گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
13 تیر» مگر واحدی چه گفت؟ چرا عصبانيت و توهين؟ اندازه نگه داريد، محمدرضا شکوهیفرد13 خرداد» آقای مزروعی، ببخشيد شما؟ محمدرضا شکوهیفرد 24 فروردین» آقای مزروعی شاخص مردماند اما ادعای شما حقيقت ندارد، محمدرضا شکوهیفرد 15 اسفند» درک ناقص ما از مفهوم شبکههای اجتماعی، محمدرضا شکوهیفرد 16 بهمن» از تهران تا قاهره، شباهتها، تفاوتها و پيامدها، محمدرضا شکوهیفرد
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! چرايی يک وضعيت، محمدرضا شکوهیفرد![]() در جلسه ای حول بحث پيرامون چيستی ، چرايی، چگونگی وانواع سازماندهی نيروی اجتماعی به همراه تنی چند از دوستان شرکت کردم، نشستی برای گفتگو، گفتگويی نه برای تبيين و تنظيم، ارائه و تحميل راهبرد بل برای توضيح و تحليل و تحصيل شناخت از سوژه ای که به غايت واجد توجه و اهتمام نظری و عمليست. در ميانه بحث وقت به بنده رسيد تا ابهام خود را در مورد چرايی تخصيص انرژی فکری به مبحث سازماندهی نيروی اجتماعی با حاضران مطرح کنم. پرسيدم آيا ما دقيقا در حال بررسی، شناخت و تحليل گزينه هايی هستيم که اهم ناداشته ها، ضعف ها و فقر فضای سياسی جامعه را يدک می کشد؟ آری، به زعم من "ره به خطا بردن " است اگر بجای اينکه نخست به يک پرسش پايه ای تر بينديشيم که آيا پيش نياز های ورود به مبحث " سازماندهی اجتماعی" که قاعدتا " نيروی بالقوه اجتماعی" و ضمائم و ويژگی های آنست، مهياست يا خير؟ برويم سراغ شناخت و تبيين و تحليل نفس "سازماندهی" به مثابه اهم معضلات جنبش معترضان در ايران که در اهم بودنش ترديدی عميق وجود دارد. (البته من در مورد خودِ واژه سازمان دهی هم بحثی کوتاه يا بهترست بگويم اشاره ای مختصر دارم که ناظر بر بد گمانی من نسبت به آنست و تصور شخصی بنده بر انتخاب واژه ای بهتر و معين ترست). باری، فارغ از آنچه سوژه اصلی اين کتاب و همچنين شناخت و تاييد و نقد شريعتی برايم جالب بود، همين نکته ايست که عليجانی در غالب تعويض و تبديل گفتمان غالب از " جامعه" و " عدالت" به " فرد" و " آزادی" بدان اشاره می ورزد و ارتباط محسوسش با بحث اصلی نشست با دوستان يعنی سازماندهی نيروی اجتماعی، چيزی که من البته علاقمندم عنوان سازمان يابی برآن نهم چه که هراسم از نزديکی مفهومی و مصداقی " سازماندهی" با سانتراليسم دموکراتيک و مباحث مربوط بدان است و من دافعه دارم نسبت به آن. اين تعويض و تبديل و غلبه گفتمان چه ارتباطی با سازماندهی نيروی اجتماعی دارد؟ چه ارتباطی با نيرو دارد؟ چه ارتباطی با مباحثی چون، آگاهی، شناخت، جريان يابی و انگيزش دارد؟ يقينا اين تغيير گفتمان بدليل تفريق و جدايی و به حاشيه راندن مفهوم " جامعه" و طبعا " عدالت" دچار ضعف بنيادين در ارتباط با همه مسائل قيد شده بالاست. در گفتمان " جمع " و عدالت " نيز ضعفی خاص روشن است و آن تهی بودنش از " آزادی" و تبيين حقوقی " فرد " است که همين فقر حاصلش را خيلی زود پس از انقلاب نشان داد و در واقع تصوير ناداشته دستگاه فکری بود که بر وقوع انقلاب تاثيری محسوس داشت. بنابراين نگاه نگارنده متعادل است يا اقلا سعی در نگاه داری انصاف و تعادل دارد. مشخصا اما برتری گفتمان نخست در پتانسيلی ست که برای تحرک اجتماعی در اختيار دارد، استعدادی که برسازنده آگاهی و شناخت و بر انگيزاننده آنها در مسير حضور پر شور و ذی شعور جامعه برای تحقق هدفی مشخص و تصويری مطلوب است. چرا که اولويت را مشخصا نه مسلما با "عدالت" بل مشخصا با "جامعه" قرار می دهد. از اينجا جامعه به مفهوم عينی " مردم" همان جمعی که در وضعيت هستند، زنده اند و پويا و در حرکت تبارز ميابد، باور به جمع، به دغدغه های جمعی و اقدام مشترک جمعی، واين کليد درک مساله است. از کجا بايد آغاز کرد؟ نخست بايد نکته ای را متذکر شوم. اين روزها سخن از " آگاهی"، بسط و نشر " آگاهی" و " شناخت" به کرات مطرح می شود و به غايت سطحی و کلی از آن می گذريم و عبور می شود. به مانند خيلی مفاهيم ديگر که توضيح و تحليلش از حوصله شرايط مباحث مطروحه فعلی خارج است. مثالی بزنم، قفل درب خانه تان خراب شده است، اينرا شما با مواجهه با مشکلی بنام گير کردن کليد در درب يا درست باز و بسته نشدن آن در ميابيد. اين اسمش آگاهيست، اما تا وقتی اين پرسش در ذهن شما متجلی نشده که "راه حل چيست؟" و "چه بايد کرد؟" شما فقط "آگاهيد" ونه مسلح به "شناخت". و اين در شرايط عينی ونه محسور در گمان و تصور و تصوير انتزاعی، تعميم ميابد. اين شناخت در سپهری گسترده تر می تواند درست هم نباشد، ولی بايد وجود داشته باشد. الزامی بر درستيش متصور نيست، بل برآثارش متمرکز می شويم. من ترديد دارم آگاهی به اين مفهوم هم که در واقع امروز جامعه به معنای مشخص آن در مواجهه با مشکل، چيستی معضل را دريافته باشد در غالب جامعه و نه بخشی يا طبقه ای يا قشری خاص الزاما بجود آمده باشد، چه رسد به تولد پرسش چه بايد کرد؟ که برسازنده شناخت است. و مولد درک مشترک و همگرايی اجتماعی که البته تنها به اين عناصر يعنی شناخت و آگاهی منوط نيست. جنبش فکری عظيمی نيز لازمست و پيش نيازش در واقع. که جامعه را مشخصا به يک درک حمعی، دغدغه جمعی يا هر چه بتوان نامش نهاد ومالا موثر به حال انگيزه يابی و تحرک اجتماعيست، برساند. حالا اگر بپذيريم که خب طرح مسئله خالی از ايرادات کليست، پرسشی که بايد برايش فکر کرد اين خواهد بود که عاملان اين تحرک عظيم فکری وفرهنگی کيستند؟ نخبگان؟ نه من از اين واژه هراس دارم. جامعه مدنی؟ تصور نمی کنم. بگوييم روشنفکران؟ بله اين درست تر است، خب روشنفکر کيست؟ مراد ما از روشنفکری اينچنين چيست؟ اين روشنفکر الزاما وابسته به يک جريان نظری و فکری مشخص است؟ نه، اساسا روشنفکر الزاما فرد است؟ يا می تواند و بل بايد يک جريان حامل باشد و خود حامل يک درک و شناخت؟ من با اين دومی قرابت بيشتری احساس می کنم. به نظر من روشنفکر را اگر نه در قالب محدود بل در گستره يک جريان مبتکر، خلاق، زنده، طراح، مسئول و مرتبط با آن " مردم" به معنای خاصی که اشاره کردم، دريابيم و معنا کنيم، هر فرد و جريانی که مسلح، مقيد و عامل به سه اصل، "تفکر"، "مسئوليت" و " مردم" است و سخنش، کلامش وحتی تصويرش برد رمانتيک هم در جامعه دارد و يا مستعد داشتنست، می تواند در اين کاتگوری جای داشته باشد و عمل کند. ممکن است فورا اين پرسش مطرح شود که مگر روشنفکر نداريم؟ و اين حقير شخصا براين نظرم که داشته ايم اما در حال حاضر، نمی شود گفت نه، نمی شود هم گفت آری. بستگی دارد برداشت من و ما و شما از وی و چيستی و چگونگی نقش و عمل و تاثيرش چه باشد. اگر جسورانه و فارغ از زَدگی و دافعهِ دگماتيک از تاريخ و گذشته مان وارد اين مبحث شويم. اگر بپذيريم، انقلاب، به پيامدش و چه شدها و نشدهايش کاری ندارم، به نفس انقلاب که حاصل يک پراتيک منسجم و گسترده اجتماعی بود بنگريم، آری اگر نظری بيفکنيم بر آن تجربيات و آزمون ها منظور روشن تر خواهد شد؟ ما به فکر نياز داريم. فکری که ارائه شود؟ جامعه را در جهت " مردم" شدن تحريک کند، آگاهی را تثبيت و شناخت را برسازد. فکری که درک کارای جمعی را برای پاسخ به پرسش "چه بايد کرد" فراهم آورد. کوبيدن کُلی ستيزانهِ گذشته، نديدن و فقدان شجاعتِ مسئولانه در تميز و تشخيص فاکتورهای مثبت آن گذشته از خصايص منفی و نامطلوبش، قطعا دردی را دوا نمی کند. کار سختيست، مصائبش متعدد ويقينا زمان بر است. طی سه دهه ماضی خاصه دو دهه اخير که موج مهاجرت معکوس روشنفکران موثر از کارنامه ديروز وپيوستن به اردوگاه نظری ليبرال و رقص سرخوده و مايوس شان با فرديت و آزادی و کتمان دو بعد لازم ديگر يعنی " جمع" و عدالت" رخ نماياند، تلاش هايی غريب و گسترده انجام شد تا به اين وضعيت نامطلوب برسيم. تلاش هايی مجدانه، مسئولانه و عظيم تر لازمست که ميان ضعف ها و قوت های "آن بود ديروز" و "اين هست امروز" به يک فهم و درک و تزريق متعادل برسيم. اولا نقاط قوت گذشته مان را بی هراس بپذيرم و حامل شويم و بريافته هايی که از ضعف هايش حاصل می کنيم را با ويژگی های مثبت انديشه غالب امروز جمع بزنيم. آنچه تحصيل خواهيم کرد قطعا نه يک موازی انتزاعیِ جمع و عدالت بل يک متساوی الاضلاع واقعیِ " جمع" ، " عدالت "، " فرد محق" و " آزادی " خواهد بود. ما به فکر نياز داريم، به " مردم" و روشنفکریِ مسئول که به شکلی تراژيک به صرفا واژه ای کليشه تبديل شده است. Copyright: gooya.com 2016
|