شنبه 21 خرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در غم ما روزها بی‌گاه شد، عبدالکريم سروش

عبدالکريم سروش
اين نيک‌خواهان و دردمندان که عمری دل در گرو مذهب و مليت داشته‌اند، و هر دو را با هم می‌خواسته‌اند، از يک سو راهی به آسمان جسته‌اند و در سايه‌ی نگاه نوازشگر خداوند، معنا و باطنی برای حيات خاکی طلب کرده‌اند، و به اقتفاء رسول مکرم، به تتميم مکارم اخلاقی کوشيده‌اند، و از سوی ديگر آسايش دو گيتی را در مروّت با دوستان و مدارا با دشمنان ديده‌اند و به حکومت فرادينی فتوا داده و فراخوانده‌اند، و بر قرائت رسمی از دين خط بطلان و پايان نهاده‌اند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


به نام خدا


عزيزی به خواب رفت، هاله ای در سحاب رفت وسايه ای با آفتاب رفت.
"گر سنگ ازين حديث بنالد عجب مدار" ، "کز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران".
يکی را دست اجل و دومی را دست ستم از ما گرفت . چه می شد اگر دست اجل گلوی ستم را می فشرد و مير اجلّ را با خود می برد؟
شربت مرگ مر آن پاکيزه جانان را گوارا باد که پا ک وچالاک رفتند واکنون در اقليم هشتم ، در ارض ملکوت و در سايه رحمت حقّ، آرميده اند و به ما محبوسان سجن طبيعت و مجروحان جورولايت ندا ميدهند که "يا ليت قومی يعلمون بما غفرلی ربّی وجعلنی من المکرمين".
هرگاه يکی از اين مجاهدان عاشق و پارسا در می گذرد حس می کنم بارما سنگين تر و کار ما سهمگين تر می شود. با خود زمزمه می کنم " که خود آسان بشد وکار مرا مشکل کرد". در اين دوران پر تلاطم که " ز منجنيق فلک سنگ فتنه می بارد " ، آنان که بايد نگاهبان روح و معنا و آموزگار زهد و تقوا باشند، خود چنان جسمانی و دنيوی شده اند، و چنان گلوی نجابت را به تيغ شرارت بريده اند، و جهل را بجای علم، وجن را بجای انس نشانده اند و ريا را حلال و نظر را حرام کرده اند ، و چنان چاه های نفت راتهی و چاه جمکران را پر کرده اند، و چشم ها را به نم و دل ها را به غم نشانده اند،وقرآن را دام تزوير وشريعت را دکان معيشت کرده اند، وخاک دنائت درچشم مروّت زده اند و آب دهان بر روی بصيرت افکنده اند، وچنان جان را ارزان ونان را گران کرده اند، و حرمت قضا و انتخاب و قانون را برده اند ، و جاهلان را تکريم و عاقلان را تحقير کرده اند ،و بر دهان آزادی پوزه بند زده اند و کام عدالت را تلخ کرده اند، و قتل و تجاوز وجعل وتقلب راسکه رايج و روان کرده اند، و... که دست ودهان دردمندان و درمانگران رااز شرم بسته اند وجان وروانشان را خسته اند.
اين نيکخواهان ودرد مندان که عمری دل در گرو مذهب ومليت داشته اند ،وهردو را باهم می‌خواسته اند ،از يکسو راهی به آسمان جسته اند و در سايه نگاه نوازشگر خداوند ، معنا و باطنی برای حيات خاکی طلب کرده اند، و به اقتفاء رسول مکرم ، به تتميم مکارم اخلاقی کوشيده اند، واز سوی ديگر آسايش دوگيتی را در مروّت با دوستان و مدارابا دشمنان ديده اند و به حکومت فرا دينی فتوا داده و فرا خوانده اند، و بر قراءت رسمی از دين خط بطلان و پايان نهاده اند،وپنجه در پنجه استبداد واستعمار افکنده اند وبر استقلال وطن وآزادی هموطنان پا فشرده اند و درين راه جفا و جور جماعت جاهلان را به جان خريده اند و در نبرد با ناراستی ها سپر نينداخته اند ، و عزّت فقر وقناعت را به خواری حرام خواری از خورجين ژنده ولايت نيا لوده اند، و بر در ارباب بی مروت دنيا به دريوزه نرفته اند، وخلوت دل را از صحبت اغيار پيراسته اند، و در انتظار ظفر، صبورانه خطر کرده اند ، و خسته ازخنجر خزان ،خنده خرّم بهار را نویَد داده اند،اينک اينان بکدام دليری از معشوق زيبا روی خود سخن بگويند ، که می بينند مشتی سفله و سفيه ، ديوی را به سودای زر و به سرخاب تزوير بزک کرده اند و حلّه حورو پری پوشانده اند، و بنام مليت و مسلمانی می فروشند
پری نهفته رخ و ديو در کرشمه حسن
بسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبی ست
ايرانيان وپارسيان بسی بختيار بودند که آفتاب عنايت خداوندی و سحاب رحمت مصطفوی بر آنان سایۀ عزت افکند تا به شرف اسلام مشرّف شدند وردای ايمان بر تن کردند و جرعۀ معرفت از جام رسالت محمّد نوشيدند و کتاب و حکمت او را عزيز داشتند و در فهم و تفسير آن به جان کوشيدندواسلام را ايرانی وايران را اسلامی کردند و چراغ فرهنگ فروخفتۀ خود را به مدد آن فروغی نو بخشيدند و با شکفتنی شگفت، هويتی و حقيقتی و جانی و جانانی تازه يافتند.
حاملان و خادمان و بانيان اين فرهنگ پر فروغ نو آئين ، نه چندان اند که نامشان به حصر و احصا در آيد وآسمان علم و ادب ايران از فقيهان وشاعران و عالمان و عارفان و فيلسوفان و متکلّمان ومتفکّران و هنرمندان مسلمان ، چنان پر ستاره است ، که با خورشيد روشن پهلو می زند.
دريغا ودردا که واليان جائر جمهوری اسلامی ، امانت داران و وارثان لايقی برای اين ميراث مفخّم نبودند. حريصانه و گدا طبعانه ، براين خوان يغما نشستند وسفيهانه مستی کردند وخم شکستند. هر چه در خزانۀ اسلام وايران ، به هزاره يی جمع آمده بود به دهه يی مصرف ومستهلک کردند. دست تطاول در مقدّسات گشودند و چوب چپاول بر افتخارات زدند.
نه فقط علی ومحمّد وحسين و زينب را خرج هوس های حقير و افکار فقير خود کردند ، که فردوسی و طبری و فارابی و بوعلی و سهروردی ومولوی وحافظ وصدرالدين شيرازی را نيز در مسلخ منافع خود سر بريدند. و از فرهنگی فربه و فاخر ، جثه ای عليل و عاجز بر جای نهادند که نه بازوی رنجورش دست کسی را تواند گرفت نه رخسار کريهش دل کسی را تواند برد. و آنگاه از جوانان حقيقت جو و جسارت خو ، گله سر دادند که چرا از جور ولايت و ولايت جور می گريزند، وچرا کرامت تراشی ها و خارق عادت بافی ها وگندم نمايی وجو فروشی هايشان را به جوی بر نمی گيرند، و متاع بی مشتری شان را به پشيزی نمی خرند.
امروز قم مرکز رسمی خرافه پروری و سفاهت گستری حکومت شده است. ياوه يی نيست که بر منبر ها گفته نشود و خرافه يی نيست که در قم ساخته و صادر نگردد. و قساوت وشرارتی نيست که در آنجا توجيه وتجويز نيابد. ولیّ جائر جمهوری ( که بی گمان نا مش در زمره جباران بی رحم تاريخ رقم خواهد خورد ) می پندارد که با جمعی شاعر کم شعور ومداح منقبت خوان مجيز گو و مشتی واعظ مدعی و متوهّم ، می تواند کرسی نظريه پردازی و فرهنگ سازی داير کند و به جنگ با " تهاجم فرهنگی " برود!
امروز ابليس هم از آنچه پليس در ايران ميکند بيزارست وظلم هم از آنچه در محکمه ها و محبس های جمهوری اسلامی می گذرد شرمگين است. مظلومان آينده تاريخ بر روحانيان خفته امروز نخواهند بخشيد که به استبداد دينی خوش آمد گفتند ومنافع خودرا بر مصالح خلق مقدم داشتند وبانگی به اعتراض و انکار بر نياوردند.

