گفتمان انقلاب و روش خشونتزدايی (بخش آخر)، محمود دلخواسته
اصلیترين علتی که جنبش سبز به جای توسعه از وسعتاش کاسته شده است همين شفاف نکردن هدف و نيز هدف را مشخصأ آزادی، استقلال و حاکميت مردم قرار ندادن است. هر وقت اين هدف، هدف حاکم شد، آنگاه جنبش هم به سرعت عمومی خواهد شد و مرزهای طبقاتی و جنسی و قومی را در خواهد نورديد و هم رهبری متناسب با خود را خواهد يافت
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
تذکر
از آنجا که قسمت اول اين مقاله حدود دو ماه پيش منتشر شد، پيشنهاد می کنم که هموطنانی که مايل به خواندن مقاله هستند، با خواندن مقاله اول مطالعه را شروع کنند (۱)
کودتای انتخاباتی
استبداد هميشه از طريق اتميزه و منزوی کردن افراد در جامعه می باشد که جامعه را به تسليم وا ميدارد. جامعه ای که هيچگاه تسليم زور مشتی مستبد از خود بيگانه نمی شود هميشه به مثابه يک تن واحد در مقابل تجاوز از خود عکس العمل نشان می دهد و در اينصورت، قدرت مستبدان که در واقع خود جامعه در اختيار آنها گذاشته است، مانند برف در زير آفتاب سوزان آب می شود.
رشد تنشهای خانوادگی، فاميلی، طبقاتی، قومی و ملی ( در ايران بيشتر عرب و افغان را خوار شمردن و در عين حال احساس حقارت کردن در مقابل غربی بصورتی خود را بروز می دهد.) رابطه مستقيم دارد با ضريب سرکوب و استبداد سياسی و مسدود شدن جريان انديشه. عقب نشينی افراد از جامعه و مسئوليتهای اجتماعی به طرف خانواده ای که آن نيز در گير تنشهای خود می باشد، سبب می شود که جامعه تبديل شود به مجموعه ای از افراد منزوی، عصبی، شکاک و افسرده که از نتايج آن از جمله افزايش سرسام آور رشد خشونت درون و برون گرا به صورت رشد جنايت ( تا جايی که حتی مادری حاضر می شود که صندلی را از زير پای قاتل فرزندش بکشد و مادری ديگر را داغدار کند.) و خود کشی و مصرف مواد مخدر می باشد و ايران را رکورد دار مصرف مواد مخدر در جهان کرده است.
اشتباه عظيم رژيم
در چنين فضای اجتماعی بود که رژيم مرتکب بزرگترين خطای خود شد. تصميم بر اين گرفته شده بود که يکبار هم که شده برای هميشه تنش دائم در درون نظام که حاکی از جمهوريت نظام بود با حذف جمهوريت و تبديل آن به حکومت اسلامی و نيز جانشين کردن مجتبی خامنه ای به عنوان جانشين پدر، حل شود. البته انجام يک چنين کودتايی احتياج به يک پوشش مردمی داشت تا از آن طريق به جهان گفته شود که چنين تغييری از خواست اکثريت بر خوردار است. بنا بر اين لازم آمد که تنور انتخابات گرم شود تا مردم ذوب شده در گفتمان اصلاح طلبی و در سراب اصلاح رژيم به پای صندوق های رای آورده شوند. تنها روش انجام اينکار از اين طريق ممکن بود که به داوطلبانی که در داخل رژيم و وفادار به رژيم ولی خارج از ساختار قدرت آن قرار دارند اجازه نامزد شدن داده شود و جامعه فکر کند که رای او در بهبود وضعيت سياسی- اجتماعی اثر خواهد گذاشت. به همين علت بود که فضای سياسی در چند هفته قبل از انتخابات گشوده شد و در اين فضا بود که نسل جوان برای اولين بار وارد عرصه سياسی شد و خيابانها را برای اولين بار در آغاز زندگی سياسی اش در اختيار گرفت. در اين فضای پر شور و پر اميد بود که اين نسل برای اولين بار يکديگر را باز يافت و روانشناسی شک و بی اعتمادی مبدل به روانشناسی اعتماد و اميد شد و اميد به اينکه دوران سياه در حال به پايان رسيدن می باشد.
