چهارشنبه 24 فروردین 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

باز‌خوانی "کلاغ و گل سرخ"، روايتی مردانه از زندان‌ها و زندانيان جمهوری اسلامی (بخش دوم و پايانی)، روحی شفيعی

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

فصل چهارم: قزل‌حصار چهارمين منزلگاه اصلانی است که به گفته وی يکی از سياه‌ترين دوران‌های نظام زندان حکومت اسلامی در فاصله سالهای ۶٣-۶۰ در اين زندان مخوف رخ داده است. آن‌جا که صدها جانِ‌جوان در قبر‌ها و تابوت‌های ابداعی حاج داود رحمانی به جنون رسيدند. در بدو ورود به قزل‌حصار با چهره‌هايی آشنا می‌شويم که "تابلو" هستند. به شيخی هم‌جنس‌گرا که هيچ سلولی حاضر به پذيرش او نيست. به چهره‌های شناخته شده‌ای از زندانيان چون ولی شانجانی (ولی بی‌گناه) از مجرمين عادی با اتهام سرقت مسلحانه و مهندس محمد زاهدی توده‌ای تحصيل کرده بلژيک که فارسی را با لهجه فرانسوی حرف می‌زند. اصلانی در اين بخش به تنش‌ها و تسويه حساب‌های سياسی اشاره می‌کند که انرژی غير‌قابل باوری از زندانی می‌گيرند و نيز نحوه زندگی متفاوتِ چپ‌ها و مجاهدين که در خور توجه است. زندانيان چپ به جهت تنوع سازمانی و گروهی برای هر موضوع ساده‌ای بايد ساعت‌ها بحث و گفتگو کنند در حاليکه زندانيان مجاهد برای حل تمامی مشکلات خود از سيستم فرماندهی واحد استفاده می‌کنند. برای هر روز برنامه دارند و تازه وقت هم کم می‌آورند.برای هر چيز يک مسئول تعين می‌کردند اما موضوعی که در آن‌ها فقدانش چشم‌گير بود همانا مطالعه سيستماتيک بود. از جمله کتاب‌هائی که در اوج انقلاب ايدئولوژيک و طلاق‌های تشکيلاتی می‌خوانند، قلعه الموت، (زندگی حسن صباح) نوشته پل آمير بود. موضوع محوری اين کتاب اطاعت مطلق از مافوق و فرماندهی واحد در فرقه اسماعيليه بود. به باور نويسنده در زندان دودسته زندانی وجود داشت. مجاهدين و ديگران. با تغييرات به وجود آمده در مديريت زندان و روی کار آمدن ميثم، در ابتدا همه امور بجز مسئوليت بندها به زندانيان واگذار شد. مسئولين جديد با تغيير شيوه هر صبح به "بچه‌ها" صبح بخير می‌گويند و به جای نوحه های گوش‌خراشِ آهنگران و کويتی‌پور، صدای شجريان و شهرام ناظری پخش می‌شود. سپردن امور بدست زندانيان با مشکلاتی نيز روبروست که از آن جمله صف آرائی ۲۰۰ زندانی با اعتقادات گوناگون در برابر ۲۰۰ زندانی مجاهد که حرف واحد می‌زدند. آن‌ها با متد سرباز‌خانه‌ای‌شان يک سازمان بودند با يک رای اما ساير زندانيان پراکنده. بسياری زمان را برای تسويه حساب مناسب يافته بودند. تمام بحث‌ها و گرفتاری‌های زندان به مانند نمونه‌ای از جامعه بزرگ ايران به پيشينه سياسی افراد بازمی‌گشت. اصلانی به درستی خاطر نشان می‌سازد: "ما فاقد روحيه شهروندی بوديم و بيگانه با اخلاق اجتماعی. در حاليکه در چند متری ما کسانی در جايگاه قدرت نشسته بودند که نيک می‌دانستيم بسياری پليدی ها را بر سرمان آوار کرده‌اند."
