از آرمانگرايی تا تحريف کامل تاريخ جنگ، صادق زيباکلام
پيشکسوت: بخشی از تاريخ معاصر ايران با بررسی دغدغه های چگونگی خاتمه جنگ تحميلی هشت ساله در حال شکل گيری است. در اين ميان شفاف سازی از سوی صاحب نظران می تواند راهگشا باشد و آغاز راهی برای طرح بحث های جديد. دکتر صادق زيباکلام، استاد دانشگاه و تحليل گر مسائل سياسی ايران در اين خصوص نظرات خود را با سايت پيشکسوت در ميان گذاشت که در ادامه می خوانيد.
علت آنکه مساله پذيرش قطع نامه ۵۹۸ و نحوه پايان جنگ امروز بدل به مناقشه ای ميان آقای هاشمی رفسنجانی و برخی از فرماندهان سابق سپاه شده و هر ازگاهی رسانه ای می شود، در اين است که واقعيت های اتمام جنگ متاسفانه بعد از گذشت ۲۳ سال همچنان در هاله ای از ابهام باقی مانده است. متاسفانه مسئولين جمهوری اسلامی ايران ظرف اين ۲۳ سال همواره تلاش کرده اند جنگ و نحوه پايان آن را در هاله ای از قداست مطرح و حالت حماسی به آن دهند. در نتيجه نمی توان خيلی جدی به بر رسی و تجزيه وتحليل واقعيت های جنگ پرداخت. نخستين سوالی که پيرامون پايان گرفتن جنگ مطرح می شود اين ست که چنانچه پذيرش قطع نامه ۵۹۸ يک پيروزی بود پس چرا امام خمينی (ره) زمانی که قطع نامه را پذيرفتند، از آن به عنوان "جام زهر ياد" کردند؟ اگر پذيرش اين قطع نامه و پايان جنگ پيروزی بود، چرا امام گفتند که "هرچه در مورد جنگ گفته ام را پس می گيرم" و چرا امام (ره) اظهار کردند که "آبرويی اگر داشتم با خدا معامله کردم."
به گمان من اينها نشان دهنده آن است که همه واقعيت های جنگ آن چيزی که مسئولين جمهوری اسلامی ايران ظرف اين ۲۳ سال تبليغ کرده اند نيست و خيلی نکات ديگری هم هست که مسولين صلاح ندانسته اند مردم از انها آگاهی پيدا کنند. اين مسئولين شامل آقای هاشمی رفسنجانی و سرلشکر دکتر محسن رضايی و همه مسئولين ديگری که جنگ را يک پيروزی قلمداد می کنند، می شود.
اما نپرداختن واقع بينانه به جنگ باعث می شود که هر ازگاهی مساله جنگ و چگونگی پايان آن به صورت مناقشه ميان مسولين مطرح شود؛ مثل اين مورد اخير ميان آقای هاشمی رفسنجانی وسر لشکر محسن رضايی که در دوران جنگ فرمانده سپاه بودند و هر کدام روايتی متفاوت از ديگری در خصوص چگونگی و علت پايان يافتن جنگ ذکر می کنند. در حالی که اگر مساله تمام شده بود و ما پيروز جنگ بوديم، اين مناقشات به وجود نمی آ مدند. اما از آنجا که واقعيت های ديگری هم افزون بر روايت های رسمی در مورد چگونگی پايان جنگ وجود دارد، هر زمان که بخشی از اين حقايق ظاهر می شود بار ديگر شاهديم که آقای هاشمی رفسنجانی و عده ای ديگر رو در روی يکديگر قرار می گيرند.
پايان جنگ؛ از آرمان ها تا واقعيت ها
امام خمينی (ره) به دليل هوش و ذکاوت و اعتمادی و توانايی های که در آقای هاشمی رفسنجانی سراغ داشتند، بخش عمده ای از مسائل جنگ را به ايشان سپرده بودند و درست است که شورای عالی دفاع بود اما به دليل نگاهی که مرحوم امام به آقای هاشمی داشتند، نظر ايشان برايشان بسيار تعيين کننده بود.