الکسيس دوتوکول (Alexis de Tocqueville) ، تاريخ دان برجسته انقلاب فرانسه و يکی از اولين تئوريسين های انقلاب در عبارت مشهوری می گويد که خطرناکترين زمان برای دولتهای بد، زمانی می باشد که در پی اصلاح خود بر می آيند. به اين معنی که دولتهای سرکوبگر وقتی برای ايجاد رفرم، از شدت سرکوب می کاهند، کاستن فشار، فضا و امکانی برای ابراز نارضايتی مردم ايجاد می کند و از اين طريق خشمهای سرکوب شده مردم مانند آتش فشانی فوران می کند و از آنجا که جنبش اجتماعی دارای ديناميسم و قوانين خاص است، به سرعت خود را از گفتمان حداقلی رها، آزادی و عدالت اجتماعی را هدف قرار داده و خواست طبيعی خود که همان بر اندازی حداقلی و حد اکثری ظلم و سرکوب می باشد، تعقيب می کند. البته اين پروسه تنها زمانی توانايی گسترش در تمامی لايه های اجتماعی را دارد که افراد شرکت کننده در جنبش توانايی عبور از مرزهای طبقاتی، قومی و جنسی و عقيدتی را پيدا کنند و در اهداف آزادی و عدالت اجتماعی با يکديگر اينهمانی جسته باشند. جنبش سبز در آغاز يک چنين توانايی از خود نشان داد و به همين علت بود که موج سبز بسياری از مناطق ايران را در بر گرفت. در خاطرات دختر جوانی از خانواده ای کارگر می توانيم چنين تحولی را در شبهای قبل از انتخابات بهتر لمس کنيم :
" اين شبها تنها شبهاييه که ما به خاطر فقرمون مسخره نميشيم، اين شبها تنها زمانيه که کسی از ما نميپرسه که از کدوم محله ايم، کسی براش مهم نيست کفشمون قيمتش چنده فقط براشون کافيه که ما سبز باشيم،... چرا بايد اين شبها رو از دست بدم ؟ چرا نبايد روبان سبز ببندم به دستم و در زنجيره سبز شرکت نکنم، زنجيره ای که پسری از خانواده از ما بهتران پهلوی من ايستاده و اصلا يادش نيست بپرسه من بابام چکاره است، به دستهای سختی کشيده من نگاه نميکنه و با تواضع به روم ميخنده،... اين شبها آخرين شبهای استفاده از فرصت طلايی يکرنگ بودنه.”(۲)
چنين تحول روانی- فکری سبب شد تا نسل جوان تا حد زيادی خود را از انزوا رها کند و با اعتماد به جمع توانايی خود برای تغيير را جدی گرفته و باور کند. در اين زمينه است که می بينيم که سخن "الکسيس تودوکويل" سخنی درست بود ولی درست از نقطه عکس. به اين معنی که رژيم استبدادی نه تنها قصد رفرم و کم کردن فشار دائم بر جامعه را نداشت بلکه در صدد بی تفاوت کردن کامل نظر و باور و عمل مردم نسبت به حکومت بود. ولی برای اينکه نشان بدهد که چنين حرکتی از حمايت مردمی بر خوردار است نياز داشت که ميليونها نفر را به پای صندوقهای رأی بکشاند. به اين دليل بود که دوهفته آخر خيابانها را در اختيار مردم گذاشت. در اين فضا و امکان است که نسل جوان برای اولين بار آزادی نسبی را و لذت و هيجان ناشی از آن را تجربه می کند و همين تجربه سبب تغييری کيفی در روحيه و باورهای جوانان می شود. از اين منظر، جوان روز بعد از کودتای انتخاباتی ديگر جوان دوهفته قبل نبود و ديگر نمی توانست که بندهايی را که از روز تولد، استبداد بر دست و پايش بسته بود دوباره و بعد از تجربه دو هفته ای آزاد زيستن، اجازه دهد که بر دست و پايش بسته شود. ديگر نمی توانست به خانه باز گردد و اين تغييری بود که طراحان طرح فريب دوباره مردم، پيش بينی نکرده بودند.
