چهارشنبه 24 فروردین 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

باز‌خوانی "کلاغ و گل سرخ"، روايتی مردانه از زندان‌ها و زندانيان جمهوری اسلامی، روحی شفيعی

کلاغ و گل سرخ
پوزش‌خواهی و بدهی به تاريخ شامل مرور‌ زمان و بخشودگی نمی‌شود. آن‌ها اگر نه به هيچ‌کس ديگر که به خانواده شفيعی، به ويژه آرش شفيعی، که سی سال است به پدری که به ياد نمی‌آورد افتخار می‌کند بدهکارند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


"زندان، يعنی رنج و بيان رنج زندان، يعنی سربازکردن خون جوش‌های قلب"

مهدی اصلانی، روايتگری ديگر است از تبارِ روايتگران آنچه در زندان‌های رژيم "پرعطوفت اسلامی" برسه نسل از جوانان ايران رفته و می‌رود. روايات زندان با آنکه در شرح رنج و درد و عمر سوخته زندانيان اشتراک فصل دارند، در عين حال هر يک دريچه تازه‌ای به روی خواننده باز می‌کنند تا اگر توان خواندن همه روايت داشته باشد سويه‌ای ديگر از روايت را باز يابد.
مهدی اصلانی را نديده‌ام، گو اينکه به خاطر لطفی که به برادر عزيز از دست رفته‌ام منوچهر شفيعی (هليل‌رودی) دارد، مرا "پاره‌ی جدامانده‌ی" او خوانده و به جرگه دوستان من درآمده است. در سال‌های سياه سه دهه اخير چه بسيار دوستانی که در رهگذر جابه‌جائی‌های ناخواسته و زندگی در تبعيد از دست داده‌ايم. يافتن دوستان جديد با وجوهی مشترک، که جای قدمت زمان را می‌گيرد غنيمتی است بس نادر.
از آن رو به مرور کتاب کلاغ و گل سرخ مهدی اصلانی پرداختم تا ادای دين کنم به اين دوست ناديده که واقعيت‌های تاريخی را با قلمی شيوا و ارائه مدارک و پانوشته‌های معتبر به رشته تحرير درآورده است. تکرار واقعيت‌های تاريخی با توجه به ذهن فراموشکار ما ايرانيان و تحريف عمدی و يا سهوی تاريخ، ضرورتی است بی‌بديل. بازگو کردن تاريخ در قالبِ خاطره نويسی (چه از نوع خاطرات اجتماعی و سياسی و شخصی افراد و چه خاطرات زندان) کاری است بس مشکل، با اين همه جامعه ايرانی در سال‌های اخير با توجه به اهميت ثبت تاريخ در نشاندن ياد به جای فراموشی موفق بوده‌. تا به امروز بيش از ۵۰ کتاب خاطرات زندان‌های جمهوری اسلامی (عمدتا توسط زنان) انتشار يافته است. کلاغ و گل سرخ يکی از بهترين و مستندترين آن‌هاست. خواندن کلاغ و گل سرخ را من با ديدی باز و بدور از هر احساسی دوبار خواندم تا بتوانم به شرح و تفسير آن بپردازم.
مهدی اصلانی در نوشتن کلاغ و گل سرخ از جان مايه می‌گذارد، زيرا که به قول خودش در دوران نوشتن اين کتاب دوبار کارش به بيمارستان قلب می‌کشد. در جداره قلبش نقطه‌ای سفيد‌رنگ پيدا می‌شود که در اصطلاح پزشکی به آن "خون جوش" می‌گويند. در پاسخ به پرسش پزشک چنين می‌گويد: "از من سئوال کرد آيا در زندگی‌ات لحظه‌های بسيار ناگوار داشته‌ای؟ پاسخ مثبت دادم. گفت: به عنوان مثال؟ پاسخ دادم: رفيقی داشتم که به هنگامِ خواب خُر‌خُر می‌کرد و من مجبور بودم صدای خُرخُر او را تحمل کنم. آن صدا تابستان‌کُش شد. يعنی آن صدا را بريدند. يعنی صاحبِ آن صدا ساکنِ خاوران شد. گفت: خاوران کجا است؟ پاسخ دادم: شهرِ مرده‌گانِ بی‌نشان. گفت: بس است. ضربانِ قلب¬ات برای همين نامنظم است."
