چرا بنیصدر هنوز از اسلام سخن میگويد؟! محمود دلخواسته
آيا اينهمه دليل بر اين نيست که دين و روحانيتی که قرنها سخن از مهر و محبت و بخشش میکرد و پناهگاه مظلومان از ظلم شاهان بود حال که خود به قدرت دست يافت، ماهيت قدرتطلب و قدرتپرست خود را در شفافيت کامل و در برابر جهانيان بهنمايش گذاشت، معلوم کرد که اسلام عشق و عدالت و رأفت و بخشش چيزی جز دروغ و فريب نبوده است؟
[email protected]
مگر نه اينست که گرده وطن بيش از سی سال است که از تازيانه دين، خونين شده است؟ مگر نه اينست که بيش از سی سال است که وطن، حکومت يکی از تبهکارترين، فاسد ترين و جنايتکارترين رژيمها را در طول تاريخ خود تجربه می کند؟ مگرنه اينست که اينهمه جنايت ورذالت و شقاوت و دروغ و فساد به نام دين مبين اسلام انجام شده است و می شود؟ مگر نه اينست که کسانی که قلب نداها را منفجر کردند و زندانيان را در زندانها به شديدترين وجه شکنجه و تجاوز می کنند، سخن از خداوند و پيامبر می زنند و علی و حسين گويان مرتکب چنين جنايتهايی می شوند؟ مگر نه اينست که نفس هنر و علم و هنرمندان و عالمان را رژيم ضد استعدادها بريده است و آزادی را که پيش شرط شکوفايی استعداد خلق کردن در انسان است را در سياهچال جهالت وقدرت طلبی به زنجير کشيده است؟ و..و آيا اينهمه دليل بر اين نيست که دين و روحانيتی که قرنها سخن از مهر و محبت و بخشش می کرد و پناهگاه مظلومان از ظلم شاهان بود حال که خود به قدرت دست يافت، ماهيت قدرت طلب و قدرت پرست خود را در شفافيت کامل و در برابر جهانيان به نمايش گذاشت، معلوم کرد که اسلام عشق و عدالت و رأفت و بخشش چيزی جزدروغ و فريب نبوده است؟
اگراينگونه است پس چگونه است که بنی صدر، که خود قربانی قدرت طلبی چنين روحانيتی که دين را دکان خود کرده بود شد، هنوزسخن ازچنين دينی که به بهانه حفظ بيضه اش وطن را به خاک سياه نشانده اند می زنند؟ می گويند که بنی صدر درحاليکه به مدد مستقل ماندن و آزادی را روش مبارزه کردن و به عنوان کسی که آزمايش خود را در برابر وسوسه قدرت داده است، می تواند که خلاء رهبری ای که ترجمان وجدان اجتماعی- تاريخی ايرانيان باشد را پر کند، چرا با بحث ها ئی همچون با اساتيد سوئدی در مورد سوره نساء به بيراهه از وضعيت فعلی ايران می رود و با ادامه خلاء رهبری عمر رژيم را طولانی تر می کند؟
می گويند؛ بنی صدری که مصدق را و راه و روش و انديشه اورا زندگی می کند، بايدهمچون مصدق بکوشد سليقه ها و گرايش های مختلف که به آزادی واستقلال ايران باور دارند برای سرنگون کردن استبداد حاکم بر بهم نزديک کند، ولی وقتی اينگونه ازاسلامی که دردل و فکر بسياری برابر شده است با استبداد و جنايت و فريب، سخن می گويد برای اهل نظر تعجب انگيز است. به گمان آنها بنی صدردر عمل پيگير تشکيل «جبهه» نيست و دغه دغه او « اسلام بيان آزادی » است و از اين لحاط حق هر انسان باورمندی است که نظرات خود را تبليغ کند.