در دوران ميثم در قزل حصار تنها يک کانال دولتی تلويزيون از طريق آنتنی که به ويديوی مرکزی وصل بود برای بند رله می‌شد. "مخ‌های بند" که به اعتقاد لاجوردی اگر امکانات داشتند هليکوپتر می‌ساختند، مسئله را با ابتکار خود حل کردند آن‌ها توانستند که کانال‌های تلويزيون و حتی يک‌بار کانالی عربی را گرفته و رقص عربی هم تماشا کنند. اصلانی در اين فصل به تفصيل و با دقتی وسواسانه از روابط زندان و زندانی و ايجاد امکانات برای راحت‌تر شدن زندگی ، نحوه تقسيم پول زندانيان و خريد لوازم مورد احتياج ، مشکلات روزانه مربوط به غذا و چای و جيره کمون‌ها تا ابتکارات برخی از زندانيان برای بهتر شدن مزه و کيفيت غذا و حتی ساختن نوعی شراب با انجير و مستی تعدادی می‌گويد. نويسنده با بيان دو جنبه‌ی زندگی "ولنگارانه‌ی" برخی چپ‌ها و سيستم سربازخانه‌ای مجاهدين ما را با دنيای زندانی و روابط درونی آن‌ها آشنا می‌کند. از جمله نکات قابل ذکر پايان اين فصل مسئله مُهر‌زدگی در فرهنگ ايرانی است که به سادگی از حافظه جمعی پاک نمی‌شود. و نيز موقعيت ناشناسی برخی جريانات سياسی. اصلانی می‌گويد که اين پديده در قالب سياست چنانچه با عدم شناخت همراه باشد برای هر سازمان سياسی ويرانگر است. به عنوان مثال طرح نامناسب واگذاری امتياز نفت شمال به شوروی توسط حزب توده که ناسيوناليسم ايرانی را مجروح کرد و به شايعه فرمانبرداری از حزب کمونيست شوروی دامن زد و يا شعار محوری سازمان اکثريت در زمان جنگ ايران و عراق "پاسداران را به سلاح سنگين مجهز کنيد" که هنوز هم بر در و ديوار برخی نقاط تهران باقی است! و يا ادعای ابولحسن بنی صدر اولين ريئس جمهور اسلامی در ارتباط با ساطع شدن اشعه موی زنان در مناظره تلويزيونی که ميليون‌ها بيننده داشت، هريک به نحوی از حافظه زدودنی نيست. شرحی بر انقلاب يا فاجعه ايدئولوژيک در مجاهدين و ازدواج مريم و مسعود رجوی که آن را انقلاب نوين مردم ايران خواندند پايان دوره حيات سياسی سازمان مجاهدين و تبديل يک جريان سياسی به يک فرقه مذهبی تحت زعامت رجوی! پايان‌‌بخش فصل چهارم است.

فصل پنجم، گوهردشت: در سال ۱٣۶۵ مسئولين زندان تصميم می‌گيرند قزل‌حصار را به محل نگهداری زندانيان عادی اختصاص دهند و از اين رو در تابستان ۱٣۶۵ به ترتيب حروف الفبا همه زندانيان سياسی به گوهردشت که ششمين زندان اصلانی به شمار می‌آيد انتقال می‌يابند. در اين جا توابين را از ديگر زندانيان جدا می‌کنند و مسئوليت زندان در گوهردشت به خود زندانيان واگذار می‌شود.
نويسنده در اين بخش از کلاغ و گل سرخ به ديدارهای درد‌آور خانواده‌ها با عزيزانشان در زندان و مشکلات روزمره زندگی زندان می‌پردازد اما مهم‌تر از آن دريچه‌ای‌ست که در ارتباط با کشتار بزرگ کم کم بروی خواننده باز می‌کند و گرامی‌داشت ياد آنانی که بقول او سهميه خاوران شدند. از سرگرمی‌های کوچک زندان و مشاجره بر سر تماشای برنامه‌های تلويزيونی، نامه‌نگاری با رعايت مقررات که می بايست در ۵ خط نوشته شود! سرکوب ورزش و سفره جمعی، و تدارک برای کشتار های سال ۱٣۶۷. در همين دوران ميثم برکنار می‌شود و تيم جديد به رياست مرتضوی، و افرادی نظير ناصريان و حاج داوود لشکری موقعيتی ممتاز بدست می‌آورند. دو نفر آخر از عناصر کليدی کشتارهای سال۶۷ بودند. اين‌ها برخی کسان را به چوبه دار سپردند که با آن‌ها کينه‌ شخصی داشتند. گروه جديد زندانيان را گه‌گاه فرامی‌خوانند و مورد بازپرسی قرار می‌دهند که البته با کتک و ناسزا همراه است. از طرف ديگر سخت‌گيری نسبت به زندانيان بيشتر می‌شود. در بخش پنجم کلاغ و گل سرخ، اصلانی با مهارت خواننده را به سوی فاجعه کشتارها می‌کشاند و از افرادی صحبت می‌کند که خاورانی می‌شوند.

