گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
24 تیر» ميراندن رهبران سبز در زندان!؟ علی کشتگر8 تیر» راه جنبش سبز و چاه آقای خاتمی! علی کشتگر 7 خرداد» جنبش سبز فراتر از دایره "خودیها" و "جمهوری" دينمدار! علی کشتگر 27 بهمن» سرافرازی سبز و رسوايی خامنهای! علی کشتگر 19 بهمن» دستاورد اين ۴۰ سال چه میتواند باشد؟ علی کشتگر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جنگ قدرت، فرصت؟ و يا خطر؟ برای جنبش سبز! علی کشتگرسرچشمه کشمکشهای حدتيابندهی اخير ميان جناحهای مختلف رژيم در کجا است؟ اختلاف ميان آيتالها خامنهای و احمدینژاد بر سر چيست؟ فرصتها و يا مخاطراتی که از رهگذر اوجگيری بحران نظام حاکم بر سر راه جنبش سبز پديدار میشوند کداماند؟ چرا و چگونه برخی شيفتهی "ايستادگی" احمدینژاد در برابر خامنهای شدهاند؟ مقالهی حاضر تلاشی است در جستوجوی پاسخ به اين پرسشهاعلی کشتگر - ویژه خبرنامه گویا دو سال پيش درانتخابات ۲۲ خرداد اين فقط مردمی که رای خود را به حساب ميرحسين موسوی و مهدی کروبی ريختند و يا اصلا در انتخابات شرکت نکردند نبودند که مخالفت خود را با رهبر جمهوری اسلامی و حکومت او ابراز داشتند. آنهايی هم که به احمدی نژاد رای دادند عمدتا نه برای حمايت ازآيت اله خامنه ای و روحانيت، بلکه بيشتر، از آنجا که احمدی نژاد را از جنس روحانيون حاکم نمی دانستند و به شعارهای عوامفريبانه او در دفاع از عدالت و مبارزه با فساد اميد بسته بودند به وی روی آوردند. احمدی نژاد و مشايی از نخستين روزهای پس از ۲۲ خرداد ۸۸ پيام ها و اشاراتی به جامعه فرستاده اند که هدف از آن روزبه روز روشن تر می شود. آنها نماينده لايه ای از نسل جوان تراسلام گرايان افراطی جمهوری اسلامی هستند که تجربه حکومت روحانيون را شکست خورده می دانند و برآن هستند که برای حفظ نظام دربرابرجنبش روبه رشد دموکراسی خواهی در ايران، روحانيت و اسلام گرايی سنتی بايد کنار گذاشته شوند واسلام گرايان غيرروحانی با برساختن ايدئولوژی مذهبی جديدی از ترکيب شيميايی برخی از وجوه ناسيوناليسم ايرانی با مهدويت شيعه جانشين آنها گردند. اعضای اين جريان از آنجا که درجه وفاداری خود را به اسلام و مسلمانی کمتر از روحانيون نمی دانند، از آنجا که در سرکوب مخالفان جمهوری اسلامی همواره در صف اول بوده اند، از آنجا که شاهد و ناظر نارسايی های سه دهه حکومت روحانيون بوده اند و خلاصه از آنجا که می بينند ديگر مردم به روحانيون و ادعاهای آنان باور ندارند و از آنجا که خود را دارای مقبوليت اجتماعی بيشتر و کارآمد تربرای پيشبرد امورمی پندارند، نتيجه می گيرند که خود صالح تر از آنان برای دفاع از"انقلاب اسلامی" و حفظ کيان نظام هستند. و به همين جهت نيز در برابر روحانيون حتی ولی فقيه احساس حق به جانب بودن می کنند. گلايه های اخير مهدوی کنی از دولت احمدی نژاد شايد يکی از بهترين شواهد برای نشان دادن اختلاف ميان روحانيون و دولت احمدی نژاد باشد. در اين گلايه ها که اخيرا در جلسه ای با حضور رهبران حزب موتلفه اسلامی بيان شده هم عمق اختلافات را می توان ديد و هم دست به عصا بودن و با احتياط برخورد کردن روحانيت با دولت احمدی نژاد: "بعضی از اصولگراها در حضور خود من در يک جمعی اظهار کردند که روحانيت نفوذ خودش را از دست داده و ديگر نمی تواند مردم را جمع کند . پس بايد چه کار بکنيم ؟ بايد يک کاری کنيم که مردم را جمع کنيم . خوب حالا مردم را بخواهيم جمع کنيم چه کار کنيم ؟ بايد شعارهای روحانی و شعارهای امام (ره) را عوض کنيم ؟ شعارهای اسلامی و انقلابی يا سنتی را حذف کنيم ؟ يک شعارهايی بدهيم که يک طبقه ديگری از مردم را جذب کنيم ؟ اين مسئله ايران [و مکتب ايرانی] و اين حرف ها شايد معلول همين فکر است... دلبستگی نشان دادن به برخی از وجوه ناسيوناليسم، مثلا طرح مکتب ايرانی توسط رحيم مشايی و تکرار آن از جانب احمدی نژاد بخشی از استراتژی محاسبه حساب شده آنها است که برای قالب ريزی ايدئولوژی جديد و مرزبندی ايدئولوژيک ميان دولت احمدی نژاد با روحانيت در انظار مردم و هواداران جنبش سبزآغازشده است. با وجود فشارها و اعتراضاتی که عليه اصطلاح "مکتب ايرانی" از درون اصول گرايان و روحانيون و مراجع، بالا گرفته، مشايی و احمدی نژاد نه تنها هرگز در اين زمينه حاضر به عقب نشينی نشده اند بلکه برعکس در فرصت ها و برش های مختلف با علاقمند وانمود کردن خود به مفاخر ايران باستان، به کورش کبير و منشور او و يا با دلبستگی نشان دادن به مراسم نوروز و تلاش برای برگزاری جشن های نوروزی در تخت جمشيد کوشيدند به جامعه پيام دهند که آنان برخلاف روحانيون و برخلاف روش و منش ۳۰ سال گذشته جمهوری اسلامی به هويت ملی ايران دلبسته اند. آنها حتی در اين دو ساله بارها وانمود کرده اند که در نگرش به حجاب اسلامی، ورزش بانوان، موسيقی، سينما و امور هنری نيز با سياستهای گذشته و حال روحانيت مرزبندی دارند. بديهی است احمدی نژاد و مشايی خوب می دانند که پافشاری برهمه اين موارد، اعتراض مراجع و بخش وسيعی از اصول گرايان را برمی انگيزد. اما از آنجا که به يک استراتژی بلند مدت می نگرند ازعلنی شدن شکاف در ميان اصول گرايان و نمايش تمرد از منويات رهبر تا يک قدمی آستانه آنتاگونيستی شدن تضادها ابايی ندارند، بلکه به نوعی از آن استقبال هم می کنند. چرا که درصددند از همين طريق پايگاه اجتماعی خود را در جامعه گسترش دهند و کسانی که از سبزها سرخورده و نوميد می شوند را به سوی خود جلب نمايند. احمدی نژاد در سخنرانی اخير خود در اجتماع مديران کردستان در تاريخ اول ارديبهشت ماه سال جاری می گويد: " ما در ايران خدمت می کنيم و برای ملتی کار می کنيم که پرافتخارترين ملت تاريخ است. همه ی مورخان اذعان دارند که سهم ملت ايران در فرهنگ و تمدن جهانی بی نظير است. ملت ايران رتبه اول را دارد و رقيبی هم ندارد... تنها ملتی که درتاريخ، تجلی فرهنگ و انسانيت، توحيد و عدالت بوده است ايران است. اين ناسيوناليسم نيست. ما پيرو دين حنيف هستيم. اما ايران و موجوديت آن يک نعمت خدادادی است. وقتی عظمت ايران را می گويم به دنبال غرور نيستيم. بلکه می خواهيم مسووليت های خود را يادآوری کنيم. جز ملت ايران هيچ کس حرفی برای گفتن ندارد و اگر قرار است تغييری ايجاد شود پرچمداريش با کشور ماست." اين شعارهای اغراق آميز که برای استفاده ابزاری از ناسيوناليسم و ايرانيت در خدمت پی ريزی ايدئولوژی ناسيوناليستی- مذهبی تکرار می شوند هيچ سنخيتی با ملی گرايی و يا ميهن پرستی راستين ندارند، چرا که در دنيای امروز نه ميهن دوستی و عظمت ملی بدون نهادينه شدن دموکراسی و حقوق بشر باور کردنی