اما نظر آقای هاشمی رفسنجانی چه بود؟ ايشان از يک زمانی که برای من هم مشخص نيست، به نظر می رسد که متوجه شده بودند که ايران نمی تواند در اين جنگ پيروز شود. گمان می کنم که در سال ۶۶ به اين نتيجه رسيده بودند که ايران نمی تواند پيروز شود. حال ممکن است پيش از اين نيز برای ايشان اين جمع بندی حاصل شده باشد اما من نسبت به آن يقين ندارم. اما ترديدی ندارم که ايشان در فاصله سال های ۶۶ و ۶۷ يعنی قبل از پذيرش قطع نامه به اين نتيجه رسيده بودند.
اما مشکل اينجا بود که ايشان در اين ميدان يک تنه بودند؛ شورای عالی دفاع در کنار مسئولين نظامی کشور به خصوص مسئولين و فرماندهان سپاه چنين نظری نداشتند. آنها بر اين باور بودند که کشور می تواند در جنگ پيروز شود و جنگ بايد ادامه پيدا کند. در حالی که آقای هاشمی رفسنجانی متوجه شده بودند که ما نمی توانيم در جنگ پيروز شويم و بايد جنگ را به شکلی آبرومندانه خاتمه دهيم. از جمله کسانی که معتقد بودند جنگ بايد ادامه پيدا کند، آقای محسن رضايی و شمار ديگری از فرماندهان سپاه بودند.
فرماندهان ارتش نگاه ديگری داشتند؛ بسياری از آنها موافق خاتمه جنگ بودند اما در مقايسه با فرماندهان سپاه نفوذی نداشتند.
در اين ميان تفاوت نگاه آقای هاشمی رفسنجانی با آقای محسن رضايی و ساير فرماندهان سپاه در اين بود که مسئوليت فرماندهان سپاه تنها در مورد مديرت جنگ بود. برای آنها ادامه جنگ و گرفتن بصره و حتی بغداد تنها مسايل مهم و مطرح بود. اما آقای هاشمی رفسنجانی به همراه دولت آقای مير حسين موسوی گرچه برای جنگ اولويت قائل بودند اما مسائل ديگر مملکت و سير کردن شکم بيش از ۴۰ ميليون نفر جمعيت کشور هم برابشان مطرح بود.
نکته ديگر اين بود که وضع ايران به لحاظ نظامی و تسليحاتی به شکلی منظم رو به افول رفته بود، در حالی که وضع عراق از نظر نظامی مرتبا بهبود يافته بود. عراقی ها با کمک دلارهای نفتی سعودی ها، اماراتی ها و کويتی ها، توانسته بودند در سال های پايانی جنگ به تجهيزات مدرن و پيشرفته دست پيدا کنند. غربی ها هم در مجموع مخالفتی با دست يابی عراقی ها به تجهيزات نظامی پيشرفته نداشتند.
غربی ها خود چندان صدام را تجهيز نمی کردند اما اتحاد شوروی سابق، برزيلی ها، آرژانتينی ها مرتبا تجهيزات پيشرفته جنگی در اختيار عراق قرار می دادند و از همه مهمتر فرانسوی ها نيروی هوايی عراق را مجهز به هواپيماهای سوپر استاندارد کرده بودند که با موشک های اگزوست بسيار کارا و دقيق بودند.
افزون بر اين بايد اضافه کرد که جمهوری اسلامی ايران نتوانسته بود به تجهيزات پيشرفته دست پيدا کند؛ عمده تجهيزاتی که ما توانسته بوديم در اختيار بگيريم چند فقره موشک زمين به زمين از سوريه و ليبی، مقداری تجهيزات زرهی بسيار عقب افتاده از کره شمالی و تعدادی موشک کرم ابريشم بود که به نظر می رسد چينی ها مستقيما آنها را به ايران تحويل نداده بودند و ما يا از طريق سوريه يا ليبی اين موشک ها را تحويل گرفته بوديم.
