر می کند: از کوزه همان برون تراود که در او ست. دو «کوزه» با دو محتوای متضاد را، يک کوزه می کند. کوزه ای که محتوايش را بد می داند و حکم می کند از کوزه همان برون تراود که در اوست! لازم نيز نمی بيند از خود بپرسد: چگونه شد از انواع بيانهای دينی و انواع مرامها، تنها يک بيان توانست راهنمای جنبش همگانی بی مانندی در تاريخ بگردد؟. برای اين که پيشاپيش، برانتقاد از روش خود، مهر باطل بزند، حکم صادر می کند که بنی صدر به اين و آن توجيه توسل می جويد و به او، اخطار می کند، بيهوده زحمت نکشد زيرا او رأی خود را صادر کرده است و توضيح بنی صدر، تغييری در آن نمی دهد! و البته نمی توانست بداند که عقل خلاق توجيه نمی کند بلکه کاستی های حکم يک جانبه و بدون داوری او را آشکار می کند. برای اينکه از غفلت بدر آيد و دست آورد تجربه شده ای را، به زيان خود، از دست ندهد و در بند استبداد، گرفتار نماند، بر او است از خود بپرسد: علتی از علتهای اصلی، يکی همين اعتياد به صدور احکام قطعی و غير قابل تجديد نظر نيست؟ حيف نيست انسان حکم صادر کند و خود را زندانی آن کند؟
۴ – پيش از آن، اشتباه در باره آقای خمينی را خاطر نشان کرده است. غافل از اين که اگر بنی صدر گفته است در باره او اشتباه کرده است، هم در باره اشتباه چيست و هم در باره عوامل ديگری که از آقای خمينی يک مستبد ساختند، نيز، بحث کرده است:
۴/۱ – اشتباه وقتی معنی می دهد که آدمی تجربه را روش می کند. روش تجربی سبب می شود که اشتباه تصحيح بگردد. اما هرگاه روش دستوری باشد، اشتباه قابل تصحيح نمی شود. مثل جنگ ۸ ساله: کار کسی که گفت: تا من هستم جنگ ادامه دارد، به سرکشيدن جام زهر، در پايان يک جنگ مرگبار و ويرانگر کشيد.
۴/۲ – به يمن روش تجربی بود که اشتباه تصحيح شد. و از رهگذر خطر کردن و ورود در ابتلا بود که آقای خمينی نماد زور، يکی در در برابر همه شد و گفت: ۳۵ ميليون بگويند بله من می گويم نه.
۴/۳- باز شگفت حکمی که پرسش کننده صادر می کند: پيشنهاد کنندگان انديشه راهنمائی که بيان آزادی بود و جنبش همگانی و پيروزی گل بر گلوله را ممکن کرد، مقصر می شوند بدين خاطر که آقای خمينی به استبداد گرائيد!. آيا او گفت بنا بر اسلام بمثابه بيان آزادی دم از ولايت فقيه - و بعد ولايت مطلقه فقيه – می زند؟ آيا نگفت در فرانسه، از راه مصلحت حرفهائی را زده است و خود را به آنها متعهد نمی داند؟ بر پرسش و انتقاد کننده است که از عقل خود بپرسد: با کدام اصل و انديشه راهنما، دو ضد را يکی می کند و کسانی را مقصر می گرداند که، ايران را محل نخستين آزمايش پيروز بيان آزادی کردند؟ چرا خويشتن را از اين تجربه محروم می کند؟ چرا...؟
۴.۴ – اينک بعد از تجربه هستيم. گرايشهای مختلف با طرز فکرهای مختلف، امتحان خود را داده اند. از آن پر شمار گرايشها، يک گرايش، از موضع استقلال و آزادی و رشد، با گروگانگيری مخالفت کرد. در آن روزهای بسيار سخت، با ارتشی که ملاتاريا شيرازه اش را گسسته بود، از وطن دفاع کرد و امروز، سندها می گويند: صدامی که گمان می برد ظرف ۴ روز تا يک هفته کار ايران را می سازد، در پايان ماه اول جنگ، به اين نتيجه رسيد که بازنده جنگ است. اين گرايش با استبداد بنام دين، مخالفت کرد و از موضع استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، با اين استبداد، مخالفت کرد. نه تنها با ايجاد ستون پايه های جديد مخالفت کرد، برنامه ای برای از ميان برداشتن آنها به اجرا گذاشت. با زندان و شکنجه و اعدام مخالفت کرد. طرح اقتصاد توليد محور را به اجرا گذاشت... و تنها در باره اين کسان است که سندهای محرمانه که در معرض انتشار قرار می گيرند، بر استقلال طلبی، بر امانت داری و صحت عمل، بر کوشش بی دريغ آنها برای بازيافت غرور ملی، گواهی می دهند. هرگاه پرسش کننده و کسانی که چون او بيانديشند، در اين واقعيتها تأمل کنند، هم به ارزش بيان آزادی پی می برند و هم برآن می شوند، آن را تجربه کنند و هم يار يکديگر می شوند در بنای جامعه مستقل و آزاد، با مردان و زنانی مستقل و آزاد و حقوقمند و کرامتمند.
۵ – اين امر که بنی صدر، جای جای، يادآور می شود که عقل بر کدام اصل و انديشه راهنما و کدام روش، اين گونه يا آن گونه می انديشد؟. از اين رو است که به مخاطب خود، ارج می نهد و می خواهد او به اهميت اصل و نيز انديشه راهنما، توجه کند. برآن نيستم که او را همفکر خود کنم. زيرا می دانم هرکس خود خويشتن را رهبری می کند. دنبال آنم که او حق اتحاد و هم حق اختلاف را بشناسد و استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی را اصولی بشناسد که برسر آنها می توان اتحاد کرد. باور هرکس او را است. حق اختلاف خصومت با عقيده ديگری را توجيه نمی کند. ايرانيان و ديگر ملتها می بايد، حق اختلاف را از حقوق انسان بدانند و از دين و مرام ستيزی، دست بشويند. ترديد نکنند که جز زور پرستان آتش اين جنگ را بر نمی افروزند و از اين جنگ، جز طولانی کردن عمر استبداد، حاصل نمی شود. چنانکه از دين و مرام ستيزی ايام پس از انقلاب، ملاتاريا سود جست و استبداد تبهکار خويش را حاکم کرد.
پس بر پرسش و انتقاد کننده نيست که دوست جوئی از راه نقد را وسيله تخريب و سانسور بنی صدر کند و بنويسد: از دادن جوابهای صريح در مواردی طفره می رود و ... اين روش تخريبی و سانسور است. اما اگر برای مثال، پاسخ يک پرسش را بررسی می کرد و ابهام و اجمال و... آن را مبرهن می ساخت، تخريب و سانسور نبود، انتقاد بود و مرا و خود او را بسيار بکار می آمد.
نوروز، بر او و همه ايرانيان شاد باد. نوروز استقلال و آزادی باد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016