است و نه مبارزه با فساد و دفاع از تهيدستان بدون شفافيت و آزادی کامل نظارت همه جانبه ملت برحکومت ها می تواند جدی تلقی شود. جريانی که قدرت گيری آن محصول کودتای خونين انتخاباتی است و دروغگوئی، تبعيض دينی و سرکوب مخالف وعدم تحمل هرگونه انتقاد از مختصات اصلی آن است، جزسيه روزی برای تهيدستان و فرصت سوزی برای منافع ملی هيچ ارمغان ديگری در انبان ندارد! پايگاه و حوزه نفوذ جريان احمدی نژاد- مشايی جمهوری اسلامی از بدو تولد خود در زمان آيت اله خمينی برای ارعاب، و سرکوب مخالفان و تسليم جامعه به ارزش های حکومت دينی به گروههای فشار که در سراسر کشور عمدتا از ميان لايه های تهيدست و متعصب دست چين و سازماندهی می شدند، تکيه داشت. در ۲۰ ساله حکومت آيت اله خامنه ای گروههای فشار افزايش کمی و توسعه سازمانی پيدا کردند و بودجه آنها که بخشی از رديف بودجه رسمی دولتی و بخشی مستقيما از بيت رهبری تامين می شود همه ساله افزايش يافت. سازمان بسيج که اين گروههای فشاررا عمدتا درخود جمع کرده، به همراه دهها گروه شبه نظامی ديگرکه در سراسر کشور فعاليت دارند در دوره ۸ ساله اصلاحات که آيت اله خامنه ای برای به حاشيه راندن و مرعوب کردن اصلاح طلبان آنان را ميداندار کرد، روزبه روز نفوذ و قدرت اقتصادی و سياسی بيشتری پيدا کردند و درتشکيلات سپاه و نيروهای انتظامی نيز بخاطر ضرورت تنيده بودن وظايف و کارکرد و الزامات همراهی و همکاری تنگاتنگ، ريشه دواندند. اين گروهها که اينک به لايه های قدرتمندی با نفوذ سياسی و نظامی و منافع اقتصادی چشمگيرتبديل شده اند و دارای حميت وهمبستگی گروهی کم سابقه ای هستند هم تکيه گاه اصلی جريان احمدی نژاد- مشايی به حساب می آيند و هم يکی از تکيه گاههای اصلی رهبرجمهوری اسلامی. چنان که شکاف ايدئولوژيک و سياسی ميان جريان احمدی نژاد- مشايی و بيت رهبر هم مايه ترک برداشتن بدنه اين نيروها و دو شاخه شدن آن می شود و هم موجب ريزش و انفعال وسيع آنها. فرايندی که موقعيت هم اکنون ضعيف شده آيت اله خامنه ای را در نظام هرچه شکننده تر می کند. ازاين گذشته جريان احمدی نژاد در سالهای گذشته با دست و دل بازی در بخشش درآمدهای ملی درميان نظاميان، جريانهای امنيتی و مديران رده های مختلف نظام از جمله در استانداری ها و فرمانداری ها يارگيری و مهره چينی کرده است.اين جريان طرفدارانی نيز در ميان لايه های تهيدست شهری و روستايی ايران دارد که به اميد شرايط اقتصادی خود به آنها دل بسته اند. سران اين گروه برآن اند که برای پاسخگويی به نيازها و خواسته های حاميان خود در جامعه و بيمه کردن نظام دينی از گزند جنبش دموکراسی خواهی سبز و تحولات شتابان منطقه که رژيم های ديکتاتوری را يکی پس از ديگری به فروپاشی می کشاند، دگرگونی در ساختار حقيقی نظام و نوسازی ايدئولوژيک آن ضرورت مبرم شرايط کنونی است. چرا که به زعم اين جريان، نظام بدون اين تغييرات نمی تواند در برابر فشارهای خارجی و شورش های مناطق مرزی يکپارچگی ايران را حفظ کند و در برابر فشارهای جنبش دموکراسی خواهی داخلی نيز نمی تواند پايدار بماند. پروژه اين گروه برای دگرگونی در ساختار سياسی و ايدئولوژيک نظام را می توان نوسازی ديکتاتوری مذهبی ناميد. درنظر آنها دو گزينه برای انتقال از وضعيت موجود وجود دارد. يا آنها هستند که با