ضربه گفتمان اصلاح طلبی بر جنبش
نتيجه اين شد که بعد از کودتای انتخاباتی جنبشی خود جوش و سراسری، با شعار رأی من کو، ايران را در بر گرفت تا جايی که تهران شاهد تظاهرات ساکت ميليونی شد. حتی بسياری از کسانی که انتخابات را تحريم کرده بودند نيز در اين تظاهرات شرکت کردند. برای نمونه يکی از سمبلهای شهدای جنبش سبز، ندا آقا سلطان، اصلا رأی نداده بود. وحشت رژيم که در التيماتوم آقای خامنه ای در نماز جمعه و بعد سرکوب خونين روزهای بعد خود را متبلور کرد سبب شد که بسياری از شرکت کنندگان در تبعيت از قانون ديناميسم جنبشهای انقلابی با شعار مرگ بر اصل ولايت فقيه و استقلال آزادی جمهوری ايرانی، هدف واقعی خود از جنبش را ابراز کنند. تابو سياسی در خيابانها و به قيمت کشته شدن و دستگيری و شکنجه بسياری شکسته شده بود، ولی به جای استفاده از اين فرصت، ناگهان لشکر روزنامه نگاران و روشنفکران اصلاح طلب سخت مردم بر مردم تاختند که چرا پا را از خط قرمز فراتر گذاشته اند و زياده خواه شده اند و به جنبش با " افراطی طلبيهای" خود ضربه زده اند. آقايان موسوی و کروبی نيز به اين لشکر پيوستند و از اين افراد و شعارهايشان تبری جستند و سخن از دوران طلايی امام گفتند و خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولايت مطلقه فقيه شدند.
از آنجا که هنوز در بين بسياری از جوانان تحول فکری بنيادين رخ نداده بود و بنا براين هنوز گرفتار چنبره گفتمان اصلاح طلبی که بر انبوهی از باورهای فلج کننده ( مانند حداقل و حداکثری بودن حقوق انسان، دفع افسد به فاسد، که در واقع پوششی بود بر گفتمان اصلی که همان گفتمان حقارت و پذيرفتن نقش شهروند درجه صفر، گير کرده بود.) و عملها ( قانونی عمل کردن و ظرفيتهای استفاده نشده قانون اساسی را بکار گرفتن!) بسياری از آنها باور کردند که زياده خواه بوده اند و " عقلانی" عمل نکرده اند. نتيجه اين شد که خيابانها را به رژيم واگذاشتند و بسياريشان چشم اميد به اين بستند که تضادهای درونی خود رژيم يا خامنه ای را وادارد تا خردمندانه عمل کند و يا از درون سقوط کند. هيچگاه به اين اصل توجه نشد که نه تنها استبداد هميشه نابخرد است و نيروهای محرکه جامعه را بگونه ای سيستماتيک يا تخريب و يا دفع می کند، بلکه در زمان پير شدنش به خرفتی مزمن و غير قابل علاجی نيز دچار می شود. ديگر اينکه هيچ رژيمی هر قدر ضعيف و از درون از هم فرو پاشيده، هيچگاه خود بخود سقوط نخواهد کرد. جنبشی از خارج بايد تا رژيم از زندگی و هدف تهی شده را سرنگون و آزادی ، استقلال و مردمسالاری را سرنوشت وطن کند.
ظهور تدريجی گفتمان انقلاب
شکست فاحش جنبش اصلاح طلبی که نسل جوان را يا به خانه بر گردانده و منتظر و يا ناميد از تغيير و در صدد خروج از کشور، کم کم بسياری از اصلاح طلبان را به اين نتيجه رسانده است که گفتمان اصلاح طلبی و تغيير از راه اصلاح از آغاز محکوم به شکست بوده است و اين آب بوده است که در هاونگ کوبيده شده است و فرصتهايی طلايی از دست رفته است. حال بسياری از اصلاح طلبانی، که نه از روی فرصت طلبی و قدرت طلبی که از روی باور و در طول بيش از بيست سال با در اختيار داشتن دانشگاه ها و رسانه ها قرائت گفتمانهای ليبراليسم از انقلابات اجتماعی را گفتمان غالب کرده بودند و بنا بر اين هميشه تبليغ کرده بودند که انقلاب يعنی خشونت و اينکه انقلاب سرنوشتی جز استبدادی بدتر ندارد، حال مانده اند که چگونه گفتمان انقلاب را طهارت ببخشند و جايگزين گفتمان رفرم و اصلاحات کنند. اخيراً بعضی از اين گروه سعی کرده اند که با پسوند و پيشوند بخشيدن به مقوله اصلاح طلبی و برای مثال سخن از اصلاح طلبی راديکال گفتن سعی بر اين کرده اند که هم کنترل فکری جنبش را در دست داشته باشند و هم به نقد خود و مواضع خود ننشينند. نتيجه اينکه ابهام بر ابهام افزوده اند و از عوامل تاخير در خيزش دوباره جنبش شده اند. چاره چيست؟ برای اين گروه هيچ راهی جز انتقاد از خود و اصول راهنمای انديشه خود را به نقدی صادقانه و شجاعانه کشيدن وجود ندارد و اميد است که به اين راه بروند.
