سه شنبه 6 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اسارت در آزادی، داستان مطبوعات در کشورهای توتاليتر و ديکتاتوری جهان سوم، شورش گلکار

[email protected]

در آبادی‌های خودمان به‌ خاطر اينکه اسم جن و امثال آن را تلفظ نکنند می‌گويند، آنها ـ ما هم به خاطر اينکه اسمی از کسی يا کسانی نبرده‌باشيم!

در سرزمينی توتاليتر، زمامداران با خودشان گفتند؛ بياييد ماهم يک کمی ژست دموکرات به خودمان بگيريم و چندين روزنامه و هفته‌نامه را منتشر کنيم و پرشان کنيم از حرفهای پوپوليستی و دماگوژيانه، تا عده‌ای را در داخل فريب بدهيم و اگر آنها هم فريب نخوردند، حداقل بتوانيم کسانی را که در خارج از کشور هستند فريب بدهيم و سر آنها را گرم کنيم. هفته‌نامه‌ای که آنها منتشر کردند تعريف و تمجيد بود، در وصف يک حکومت توتاليتر، ميليتاريست و ارتجاعی. تنها مشکلی که سر راه اين عده وجود نداشت، مشکلات مالی بود و همه چيز طبق نقشه از پيش تعيين‌شده جلو می‌رفت و از نظر نويسنده و ژورناليست هم مشکلی نداشتند، چون يک مشت به‌اصطلاح نويسنده و ژورناليست اپورتونيست در کنارشان بودند که دائما همانند آفتاب‌پرست رنگ عوض می‌کردند. اينها موسسه‌ای را جهت انجام امورات فورماليته خود تاسيس کردند و روز اسم‌گذاری اين موسسه از قبل مفتتح شده فرارسيد، يکی از اعضای موسسه که فردی کاملاً پاک‌سرشت معذالک ابله و بی‌خبر از ماجراهای پشت‌پرده بود، بلند شد و گفت موافقيد اسم اين هفته‌نامه را "آزادی" بگذاريم، اسم قشنگی ‌است!!



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بلافاصله رئيس موسسه که يک افسر امنيتی بود و او را با نقاب ژورناليستی در اين پست منتصب کرده‌بودند وخود را يک پاسيفيست به تمام معنا جا زده‌بود، اشاره‌ای کرد و آن مرد ابله را بيرون بردند و از آن به بعد ديگر از او هيچ خبری نبود، معلوم بود که او را به ابله‌خانه برده‌بودند. ديگر اعضا سکوت را به‌هر کار ديگری ترجيح داده‌بودند و لب نمی‌جنباندند، بعد از کمی سکوت رئيس موسسه گفت اسم موسسه را می‌گذاريم آزادی و اسم هفته‌نامه را اسارت. اعضا کمی به هم نگاه کردند و همگی خنديدند و با رضايت کامل اسمها را قبول کرده و کف زدند، رئيس موسسه گفت يکسری اصلاحات است که به کار گرفتن آنها در اين هفته‌نامه به‌صلاح نيست، همگی حرف او را تأييد کرده و يکی از اعضاء گفت: بياييد اين اصلاحات را مشخص کنيم مبادا اشتباهی رخ دهد، رئيس موسسه گفت درست است، فرهنگ اصلاحات را بياوريد. فرهنگ!!! را باز کردند و همگی با يک خودکار قرمز شروع به مخدوش‌کردن فرهنگ ديرينه خود و ملت‌شان کردند، آری آزادی، دموکراسی، آزادی انديشه، مطبوعات، حق ملتهای تحت ستم، عدالت اجتماعی، حق زندگی و هزاران واژه ديگر را. هفته‌نامه اسارت شروع به کار کرد، روزی يکی از ژورناليستهای تطميع‌شده مشغول نوشتن يک مقاله فدايت شوم بود که به واژه عدالت اجتماعی برخورد و چون نمی‌دانست چيزی را جايگزين آن کند به سراغ فرهنگ نابودشده اصلاحات رفت و به محض اينکه در فرهنگ را باز کرد انگار که سد عظيمی درهم شکسته، سيل عظيم واژه‌های در بند به بيرون آمده و فرد روشنفکر را به زير گرفتند و واژه‌ها همانند نيش عقرب به هر کجای اعضا که برخورد می‌کردآنها را می‌گزيد، سيل واژه‌ها به اتاق رئيس رسيد و او هم بلافاصله اين بحران را به پليس گزارش کرد، بعد از چند ثانيه عده زيادی گارد ضدشورش با ماشين‌های آب‌پاش به آنجا هجوم آوردند، ولی ديگر هيچ فايده‌ای نداشت، چون واژه‌ها آنقدر زياد بودند که چماق‌ها ديگر اثری نداشت و هرچه ماشينهای آب‌پاش به آنها آب می‌زدند، واژه‌ها بيشتر و بيشتر عيان می‌شدند، ناچار اينبار به جای آب بر روی آنها قير داغ پاشيدند و در همين حال بود که سراپای هفته‌نامه سياه شده‌بود و عده زيادی از واژه‌ها از پای درآمدند و مابقی را نيز دستگير و غل‌وزنجير کردند و به داخل فرهنگ انداختند. بعد از اينکه آرامش بر فضای هفته‌نامه حاکم شد، مسئولان گفتند، اگر امروز هفته‌نامه به دست مردم نرسد خيال می‌کنند که کارکنان دست به اعتصاب زده‌اند و همه زحماتمان برباد خواهد رفت. آن دسته از روزنامه‌ها که سياه بودند را آتش زده و بقيه را برای پخش در ميان مردم روانه دکه‌های مطبوعاتی کردند. رئيس موسسه که از جنگ با واژه‌ها خيلی خسته و کوفته به خانه می‌رفت به مردی آرام و باوقار برخورد کرد که هفته‌نامه را به دقت مطالعه می‌کرد، خيلی خوشحال شد و با خود گفت که هم چنين انسانی با وصف اينکه نيمی از هفته‌نامه سياه است آنرا خريده و مطالعه می‌کند، از او پرسيد که اين شماره از هفته‌نامه ما چقدر برايت اهميت دارد که با اين دقت آن را می‌خوانی؟ مرد گفت که اين شماره قبرستان بخشی از فرهنگ ماست، می‌خواهم بر روی آنها نمازميت بخوانم.

يک هفته بعد هفته‌نامه همانند ديگر شماره‌ها تميز و شسته و رفته به دست مردم رسيد و در آن هيچ اثری از سياهی به چشم نمی‌خورد. رئيس آشفته‌حال موسسه همچون هفته پيش بازهم به آن مرد باوقار برخورد کرد و همان صفحه گذشته را دوباره مشاهده نمود، از آن مرد پرسيد که اين‌بار چرا با اين دقت هفته‌نامه را می‌خواند، مرد گفت اين‌بار اين واژه‌های حرامزاده نظرم را جلب کرده‌اند که نمی‌دانم نطفه کدام روباه است. رئيس موسسه که هيچ چيزی برای گفتن نداشت با خودش گفت که ديگر اين روش هم فايده‌ای ندارد، مردم چشم وگوش باز کرده‌اند و فريب نخواهند خورد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016