نوسازی و جراحی مورد نظر خود، اصل نظام دينی و بقای آن را بيمه می کنند و يا نظام سرانجام زير فشار اعتراضات مردم فرو می پاشد، جنبش دموکراسی خواهی پيروز می شود و آرزوهای آنان برباد می رود. اما جريانی که احمدی نژاد – مشايی آن را نمايندگی می کنند نه اهل فضای باز سياسی است و نه مثل اصلاح طلبان در توهم آشتی دادن جمهوريت نظام با اسلاميت است و نه به اجرای بی تنازل قانون اساسی باور دارد. اين جريان آن چنان که از کردار و گفتارسالهای گذشته نمايندگان شاخص آن برمی آيد خواهان ديکتاتوری صالحان است. صالحانی که حکومت را "ولايی" می خواهند، اما ولايت را از آن مهدی صاحب الزمان می دانند وهمان گونه که در پيش اشاره شد معتقدند ارتباط با او را نه از طريق روحانيون بلکه خود برقرار می کنند. پيشبرد اين پروژه نياز به مقدماتی داشته و دارد که از دوره نخست رياست جمهوری احمدی نژاد آغاز شده و پس از کودتای ۲۲ خرداد۸۸ شتاب گرفته است. يکی از اين مقدمات مهارجنبش دموکراسی خواهی بود از راه طرد اصلاح طلبان از حاکميت، دستگيری وسيع فعالان سياسی، غيرقانونی اعلام کردن تشکيلات سياسی اصلاح طلب وسرکوب جنبش دانشجويی و اعتراضات خيابانی به هزينه نهاد ولايت فقيه و شخص آيت اله خامنه ای. پروژه ای که رهبر جمهوری اسلامی با "بی بصيرتی" تمام و به قيمت برباد دادن اعتبار نهاد ولايت فقيه در انظار جامعه و حتی در ميان اصول گرايان با خشونت و خونريزی به مرحله اجرا گذاشت. آيت اله خامنه ای در اين راه تا به آنجا پيش رفت که در حمايت از احمدی نژاد و دولت او نزديکترين متحدان و ياران قديمی خود و بسياری از مراجع را "بی بصيرت" و "مردود" از آزمايش الهی معرفی کرد و در سفر زمستان گذشته به قم با صراحت اعلام کرد که هيچ دولتی به اندازه دولت احمدی نژاد با او همراه نبوده است. او ضمن انتقاد از اصلاح طلبان که در گذشته موجب ايجاد "شبهه قدرت دوگانه" در نظام شده بودند مدعی شد که حالا همه چيز مطابق منويات او به پيش می رود و به دولت احمدی نژاد اطمينان کامل دارد. کار به جايی رسيد که مصباح يزدی در پيروی از منويات آيت اله خامنه ای مدعی شد که مخالفت با دولت احمدی نژاد مخالفت با خدا است. می توان گفت که خامنه ای در حمايت يکجانبه از احمدی نژاد و دولت او در دو سال گذشته آن چنان به راه افراط رفته و در چنان جاده يکطرفه ای به پيش رانده است که بازگشت از آن نه فقط مايه ريزش وسيع تر در ميان تکيه گاههای نظامی و امنيتی رهبر جمهوری اسلامی می شود، بلکه هرگونه بصيرت و درايت وی را حتی در ميان اصول گرايان زير سئوال می برد و چه بسا تعادل روانی و سلامت دماغی او نيز مورد ترديد قرارگيرد. او در دفاع از باند احمدی نژاد چنان همه پل ها را پشت سر خود خراب کرده که اينک خود را مجبور می بيند يا به بی تدبيری و بی کفايتی خود اعتراف کند و يا هم چنان از احمدی نژاد حمايت نمايد. اگر سرکوب های خونين دو سال گذشته هزينه های سنگينی به جايگاه رهبری جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای تحميل کرده و او را در حد حامی و يا رهبر جناح احمدی نژاد تنزل داده، ادامه رويارويی او با جريان احمدی نژاد و عزل رئيس جمهوری که خود با تقلب بر سر کار آورده می تواند به ورشکستگی کامل او از درون بيانجامد. واگر به راستی جريان احمدی نژاد مشايی در کشاندن خامنه ای به اين راه نقشی داشته اند بايد گفت که آنها مهندسی شده و استادانه عمل کرده اند. اما وجه ديگرمقدمه برای نوسازی نظام توسط جريان احمدی نژاد- مشايی، جذب پايگاه جنبش سبز و منزوی کردن تدريجی آن است. کاری که با سرکوب و کشتار خونين انجام نشده اينک در شرايط حصر موسوی و کروبی دردستور کار گروه احمدی نژاد مشايی قرار دارد.