ديگر اينکه ازنظرگاه برخی اخيرا بنی صدر وزنه سخن و بحث در مورد اسلام را بسيار سنگين تر از بحثهای و نظرات و پيشنهادهای سياسی اش در چگونگی مبارزه کرده است! و برای جامعه استبداد زده، فقر زده و بحران هويت زده ايرانی و در حالی که در ميان حلقه ای آتش به سر می برد تفسير آيه بس جنجالی ۳۴ سوره نساء مهمتر است و يا بحث در مورد چگونگی حل اين مشکلات بس اساسی تر؟
در پاسخ به اينگونه نظرات : اول اينکه نگاهی به دموکراسيهای نسبی موجود به ما می گويد که مردمسالاری تنها زمانی در جامعه نهادينه می شود که دين با چنين بيانی اينهمانی بجويد. نمی شود تصور آنرا کرد که برای مثال اروپای غربی، دارای سيستم سياسی دموکراتيکی باشد در حاليکه نهاد دينی جامعه هنوز حامل همان گفتمان توتاليتر مسيحيت قرون وسطايی باشد. بقول آلن تورن تا دين در جامعه با مردمسالاری يگانگی نجويد، دموکراسی در آن جامعه ثبات نمی تواند بجويد. در جامعه های دموکراتيک، رنسانس دينی قبل از استقرار دموکراسی روی داده است. نمونه مقابل را در روسيه می بينيم. مسيحيت روسی در شکل اورتدوکس آن، به علت سرکوب بيرحمانه بعد از انقلاب اکتبر و در نتيجه زندگی زير زمينی پيدا کردن، امکان چنين تحول دموکراتيک و رنسانی دينی را پيدا نکرد و بنا بر اين هنوز ماهيت استبدادی خود را حفظ کرده است. برای نمونه، بعد از نزديک يک قرن، هنوز حاضر نيست که حکم ارتداد تولستوی را لغو کند. نتيجه اينکه، حضور و عمل مسيحيت متحول نشده از جمله عوامل اصلی می باشد که با وجود فرو پاشی شوروی و ظهور دموکراسی، عمر اين دموکراسی ديری نپاييد تا آنجا که در حال حاضر از دموکراسی روسی چيزی بيشتر جز شکل و فرم نمی باشد. نمونه ديگر آن را در آمريکا و اسرائيل می توانيم ببينيم. می دانيم که بعد از انقلاب آمريکا، نهاد سياسی و نهاد دينی بگونه ای فعال از يکديگر دوری جستند و اين دوری در قانون اساسی ايالت متحده نهادينه شد و هم اين جدايی از عوامل اصلی تداوم دموکراسی در آمريکا شد تا جايی که الکسيس توکويل فرانسوی برای مطالعه دموکراسی، نه در فرانسه ای که انقلاب کبير فرانسه را بخود ديده بود، بلکه به آمريکا سفر کرد. ولی از چند دهه پيش و با قدرت روز افزونی که مسيحيت بنياد گرا در آمريکا پيدا کرده است، بسياری از روشنفکران جامعه آمريکايی رابطه مستقيمی بين اين ظهور و به خطر افتادن دموکراسی در آمريکا ايجاد کرده اند. اسرائيل نيز شاهد روز افزون چنين خطری می باشد و دموکراسی در اسرائيل ۲۰۱۱ بسيار ضعيفتر از اسرائيل حتی ده سال قبل شده است. يکی از اصلی ترين علل اين تهديد و تحديد دموکراسی در اسرائيل ظهور و محبوبيت روز افزون قرائت بنيادگرايانه از دين يهود می باشد تا جاييکه برای مثال دموکراسی به عنوان هدف ، در ميان جوانان اسرائيل با ۱۴.۳% به مقام سوم نزول کرده است در حاليکه يهودی بودن با ۲۶% به مقام اول صعود کرده است و اين در حاليست که ۴۶% جوانان اسرائيلی به اين اعتقاد رسيده اند که حقوق دموکراتيک عربهای اسرائيلی بايد لغو شود. به اين معنی می شود که هر قدر جامعه مذهبی تر، از نوع بنيادگرا آن، شده است، دموکراسی بيشتر رنگ باخته است. (۱)