در هر حال نسل جوان نبايد منتظر اين تغيير در اينگونه روشنفکران شود، وظيفه دارد که خود رهبری خود را به دست بگيرد و از تجربه جنبش بياموزد و نيز با نگاهی به انقلابهای در جريان کشورهای عربی به خصوص مصر و تونس، از خود سئوال کند که چرا آنها در مدت کوتاهی مرحله اول انقلاب را به پيروزی رساندند ولی جنبش سبز هنوز اندر خم يک کوچه مانده است. در يافتن اين پاسخ نيز خود را محکوم عقلانيتی که خود در تله گفتمان قدرت گرفتار و بنا براين کاری جز توجيه وضع موجود می کند، نکند. در اينصورت شايد متوجه شود که علت اصلی پيروزی در اين کشورها نه اين بود که نيروهای مسلح خشونت کمتری در مورد انقلابيون بکار بردند و می برند بلکه اين بود که از اول اين جنبشهای انقلابی سر رژيم را هدف قرار دادند و شعار اصلی بن علی و مبارک بايد برود بود در حالی که جنبش سبز بيشتر خودرا به رای من کو قانع کرده بود. ديگر اينکه در آينه اين انقلابات می تواند ببيند که مانند انقلاب بهمن ۵۷ برای پيروزی از روشهای غير خشن با هدف خشونت زدايی استفاده شد و نه خشونت گرايی و تقديس خشونتی که بعد از انقلاب آقای خمينی و چپهای استالينيستی آن را ارزش برين جلوه داده بودند.
خشونت زدايی روش مبارزه انقلابی
مبارزه انقلابی نه از طريق نفی مطلق خشونت بلکه از طريق خشونت زدايی است که پيروز می شود. خوب به ياد داريم که هر وقت تظاهرکنندگان جنبش سبز در مقابل خشونت متجاوزانه رژيم به خشونت تدافعی متوسل شدند، باز همين لشکر روشنفکران اصلاح طلب بر آنها تاخت آوردند که چرا دست به خشونت آلوده اند. روش مبارزه گاندی وار تنها در شرايط خاص آن زمان بود که توانست مؤثر واقع شود. و اين در حاليست که در کنار روش نفی مطلق خشونت گاندی، ما شاهد مقاومتهای خشن بر ضد ارتش انگليس نيز بوديم و بعضی از تاريخ نويسان بر اين نظر می باشند که وحشت دولت انگليس از گسترش اين روش، و نيز اقتصاد ورشکسته انگليس، از جمله عواملی شد که انگلستان به استقلال هند تن داد. و يا جنبش مدنی سياهان آمريکا، بر عکس ايران، در داخل سيستمی نسبتا دموکراتيک و دارای ظرفيتهای بسيار بيشتر دموکراتيک بود که انجام می شد و به همين علت پليس در اعمال خشونت بايد خط قرمزی را رعايت می کرد. در خاطرات اسدالله علم می خوانيم که چگونه نيکسون به شاه غبطه می خورد که او برای سرکوب اعتراضات دانشجويی از آزادی کاملی بر خوردار است ولی قانون در آمريکا دست نيکسون را در اعمال خشونت مورد نظر او بسته است.
حال اين سوال مطرح می شود که روش خشونت زدايی چگونه روشی می باشد؟ خشونت زدايی، روشی می باشد که مبارز برای خنثی کردن خشونت تجاوزکارانه ای که بر ضد او اعمال می شود، از حق دفاع از خود استفاده کرده و تا حدی که خشونت متجاوز را خنثی کند به مقابله خشن دست می زند. نمونه آنرا در "ميدان التحرير" قاهره ديديم که مبارک هزاران نفر از چماقداران خود را بسيج تا با اسب و شتر به انقلابيون حمله کنند. انقلابيون به دفاع از خود دست زدند و با کار برد خشونت لازم، چماقداران را از اسبها و شترها به پايين کشاندند و تا بيست و چهار ساعت بعد نيز با بر پا کردن سنگر و روشهای حمله و گريز، محافظت از ميدان را بر عهده گرفتند. حال اگر انقلابيون مصری می خواستند به سخن روشنفکران اصلاح طلب ايرانی گوش کنند که هم کتک خورده و هم کشته داده بودند و هم از ميدان اخراج شده بودند و هنوز مبارک رئيس جمهور مادام العمر کشور مانده و صلابه از گرده جوانان کشيده بود.