مهدی اصلانی چيز‌های زيادی برای گفتن دارد و بالاتر از آن سئوالاتی بسيار مطرح می‌کند که احتمالاً سئوالات بسياری از جوانان دهه ۴۰ و ۵۰ ايران و سالخوردگان امروزين است. در پاسخ به برخی از آن‌ها خود به اين قانع می‌شود که ريشه‌هايش اورا به سازمان فدائی خلق پيوند دادند و فدايی همه زندگی و هويت او شد. ازريشه‌هايش می‌گويد که او را روانه زندان کردند و در پايان به شما می‌گويد سرچشمه رنج زندان او کجاست.
کلاغ و گل سرخ خاطرات سال‌های ۱٣۶۷-۱٣۶٣ زندان‌های رژيم جمهوری اسلامی است. به روايتی عاشقانه، "گل سرخ از خون عاشقان می‌رويد. کلاغ و گل سرخ روايت چشمی است که از منقار کلاغ‌ها گريخته است." آن چشم مهدی اصلانی است و بسيارانی ديگر که گفته‌اند و نوشته‌اند. چشمی که هرگز نخوابيد تا بازگو کند همه ‌آن‌چه را که کلاغان در پی نهان کردن آن‌ کو به کو و کوچه به کوچه غار غار کنان چنگ بر گلوی رهگذران افکندند.
کلاغ و گل سرخ در ۱۰ فصل و ۹ پيوست با قلمی شيوا اما مردانه نوشته شده است. مردانه از آن رو که زبان به کار گرفته شده در آن با زبان زنانی که خاطرات زندان نوشته‌اند تفاوت بسيار دارد. بخشی قابل ملاحظه در اين تفاوت‌ها عمدتا در به کاربردن الفاظ و فحش‌های مرسوم و منطق حاکم بر زندان مردان مشاهده می‌شود. مهدی اصلانی از کوچه برآمده با همان زبان و رفتار. زندان مردان و زندانی مرد در کلاغ و گل سرخ به حل و فصل مسائل روزمره و سرو سامان دادن به شرايط زندان همان‌گونه می‌نگرد که مردان در بيرون عمل می‌کنند. اين تفاوت نه مورد انتقاد است و نه صفتی می‌شود بدان اختصاص داد، اشاره بدان اما ضروريست.
بخش‌های اول در‌ بر‌گيرنده دوران کودکی و نوجوانی نويسنده در جنوب تهران، تا سياسی شدن او و پيوستن به سازمان فدائی و انقلاب ۵۷ است. در بخش‌‌ آغازين کتاب، روابط درون سازمانی و روند انشعاباتِ فدائيان، گرايش مسلط در پيروی و پيوستن به حزب توده و برچسب‌زنی‌های رهبری سازمان به ويژه فرخ نگهدار و جمشيد طاهری‌پور به انشعابيون و ترور شخصيت زنده‌ياد دکتر منوچهر شفيعی(هليل رودی) به درستی و شفافيت طرح می‌شود. در فصل‌های بعد مهدی اصلانی دستگيری و زندانی شدن خود، روابط درون زندان و زندانيان با يک‌ديگر و زندان‌بان را با ديدی موشکافانه و بی‌طرفانه روايت می‌کند. فصول آخر کتاب به تدارک کشتار زندانيان در سال ۶۷ و نحوه اجرای آن اختصاص دارد که به اعتقاد من مهمترين بخش کلاغ و گل سرخ است.
اصلانی همچون چشمی از دهان کلاغ ربوده شده، به حوادث پيش از شروع کشتار و نحوه انتخاب آنان‌که بايد به قول او سهميه خاوران شوند می‌نگرد. هنگام خواندن کلاغ و گل سرخ، آنجا که خواننده تصوری از رويداد صفحات بعد ندارد، راوی با گفتن:"سهميه خاوران شد" پنهانی‌ترين رگه‌های اعصاب را ايست می‌دهد، تا خواننده تصور نکند که در حال خواندن رمانی جاسوسی و خيالی است. در برگ برگِ صفحات کلاغ و گل سرخ، جوانانی خفته‌‌اند که همواره چشمشان بر تاريخ سرزمين داغديده ما باز خواهد بود تا اصلانی‌ها روايت آنانی که سر بر دار شدند را بازگو و مژده دهند روزی را که جلادان در مقابل محکمه‌ی وجدان و دادگاه تاريخ پاسخگوی خون‌های ريخته شده بر سنگ فرش‌های اوين و گوهردشت و کهريزک باشند.

