گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
9 مرداد» گزارش دیدار فرزندان امام موسی صدر و دکتر شریعتی (عکس)29 خرداد» برنامه بزرگداشت اینترنتی علی شریعتی در سالگرد ۲۹ خرداد 28 خرداد» ۳۰ سال پس از آن فاجعه فراموش شده، محمد ملكي (عکس) 15 خرداد» پیام تسلیت خانواده علی شریعتی به خانواده های سحابی و شامخی 29 خرداد» اعتراض خانواده دکتر شریعتی در پی عدم صدور مجوز برگزاری مراسم سالگشت، پارلماننیوز
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! با شريعتي؛ شاهد زمانه، غلامرضا امامي، روزنامه شرقاز پس سالها او را ميبينم كه مرغ حق ما ميخواند و خوش ميخواند. نستوه و استوار چونان سروي ستبر و سبز ايستاده و مردمان را به ايستادن فرا ميخواند. خود نام مستعار «شمع» را برگزيده بود. او را ميبينم كه چكهچكه ميسوزد و ميگدازد و آب ميشود اما دلها را روشن ميكند، تاريكيها را ميزدايد. چه در دل دارد اين زاده «مزينان» گسترده چون كوير، بخشنده چون دريا، پايدار چون كوه... خفتگان را به بيداري فرا ميخواند و غم اين خفته چند خواب در چشم ترش ميشكند. هميشه ميشكند... چه سخت است بندها را دريدن، آينهها را از زنگار زدودن... او را ميبينم كه در درياي انديشه شناور است، تيرها به سويش روان است، اما او به پيش ميتازد، بيبيم از خدنگها و خدعهها... جان بلند او در پي رهايي است. آنچه از ميراث كهن اندوخته است، آنچه از ايمان آموخته است بر سفره انديشه مينهد و همه را به ميهماني فرا ميخواند. چه افقهاي تازهاي براي ما ترسيم كرد، چه تصويرهاي شگفت و زيبايي آفريد، درهاي بسته را گشود؛ دريچههاي دل را باز كرد. به سحر بيانش، رازها گشود. هيچكس چون او نبود، سخنش گرم بود، يخها را آب ميكرد. قلمش گيرا بود، به چشمهاي گوارا ميماند كه تشنگان را زندگي ميبخشيد. «دكتر علي شريعتي» هر كه بود، هرچه بود، خودش بود، بر سر آنچه حق ميديد، ميايستاد. نقبي به رو نزد، سخني بر سر مصلحت نگفت، هميشه ميگفت بزرگترين مصلحت «حقيقت» است. دكان دو نبشي باز نكرد، دل و زبانش يكي بود و با دورويان بيگانه. كلام را گوهري ميدانست و قلم را توتمي. او خود شاهدي بود بر زمان و زمان داوري بر او. به بركت واژههاي او بود كه خفتگان بيدار شدند. بر هيچ درگاهي «قلم» را قرباني نكرد. هميشه ميخواند و ميخواست. خواست او بهروزي مردمان بود و در اين راه آرشوار از جان مايه گذاشت. در هر واژهاش، در هر كلامش... پس از سالها او را ميبينم، خفته در زينبيه شام، ميان زمين و آسمان، اما چشم جهانبين بيدارش هميشه بينا... با گذشت سالها او را مينگرم كه در كوره راهها، در پيچ و خمها نميايستد، به پيش ميرود و همواره در راه است... ميتوان با بسياري از انديشههاي او همراه نبود اما هرگز از ياد نبريم كه سخن از سر صدق و صفا گفت و زندگي را با مهر مردمان به پايان برد. او را ميبينم كه چون باغباني بذرها ميافشاند. چون هميشه توفانها در راه است، اما بذرهاي او بر ميكشند، سر ميكشند... او را ميبينم كه نوميدان را اميد ميبخشد، خستگان را پناه، روندگان را سايهبان... او را ميبينم كه همچنان به پيش ميرود، پردهها را ميدرد، بندها را ميگسلد. دل به مهر مردمان دارد و از سر درد سخن ميگويد... درخت تناور ما در پايان بهار ايستاده فرو افتاد، اما بهاران كلام هميشه جوان او به جان جهان پيوست... كدام دانه فرو رفت در زمين كه نرست Copyright: gooya.com 2016
|