فصل ششم: تدارک کشتار بزرگ: "اواخر پائيز ۱٣۶۶ روزی همه ساکنان بند را به هواخوری بردند و پاسداران همه دست نوشته‌های زندانيان را جمع کردند و بدون هيچ توضيحی همه را به بازجوئی کتبی فراخواندند. دو ويژگی اين بازجوئی‌ها را از قبل متمايز می‌کرد، اول: سنگينی پرسش‌های عقيدتی نظير مسلمانی يا نه؟ مارکسيسم را قبول داری يا نه؟ دوم: هرگروه را قبل از آن‌که گروه قبلی به بند بازگردد احضار می‌کردند. يعنی کسی نمی‌دانست چه سوالاتی از دسته قبل پرسيده شده." همراه با اين تفتيش عقايد، ترکيب زندان نيز تغيير کرد و زندانيان در گوهردشت به مذهبی و غير مذهبی تقسيم شدند. جدا‌سازی ديگر براساس دوران محکوميت بود. در همين دوران عمليات کشتار شيميايی حلبچه و تهديدهای صدام و موقعيت ضعيف جمهوری اسلامی از وخامت اوضاع حکايت دارد. عمليات مجاهدين بنام آفتاب به رهبری مريم رجوی در مقابله با لشکر ۷۷ خراسان، بعد فتح موقت مهران در عمليات چلچراغ! جنگ در اوج است و نيروی دريائی آمريکا هواپيمای مسافری ايران را مورد هدف قرار می‌دهد و ٣۰۰ مسافر جان خود از دست می‌دهند. همه چيز نشان از وخامتِ حالِ حکومت دارد. از تيرماه سال ۶۷ بندهای مجاهدين به گونه‌ای"مناطق‌آزاد شده" بدل شده بود. گروه سرود تشکيل داده بودند. مديريت زندان به پاسداران دستور داده بودند با آن‌ها برخورد خشنی انجام ندهند! در مقابل پرسشِ اتهام؟ و پاسخ مجاهد، ديگر چون گذشته مورد ضرب و شتم قرار نمی‌گرفتند! نگهبانان چنان خود را در موضع ضعف نشان می‌دادند که گوئی همين فردا حاکميت سرنگون خواهد شد. به اعتقاد اصلانی، از جمله استثنائی بودن رژيم ايران آن‌که در ضعيفترين موقعيت عمليات غير قابل پيش‌بينی انجام می‌دهد. در تابستان ۱٣۶۷ اصلانی ساکن بند هشت است. دو بند هفت و هشت و فرعی بيست سهميه روز اول و دوم پروژه چپ کشی در گوهردشت هستند. چپ‌کشی از پنجم شهريور آغاز شد. اين سه بند به جهت موقعيت‌شان بخش بزرگی از حوادث "آن يکماه" را به تماشا نشستند زيرا که مشرف به حسينيه و آمفی تئاتر که اعدام‌ها در آن رخ می‌داد بودند. به گفته اصلانی داستان تابستان ۱٣۶۷ تاريخ قهرمانی زندان نيست. تنها تاريخ است و داستان به صلابه کشيدن يک نسل ويران‌شده. شکست انسان آرمان‌جو. داستان چشم‌بندها و دم‌پائی‌ها و عينک‌های تل‌انبار شده و بی‌صاحب و عوعوی سگ‌ها بر گورستان خاوران.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


روز شمار کشتار: ۲۷ تير ماه گوينده راديو با صدائی بغض‌آلود خبرِ پذيرش قطعنامه ۵۹٨ شورای امنيت و سپس حکايت نوشيدن جام زهر را می‌خواند. روحيه پاسداران به شدت در‌هم شکسته است. در همين ايام تعدادی از زندانيان شهرهای مرزی نظير کرمانشاه را به جهت ناامن بودن به گوهردشت انتقال داده و بعد همه را بر دار می‌کنند. تلويزيون جنازه‌های سوخته و ماشين‌آلات در هم‌شکسته ارتش مقاومت را به نمايش می‌گذارد. روز ٣ مرداد عمليات فروغ جاويدان به قصد فتح تهران! آغاز و با همين بهانه از هفته اول مرداد، کشتار بزرگ زندانيان سياسی به فعل در آمد. هفتم مرداد، قطع تمامی کانال‌های ارتباطی با دنيای خارج. راديو تلويزيون، روزنامه‌ها و در نهايت ٨ مرداد قطع هواخوری و ملاقات.