فصل اول: اصلانی در خانواده‌ای پُر‌فرزند زاده شده است، ۶ فرزند پسر که وی "ته‌تغاری" خانواده محسوب می‌شد. حسين، ملقب به "تايتان" سومين پسر خانواده است، با فيزيک و شمايلی متفاوت از ديگران، شباهت به پدر ملقب به "علی بالشويک" که در هنگ قزاق خدمت کرده دارد. موبور، چشم‌آبی و بلند‌قامت. تايتان، پس از ناکامی در عشق به دختر يک سرهنگ عصيان می‌کند. پس از انقلاب اسلامی به هنگام عرق‌خوری در حمام محله سکته می‌کند و از دست می‌رود. برای مهدی کوچک، تايتان همواره نماد بی‌باکی و نترسی باقی می‌ماند. گرفتن ديپلم در خانواده‌ای اين‌گونه افتخاری بزرگ بود و مهدی در سال ۱٣۵۴ به اين افتخار نايل آمد، جوانی که رويای دانشگاه و کار و زندگی در سر می‌پروراند ناگهان با شروع انقلاب "به کانون تحولاتی پرت می‌شود که با ساز و کار آن نا‌آشناست" در آن روزها دشمنی با شاه مد شده بود. چرا که "حکم شور بود تا شعور" مهدی اصلانی همه آرزوهای خانواده و جوانی خود را هزينه کار سياسی می‌کند و به جرگه مخالفان شاه می‌پيوندد و تا بخواهد به دور خود بجنبد به عنوان هوادار سازمان فدائيان خلق سر از زندان در می‌آورد. در سال‌های زندان و آشنائی با دگر همرزمان و کسب تجربه‌هائی که احتمالا خارج از زندان غير ممکن می‌نمود سئوالات بسياری را برای ما طرح می‌کند و گاه خود پاسخگوی بعضی از آن سئوالات می‌شود. اصلانی در ابتدای نوشتار خود خواننده را به پاسخگوئی اين سئوال وامی‌دارد که چرا پيامدهای انقلاب ايران فرزندی به دنيا آورد که توسط قابله‌ای چون خمينی در دم تولد کشته شد؟ "جامعه‌ای که ۷۰ سال قبل و در نوزائی ناسيوناليسم ايرانی نخستين انقلاب روشنگری در منطقه خاورميانه را تجربه کرده بود ،چرا به آفت انقلاب اسلامی دچار شد و از طريق تونلی تاريک به جاده‌ای بی انتها و هولناک پای نهاد؟" علاوه بر چون و چرائی کژراهه انقلاب، از آنجا که چند سال از بهترين سال‌های عمر او در زندان به خاطر هواداری از سازمان فدائيان خلق به هدر رفته است، بررسی روند شکل‌گيری اين سازمان برای اصلانی و شايد بسياری از روشنفکران اهميت تاريخی دارد. اصلانی نگاهی گذرا به پيدايش تاريخچه سازمان چريکهای فدائی خلق دارد. جريانی که از يک محفل بسته مسلحانه قبل از انقلاب به بزرگترين نيروی چپ خاورميانه مبدل شد. جريانی که از ابتدا مشخص بود توان راهبری توده‌ هواداران پُر‌شمارش را ندارد. رهبران اين جريان خود نيز به وجود خود باور نداشتند. و طبق گفته امير ممبينی: "اول فکر می‌کرديم مرکزيت در جای ديگری است. از ميان رهبری اوليه تنها ۵ نفر قادر به نوشتن يک مطلب با حداقل استدلال بودند"
با وقوع انقلاب، اين جريان چريکی که اکثريت رهبران آن سال‌های طولانی در زندان بسر برده بودند، ناگاه به صحنه عملی سياست پرت شدند. جريانی به "بزرگی تنه يک دايناسور و کوچکی مغز يک گنجشک" اين هيولای کوچک‌مغز، شکار روباه پير و حيله‌گر حزبی بی‌آبرو نزد مردم ايران شد، تا در پناه سپر آنان، آبروی از دست‌رفته کودتای سال ٣۲ را باز يابد. در روند سال‌های اوليه انقلاب، دايناسور کوچک‌‌مغز بالاخره با چرخش به طرف حزب توده و به تبع آن هواداری از رهبر انقلاب اسلامی و "آرزوی سلامتی آيت‌الله خمينی" بسياری از هواداران پرشور و جوانش را از دست داد و در نتيجه انشعابات متعدد از دور سياست خارج و آرزوی دايناسورهای کوچک‌مغز برای مشارکت در دولت خمينی با تحولات تدريجی برای هميشه از ميان رفت.
