چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بررسی "عشقی خشونت‌زا" در فرهنگ ايرانی، مژگان کاهن

مژگان کاهن
عشق در فرهنگ ما جايگاه خاص خود را دارد. هدف من در اين مقاله بررسی نوعی "دوست داشتن" است که مشخصأ در فرهنگ ما ظهور آشکاری داشته است؛ عشقی که به عاشق جايگاه قربانی را می‌دهد و او را در اين "از خودگذشتگی" شديدأ ارزش‌گذاری می‌کند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


مژگان کاهن ـ ويژه خبرنامه گويا

عشق در فرهنگ ما جايگاه خاص خود را دارد. هدف من در اين مقاله بررسی نوعی "دوست داشتن" است که مشخصأ در فرهنگ ما ظهور آشکاری داشته است؛ عشقی که به عاشق جايگاه قربانی را می‌دهد و او را در اين "از خودگذشتگی" شديدأ ارزش‌گذاری می‌کند. نمونه‌ی بارز اين ارزش‌گذاری، در عشق مادر به فرزند تجلی پيدا می‌کند. اين عشق به فرزند، مادر را در جايگاهی قرار می‌دهد که از تمام خواسته‌ها و نيازهايش چشم می‌پوشد و خود را در نيازهای فرزندش ذوب می‌کند. در مقابل "مادر فداکار"، مادری که گاهأ بر خواسته‌های خود ارجحيت قايل شود به‌عنوان "مادری خودخواه" تلقی می‌شود.

اين‌که تمام روان‌شناسان بر اهميت عاطفه و توجه بر رشد کودکان صحه می‌گذرند ترديدی نيست. اما بايد يادآور شد اين نوع عشق‌ورزی که در آن مادر فداکار و از خودگذشته تمام نيازهايش را فدای خواسته‌های فرزند می‌کند نيز نتايج چندان مثبتی نه تنها برای مادر بلکه برای فرزند نيز نخواهد داشت. در اين مقاله من سعی خواهم کرد به اجمال نشان دهم که چگونه فرزندی که در اين نوع رابطه قرار می‌گيرد می‌تواند در رابطه‌های آينده‌اش و نيز رابطه‌اش با دنيا، مشکلات جدی پيدا کند. از جمله بروز خشونت در رفتار. هر چند ما هميشه عادت داشته‌ايم بشنويم که از خودگذشتگی‌های اطرافيان باعث شکوفايی فرزند می‌شود ولی مشاهدات روان‌شناسان در رابطه با مراجعانی که به دلايل اقدام به خشونت و يا ديگر مشکلات پيچيده‌ی ارتباطی مراجعه می‌کنند بيانگر اين است که چگونه در خانواده‌های که به‌اصطلاح ما ايرانی‌ها نگذاشته‌اند "آب در دل فرزندشان تکان بخورد" شاهد بروز رفتارهای پاتولوژيک هستيم که شايد شوک‌آورترين‌شان اقدام به ضرب‌وشتم همين مادرهای هميشه فداکار توسط فرزند است.

