پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مشی مسالمت جويانه‌ی جنبش سبز در برابر جنگ درون حکومت، گفتگوی تلاش با فرهاد يزدی

اگر سپاه بخواهد خود رأساً قدرت را در دست گرفته و بدون مشارکت ملت، کشور را اداره کند، بخت بيش‌تری از رهبر نظام برای موفقيت نخواهد داشت.


تلاش ـ با نگاه در آينه‌ی تحليل‌های گوناگون و به ويژه آن چه شما گفته‌ايد، سعی می کنيم رابطه‌ی نيروها و چگونگی در کنار يا در مقابل هم قرار گرفتن آنها را ببينيم و آن چه را که امروز به نفع کشور است، تشخيص دهيم. و در اين رابطه دو سئوال مشخص بر محور نگاهی دوباره به مشی گزينش شده‌ی جنبش سبز داريم:

زمانی ملايم ترين راهی که تصور واز درون نيروهای مدافع جنبش سبز برای حل بحران در جهت گام برداشتن به سوی تأمين حداقلی از خواستهای مردم و تأمين آرامش برای گامهای تعمق شده در مسير تحولات بعدی در کشور، ارائه می‌شد، «سازشی آبرومندانه» بود، با پادرميانی «سرآمدان ميانه‌رو رژيم» و مدافعان حفظ نظام. روشن است که يک طرف اين «سازش» رهبری نظام با اختيارات وسيع قانونی‌اش و با تکيه بر حرکت در چهارچوب قانون اساسی تصور می‌شد. با تداوم جنبش سبز و در عمل تحقق چنين «سازشی» ناممکن گرديد. چرا؟


فرهاد يزدی : ملت ايران برای حل بحرانی به نام جمهوری اسلامی خواستار دست زدن به يک حرکت تند انقلابی که نتايج آن می تواند به آسانی از کنترل خارج شود، نمی باشد. با در نظر داشتن اين اصل، مشی جنبش سبز در راه اصلاحات و تحول از درون نظام بود. همان روشی که شما از آن به نام "سازشی آبرومندانه" با پا در ميانی "سرآمدان ميانه رو رژيم" ياد کرده ايد. رهبری رژيم با حمايت بی موقع و بی‌سابقه از يکی از رقبای انتخاباتی و پس از آن با نشان دادن واکنشی بسيار تند در برابر خواسته بسيار ملايم "رای من کو" ملت، سطح برخورد را چنان بالا برد که به نظر نمی رسد اکنون ملت ديگر آماده پذيرفتن چيزی کم تر از دگرگونی اساسی، در راه استواری مردم سالاری باشد.
رهبر رژيم که تصور می کرد با مداخله در انتخابات به نفع احمدی نژاد نه تنها از به قدرت رسيدن موسوی / کروبی که خطری برای ادامه قدرت بدون نظارت او محسوب می شد، جلوگيری خواهد کرد، بلکه همزمان نيز دارای رئيس جمهوری می شود که مقام خود را مديون او بوده و به طور کامل در مهار او در قرار خواهد گرفت. همزمان با تصميم و عمل خامنه‌ای در داخل حکومت و خارج از آن دو تحول نيز شکل گرفتند: نخست در خارج حکومت، براثر کنش رهبر نظام، جنبش سبز زاده شد که اکثريت بزرگ ملت را در بر می‌گيرد. در واکنش به بکارگيری خشونت شديد برعليه تظاهرات مسالمت‌آميز ملت، دستگيری، اعدام و کشتار وسيله‌ی حکومت، خواسته‌های ملت نيز تحول يافت. رهبری اين جنبش از آنِ ملت و سخن‌گويان آن و تنها بازتاب دهنده‌ی خواست های ملت بودند.

در داخل حکومت نيز يک تحول اساسی دراز مدت سيمای خود را آشکار کرد: سپاه پاسداران که پس از خمينی هر روزه بر قدرت خود می‌افزود، بر اثر تکيه روزافزون نظام به نيروی زور برای مقابله به ملت، به بازيگر اصلی بدل شد. اين تحول به طور کامل قابل پيش بينی بود و در باره‌ی شکل گيری آن بارها در مقالات و مصاحبه‌ها در «تلاش» هشدار داده شده بود. شتاب اين تحول از فردای انتخابات رياست جمهوری و با اوج گيری تظاهرات، آغاز شد. به هر ميزان که رهبری رژيم و حکومت احساس درماندگی می کردند، به همان نسبت نيز تکيه آنان بر سپاه بيش‌تر می‌شد.