به گفته اصلانی، از نيمه دوم سال ۱٣۵۹، برخی از رهبران فدائيان اکثريت سياستی به مراتب راست‌تر از حزب توده پيش گرفتند و بعد از خرداد ۱٣۶۰ ، به اعتراف برخی از رهبرانش به زائده حزب توده مبدل شدند. اصلانی در کلاغ و گل سرخ در مورد دو انشعاب اول اقليت و بعد جريان موسوم به شانزده آذر در سازمان فدائی انتقادات را به ويژه در مورد انشعاب شانزده آذر متوجه رهبری وقت آن دوره سازمان به ويژه افرادی نظير نگهدار و طاهری‌پور می‌داند. ادعای اصلانی، همه بر اساس مندرجات نشريات و نوشته‌های آن زمان سازمان اکثريت است. وی به درستی اين مسئله را عنوان می‌کند که "کسانی از رهبری اکثريت آگاهانه خط تبه‌کارانه‌ای را هدايت کردند، اما ترديدی نيست که گرايش مسلط بدنه اين سازمان به تباهی از بالا فرموده تن در نداد" اصلانی با تحليلی روشن از اوضاع آن دوران سازمان فدائی، به تفصيل از افرادی صحبت می‌کند که در کشاندن فدائيان به طرف حزب توده نقش کليدی داشتند. نقش‌های کليدی در هر جريان سياسی تعين‌کننده اصلی سمت و سوی آن جريان است: اصلانی با توجه به اسامی تشکيلاتی جمشيد طاهری‌پور و فرخ نگهدار (رحيم و صادق) در سازمان اکثريت، آن‌ها را دو تفنگداری می‌خواند که "بی‌رحمانه و ناصادقانه" هر مخالفی را با شيوه‌های ناآشنا با سنت فدائيان له می‌کردند، نگاهی که با آرمان اوليه فدائيان که عنصر صداقت کارپايه فعاليتشان بود، فاصله داشت. ترور شخصيت افرادی همچون قاسملو، امير انتظام، بنی‌صدر، هليل‌رودی، به تدريج از نيمه های ۱٣۵۹ آغاز شد. نزديکی سازمان اکثريت به حزب توده و رخداد ٣۰ خرداد ۱٣۶۰ و حوادث خونين آن و بعد فرار رجوی و بنی‌صدر در مرداد ماه آن سال موجب شد که نشريه اکثريت دفاع از خط امام را به گرايش مسلط سياسی خود بدل کند. بسياری از قرارگرفتن سازمان اکثريت در صف حاميان خط امام با عنوان "هم‌راهی با سيستم جنايت" نام می‌برند، آن چنان که اصلانی می‌گويد با "توده‌خور شدن" سازمان اکثريت در حوادث سال شصت، رهبری اين سازمان به ويژه نگهدار و طاهری‌پور، پليسی‌ترين شيوه‌های ممکن را در درون سازمان و در برخورد با مخالفان بکار گرفتند. در رابطه با انشعابِ شانزده آذر، طاهری‌پور در مصاحبه با نشريه کار اکثريت شماره ۱۴۱ دوم دی ماه ۱٣۶۰ مدعی می‌شود: دعوای اين آقايان (انشعاب ۱۶‌آذر) با ما خيلی شبيه دعوای بنی‌صدر با امام است. نگهدار نيز همين معنا را در نشريه کار اکثريت شماره ۱۴۰ چنين فرموله می‌کند: " راه کشتگر‌ها و هليل‌رودی‌ها راه وحدت نيست. من در اين‌جا به يادِ حرفِ امام می‌افتم که در رابطه با حرفِ بنی‌صدر و رجوی خائن که گفته بودند: به پاريس رفته‌اند که به ايران برگردند می‌گفت: "اگر می‌گوييد داريم بر می‌گرديم پس چرا فرار کرديد؟ چرا رفتيد؟" کشتگر‌ها و هليل‌رودی‌ها زيرِ شعارِ وحدت، وحدت را نقض می‌کنند. راهِ آن‌ها خواست و نيازِ امپرياليسم و عمالِ وی را تأمين می‌کند." در رابطه با ترور شخصيت افراد، نگهدار با فاصله‌ای ۲۵ ساله و البته پس از افشای آن توسط نقی حميديان، در کتاب "سفر با بالهای آرزو" در پاسخ به اکبر شالگونی، به عمل غير اخلاقی‌اش اعتراف می‌کند: "من شهادت می‌دهم که شک و شبه درست کردن پيرامون هليل رودی اگر هم برای تمام اعضای رهبری وقت سازمان کاملا ناهشيارانه بود برای من عامدانه بوده است".(۱)

فصل دوم: فصل دوم کلاغ و گل سرخ از رويدادهائی صحبت می‌کند که منجر به دستگيری نويسنده شدند.