در اين روز همه زندانيان تنبيهی مشهدی به چوبه دار سپرده شدند (حدود ۱۰ نفر) پس از آن به سراغ مجاهدين ملی‌کش رفتند و بخش بزرگی در همان روز اعدام شدند از جمله فوتباليست با اخلاق و جوان اول باشگاه هما، مهشيد رزاقی! جمعه ۱۴ مرداد مشاهده می‌شود که کاميونی يخچال‌دار مقابل مقابل درب اصلی آمفی‌تئاتر و حسينيه پارک کرده است.تعدادی از پاسداران نقاب به صورت مشغول سم‌پاشی محوطه کنار حسينيه بودند. ما نمی‌ديديم. مسخ شده بوديم. کسانی از ميان ما می‌گفتند محوطه را برای کشت گل آماده می‌کنند تا در صورت عفو زندانيان محيط برای حضور خبرنگاران مناسب باشد!. هواخوری که از زندانيان دريغ شد آن‌ها که باغچه را گلکاری کرده و به گل‌ها عشق می‌ورزيدند، نگران آب دادن به گل‌هايشان بودند. در فاصله سه روز کاميون‌های يخچال‌دار در تردد بود. در اين دوران به اعتقاد اصلانی آن‌ها کور شده بودند، کوررنگی سياسی، سايه افراد را می‌ديدند، صورت‌ها را به ميله‌ها می‌چسباندند. هر بار صدای افتادن ۲۵-۲۰ جسد و اين موضوع ٣ تا ۴ بار در روز تکرار می‌شد. فردا و فرداهای ديگر! در خاطرات آيت‌الله منتظری آمده است که: "من آقايان نيری قاضی شرع اوين و اقای اشراقی دادستان و رئيسی معاون دادستان و پور‌محمدی را خواستم و گفتم لااقل در محرم دست نگهداريد. آقای نيری گفت ما تا الان ۷۵۰ نفر را اعدام کرده ايم. ۲۰۰ نفر را هم سر موضع جدا کرده‌ايم کلک اينها را بکنيم بعد هرچه بفرمائيد" تا آن تاريخ در گوهردشت ۴۵۰ مجاهد را اعدام کرده بودند. برخی از اين مجاهدان رد مهر بر پيشانی داشتند! از شنبه ۵ شهريور چپ کشی آغاز می‌شود. ساعتی پس از صبحانه دو نفر، فرامرز زمان‌زاده و سياوش سلطانی با چشم بند به بيرون برده می‌شوند. تصور آن بود که ملاقات در راه است. به فرامرز فرصت ندادند پيراهن تميزی را که در آخرين ملاقات با خانواده به او داده بودند به تن کند. نزديک ظهر سرو صدای غريبی از بند بالای سر شنيده می‌شود. بچه‌ها با پا به کف می‌کوبيدند تا علامت دهند که در حال خروج از بند هستند علت خروج را اما هيچ‌کس نمی‌دانست. روند حضور به اين صورت بود که مديريت زندان متشکل از داوود لشکری و ناصريان پس از احضار در فضائی پر از خشونت از زندانی می‌پرسيدند : گروهت را قبول داری؟ مسلمان هستی؟ حاضر به مصاحبه هستی؟ پاسخ منفی يا استنباط منفی قبولی در کنکور مرگ بود. قبل از ظهر ۶ شهريور درب هشت باز شد. نگهبانانی ناشناس، سرتراشيده و سياهپوش وارد شدند. دستور دادند هرچه سريعتر چشم بند بزنيم و خارج شويم. پس از مدتی معطلی در راهرو همان‌جا بما غذا دادند و به نوبت به دو اتاق داخل شديم .سئوال‌ها همان بود که اشاره شد.