در اين بازی سياسی استفاده از ماسک ملی گرايی و ناسيوناليسم يکی از مهمترين حربه های کاری آنان است. فراموش نکنيم که جنبش سبز جنبش ناهمگنی است که دردرون آن احساسات و گرايش های ملی گرايانه که در۳۰ ساله گذشته توسط جمهوری اسلامی لگدمال شده بسيار قوی است. ميرحسين موسوی که فعالان جنبش سبز وی را به عنوان راهبر اين جريان پذيرفته اند در برش ها وبرسر دوراهی های مختلف با انتشار بيانيه ها و تحليل های سنجيده، تاکتيک های تفرفه افکنانه باندهای حاکم را خنثی می کرد و روش ها و شيوه های فعاليت و حفظ هم بستگی سبزها را ارائه می داد. اينک او در زندان است و خلاء رهبری در جنبش سبز بشدت احساس می شود. موسوی، کروبی و رهنورد هرچند با برخی از شعارهايی که در اعتراضات خيابانی جنبش سبز مطرح می شد - به لحاظ عقيدتی و يا بخاطر توهمی که به اصلاح جمهوری اسلامی داشتند- موافق نبودند، اما در قبال همه گرايش های درون جنبش سبز، با مدارا برخورد می کردند و می دانستند که نمی شود اين جنبش گسترده را به طرفداران نگرش و منويات آنان تقليل داد. آنها بخاطر اعتقادات خود چه بسا شعارهايی از قبيل نه غزه، نه لبنان جانم فدای ايران" و يا "استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی" را قبول نداشتند اما به اين حد از پختگی، تحول سياسی و نگرش روادار رسيده بودند که بپذيرند تکرار کنندگان اين شعارها حق دارند نظرات خود را در جنبش سبز که مرکب از تمايلات متفاوت است ابراز دارند.آنها همراه با ادامه سرکوب جنبش، گام به گام مواضع خود را در حمايت از خواسته های دموکراتيک مردم قاطع تر و صريح تر کردند. چنان که بارها به همراهی خود با خواست محوری جنبش دموکراسی خواهی سبز (يعنی پذيرش نتيجه انتخابات آزاد هرچه که باشد) تاکيد نمودند. اينک با بحرانی شدن مناسبات ميان اصولگرايان حاکم، ادامه تاکتيک های زيرکانه جريان احمدی نژاد-مشايی برای تفرقه در جنبش دموکراسی خواهی سبزو اوج گيری مبارزات آزاديخواهانه درمنطقه شرايط جديدی پديد آمده که بيش از هر زمان به حضور رهبرانی که مورد اعتماد همه جريانات طيف جنبش سبز باشند نيازمنديم و متاسفانه در حال حاضر اين کمبود، همسبتگی جنبش سبز را در مخاطره قرار داده و وظيفه همه فعالان اين جنبش را در غياب آنان سنگين ترساخته است. بويژه آن که از اين پس روش هايی مثل استمداد جستن و دست بردن به دامان روحانيونی که از مواضع و اعتقادات واپس گرايانه خود و يا خصومت با ملی گرايی به جريان احمدی نژاد- مشايی حمله می کنند و يا تاکتيک هايی مثل همسويی غيررسمی با اصول گرايان مخالف دولت احمدی نژاد که برای بهره برداری از تضادهای اصول گرايان دنبال می شد نه فقط کمکی به جنبش سبز نمی کنند بلکه دقيقا مايه تفرقه و بی اعتباری آن می شوند. جنگ قدرت ميان حکومتگران می تواند به فرصتی استثنايی برای گسترش جنبش سبز تبديل شود، در صورتی که فعالان اين جنبش مدام