او عاشق است. عاشق مريم، در حاليکه زندگی نيمه‌مخفی دارد و با ماشينی قراضه مسافر‌کشی می‌کند تا هزينه چنين زندگی را درآورد. امروز روزيست که با مريم صبحانه می‌خورد تا اورا به مدرسه برساند و هوس ديدار مادر دارد. ماشينی که با قرض و قوله خريده بود برايش دردسر‌آفرين می‌شود. ماشين خانه او بود و گاه آن را در ترمينال جنوب پارک می‌کرد و به بهانه مسافر‌کشی شب را در آن صبح می‌کرد. صبح دستگير شدن به دوستِ آسوری‌اش اميل گفت اول می‌رود سراغ مادر و بعد ماشين فروشِ جا... (فحش آبدار) و دوستش که صدايش بوی نگرانی می‌داد نهيب می‌زند که: نرو به نفعت نيست. نويسنده که فرزند کوچه است، با حکم و منطق کوچه بايد برود و می‌رود. به هنگام وداع، اميل که نمی‌تواند جلوی رفتنش را بگيرد فرياد بر می‌آورد که اصلا برو به جهنم. به تخ ... که گرفتنت (فحش آبدار) بخاری ماشين را گرم می‌کند که دستان مريم گرم شوند. نمی‌داند تا ساعاتی ديگر بايد برای هميشه با داغی دستان عزيزترين موجود زندگيش وداع کند. مريم از خانواده‌ای فرهنگی با سابقه توده‌ای است. وقتی به او می‌گويد می‌خواهد سراغ ماشين فروشه برود که سرش کلاه گذارده معصومانه ميگويد نرو مگه چقدر سرت کلاه گذاشته؟. ماشين را دورتر پارک می‌کند و به اين فکر می‌کند که منطق زندگی نيمه‌مخفی با او که در کوچه بزرگ شده ناسازگار است. از برابر همه دوران کودکی و نوجوانی رد می‌شود. سيد اسمال کله‌پز، کارگران آسفالت‌کار ترک، و ... زنگ خانه علی مشدی را بصدا در می‌آورد و عاليه خانم اصفهانی که خود تاريخی پشت سر دارد در را باز می‌کند. علی اقا خوابست و ميگويد که در بنگاه خدمت او ميرسد. خطر کرده و به منزل می‌رود، درب منزل مانند هميشه باز است و عطر نان تازه فضا را پر کرده است.به آهستگی به مادر سلام می‌کند: ننه اين‌همه نان سنگک برای چی؟ ننه جون چشمم به در است که يکی تون از راه برسيد. مادر برايش تبلور رنج زن ايرانی است. خوبی‌اش گاه آزار‌دهنده است، طوری که می‌شد از خشم دندان کليد کرد. اصلانی در اين فصل به مرور زندگی خانوادگی و روابط افراد فاميل، به ويژه نقش مادر می‌پردازد و ما را با دنيای تهرانِ قديم آشنا می‌کند. به هنگام خداحافظی مادر چند اسکناس مچاله شده از گوشه چارقد به او می‌دهد و وی روی برمی‌گرداند و بغض فرو می‌خورد تا اشک‌های مادر را نبيند. ساعاتی بعد توسط شکارچيان اطلاعات دستگير می‌شود. يک هفته در زندان بهارستان و بعد زندان کميته