همزمان، سه گروه رقيب برای در دست گرفتن کامل قدرت در کانون رژيم به رقابتی سخت و آشتی ناپذير پرداختند. نخست رهبر رژيم که از برخورد با ملت زخم های اساسی برداشته و قدرت خود را در حال از دست رفتن می ديد، به اقدام برای افزايش نفوذ خود در ميان "روحانيون"، سپاه پاسداران و کنار گذاردن "سرآمدان ميانه رو" رژيم دست زد. او گرچه نتوانست در ميان روحانيون که بهر حال نفوذ آنان در جامعه ايران به شدت ضعيف شده است، به موفقيت چشمگيری به ويژه ميان بلند پايگان آنان دست يابد، اما توانست موقعيت خود را در مجلس خبرگان که بهر حال طبق قانون می‌توانست او را از مسند خود خلع کند، محکم نمايد. وی در عين حال با کنار گذاردن «سرآمدان ميانه‌رو» رژيم يا به گفته وی "خواص بی بصيرت" خود را بدون حايل به طور مستقيم در برابر آماج حملات ديگر رقبا و به ويژه گروه هوادار رئيس جمهور قرار داد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


گروه دوم يا کانون رئيس جمهور، برای به دست گرفتن انحصاری قدرت همزمان با رهبر رژيم و "اصولگرايان" مخالفش که به دور، دو برادر لاريجانی، رئيس قوه قضائيه و مقننه گرد آمده‌اند، وارد نبرد شد. او به سادگی دريافته بود که رهبر رژيم با تائيد بی‌موقع او به عنوان رئيس جمهور و چنان تعريف و تمجيدی که از او به عمل آورده، قدرت مانور خود را از دست داده و موقعيت برای تاخت و تاز و گرفتن امتياز تنها به تدريج فراهم می گردد. هم‌اکنون در جنجال برکناری وزير اطلاعات و عدم حضور احمدی نژاد در مقر رياست جمهوری، رهبری با گره کوری روبروست که بدون هزينه زياد قابل گشودن نيست؛ حال رهبر بايد يا به طور آشکار به رئيس جمهور و به خواسته‌های او، که بدون شک بر تعداد و ابعاد آنها افزوده خواهد شد، تن در دهد و يا او را از طريق مجلس خلع کند. معنای حالت اول، تسليم کامل رهبر در برابر رئيس جمهور و از دست دادن باقيمانده ناچيز اقتدارش می‌باشد. اما در چنين صورتی هيچ روشن نيست که سپاه با چنين تسليمی موافقت داشته باشد. در صورت دوم، به معنای از دست دادن بخش بزرگی از اعتباری که صرف تائيد رئيس جمهور کرده بود، است و وارد شدن به جنگ آشکار با فردی بدون منطق و گستاخ که جسارت خود را در چندين مورد ثابت کرده است. در اين جنگ، گروه سومِ خواستار قدرت يعنی "اصول گرايان"، با رهبر رژيم متحد تاکتيکی خواهند بود. چنين نبرد قدرتی که لازمه‌ی آن در هر صورت دخالت و پشتيبانی مستقيم سپاه پاسداران خواهد بود، برای همه‌ی طرفين درگيری هزينه سنگينی خواهد داشت. شخص رهبر در کانون هواداران نظام اسلامی به نداشتن "بصيرت" در شناخت و ارزيابی رئيس جمهور متهم خواهد شد. اگر او به تواند از اين نبرد از نظر سياسی جان سالم به دربرد، در چنگال سپاه به مثال شير بی يال و دم و اشکم به عنوان بازيچه در خواهد آمد. نتيجه جنگ قدرت هرچه باشد، بازنده اصلی رهبر رژيم خواهد بود.

