یکشنبه 19 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بيانيه جمعی از زندانيان سياسی آزاد شده: ترجيح مسئولان، مرگ به ظاهر طبيعی زندانيان در اثر بيماری اما به واقع عامدانه است، کلمه

جمعی از زندانيان سياسی آزاد شده در افشای پروژه مسئولان قضايی و امنيتی با اشاره به اينکه رسيدن به سرمنزل رهايی، از مسير آگاهی عمومی جامعه می گذرد در بيانيه ای با انتشار بخشی از آنچه در زندان های به اصطلاح امنيتی حکومت می گذرد و آن را “قصد جان حکومت نسبت به جان زندانيان سياسی بيمار” ناميده، اميد دارد به هدف آگاهی تا رهايی کمکی هرچند اندک نموده و دين کوچکی به هم بنديان سابق خود ادا کرده باشد.

اين زندانيان که خود مدت ها در بندهای سياسی زندان های مختلف ايران اسير بوده اند از رسانه های سبز و حقوق بشری و نيز آحاد جامعه، به خصوص خانواده های زندانيان سياسی درخواست کرده اند جهت پاسداشت جان درگذشتگان در زندان های کشور و به ويژه ادای احترام به فتوت و بزرگی آخرين جانباخته ايستادگی در برابر ظلم که مرگش همچون نمادی ماندگار از آزادی خواهی و ظلم ستيزی در تاريخ اين سرزمين خواهد درخشيد و جهت به خاطر ماندن تمام اين روزهای تاريخ ساز و حماسی، نام بند ۳۵۰ اوين را از اين پس “بند شهيد هدی صابر” بنامند و اين نام را آنقدر تکرار کنند تا روز موعود، روز به ثمر نشستن همه اين مجاهدات، روز رهايی به جای بند و زندگی به جای مرگ … تا روز غلبه آزادی بر استبداد در ايران زمين.

متن کامل اين بيانيه که در اختيار سايت کلمه قرار گرفته به شرح زير است:

به نام خدا

ملت شريف ايران !

کودتای ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ اقتدارگرايان عليه خواست مردم نه تنها به شکل گيری دولتی نامشروع نينجاميد، بلکه به جنايت هايی در دو سال گذشته از سوی حاکميت عليه مردم منجر شد که کمتر در حافظه تاريخ معاصر ايران مشابه آن وجود دارد. فاجعه کهريزک، به خاک و خون کشيدن اعتراض مسالمت جويانه مردم که صدها شهيد و هزاران آسيب ديده به همراه داشت، ضرب و شتم پير و جوان در کوچه و خيابان های شهر و بالاخره بازداشت بی سابقه و شکنجه معترضان، بخشی از تراژدی غمباری هستند که اميد است با ايستادگی تا پيروزی، در تاريخ به عنوان نشانه های احتضار و دست و پا زدن های آخرين استبداد در ايران ياد شوند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


آنچه مشخص است رسيدن به سرمنزل رهايی، از مسير آگاهی عمومی جامعه می گذرد. اين بيانيه که از سوی تعدادی از زندانيان سياسی آزاد شده تهيه شده، انتشار بخشی از آنچه در زندان های به اصطلاح امنيتی حکومت می گذرد و ما آن را “قصد جان حکومت نسبت به جان زندانيان سياسی بيمار” می ناميم، در نظر دارد، باشد که به هدف آگاهی تا رهايی کمکی هرچند اندک نموده و دين کوچکی به هم بنديان سابق خود ادا کرده باشد.

چندی است که به دنبال شهادت هدی صابر، توجه عمومی به چگونگی درمان زندانيان سياسی بيمار و نيازمند رسيدگی های پزشکی جلب شده است. ما به گواهی سه روايت کوتاه از جان باختن سه زندانی سياسی در دو سال گذشته، اين مهم را توضيح می دهيم.

۱- بهمن ماه ۱۳۸۸ زندانيان سياسی بند ۳۵۰ اوين شاهد درگذشت جانسوز يکی از هم بنديان خود به نام “البرز قاسمی” بودند. او که در گذشته از امرای خدوم، خوشنام و باسابقه ارتش بود به همراه برادرش “حميد قاسمی” به اتهام جاسوسی بازداشت و پس از ۱۸ ماه انفرادی جانفرسا در زندان های ارتش و ۲۰۹ اطلاعات، محکوم به اعدام شد. هرچند تمامی کسانی که از نزديک در جريان پرونده اين دو برادر هستند به ابهامات فراوان و محرز در پرونده اين دو معترفند، اما با فرض محال صحت اتهامات نيز مقامات زندان نسبت به جان و حقوق آنها به عنوان زندانی مسئوليت دارند.