در جمع ٨۰ نفره حدود ۱۷ نفر به بند برگردانده شدند. باقی مانده در دوسمت راهروی زندان با چشم بسته به صف ايستادند. لحظاتی بعد سياه‌جامگان با کابل به جان ما افتادند و ما را در اتاقی خارج جای دادند. لحظاتی بعد ده نفر اول برای رفتن به نزد هيئت احضار می‌شوند. نفر اول صفی می‌شود که به راهروهای مرگ قدم می‌گذارند. به دنبال فرامين نگهبان به اشتباه به سمت ديگری می‌پيچد، صف به هم می‌ريزد و اين‌بار جهانبخش سرخوش به سر صف منتقل می‌شود. سمت راست راهرو به انتظار می‌نشيند. جهان بخش سرخوش به داخل اتاق رفته و لحظاتی بعد باز می‌گردد. ديگر هيچکس او را نمی‌بيند. او را به سمت چپ می‌برند به سوی مرگ، جائی که اصلانی بايد می‌رفت! در روزهای ۷. ٨ شهريور هيئت مرگ در گوهردشت دست از کار کشيد. دليل آن تاکنون مشخص نشده. اصلانی پس از سئوال و جواب به بند برگردانده می‌شود. اول سراغ دوستان را می‌گيرد: احمد، همايون، محمود، داريوش؟ و آن‌ها به همين سادگی نبودند. برای هميشه!

فصل هشتم: يکی از ويژگی‌های کلاغ و گل سرخ آن است که راوی هيچ مسئله‌ای را بدون پاسخ رها نکرده است. اعتقاد من برآن است که نوشتن بخش‌های نهائی کتاب بايستی برای مهدی اصلانی با درد و رنج بسيار همراه بوده باشد. بازگوئی آن‌همه جنايت کار آسانی نيست. به ويژه برای کسی که با چشمی باز شاهد و ناظر آن‌همه فجايع بوده و از آن‌ها جان بدر برده است. افرادی را می‌شناسم که زندانی دور رژيم شاه و خمينی بوده‌اند و با همه علاقه به بازگوئی خاطرات توان آن نداشته‌اند که بار دگر از دالان‌های درد عبور کنند. با آن‌که می‌دانند بازگو کردن فجايع تاريخ معاصر شايد راهی باشد برای جلوگيری از تکرار آن. سخن آخر در سئوال پس از کشتار رخ می‌نمايد. پس از کشتار همه زنده‌ماندگانِ چپ، مقابل اين سئوال کليدی قرار می‌گيرند: چرا ما را کشتند؟ چرا ما را نکشتند؟ کشتار تابستان ۶۷ يک حذف و تصفيه فيزيکی بود. مجاهدين به بهانه محاربه و چپ‌ها به بهانه ارتداد تصفيه شدند. ارتداد مجازات مرگ داشت، چيزی که چپ‌ها از آن بی‌خبر بودند. خمينی از ابتدا دروغ ‌گفت و ما نفهميديم، زيرا ساز و کارِ مذهب را نشناختيم. ارتداد انواع گوناگون دارد که اصلانی آن‌ها را برای خواننده توضيح می‌دهد. به اعتقاد او آيت‌الله خمينی دروغ را به يکی از بنيان‌های نظام اسلامی تبديل کرد و اخلاق را در ميان جانشينان و مريدان به کالائی ناياب. در آخرين بخش‌های کلاغ و گل سرخ اصلانی با دقتی موشکافانه به دلايل کشتار و توضيح برخی مباحث می‌پردازد که خواندن آن را توصيه می‌کنم. در پايان اين بازنگری از تعداد اعدام‌ها که با محاسبه نسبتا دقيق اصلانی به ٣۷۰۰ نفر در تابستان ۱٣۶۷ می‌رسد اشاره می‌کنم. کلاغ و گل سرخ نوشته‌‌ای‌ است به ياد ماندنی از روزگاری فراموش‌ناشدنی. روزگاری که هنوز هم با مرگ بنيان‌گذار حاکميت جنايت، مکافاتی بر آن نزول نکرده. روزگاری که گرچه تغيير ماهيت داه و بنيان‌گزاران آن زمان و سردمدان دوران اوليه انقلاب ايران خود اکنون در زندان و يا در معرض انواع تهمت‌ها و خطرها هستند. نوشتار پيش رو، سپاس من از دوست ناديده‌ای است که مرا يادگار به‌جامانده از آن جان نازنينی می‌داند که ما را تا انتهای جهان سوگوار خود کرد. بايد از همه آن‌ها که کمر همت بستند تا تاريخ زنده بماند اين سپاس را بجای آورد. با تشکر از مهدی اصلانی که با نوشتن کلاغ و گل سرخ به من فرصت داد تا نگفته‌ها را باز گويم، و با ياد نازنين برادرم، زنده ياد دکترمنوچهر شفيعی (هليل رودی) که ما را در ماتم ابدی از دست دادنش باقی گذارد.