اين در حالی بود که عراقی ها توانسته بودند دفاع ضد هوايی و نيروی زرهی و هواپيماهای جنگنده خود را بسيار تجهيز و انبوه کنند. حاصل اين عدم توازن آن بود که ايران قدرت دفاعی خود را در برابر حملات هوايی عراق به طور کامل از دست داده بود. به بيان ديگر در سال های ۶۵ و ۶۶ و ۶۷ عراقی ها عملا هرکجای ايران را که اراده می کردند، بمباران می کردند و ما دفاع ضد هوايی در اختيار نداشتيم. عراقی ها حتی توانسته بودند از بصره هواپيماهای خود را راهی کرده و نيروگاه برق نکا در شمال ايران، پالايشگاه تبريز يا نيروگاه برق و ذوب اهن اصفهان را هدف قرار دهند. عراقی ها هر هدفی را که در ايران اراده می کردند می زدند در مقابل ايران پوشش ضد هوايی نداشت. عراق نفتکش ها و تاسيسات نفتی ايران را هدف می گرفت و شهرها را هم علی الدوام با موشک های زمين به زمين مورد حمله قرار می داد و باز ما هيچ دفاعی نداشتيم. با ادامه اين روند به تدريج اين خطر احساس می شد که ممکن است عراق شهرهای پرجمعيت کشور را با موشک های زمين به زمين که مسلح به سلاح های شيميايی بود، هداف قرار دهد.
در نهايت بايد به اين مجموعه وضع وحشتناک مالی کشور را افزود. در سال های پايانی جنگ درآمد نفتی کشور بيشتر از ۶ ميليارد دلار در سال نبود و عليرغم آنکه بخش عمده ای از اين درآمد برای جنگ تخصيص يافته بود اما ناکافی بود. در عين حال با اين درآمد می بايست بسياری از نيازهای کشور در آن مقطع هم از طريق واردات تامين می شد. در آن مقطع نه کشوری به ايران اعتبار می داد و نه حاضر بود وامی در اختيار کشورمان قرار دهد. به عبارت ديگر کشور منظما به سوی فلج شدن پيش می رفت.
اينها مسائلی بود که آقای هاشمی رفسنجانی و ميرحسين موسوی می ديدند و نمی توانستند آنها را ناديده انگارند و برای ادامه جنگ تصميم گيری کنند. آن هم جنگی که هيچ حاصلی نداشت.
بر اين اساس آقای هاشمی رفسنجانی به گونه ای می بايست امام خمينی (ره) را مجاب می کردند که وضع کشور خراب است و با ادامه اين روند ممکن است عراق همان کاری را که در سال ۵۹ مورد نظر داشت و نتوانست- تسخير اهواز و آبادان- در اين مقطع عملی سازد.
معتقدم که شماری از فرماندهان سپاه چندان به اين مسائل واقعی جامعه کاری نداشتند و بر ادامه جنگ تحت هر شرايط و با هر قيمتی تاکيد داشتند. آنها بر اين باور بودند که حتی اگر پيروز نشوند، شهيد خواهند شد. آرمانگرايی خوب است اما با آرمانگرايی نمی توان کشوری ۴۰ ،۵۰ ميليونی را اداره کرد. بر اين اساس آقای هاشمی رفسنجانی تلاش زيادی کردند و نهايتا توانستند امام را مجاب کنند که ايشان حاضر به خاتمه جنگ شوند.
به شخصه معتقدم که بزرگترين خدمت آقای هاشمی رفسنجانی در طول بيش از ۵۰ سال زندگی سياسی شان به ايران، اين بود که توانستند جنگ را تمام کنند.
روزی که در مورد جنگ بتوان بهتر سخن گفت و حقايق و واقعيت های جنگ هم بيشتر گفته شود، بی ترديد مشخص خواهد شد که آقای هاشمی رفسنجانی چه خدمت بزرگی به ايران کرده اند.
البته متاسفانه همچنان برخی از فرماندهان سپاه يا به دلايل مسائل سياسی يا به دلايل ديگر تلاش دارند که جنبه های مبهم جنگ را همچنان به گونه ای مطرح کنند که نشان دهند مشکل از طرف آقای هاشمی رفسنجانی بوده و نيروهای سپاه و ديگران می خواستند جنگ را ادامه دهند و آقای هاشمی مخالف بودند. به نظر من اين تحريف کامل تاريخ جنگ است.