البرز که حدود دو سال سخت و غير قابل تصور را در زندان گذرانده بود، به بيماری سرطان مبتلا شد. تشخيص اين بيماری که به علت تاخيرهای معمول در اعزام زندانی به پزشک متخصص بسيار دير صورت گرفت، باعث نشد تا حداقل انتظار برای اعزام به موقع به بيمارستان و رسيدگی مناسب پزشکی برای حداقل تحمل درد کمتر بيمار انجام شود. البرز در آغوش برادر و پيش چشم نگران ساير هم بنديانش ذره ذره آب شد و پس از مدتی دچار نابينايی مطلق و تقريبا ناگهانی شد. در اين وضعيت، درخواست اعزام به بيمارستان او با خشونت رييس وقت بند ۳۵۰ به عنوان تمارض مواجه شد و اعزام پزشکی در مقابل ديدگان حيرت زده زندانيان انجام نشد، گويی قرار بود همان جا حکم اعدام با تحمل درد مضاعف و در آغوش برادر انجام شود. نهايتا با بی هوشی البرز و اصرار زياد زندانيان، او با تاخير فراوان و روی دوش برادرش حميد و تاثر شديد زندانيان تا بيرون بند هدايت شد و از آنجا در اختيار ماموران زندان قرار گرفت تا دو روز بعد که خبر مرگ او را به بند آوردند. اين پايان ماجرا نبود، چه بر اساس اطلاعات موثق، پزشکی قانونی علت مرگ او را نه بيماری سرطان که ضربه سخت به سر در همان دو روزی که کسی از او خبر ندارد عنوان کرده است. شايد که جان سختی البرز حوصله زندانبان را به سر آورده بود.

۲- محسن دکمه چی زندانی بود که پس از اتفاقات ۲۲ خرداد ۸۸ بازداشت و به ۱۰ سال حبس تعزيری محکوم شد. وی از اواخر تابستان ۸۹ که در بند ۳۵۰ حضور داشت از درد شديد معده رنج می برد و به فاصله کوتاهی در آبان ماه دچار کاهش وزن مفرط شد. در تمام اين مدت او را پزشک متخصص مرتبط ويزيت نکرد و به داروهای مسکن بسنده شد در حالی که هرکس با کمترين اطلاعات عمومی و پزشکی متوجه وضعيت حاد او ميشد. نهايتا وقتی که بيماری سرطان او تاييد شد، انتظار ميرفت اين زندانی از حق مرخصی و درمان در بيمارستان و شيمی درمانی که نياز فوری او بود بهره مند شود اما دستگاه قضايی رافت اسلامی را در اجرای تبعيد او به زندان رجايی شهر که زندانی به مراتب بدتر است تشخيص داد و در سخت ترين شرايط جسمی او را با دستبند و پابند به رجايی شهر بردند. محسن دکمه چی که به علت درد شديد ناشی از درمان شيمی درمانی، آن را مشروط به حضور نزد خانواده در بيمارستان و يا منزل در مرخصی کرده بود، از اين کمترين حق انسانی محروم ماند و پيش هم بنديانش ذره ذره جانش در درد پژمرد. آن مرحوم هم خود عذاب زيادی کشيد و هم اين عذاب را ديگر زندانيان هم بند او پا بپايش چشيدند تا جايی که بابت عدم رسيدگی به وضعيت او مجبور به اعتصاب غذا و اعنراض به مقامات زندان شدند. اين گونه بود که نهايتا در آخرين ذرات جانی که در بدن داشت، در دو سه روز واپسين عمر باز هم با پابند و دستبند به بيمارستان منتقل و با همان وضعيت بدون حق مرخصی بستری شد تا جان به جان آفرين تسليم کرد.