مشترک. اصلانی در فصل دوم کلاغ و گل سرخ ماجرای لورفتن و شناخته شدن و دستگيری خود را به تفصيل و دقت فراوان تشريح می‌کند. خواندن شرح شکنجه‌های روانی و جسمی زندانيان زندان‌های جمهوری اسلامی موی را بر تن هر خواننده‌ای راست می‌کند و تاب و توان از اعصاب باز می‌ستاند. "سوالات همچون پس لرزه های زلزله ای مخوف بر من وارد ميشد" سيد کاظم کاظمی (مجتبی) بازجوی اوليه با صراحت می‌گويد در تور بوده است اما قصد دستگيری‌اش را نداشته‌اند. - خيلی از دوستانت هم در بيرون هستند اما در تور بعد اسامی را ذکر می‌کندکه همه برای نويسنده آشنا هستند. پس از بازجوئی اوليه و تهديد اورا به اطاق تعزير می‌برند و با بستن به تخت شکنجه ابتدا از کشيدن شانه به کف پا استفاده می‌کنند و بعد کابل. او در زندان کتک و لگد زياد خورده است. عينکش را در چشمانش خورد کرده‌اند اما کابل را بلای جان هر زندانی می‌داند و هيچ شکنجه‌ای را با هدف تخليه اطلاعاتی هم‌پای کابل نمی‌داند. او در زندان يک بار کابل خورده است آن‌هم برای موردی که از آن بی اطلاع بوده است، اما بر اساس تجربه خود و ديگر هم‌بندان معتقد است: "در ميانِ همه¬ی ابزارهای سيستم‌های تخليه¬ی اطلاعاتی، کابل جواب‌بده‌ترين ‌شيوه ‌بوده است. ... با فرود آمدنِ هر ضربه‌ی کابل، نفس در سينه حبس می‌شود و به سختی در می‌آيد. خفقانِ ناشی از فرود آمدنِ کابل بر کفِ پا و دردِ ناشی از آن را بسياری از زندانيانِ زنِ کابل‌خورده تنها با دردِ زايمان قابلِ قياس دانسته‌اند. تفاوتِ کابل خوردن با دردِ زايمان شايد در آن باشد که زايمان دردی است خود‌خواسته و دل¬پذير که با زايشی انسانی توأم است و البته زمان محدودی دارد. کابل، اين بلای خانمان‌سوزِ هر زندانی اما چرک است و خون و درد که هدفی جز لکه‌دار کردنِ انسان ندارد." اصلانی طی مرحله‌ای از شکنجه و بازجوئی به موضوعی برمی‌خورد که "برق از سرش می‌پروراند" و آن‌هم گفتگوی دونفره‌ای بوده است که در ماشين بين او و دکتر مسعود نقره‌کار رد و بدل شده و عينا توسط بازجو نقل می‌شود. آن‌چنان که به او اين گونه القا می‌کنند که مسعود را گرفته‌اند و او همه چيز را آن‌طور که بازجو می‌گويد اعتراف کرده، آن‌هم اعتراف به فحش دادن به خمينی! در واقع در آن دوران حکومت از شيو‌ه‌های رايج اطلاعاتی نظير گرفتن فيلم و عکس و شنود استفاده می‌کرده، اما سازمان‌های سياسی آن‌قدر عقب‌مانده بودند که سر از اين تکنيک‌های ساده در نمی‌آوردند!