در زمان انقلاب بهمن نيز اينگونه بود. در هفده شهريور۵۷ نيز بعد از کشتار اوليه برای جلوگيری از پيشرفت بيشتر سربازان به طرف جنوب ميدان بسياری از ماشينها را به آتش کشيديم. درعين حال وقتی سرهنگی به دستمان افتاد از آنجا که مسلح نبود و در کشتار نقش نداشت، به جای لينچ کردن او را به خانه امنی برديم تا خطری متوجه اش نباشد. در اين مثال روش خشونت زدايی برای مبارزه و فرق آن با نفی مطلق خشونت مشخص می شود. مثال ديگر آن درعمل برادرم مسعود قبل از شهادتش می بينيم. در يکی از برخوردهای خيابانی درجه داری را به کوچه می کشاند و با مشتی او را بيهوش. بعد که می خواهد اسلحه اش را بر دارد، می بيند که حلقه ازدواج دستش است و چون بر اين باور بود که سربازی که اسلحه اش را از دست داده تير باران می شود، بر همسر و کودکان رحم می آورد و اسلحه را بر روی سينه نظامی می گذارد و می رود. مثال ديگر را در کشتار ميدان انقلاب که به دستور آقای بختيار انجام شد و در آن صدها نفر کشته و زخمی شدند می بينيم. بعد از کشتار ، درجه داری به دست ما افتاد که از وحشت قالب تهی کرده بود. ولی بسياری دور و برش جمع شده و دلداری اش می دادند، يکی کلاهخود نظامی اش را به او رساند و ديگری تفنگش را و ديگری دنبال آب می گشت تا کمی حال او را جا بياورد. در آن زمان ديگر کسی فکر انتقام کشی نبود.
در رابطه با اين مثالها شايد نسل جوان متوجه شود که روش مبارزه انقلابی نه تقديس خشونت است و نه نفی مطلق خشونت، بلکه خشونت زدايی می باشد. جوان وظيفه دارد که به روشهايی متوسل شود که در اثر انجام آن کاربرد خشونت از طرف عاملان رژيم به حداقل ميل کند. در اين رابطه است که می پذيرد که کينه انقلابی داشتن، ضد ارزش کامل است و اين از آنجاست که می داند که در مبارزه او برای آزاد شدن، آن بسيجی و سپاهی نيز از نقش زندانبان را بازی کردن رها شده و برای اولين بار آزاد زندگی کردن را تجربه می کنند. به همين علت در عين حال که بسيجی را دشمن قسم خورده خود نمی بيند و او را هم اسير نا آگاه نظامی ضد کرامت انسان، در عين حال به خود حق می دهد که در مبارزه از خشونت دفاعی برای خنثی کردن خشونت تجاوزکارانه استفاده کند و هيچوقت خشونت دفاعی را تبديل به خشونت تجاوزکارانه نکند.
البته قبل از اينها نسل جوان بايد هدف از مبارزه را مشخص کند. بيش از هر زمان نياز دارد که زمانی را با خود خلوت کند و از خود سئوال کند که هدفش از مبارزه چه می باشد. شواهد حاکی از آن هستند که روز بروز جوانان بيشتری ديگر حقارت در تله گفتمان اصلاح طلبی ماندن را نمی پذيرند و نمی پذيرند که در رژيمی زندگی کنند که در آن شهروند درجه صفر که در واقع چيزی جز رعيت مقلد نيست، زندگی کنند. اين تغيير بنيادی را در نيايش شهيد محمد مختاری می بينيم: " خدايا ايستاده مردن را نصيبم کن که از نشسته زيستن در ذلت خسته ام." (۳)
در اين رابطه است که شايد متوجه شويم که اصلی ترين علتی که جنبش سبز به جای توسعه از وسعتش کاسته شده است همين شفاف نکردن هدف و نيز هدف را مشخصا آزادی ، استقلال و حاکميت مردم قرار ندادن است. هر وقت اين هدف، هدف حاکم شد، آنگاه جنبش هم به سرعت عمومی خواهد شد و مرزهای طبقاتی و جنسی و قومی را در خواهد نورديد و هم رهبری متناسب با خود را خواهد يافت. هيچ شک ندارم که وقتی نسل جوان هدف را سرنگونی رژيم جنايت، خيانت و فساد و جايگزنی آن با جمهوری مردم سالار قرار بدهد، آقايان موسوی و کروبی نيز به دنبال آنها خواهند آمد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱): http://news.gooya.com/politics/archives/2011/02/118011.php
(۲): http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=21396
(۳): http://balatarin.com/permlink/2011/2/16/2371051