متوجه آن باشند که هيچ اختلافی نبايد همبستگی طيف وسيع جنبش سبز را خدشه دار کند و ثانيا آن که درافشای ماهيت دعوای حکومت گران و دشمنی هر دو طرف با حقوق ملت ترديد نکنند و دراين دعوا به حمايت گر يکی از اين دو جناح تبديل نشوند و يا نگذارند چنين شائبه ای ايجاد شود. بزرگترين خطر برای جريان سبز آن است که در اين شرايط برخی شيفته ملی گرايی کاذب باند احمدی نژاد و يا "ايستادگی" او در برابر رهبر شوند، و عده ای هم در دنباله روی از تاکتيک های محافظه کارانه، با روحانيونی که از موضع ارتجاعی به جريان احمدی نژاد- مشايی می تازند، همسويی نشان دهند. افتادن در هريک از اين بازی ها می تواند به تجزيه و انزوای جنبش سبز بيانجامد. درجنبش سبزهمه عقايد، همه مذاهب و همه گرايش های ايدئولوژيک سياسی باورمند به آزادی و حقوق بشردرورای تعلقات حزبی و عقيدتی، حول محور آزادی همگان و برابری شهروندان حق حضور دارند. به اين اعتبار اين جنبش نه مذهبی است، نه ضد مذهبی است و نه در انحصار هيچ ايدئولوژی و گرايش سياسی خاصی ديگری است. و اين يعنی آن که جنبش سبز به گوهر سکولار است. چرا که سکولاريسم آنجا آغاز می شود که حق شهروندی و برابری کامل در برابر قانون برای همه آحاد جامعه از هر فکر و عقيده و مذهبی پذيرفته می شود. پس برای زنده و پويا ماندن جنبش سبز ضروری است که هيچ گرايش عقيدتی و مذهبی نقش متولی گری اين جنبش که در نهايت همان نقش ولی و ولايت است برای خود قائل نشود.وهمه جريانات و فعالان جنبش از حق سايرين در حضور فعال در اين جنبش دفاع کنند. اگر موسوی و کروبی و رهنورد را اکثر فعالان جنبش سبز به عنوان رهبران اين جنبش پذيرفته اند، اين نه بخاطر اعتقادات مذهبی و يا پيشينه حکومتی آنان بلکه قبل ازهرچيز بخاطر آن است که آنها ازموضع خواسته های آزادی خواهانه مردم در برابر خامنه ای ايستادند و به سهم خود کوشيدند به اين ويژگی های جنبش سبز احترام بگذارند ! جنبش سبز حزب سياسی کسانی که هنوز به تغيير خط رهبری اميدوارند و از جريانات چپ نيز فقط آنهايی را تحمل می کنند که هويت خود را فراموش کنند ودرخط آنها و دنباله رو آنها باشند، نيست، هرچند که همه اين کسان در جنبش سبز حق حضور دارند.متاسفانه هنوزاين روشهای تنگ نظرانه در رسانه ها و سايت هايی که خود را همراهان موسوی و کروبی معرفی می کنند دنبال می شود. وقتی فلان وزير اسبق جمهوری اسلامی که زمانی خود را عضواتاق فکر جنبش سبز معرفی می کرد و جايگاهی هم در نشريات رسمی اين جنبش دارد در مورد رهبر جمهوری اسلامی که هيچ کس حق نظارت بر امور مالی نهادهای تحت نظارت وی را ندارد و در نظر جنبش سبز بزرگترين دزد آرای ملت است، مدعی می شود که در کارنامه آيت اله خامنه ای نه فقط به لحاظ فساد مالی نقطه سياهی وجود ندارد بلکه حتی يک لکه خاکستری هم نمی شود ديد! فعالان اين جنبش بايد نخستين کسانی باشند که عليه اين گونه مدعيات محاسبه شده واحتمالا هماهنگ شده با جناحی از رژيم که برای حساب بازکردن به هزينه جنبش مطرح می شوند برخورد کنند! وگرنه حتم بدانيم که همين يک ادعا می تواند کسانی را به بدبينی و انفعال بکشاند و درگام بعدی آنان را مجذوب رحيم مشايی و احمدی نژاد بکند.