براثر اين تحولات سپاه پاسداران که رهبر انقلاب اسلامی، آيت‌الله خمينی، چندين بار تاکيد کرده بود که نبايد در سياست دخالت کند، به بازيگر اصلی بدل شده است. در دو سخنرانی چند روز گذشته فرمانده سپاه با قول مبارزه با "نفوذی ها"، به نظر می‌رسد که سپاه وزنه خود را ظاهراً به نفع رهبر رژيم وارد نبرد کرده است. با وجود اين، همانگونه که تحليل‌گران ديگر نيز نشان داده اند، او به طور رسمی اعلان می کند که سپاه نه تنها در عرصه نظامی بلکه در تمام عرصه ها از سياسی و اقتصادی گرفته تا اجتماعی و فرهنگی و ديگر عرصه ها دخالت خواهد کرد. سخنان او غير مستقيم اشاره به اين واقعيت می‌کند که سپاه با تنها فردی که طبق قانون مبتنی بر ولايت فقيه در تمامی اين عرصه ها اجازه فعاليت دارد، يعنی ولی فقيه شريک است. در آخرين سخنرانی يک روز بعد او بازهم با اشاره به رهبر به صراحت اعلان کرد که تنها در موقعيت جنگ بايد "دستور" بگيرد و در امور ديگر مانند سياست نياز به "دستور" ندارد. آشکار است که منظور وی از «دستور دهنده» چه کسی بايد باشد. به سخن ديگر تناقض موجود در ساختار جمهوری اسلامی است که نظام را در برابر ملت و سرآمدان همان نظام را در مقابل يکديگر به عنوان دشمن قرار می‌دهد. اين تناقض ها سبب گرديد، سپاه پاسداران که تا چندی پيش فاقد اعتماد به نفس برای ورود کامل به سياست ايران بود، امروز به بازيگر اصلی بدل شود.

اکنون آن «سازشی» که در پرسش از آن نام برديد تنها ميان نيروهای مسلح ايران با جنبش سبز برای رسيدن به پايه های يک نظام دمکراتيک امکان پذير است و بس. زيرا سپاه پاسداران بايستی تاکنون متوجه شده باشد که بدون حمايت موثر جنبش سبز قادر به اداره مملکت نيست و کشور را به سوی يک جنگ داخلی خواهد راند.


تلاش ـ بنابراين توضيحات، آن «سازش» که رهنمودی منطقی و برخاسته از عقل می‌نمود، اساساً و از آغاز عملی نبود؛ آن هم به دليل سرشت چند پاره و نامنسجم رژيم و آزمندی قدرت اجزاء آن همراه با بی‌اعتباری کاراکتری رهبر انحصارطلبش که هيچگاه از کاريسما و اتوريته قائم به خود، چون آيت‌الله خمينی، هم برخوردار نبود و نشد.

حال چرا بايد کماکان به «سازش» و اين بار با سپاه انديشيد؟ با نگاه به تحول نظام از يک حکومت آخوندی و بر محور ولايت مطلقه فقيهی ناکارآمد، حريص، کوته‌بين و بازيچه دست ديگران به رژيمی نظامی که عملکرد دستگاه امنيتی قوی آن که حتا بدنه خودِ سپاه از آن در وحشت است، چه معنائی دارد؟ آيا پيش از چنين رهنمودی بهتر نيست، برخلاف بار پيش و قبل از رهنمود «سازش» ـ و اين بار با سپاه ـ نگاهی واقعی به اين نيروی مخوف و تودرتو بی‌اندازيم؟ چرا بايد چنين نيروی «قدرتمندی» اساساً تن به سازش دهد؟


فرهاد يزدی : تلاش برای "سازش" که در بالا از آن سخن رفت، راه اشتباه نبود. اين تنها هدف نيست که می تواند مشروعيت بياورد بلکه روش منطقی و انسانی نيز بهمراه خود مشروعيت می‌آورد. عکس اين امر نيز صحيح است. جنبش سبز که هدف آن ايجاد پايه های مردم سالاری در ايران است، توانست مشروعيت و حمايت ملت را به دست آورد. روش انسانی و منطقی جنبش سبز که بيش و پيش از خود و هوادارانش، راه را برای حريف می‌گشود و به آن اجازه می‌داد، بدون دست يازيدن به خشونت و جلوگيری از درگير شدن جنگ داخلی مانند يمن، ليبی و حتا افغانستان و عراق، خود را نجات دهد، توانست به مشروعيت مضاعف بی‌انجامد. نکته ديگر آنکه، صرف نظر از درستی و اصولی بودن مشی، برای ايران راه ديگری وجود نداشت. زيرا ملت آماده پشتيبانی از جنبشی که مروج خون‌ريزی و کشتار، مانند آنچه که رژيم انجام می داد و می دهد، نبود. البته ما هيچ دليلی در دست نداريم که ملت ايران اين سياست را برای هميشه ادامه خواهد داد. بايد توجه داشت که در نهايت با افزايش فشارهای جاریِ اقتصادی و سياسی و اجتماعی، همراه با ضعيف شدن نظام و در هنگامی که آسيب پذيری رژيم به طوری آشکار شده که هزينه‌ی پيامدهای آن کم‌ترين است، هيچ معلوم نيست که دست به اقدام تندی نخواهد زد.
شما با اشاره درست به "بی اعتباری کاراکتری رهبر انحصارطلبش که هيچگاه از کاريسما و اتوريته قائم به خود" برخوردار نبود، يا به سخن ديگر "قدرت نرم" خمينی را نداشت، انگشت بر ناتوانی رو به فزون رهبر نظام گذارده‌ايد. نبود اين قدرت نرم به رقبا اجازه داد که هر روزه مقداری از اقتدار او به کاهند. درجه‌ی قدرت نرم رهبر پيشين از اين برمی‌خاست که هيچ چالشگری در برابر خود، دستکم در داخل رژيم نمی ديد، در هيچ لباسی، نه نظامی، نه معمم و نه مکلا. چنانچه در بالا اشاره شد نتيجه نبرد رهبر و رئيس جمهور کنونی نظام، هرچه که باشد اين سپاه است که قدرت تعيين کننده خواهد بود و برنده را روشن خواهد کرد. ديگر اين سپاه نيست که زير فرمان بازيگران سياسی رژيم به ايفای نقش خود مشغول خواهد بود. بلکه اين سپاه خواهد بود که حدود قدرت بازيگران سياسی را روشن خواهد کرد.