***

۱- برای اطلاع بيشتر نگاه کنيد به مجادلات قلمی فرخ نگهدار با علی‌اکبر شالگونی در سال ۲۰۰۷، تارنمای روشنگری و نيز سفر با بالهای آرزو، نقی حميديان.
۲- زنده‌ياد دکترمنوچهر شفيعی (هليل رودی)، درسن ٣۶ سالگی در آبان ماه ۱٣۶۱ براثر بيماری مننژيت حاد به فاصله ۱۰ روز خانواده شفيعی را در ماتم ابدی فرو برد. وی يکی از شريف‌ترين انسان‌هائی بود که به ناحق به کار سياسی روی آورد. به ناحق از آن رو که سياست، آن گونه که در ايران رواج دارد کار آنانی است که کژراهگی و دروغ و تزوير پايه فکری‌شان را تشکيل می‌دهد و شمار سياستمدارانی که از اين قاعده بدور بوده‌اند بسيار اندک است. منوچهر جوانی دانشمند بود که دارای دو ليسانس علوم بازرگانی و علوم سياسی و يک فوق ليسانس در روابط بين المل از دانشگاه تهران همه با درجه عالی و دکترای اقتصاد از دانشگاه ايلی نويز ايالت شيکاگو و مدرس آن دانشگاه بود. در بحبوحه طغيان عليه سياست‌های شاه، به جرگه کنفدراسيون دانشجويان ايرانی پيوست و خانه چوبی متحرکش در شهر شامپين ايلی نويز محلی شد برای گرد‌همايی‌های دانشجويان. در سال ۱٣۵۵، در سفر به آمريکا در واشنگتن به ديدن من آمد. در طول اقامت يک شبه برای من بسيار گفت. از سياست‌های شاه و لزوم کار سياسی و سر آخر مرا با کوهی از جزوه و بروشور و اطلاعيه تنها گذارد تا برای يک سخنرانی به ايالت تگزاس برود. در مهرماه ۵۷ زمانی به ايران آمد که ما تازه مادرمان را از دست داده بوديم. با من به بهشت زهرا آمد و اندکی گريست و چند روز بعد به آمريکا بازگشت تا زندگی را جمع و جور کند و به ايران باز گردد. پس از بازگشت در دانشگاه تهران به کار تدريس مشغول و کلاس‌های درسش به پُر‌دانشجو‌ترين کلاس‌های دانشگاه تبديل شد. اينکه چه زمانی به سازمان فدائی پيوست بر من دانسته نيست، اما بعد از انقلاب به واسطه دانش همه‌جانبه، به ويژه در امر اقتصاد آن‌طور که بعدها دانستم عضو کميسيون اقتصادی سازمان شد. منوچهر در مورد جمهوری اسلامی هيچ ابهامی نداشت و از ابتدای انقلاب به ما هشدار می‌داد که اين‌ها به زودی به غيرخودی‌ها حمله می‌کنند. وی به ما می‌آموخت که چگونه مواظب باشيم گرفتار کميته و پاسداران نشويم. همان پاسدارانی که آقای نگهدار ندا می‌داد، به سلاح سنگين مجهزشان کنيد. منوچهر به همراهِ علی کشتگر، زنده‌ياد هيبت معينی (همايون) و چند نفر ديگر از سردمداران شناخته شده جنبش فدائی در مخالفت با انحلال سازمان فدايی و ادغام فداييان در حزب توده با بيانيه‌ای که در ۱۶ آذر ۱٣۶۰ منتشر شد از انحلال‌طلبان جدا و جريان موسوم به شانزده آذر را بنيان نهادند. اينان سعی در هشدار دادن به بدنه سازمان در زمينه خطر پيوستن به حزب توده داشتند، و از آن‌جا که رهبری اکثريت نمی‌توانست چهره‌های شناخته شده داخلی را