(تا آنجا که من می دانم در نقد اين ادعا نوشته های متعددی از جمله مقاله روشنگرانه مجيد محمدی انتشار يافت.) درروزهای گذشته شاهد نوشته ها و گفته هايی هم بوده ايم که نشان می دهند تاکتيک های جريان احمدی نژاد- مشايی بسترساز توهماتی شده است. برای نمونه خوانندگان را به مقاله اکبر گنجی زير عنوان "علی خامنه ای و ظن جاسوسی "احمدی نژاد" که در گويانيوز منتشر شد مراجعه می دهم. گنجی در اين مقاله می نويسد: " احمدی نژاد اگر در چارچوب اختيارات قانونی رياست جمهوری بايستد، کار زيادی با او نمی توانند بکنند. بايد انتخاب کند. راه به روی او گشوده است. می تواند در کنار مردم و با مردم باشد. مردم کسانی را که در مقابل سلاطين ستمگر بايستند دوست دارند. ظاهر کار نشان می دهد که او تا امروز(۳/۲/۹۰)روی نظر خود ايستاده است." در اين جا گنجی از صرف "ايستادگی" احمدی نژاد در برابر خامنه ای ستايش می کند. در حالی که اساسا نوع ايستادگی احمدی نژاد هيچ سنخيتی با ماهيت ايستادگی مردمی که در نفی استبداد و برای دموکراسی پرچم مقاومت در برابر خامنه ای برافراشته اند ندارد. کافی است فقط به حمايت قاطع احمدی نژاد از سعيد مرتضوی که نقش او در کهريزک و جنايات پيش از آن برهمه آشکار است و يا نقش حلقه ياران احمدی نژاد در شکنجه ها و سرکوب های خونين دو سال اخير توجه کنيم تا بهائی به اين "ايستادگی" که صرفا در محدوده جنگ قدرت باندهای فاسد حکومت رخ می دهد، و هريک در دشمنی با جنبش سبز از هم سبقت می گيرند، ندهيم. آقای گنجی که تا مدتها پس از کودتای انتخاباتی، ادامه ايستادگی موسوی و کروبی را مورد سئوال قرار می داد و جنبش بودن، جنبش سبز را هم هرگز نپذيرفت، چرا وچگونه برای "ايستادگی" احمدی نژاد به اين سرعت اعتبار قائل شده است؟ تحولات طوفانی و سريع خاورميانه و شمال آفريقا، تعميق بحران حاکميت و بی اعتباری ساختار حقيقی و حقوقی جمهوری اسلامی طرح شعار جدايی دين از دولت به مثابه يکی از شرايط لازم استقرار دموکراسی در ايران را به ضرورت مبرم روز تبديل کرده است. اگر می پذيريم که جنبش سبز در اعتراضات خيابانی از ائتلاف جريانهای فکری متفاوت و مختلف ايرانيان که در آزاديخواهی و نفی استبداد منافع و مصالح مشترک داشته اند پديد آمده است.اگر می پذيريم که اين جنبش را نمی توان به جريان اصلاح طلبان دينی و يا طرفداران اجرای بی کم و کاست قوانين اساسی جمهوری اسلامی تقليل داد. اگر می پذيريم که اين جنبش را نمی توان در محدوده بازی جناح های رقيب نظام حاکم حبس کرد و يا تاکتيک های و خواسته های آن را از کتاب نصيحت الملوک استخراج نمود. پس بايد اين را هم بپذيريم که همه ما از هر فکر و عقيده و گرايش سياسی در دفاع از همبستگی جنبش سبز و تلاش برای تحول و پويايی آن ذينفع و در عين حال مسوول هستيم. البته کسانی که هنوزدرآرزوی حفظ جمهوری اسلامی و اصلاح نارسايی های ذاتی آن هستند منافع خود را در آن می بينند که در مقام متولی گری جنبش سبز آن را به جنبش طرفداران اصلاح نظام حاکم تقليل دهند. آنها جزيی از جنبش سبز هستند که هرچه ديگران ميدان را خالی کنند نقش بيشتری به عهده می گيرند. درمقاله آينده به نقشی که ائتلاف وسيع همه گرايش های مختلف چپ دريک حزب سوسياليست يا يک "ائتلاف چپ" می تواند در تحول جنبش دموکراسی خواهی و جلوگيری از شکست و تفرقه آن ايفا کند می پردازم. چهارشنبه ۲۱ ارديبهشت ماه ۱۳۹۰ Copyright: gooya.com 2016
|