ــــــــــــــــــــــــ
بار خدايااز روزی که آستان ولايت تو را بوسيديم و با ر سنگين امانت تو را بر دوش گرفتيم ، و" ازهمه باز آمديم و با تو نشستيم " ،غمخوار ايمان و حريت شديم وانسان راکه برصورت خويش آفريده يی سزاوار حرمت وکرامت بيکران يافتيم.
می بينيم که رهزنان در کمين نشسته اند و بنام تو راه سعادت و راحت خلقان را بسته اند. نيکان را يا به گورستان فرستاده اند يا بزندان. و مملکت را يا به جنّيان سپرده اند يا به جادوگران. افول اختر مروّت و غروب خورشيد عدالت را می نگريم و آئين نازنينت را می بينيم که پيام آور خشم وخشونت و جنگ و نفرت شده است.
معاويه ها را می بينيم که چنگ و دندان در خون يکديگر فرو برده اند و بر سر طعمه رياست ، تهيگاه خود را می درند. کشور ايران را می نگريم که چون کشتی بی لنگر کژ مژ می شود ونا خدايش گويی خدا را از ياد برده است. با اينهمه،نوميدی را گردن زده ايم که :از ازل تا به ابد فرصت درويشان است.
بار خدايا ، صالحان و آزاديخواهان را چندان فرصت وکاميابی ده تا دست به کاری زنند که غصّه سرآيد و ديو بيرون رود و فرشته درآيد. توفانهای تند توحش، چراغهای کوچک مقاومت را کشته و شکسته اند. مگذار مشعل های بزرگ بميرند ، مبادا ظلمت استبداد جاودانه شود.اينک که برق غيرت درخشيده و سحاب عزّت را سوخته، ابری و بارانی ديگر بفرست تا پليدی وشومی جهل وفقرو ا ستبداد را بشويدوگلزارآزادی واگاهی را آبياری کند.
ای فروزندۀ ماه و مهر، شب تيرۀ ستم کشان را سحر کن، و خواب شب پرستان راجاودانه گردان
آنکه خوابش بهتر از بيداری است آنچنان بد زندگانی، مرده به

.
نسيم جان بخش رحمت تو سرمایۀ سعادت ماست.

بار خدايا عزت الله سحابی وهاله سحابی را به گلزار رضوان راه ده وآنان را در زمره صديقان و قديسان بنشان،وبر افتادن بيخ استبداد را که آرزوی همه عمرشان بود تحقق بخش،وايرانيان را از چنگ سفيهان وسفلگان برهان واز دروغ وخشکسالی ودشمن مصون دار ورحمت ومحبت عام خودرا بر همگان بگستر.
چراغ صاعقۀ آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبّت او
بيا که دوش به مستی سروش عالم غيب نويد داد که عام است فيض رحمت او

عبدالکريم سروش
خردادماه ۱۳۹۰


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016