بايد توجه داشت که اين نوع "دوست داشته شدن" انسان را از همان سال‌های اوليه زندگی در نوعی "خودمرکزی" غرق می‌کند که در آن دنيای فرد به نيازهای خودش محدود می‌شود و "ديگری" برايش تنها ابزاری برای برآورده شدن اين نيازهاست. نتيجه اين می‌شود که لمس و حس اين "ديگری" برايش سخت و حتی غير ممکن و "رابطه" برای او به "يک سری انتظارات از اين ديگری" خلاصه می‌شود. به‌نوعی فردی که در چنين فضايی رشد می‌کند در زندان درونش محبوس می‌ماند. زيرا امکانی برای وارد شدن به دنيای اطرافيانش را ندارد. می‌توانيم بگوييم مادری که تنها خود را قربانی فرزندش می‌کند تصويری تکه‌پاره شده از عشق را به بچه‌اش انتقال می‌دهد. تصويری که در آن عشق به "دوست داشته شدن" خلاصه می‌شود. يکی از نتايج اين نوع عشق مادرانه اين می‌تواند باشد که فرد بالغ گرفتار "زندگی عاطفی تهی" شود. زيرا نه تنها قابليت عشق‌ورزی به ديگری را آن‌چنان که بايد ندارد، بلکه چون يافتن عشقی بی‌قيد و شرط از گونه‌ای که مادرش به او عطا می‌کرده است بسيار مشکل می‌باشد، نتيجه اين می‌شود که برقراری پيوند عاطفی و يا حفظ آن برايش مشکل می‌شود. زيرا آدم‌های واقعی در زندگی واقعی اغلب دارای "خواسته‌ها و توقعاتی" از يک رابطه هستند. اضافه بر اين‌که دوست داشتن کسی که در "ديدن" ديگران ناتوان است آسان نيست. (مگر اين‌که فرد دچار تمايلات خودآزارانه باشد.)

ذکر اين نکته مهم است که بچه‌ها در رابطه با والدينشان بايد بياموزند که به خواسته‌های آن‌ها نيز اهميت دهند و هميشه پدر و مادر نيستند که بايد خود را با او منطبق کنند. اين آموزش به کودک دوجانبه بودن روابط انسانی را می‌آموزد. در غير اين صورت حتی قابليت زير سئوال بردن خود نيز برای فرد غير ممکن می‌شود. زيرا که لازمه‌ی زير سئوال بردن خود خروج از خودمرکزی و وارد شدن به دنيای اين "ديگری متفاوت" است. زيرا ما انسان‌ها تنها با وارد شدن به دنيای ديگری و فهم او به‌عنوان موجودی که می‌تواند حس کند، رنج ببرد و خواسته‌هايش را داشته باشد است که می‌توانيم "خودمان" و "نيازهايمان" را به‌طور نسبی نگاه کنيم و آن‌ها را زير سئوال بريم. اما زمانی که اين قابليت در ما ايجاد نشده باشد، در مقابل هر مشکلی در رابطه، بدون لحظه‌ای درنگ ديگری را محکوم می‌کنيم.

در حقيقت يکی از خصوصيات در اين نوع "عشق از جان‌گذشته به فرزند" توجه افراطی به اوست. می‌بينيم خواسته‌های کوچک و بزرگ کودک حتی گاهی قبل از ابرازش بر آورده می‌شود. نتيجه‌ی اين توجه افراطی در آينده‌ی فرد به اين شکل خواهد بود که او به هيچ‌وجه تحمل هيچ نوع شکست و يا سرخوردگی را در زندگی نخواهد داشت. زيرا تصويری که از خودش به او داده شده علاءالدينی با چراغی جادويی است که با يک چشم به‌هم زدن تمام آرزوهايش برآورده می‌شود. دنيا برای اين فرد به‌عنوان دنيايی بی‌رحم تجربه خواهد شد زيرا تصور نمی‌کرده است دنيای واقعی اين‌قدر با دنيای کودکيش متفاوت باشد. اين‌که ديگر مرکز جهان نيست و تنها جزئی از اجزای آن است و روابط علت و معلولی و حتی قضا و قدر می‌توانند گاهی باعث شوند که او به خواسته‌هايش نايل نگردد، می‌تواند وجود او را مملو از اندوه و نفرت کند. در اين راستاست که روان‌شناسان بر اين باورند که برآورده کردن تمام خواسته‌های کودک و بسيج تمام عوامل بيرونی و درونی برای اين‌که فرزند ما به آن‌چه می‌خواهد دست يابد، مانعی است برای رشد صحيح روانی او.