فصل سوم: انتقال به زندان اوين، مکانی که بقول او ديوارهايش بر سلاخی هزاران هزار شهادت می‌دهند. بند انتقالی و انفرادی که آن را آسايشگاه می‌ناميدند، گويا اين بند در سالهای ۱٣۶۲-۱٣۶۰توسط توابين ساخته شده بود! هر سلول انفرادی چند نفر در آن بسر می‌بردند. در انتهای هر بند دو سلول بزرگ‌تر شبيه اطاق که بين ٣۰-۲۰ نفر را در خود جای می‌دادند. هر اطاق يک توالت و دستشوئی با دوش کوچک داشت که قضای حاجت و شستن ظروف و دوش گرفتن همه در آن انجام می‌شد. گرما در بند آن‌چنان است که برخی مشکل تنفس پيدا می‌کنند و به نوبت روی زمين داز می‌کشند تا از طريق زير درب جريان هوای راهرو را تنفس کنند شب‌ها از شدت گرما بيهوش می‌شوند. دوزندانی مذهبی هر هفته چندين بار نيمه شب نياز به حمام رفتن و غسل پيدا می‌کردند و خواب را از ساير زندانيان می‌ربودند. يکی از ويژه‌گی‌های بارز کلاغ و گل سرخ جزئياتی است که در مورد زندانيان اعدام شده برای خواننده باز گو می‌شود. اين بازگوئی هم حال و هوای زندان به نمايش می‌گذارد و هم ثبت تاريخ مستند است. در زندان دوستی‌ها شکل می‌گيرند. رفيقانه و صادقانه. شک‌ها به يقين بدل می‌شوند و زندانی می‌آموزد تا چه حد بايد به هم‌بندانش اعتماد داشته و يا نداشته باشد. اصلانی هنگام بازگو کردن خاطرات از زندانيانی صحبت می‌کند که کسی آن‌ها را بياد نمی‌آورد. خسرو خسروی اهل روستائی در سنندج، شام نخورده او را فرا می‌خوانند و نزديک صبح همچون لاشه يک قربانی او را به درون اطاق پرتاب مبکنندو هيچ جای سالمی در بدنش نيست.
-خسرو چی شده؟
- نمی دانم. هيچ نگفتد. فقط می‌زدند و می‌گفتند بگو و من از همه جا بی‌خبر، آخه چی را بايد می‌گفتم. "تا نزديکی های ظهر زخم‌ها و صورت خسرو را با پارچه سفيد و اب گرم شستشو داديم".
باز برای بردنش آمدند. نگهبان اورا روی چهار چرخه غذا گذاشت و برد. و اين بار بيهوش بازش گرداندند. چشمانش از فرط تورم باز نمی‌شد انگار در بيهوشی بود. فرزاد، يکی از آن دو زندانی مذهبی همچون کودکان هق‌هق می‌کرد و هرچه نماز و دعا بلد بود برای رفع شر خواند. بار آخر که او را بردند اطمينان داشتيم که ديگر اورا نخواهيم ديد. به وقت وداع به تنها جای سالم بدن او يعنی موهای فرفريش دست زديم و بدرود گفتيم. در زندان مردان، مسائل درون زندان اهميت دارند. به شهادت خاطرات منتشر شده تاکنونی، فضای زندان مردان شايد از زندان زنان دوستانه‌تر باشد.برخی اختلافات لاينحل اما ريشه در دوران سال‌های دفاع تام و تمام سازمان اکثريت و حزب توده از خط امام (۱٣۶۲-۱٣۶۰) دارد. آن‌جا که برخی هواداران اين دو جريان اعلام کردند که حاضر به زندگی با ضد انقلاب نيستند. و کاسه خود را از آنان جدا کردند. اين موج بعدتر دامن حزب توده و سازمان اکثريت را هم گرفت، با اين همه زخمی که ماند التيام نيافت. روايت زندان در کلاغ و گل سرخ، تنها به مستراح رفتن و نوبت آن ختم نمی‌شود. مسائلی از قبيل واجبی کشيدن و نبود آب گرم ، سر و کله زدن با زندانبانان زبان نفهم ، نزديکی برخی از زندانيان يا تظاهر آنان به خواندن و فهم اسلام که در اين ميان برخی با خواندن آثار اسلامی واقعاً به اسلام گرويدند نظير احسان طبری، و بسياری برای سبک کردن خود به نماز خواندن روی آوردند. بازجو‌ها خوب می‌دانستند که فتح سنگر ايمانی زندانی (بويژه چپ‌ها) گامی مهم در به تسليم کشاندن آن‌هاست. اما نماز پايان کار نبود و تازه آغازی بود برای دعای کميل، خواندن سرود "خمينی ای امام" و ادای نماز و روزه‌های عقب‌افتاده و در برخی موارد جمع آوری اطلاعات از ساير زندانيان. در اين زمان دادگاه‌های فرمايشی چند دقيقه‌ای برگزار می‌شوند و برخی از زندانيان حکم‌هائی دريافت می‌کنند. دادگاه اصلانی ۱۵ دقيقه بطول می‌انجامد که با فحش و ناسزا همراه است. بدون محاسبه مدت بازداشت، ۶ سال حکم می‌گيرد و مقدمات انتقالش به قزل حصار آماده می‌شود.

[ادامه مطلب را با کليک اينجا بخوانيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016