۳- سومين مورد اخير که بيش از ساير موارد مشابه در رسانه ها بازتاب يافت، درگذشت مظلومانه هدی صابر بود. صابر که در اعتراض به شهادت و دفن شبانه و زهراگونه هاله سحابی در زندان دست به اعتصاب غذا زده بود و خبر آن را همه جهان شنيدند، با بی توجهی مقامات زندان دچار مشکل قلبی شده و حالش به وخامت گراييد. اعزام ديرهنگام او به بهداری اوين نيز نه تنها با رسيدگی مناسب پزشکی همراه نشد که بنا بر نقل قول خود او که همواره به اخلاق گرايی و صداقت شهره بوده و شهادت بيش از ۶۰ نفر از هم بنديانش در بند ۳۵۰، به ضرب و شتم و ايراد اتهام تمارض به او منجر شده به نحوی که در بازگشت به بند که با حال بدتر او همراه بوده اعلام می کند ديگر حاضر به بازگشت به بهداری اوين نيست. با تشديد درد و حال بد صابر، او مجددا اعزام پزشکی می شود و نهايتا بی آنکه از اين به بعد خبری از نحوه رسيدگی به او در دسترس باشد، خبر شهادتش با ۲۴ ساعت کتمان و عبور از پنهانکاری مقامات مختلف زندان و بيمارستان، به خانواده اش می رسد. جالب آنکه مقامات زندان اوين و بند ۳۵۰ درباره چرايی عدم رسيدگی به او می گويند صابر اعتصاب غذا نکرده بود! مساله ای که همه بند ۳۵۰ شاهد آن بوده اند.

اين ۳ مورد تنها بخشی از مواردی هستند که در ۲ سال گذشته منجر به فوت زندانی شده است. پيشتر موارد مشابهی چون مرگ مشکوک اکبر محمدی در زندان اوين اتفاق افتاده که هر چقدر در اين دو سال و فجايع مشابهی چون قتل زهرا کاظمی و زهرا بنی يعقوب رسيدگی شد، به آنها نيز اميد رسيدگی از سوی مقامات قضايی جمهوری اسلامی می رود. اگر اين روند تلفات بيشتری نداشته تنها حاصل همدلی و کمک متقابل زندانيان در بند به يکديگر بوده وگرنه آنچه به نظر می رسد ترجيح مسئولان امر، مرگ به ظاهر طبيعی زندانيان سياسی در اثر بيماری اما به واقع عامدانه و ناشی از عدم رسيدگی به وضعيت آنهاست. شايد که آقايان تصميم گرفته اند مساله زندانيان سياسی را اين گونه حل کنند. اما آيا اين فاجعه شايسته سکوت و يا بی اطلاعی ميليون ها مردم معترضی است که از خيل آنها، قرعه قربانی به نام اين تعداد زندانی خورده است؟ از مسئولان رسمی و نهادهای قانونی که انتظاری نيست، ولی آيا روحانيون و مقامات مذهبی که از آنها انتظار می رفت، نهادها و کنشگران سياسی و حقوق بشری داخلی و بين المللی و نهادهايی چون سازمان ملل که بارها از سوی زندانيان و خانواده آنها از آنها استمداد شده، وظيفه خود را در قبال اين فجايع به درستی انجام داده اند؟ پاسخ به اين پرسش را به وجدان خود آنها و تاريخ و افکار عمومی وا ميگذاريم و می گذريم.

در خاتمه صادرکنندگان اين بيانيه از رسانه های سبز و حقوق بشری و نيز آحاد جامعه، به خصوص خانواده های زندانيان سياسی درخواست می کنند جهت پاسداشت جان درگذشتگان در زندان های کشور و به ويژه ادای احترام به فتوت و بزرگی آخرين جانباخته ايستادگی در برابر ظلم که مرگش همچون نمادی ماندگار از آزادی خواهی و ظلم ستيزی در تاريخ اين سرزمين خواهد درخشيد و جهت به خاطر ماندن تمام اين روزهای تاريخ ساز و حماسی، نام بند ۳۵۰ اوين را از اين پس “بند شهيد هدی صابر” بنامند و اين نام را آنقدر تکرار کنيم تا روز موعودمان، روز به ثمر نشستن همه اين مجاهدات، روز رهايی به جای بند و زندگی به جای مرگ … تا روز غلبه آزادی بر استبداد در ايران زمين.

جمعی از زندانيان سياسی آزاد شده


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016