اين عدم تحمل شکست می‌تواند به رفتارهای خشونت‌آميز و نيز افسردگی شديد ختم شود. چرا که فرد در ذهن به‌طور ناخواسته تنها نياز خود را می‌بيند و تمام عوامل و افرادی که در جهت اين نيازها عمل نکنند و يا در مقابل اين خواسته‌ها قرار گيرند، تنفر و خشونت او را بر می‌انگيزند. اين عوامل می‌تواند حتی مثلأ ترافيک، صف طولانی در يک فروشگاه و يا معلمی باشد که به ما نمره‌ی بيست نداده است.

از طرفی در خانواده‌هايی که اين نوع رابطه‌ی "حمايت و توجه افراطی به فرزند" وجود دارد در بسياری موارد دنيای خارج از خانواده به‌عنوان "دنيايی خطرناک" و ديگران به‌عنوان "موجوداتی سوءاستفاده‌گر" به کودک ارائه می‌شوند. در اين نوع خانواده‌ها اضطراب از دست دادن فرزند، به شکل توصيه‌های مداوم پدر و مادر مثل "مواظب باش ديگران ازت سوءاستفاده نکنند" يا "ندزدن‌ات"، "ماشين زيرت نگيرد"... از اين دست، باعث می‌شود کودک تصويری کريه و ناامن از دنيای بيرون در ذهنش شکل بگيرد. البته اين نوع تذکرها در تمام خانواده‌ها وجود دارد ولی زمانی که به‌عنوان تنها تصاوير "دنيای خارج از خانواده" ارائه شوند می‌توانند باعث شوند فرد از وارد شدن به اجتماع هراس داشته باشد و يا اين‌که با اين "ديگران" که غير از "سوءاستفاده‌گر بودن" چيزی نمی‌نوانند باشند با خشونت رفتار کند.

پس می‌بينيم پديده‌ی بروز خشونت نه تنها می‌تواند محصول کمبود عاطفه يا رشد در محيطی خشن باشد بلکه فضای تربيتی که بر پايه‌ی "افراط توجه" بوده نيز با ممانعت در شکل‌گيری درست دستگاه روانی و الگوهای درست ارتباطی می‌تواند به شخصيتی عصبی، خشن و يا مضطرب ختم شود. در رابطه‌ای که شخص بزرگ‌سال به‌جای فرزندش و برای حمايت از او به جايش مدام فکر و عمل کند، فضای کمی برای کشف دنيای اطراف و نيز حس لذت حاصل از اين اکتشافات باقی می‌ماند. در حين اين‌که از يادگيری زندگی روزمره نيز جلوگيری می‌کند.

کودکی که تمام خواسته‌هايش بر تمام چيزهای ديگر ارجحيت دارد و فورأ به همه‌ی آن‌ها دست می‌يابد، لذت بردن را نيز به سختی فرامی‌گيرد. و بعدها وقتی آدمی بالغ شد شنيدن کوچک‌ترين "نه" و يا هر چيز که مطابق ميل‌شان نباشد می‌تواند ديگران را برای آن‌ها تيديل به دشمنانی سرسخت کند. زيرا برای آن‌ها "دوست داشته شدن" هميشه با "آری" شنيدن تداعی شده است. در حقيقت در بعضی موارد پدر و مادرهايی که خود در دوران کودکيشان دارای کمبود محبت بوده‌اند يا در فضايی خشن بزرگ شده‌اند برای اين‌که فرزندشان تجربه‌ای متفاوت از کودکی دردآور خودشان داشته باشد سعی می‌کنند روشی وارونه يعنی همان "افراط در توجه" را پيش بگيرند که نتيجه متأسفانه می‌تواند همانی باشد که در بالا به تفصيل از آن سخن گفتيم. شايد اين جمله‌ حسن ختام خوبی برای اين بحث ما باشد:

"بی‌نقص‌ترين پدر و مادرها در حقيقت پرنقص‌ترين‌شان هستند."

مژگان کاهن ـ روان‌شناس
[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016