مخدوش کند، نوک پيکان به طرف منوچهر نشانه رفت که به اصطلاح خارج کشوری بود. آقايان طاهری‌پور و نگهدار تا آن‌جا که قلم سياسی و سوادشان اجازه می‌داد و توانستند به او اتهاماتی نظير جاسوس سيا و امثالهم زدند، حتی تا آن‌جا پيش رفتند که در اقدامی شرم‌آور و غير‌اخلاقی همسر او را که از خانواده‌ای سنتی ترک بود و منوچهر در شيکاگو با او آشنا و در ايران ازدواج کرد را به "داشتنن مليت برزيلی" متهم(؟!) کردند! کسانی از اين طايفه حتی مرگ او را به خودکشی نسبت دادند. منوچهر، همواره در نوشته‌هايش از دو نام مستعار پرهام، برای نوشته‌های درونی و هليل‌رودی، برای نوشته‌های بيرونی استفاده می‌کرد. روزنامه مردم ارگان حزب توده ايران در جريانِ انشعاب شانزده‌آذر، با اقدامی پليسی، تمامی اسامی مستعاری که منوچهر برای نوشته‌هايش بکار می‌برد را هم‌آهنگ با برخی رهبران اکثريت برای استفاده ماموران امنيت رژيم افشا کردند، و برای آن‌که حکومتيان به هيچ‌ وجه دچار اشتباه احتمالی نشوند اين‌گونه آدرس کامل دادند: (ابراهيم شفيعی موسوم به منوچهر شفيعی، موسوم به پرهام، موسوم به دکتر هليل رودی و ...) شبی که منوچهر در اثر بيماری حاد مننژيت به کما رفت ما نمی‌دانستيم وی را بايد با چه نامی در بيمارستان بستری کنيم، چرا که همه نام‌ها به همت والای آقايان نگهدار و کيانوری از قبل افشا! شده بود. از تهران کلينيک تا هزار‌تخت‌خوابی و لقمان‌الدوله ... خوشبختانه دکترهای هوادار سازمان، دکترهای دوست و فاميل کم نبودند و به کمک آمدند. همه آن‌ها از جمله دکتر مسعود نقره‌کار و ... تا ساعات آخر بالای سر او نااميدانه تلاش کردند. يار‌فروشان اکثريتی بايد بدانند پوزش‌خواهی و بدهی به تاريخ شامل مرور‌ زمان و بخشودگی نمی‌شود. آن‌ها اگر نه به هيچ‌کس ديگر که به خانواده شفيعی، به ويژه آرش شفيعی، که سی سال است به پدری که به ياد نمی‌آورد افتخار می‌کند بدهکارند، پيش از آن اما يک معذرت‌خواهی بزرگتر به جنبش چپ ايران. و اگر هنوز حاضر به اين اعتراف تاريخی نيستند تاريخ، خود برايشان خارج از دسته‌بندی گروهی قضاوت کرده و خواهد کرد.
و تا هميشه هنوز ياد منوچهر را با شعری از شفيعی کدکنی که بر سنگ مزارش حک کرديم زنده می‌دارم :
ما راز شکفتن تو را می‌دانيم/ در هر قدمی بذر تو می‌افشانيم. و آنچه را هم که ننوشته‌ايم می‌خوانم:
تا لحظه جاودانه پيوستن/ در هر نفس زمان تو را می‌خوانيم
ما را سخن تو گفتن آموخته است/ برغنچه گل شکفتن آموخته است.

روحی شفيعی
نويسنده و جامعه‌شناس

کلاغ و گل سرخ: مهدی اصلانی
ناشر: مجله آرش. پخش کتاب فروغ
چاپ اول، تيرماه ٨٨. چاپ دوم شهريور ٨٨. چاپ سوم تابستان ٨۹
تمامی نقل قول‌ها برگرفته از چاپ دوم کلاغ و گل سرخ می‌باشد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016