اگر سپاه به تعيين کننده اصلی قدرت در داخل رژيم بدل شده باشد، اين جنبش سبز است که برنده واقعی برخورد رودرو و آشکار ميان رهبر و رئيس جمهور رژيم خواهد بود. در حالی که جنگ قدرت و چند دستگی ارکان رژيم را می‌لرزاند و هواداران آنان به شدت ريزش می‌کنند، جنبش سبز با حريفی ناتوان‌تر که هر روزه نيز زخم‌های جديدتری بر‌می‌دارد، روبرو می‌گردد. اين تنها در جبهه داخلی نيست که رژيم رو به زوال و جنبش آزادی خواهی در حال شکوفاييست. تحول در جبهه‌ی خارجی نيز ارکان رژيم را می‌لرزاند. با وجود اين که آينده خيزشِ‌های در جريان در سرزمين‌های همسايه و سرزمين‌های عربی هنوز روشن نيست و نمی‌دانيم که به کدام طرف خواهند رفت، اما يک چيز روشن است؛ مبارزه عليه حکومت‌های خودکامه، اعتماد بنفس مبارزين را در سرزمين‌های ديگر افزايش و اعتماد حکومت‌ها به خود را به شدت سست خواهد کرد. به ويژه وقايع سوريه ـ تنها متحد رژيم در منطقه ـ و امکان سقوط رژيم آن و قوی شدن هرچه بيش‌تر جبهه‌ی ضد رژيم اسلامی در منطقه، از اعتبار و اعتماد بنفس آنان به شدت می‌کاهد.

حال که قدرت‌های تعيين‌کننده و روند موازنه در ايران روشن شده‌اند، گزينش های سپاه را بايد در نظر گيريم. سپاه يا بايد با جنبش آزادی خواهی ملت همراه شده و يا با آن درافتد. گزينش با سپاه است و نه با جنبش سبز. زيرا جنبش سبز هنوز دست‌يابی به قدرت از راه‌های مسالمت‌جويانه را ترک نگفته است. اما بايد توجه کرد که سپاه پاسداران و به ويژه بدنه آن از نظر سياسی به هيچوجه يک دست نبوده و بسياری از هوادار جنبش سبز می‌باشند. بسياری از آنان در جنگ هشت ساله با عراق ثابت کردنند که پيوندهای ژرف با ملت و سرزمين ايران دارند. همچنين سپاه می‌داند که ارتش ايران، با قدرت جنگندگی بالا روزی که نياز باشد به احتمال زياد در کنار ملت خواهد بود. از سوی ديگر اگر سپاه بخواهد خود رأساً قدرت را در دست گرفته و بدون مشارکت ملت، کشور را اداره کند، بخت بيش‌تری از رهبر نظام برای موفقيت نخواهد داشت. از همه بدتر سايه جنگ خانمان سوز داخلی است که در برخورد با ملت امکان آن شديد می‌باشد. ما نبايد تصور کنيم که سپاه دارای قدرت مطلق برای اجرای نظرات خود می‌باشد. محدوديت‌های سپاه و آينده تاريک، محرک های قوی خواهند بود که سپاه را از رودررويی با ملت منصرف کند. البته تضمينی نداريم که هميشه منطق و به ويژه در ارزيابی از نظام اسلامی، پيروز خواهد شد. اما نمی توان نا‌اميد بود.

نقل از: http://www.talashonline.com/didgha/matn_1166_0.html


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016