در اين رابطه است که شايد عمل بنی صدر قابل فهم و حتی قابل تقدير باشد. خصوص اينکه اين کوششی می باشد که بيش از نيم قرن پيش شروع شده است. حداقل تاريخ شروع اين کوشش به سال ۱۹۶۳ باز می گردد که در پاريس و در ملاقاتهای او با شريعتی به اين نتيجه رسيدند که اسلام قدرت مدار، تکليف مند حاضر، از عوامل اصلی عقب ماندگی جامعه ايرانی می باشد و انقلابی در اسلام را بايد تا دينی که گفتمان قدرت و توجيه گر استبداد شده است، به گفتمان آزادی و حق و حقوق مدار تحول پيدا کند. کوشش بنی صدر در ايجاد و معرفی اسلام به عنوان گفتمان آزادی را در اين زمينه بهتر می شود فهميد. می داند که تا دين گفتمان آزادی نشود، مردمسالاری هيچوقت در وطن نهادينه نخواهد شد. و نيز و باز بهتر می شود فهميد که از منظر برابری حقوق ذاتی زن و مرد، چگونه بنی صدر قرائتهای مرد سالارانه را به چالش می کشد و به چه علت اين همه وقت و انرژی صرف توضيح آيه ۳۴ سوره نساء می کند. تا زمانی که فرهنگ دينی جامعه ايرانی زن و مرد را انسانهايی برابر نداند و باور نکند، وضع هيچ قانونی هر قدر پيشرفته، موقعيت فروتر زن را در جامعه تغييری ماهوی نخواهد داد (۲)
ديگر اينکه ازآنجا که برای بنی صدر، سياست نه روش رسيدن و مديريت کردن قدرت ( که اگر بود در ايران رئيس جمهور مانده بود و با خمينی سازش و سهم شير گوشت قربانی قدرت را از آن خود کرده بود.) بلکه روش آزاد شدن و گسترش آزادی می باشد، بنا براين نه می تواند مريد و مرادی را روش کند و بازار گرمی کند و دم همه را ديدن و نه روش يار جمع کردن را پيشه کند. اصولا کسی که علت و هدف عمل سياسی را در درون گفتمان آزادی معنی می کند، نمی تواند به مردم را رهبری کردن باور داشته باشد که طرف ديگر اين روش به اين معنی می باشد که مردم حکم گوسفند را دارند و او حکم چوپان. چنين توهينی به مردم، هم نقض کرامت ذاتی انسانها می باشد و هم نفی استعداد رهبری که باز ذاتی هر انسان می باشد.
وقتی هدف از مبارزه آزادی می باشد، روش نيز هيچ نمی تواند باشد جز آزادی. بنا براين هموطنانی که نه برای قدرت که برای استقرار آزاديها ، استقلال و عدالت اجتماعی وارد صحنه مبارزه شده اند، سعی شجاعانه بنی صدر را در فضا و محيط ضد اسلام، می توانند بفهمند. اينها نيک می دانند که برای همکاری با بنی صدر مسلمان بودن نه شرط لازم و نه شرط کافی می باشد، بلکه تنها بايد به دو اصل استقلال و آزادی باورمند بود. بر پايه اين دو اصل، بر حول سه حق می توان جبهه ای برای سرنگونی مافيای جنايت، فساد، خيانت و استقرار نظامی مردمسالار تشکيل داد:
- حق اختلاف: ايرانيان حق دارند که به هر دين و مرامی که آن را حق می دانند باور داشته باشند
- حق اشتراکی: ايرانيان حق دارند که برای مبارزه بر عليه نظام مافيای ولايت فقيه و استقرار حاکميت مردم بر حول اصول آزادی و استقلال با يکديگر اشتراک بجويند
- حق صلح: ايرانيان با هر عقيده و مرام و باور، حق دارند که با نفی کاربرد هر نوع خشونت بر ضد يکديگر، در صلح در کنار يکديگر زندگی کرده و در رشد و ساختن وطن سوخته در استبداد شاهی و دينی، با هم همکاری کنند.
بنا بر اين وقتی کوشش بنی صدر در معرفی اسلام به عنوان گفتمان آزادی، گفتمانی که آزادی و حقوق و کرامت را ذاتی تمامی انسانها می داند، ممکن است که با نويسنده موافق باشيم، که چنين کوششی در راستای عمل سياسی که از هدف از کار سياسی را نه دستيابی به قدرت بلکه استقرار و گسترش آزاديها می باشد، در حال انجام گرفتن است.
(۱) http://www.ynetnews.com/articles/0,7340,L-4050228,00.html
(۲) http://news.gooya.com/politics/archives/2011/04/120386.php