جمعه 17 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چهل روزِ ناباور: به ياد سحابی،عنصرِ وفادارِ عقلانیّتِ سياسیِ ايران، فرشته جمشيدی

"تا نهادی گنجِ رازِ عشقِ خود در خاکِ ما
قدسيان را ملتمس تشريف انسان گشتن است"

بعد از پر کشيدنِ دلِ دردمند و روحِ پر شکوهِ عزت الله سحابی به سوی جاودانگی و اتصّالِ هاله سحابی وهدی صابر به عظمتِ بيکران،هر يک از دوستان وياران و همراهانشان با در اختيار گرفتنِ لفظی ، حکايتها و روايتها و توصيفهايی کردند، از همنشينی های متواضعانه و فروتنانه و وسعت نظرها و خصايل کريمانه ی اين عزيزان.از مدارای خردمندانه، از تأملّاتِ هوشمندانه ی سحابیِ عنصرِوفادارِ عقلانیّتِ سياسیِ ايران گفتند که به قول حافظ:

"اينهمه نقشِ می و جامِ نِگارين که نِمود
يک فروغِ رخِ ساقی ست که در جام افتاد"



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


امّا ميراث وخطِ مشِ باقی مانده از سحابی چيست؟ و ما وامدارِ چه نوع انديشه و مَنِشی هستيم؟ آيا جز اين است که می بايست همچون او از ارتفاعِ برتری بر حوادثِ گذشته وحال و آينده نظر کنيم؟ هم غم ها را ببينيم و هم شادی ها را،هم ويرانه ها را و هم آبادی ها را، هم سوخته ها را و هم ساخته ها را.

به ياد بياوريم که او چگونه انديشه اش را پا به پایِ حوادثِ زمانه وجامعه رشد می داد و در حالی که ديگران مشغولِ نزاعهايشان بودند،رازدانِ خردمندِ سياست،بر جادّه ی هدايت و نجات می ايستاد و دورادور و غايبانه جويندگان وطالبانِ حقيقی و صادق را برای رسيدن به مقصدِ مسعود رَه می نمود وبا نافذترين و پرمغزترين استدلالات واِستناداتِ تاريخی و سياسی به ناظرانِ واقعيت های تلخ و شيرين، از تو بر تو بودنِ مسائل و معضلات و مشکلاتِ جامعه مان می گفت. هيچگاه خائنِ به واقعيت نبود. خود و همفکرانش را توانگرِ مطلق و حريف را تهيدست نمی ديد. در منظومه ی انتظاراتش از مردم ، توانشان را منظور می کرد وهمگان را از شتابزدگی و راههای پر هزينه برای حصولِ به نتايجِ زود رَس و کم عمق و کم محتوا بر حذر می داشت و پرده از راههای پوشيده بر می داشت. اعتقادِ راسخی به اصلاحِ لايه به لايه ی جامعه و مردم داشت. قصّه ی ايران را برای قصّه گويی نمی گفت. دردِ بزرگِ دلِ دردمندش فردای ايرانمان بود. " بر آن عقل بخنديد که عشقش نپسنديد".

اکنون چه سوگمندانه اذعان می داريم آنانی که می بايست خريدارانِ منصفی برای متاعِ هدايتِ سياسیِ پيک رَه شناس باشند، از سرِ خام انديشی و بی مروّتی و بی مدارايی به ثمنی بخس هم خريدار نشدند. لبِّ کلام و جانمايه ی پيام و معقولیّتِ بيانش را درک نکردند و خود و جامعه را بی بهره و از هشدارهايش بی نصيب کردند و از سرِ تعصب و تجزم وقعی ننهادند و سوء عاقبت ديگری را رقم زنند. " حديثِ هستیِ ما بشنو از ايجازِ خاکستر".

سرانجام، پس از شصت سال مبارزه ی صادقانه، و نه کاسبکارانه ، اين رهروِ سر منزلِ عشقِ به ايران را به قول فريدون مشيری، " تزويرِ غمخواران زِ پای افکند". و فرياد بر آورد: " ای خدای بزرگ ، ای تغيير دهنده ی قلب ها و فکرها، يا حال و روزِ ما را دگرگون کن يا مرگِ مرا برسان". و سحابیِ ريشه در خاک را به خاکِ ايران زمين سپرديم. " بهایِ دُرّ نشود گُم اگرچه در خاک است".

و امّا داعيه داران به پاسِ خدماتِ بی دريغش در " زير نور ماه"، هاله اش را همچون لاله ای بر مزارش کاشتند. هاله ای که بذر دوستی می کاشت و بی مهر و ناسازگار با هيچ همنشينی نبود و به قولِ محی الدين عربی " دل او پذيرای همه ی صورت ها بود. دلِ او بتکده ی بتان و صو معه ی راهبان و کعبه ی طائفان و الواحِ تورات و اوراقِ قرآن بود. دينِ او ، دينِ عشق بود و هر جا که کاروانِ عشق می رفت دين و ايمانِ او هم به دنبالش می رفت".

در اوجِ حيرانی و ناباوری در حالی که صبر بر داغِ دلِ سوخته داشتيم ، شنيديم که " هدی صابر" صحابه ی يقين مندِ ديگری از سحابی را به جهت رساتر کردن ندای مظلومیّتِ هاله بانگ در گلو شکستند و دلِ خورشيدی اش را که طاقت ظلمت نداشت به خاموشی کشاندند و ستارگانِ يک کهکشان را در جوارِ هم نشاندند.

"غم اگر به کوه گويم بگريزد و بريزد
که دگر بدين گرانی نتوان کشيد باری"

شايد زمانِ آن فرا رسيده باشد که برای رسيدن به هدف ومقصدِ شريفِ پيشِ رو، راهی معتبر و نردبانی استوار برگزينيم و راهِ نقدهای خردورزانی همچون سحابی ها را بر خود نبنديم و از غنای فکری و فرهنگی و سياسی شان به موقع بهره جوييم و راهِ گسترشِ هدايتِ هدايتگران را سد نکنيم. تا دچارِ خسرانی ديگر نشويم.

تير ماه هزار و سيصد و نود

-------------------------------
* تمامی اشعار به کار برده در مقاله با منابع ذکر نشده، برگرفته از کتاب سياه مشق، ه. ا. سايه می باشد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016