سه شنبه 21 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نقش بنيادگرايان اسلامی و علل سرنگونی دولت ملی و مردمسالار مصدق، اميرحسين لادن

اکثر مردم براين باورند که براندازی دولت مصدق ، فقط برای دسترسی و کنترل نفت ايران بود. نفت برای متجاوزين ، نقش اساسی داشت ، ولی دلايلی ديگر در اين حرکت فاجعه انگيز برای کشورمان ، مزيد بر علت شدند. نفت ايران ، برای انگليس همه چيز بود. هم تنها راه برای جلوگيری از سقوط اقتصادی انگلستان جنگ زده بود و هم می توانست از فروپاشی سريع تر امپراتوری پير پيش گيری کند. انگلستان حاضر بود برای ادامۀ نزديک به نيم قرن غارت منابع نفت ايران از طريق اشاعۀ سياست رشوه ، فساد و تفرقه برای چپاول آسانتر و ارزان تر ، ثروت های ملی کشورمان بهر حربه ای متشبث شود و تا حدّ جنگ و اشغال ايران پيش برود.
شرکت نفت انگليس و ايران (بی پی ، امروز) ، طی پنجاه سال عمر استثمارگرانۀ نفرت انگيزش در ايران ، ده ها هزار ايرانی را برده وار بکار کشيد ، آنان را از حقوق اجتماعی و انسانی محروم کرد و حتی ابتدائی ترين حقوق کارگری و کارمندی شان را پايمال نمود. برای اجرای مقاصد خود – نه تنها رشوه و فساد را در سراسر کشور اشاعه داده بود بلکه برای پيشبرد مقاصد شوم خود ، همواره در سياست داخلی کشور مداخله می کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شرکت نفت با همکاری دولت انگليس ، به کار گيریِ دسيسه و نيرنگ و همدستی مشتی وطن فروشِ گمراه ؛ نيم قرن اقتصاد کشور را راکد و سيستم مالی ايران را متزلزل نگاه داشت. با استناد به مدارک موجود ، شرکت "بی پی" ميلياردها دلار به ملت مان مديون و به کشورمان بدهکار است. رابطۀ شرکت بی پی با ايران و ايرانی ، رابطۀ زالوئی که خون را ميمکد و محکومی که خونش مکيده می شود کاملاً يک طرفه و بنفع زالو بود.
نوآم چامسکی می نويسد که قرارداد نفت بی پی با ايران ، يک سرقت خالص و اجحاف مطلق بود. ايران نيم قرن کفاره داد ؛ ايرانيان در فقر ، فلاکت و حقارت زندگی می کردند و انگليس ها با خرج ملت ايران در رفاه ، آسايش و نعمت بودند. صنايع انگليس ، وسائل نقليه و کشتی های نظامی و تجاری آنکشور همه و همه با نفت چپاول شدۀ ايران در حرکت بودند. صدها ميليارد دلار از ثروت ملی ايران که می بايستی برای آبادی ايران و رفاه ملتش صرف شود بحساب "بی پی" واريز می شد. (۱)
سياست آمريکا در منطقه: وزارت امور خارجۀ آمريکا در سال ۱۹۴۵ ، نفت خاورميانه را منبع شگفت انگيز قدرت استراتژيک و عظيم ترين و پُربها ترين غنيمت در تاريخ جهان ميدانست. آيزنهاور (رئيس جمهور آمريکا در دوران سرنگونی دولت مصدق) گفت: خاورميانه از نظر استراتژيک مهمترين منطقه جهان برای آمريکا می باشد. (۲)
آمريکا ابتدا با دولت مصدق در مورد مسألۀ نفت ، مشکلی نداشت و به دولت انگليس گفته بود که با مصدق کنار بيايند و سهم ايران را مانند کشورهای طرف ، شرکت های نفتی آمريکا ، تا پنجاه درصد بالا ببرد. آنزمان شرکت های نفتی آمريکائی ، قرارداد پنجاه پنجاه با کشورهای نفت خيز داشتند ، در حالی که سهم ايران از منافع شرکت نفت ۱۱ درصد بود. ولی چون ايران حق ديدن و رسيدگی به دفاتر شرکت را نداشت؛ حتی اين ۱۱ در صد بی معنی بود! ۱۱ درصد چه مبلغی ؟
سياست آمريکا در مورد ايران و منطقه ، هم گسترده تر و هم با سياست انگليس متفاوت بود. با اين تفاوت برای کنترل منطقه (نفت و استراتژيک) ؛ گِردِ فلسفۀ نفوذِ سياسی - اقتصادی و حضور نظامی ، با هم متحد و مرتبت شدند. پايه های امپراتوری انگليس در حال ريزش و سقوط بود ، در حالی که آمريکا طی جنگ جهانی دوم ، به بزرگترين ابَر قدرت تبديل شده بود و برای تأمين و حفظ اين موقعيت ، نيازهای جديدی داشت:
- دسترسی و کنترل منابع طبيعی ، از جمله نفت منطقه ؛
- احداث پايگاه های (حضور) نظامی در کشورهای خاورميانه ، خليج فارس و بحر عمان ؛
- ورود ، رخنه و تسلط به بازارهای منطقه برای کالاهای آمريکائی ؛
- جلوگيری از نفوذ جغرافيائی و سياسی شوروی (کمونيزم) ؛ و
- پيشگيری از گسترش و شيوع ملی گرائی و استقلال طلبی ؛ امثال مصدق و عبدالناصر در منطقه و رهبرانی مانند آربنز در گوآتمالا و سيهانوم در کمبوچيه ، بود.
سياست و روش آمريکا با ايران زمانی تغيير کرد که آيزنهاور دريافت که برنامۀ دولت مصدق ، تنها ملی کردن صنايع نفت نيست. بلکه مصدق خواهان استقلال اقتصادی کشور ، معتقد به "سياست خارجیِ غيرمتعهد" (بی طرف) و برپائی سيستمی مردمسالار و قانونمند برای ايران می باشد. يعنی ايران نمی خواست وابسته به قطب آمريکا و يا شوروی باشد. اين روش برای آمريکا بخصوص برای دولت آيزنهاور که با تکيه به فلسفۀ "اگر با ما نيستی برمائی" حرکت می کرد ، قابل پذيرش نبود.
در ضمن ، آيزنهاور قصد داشت برنامه ای را که دولت روزولت در رابطه با عربستان و سياست "توسعۀ بنيادگرائی اسلامی" برای مقابله با کمونيزم و ملی گراهای مستقل آغاز کرده بود ، ادامه بدهد. دولت روزولت در سال ۱۹۴۸ ، بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم ، برای جلوگيری از نفوذ کمونيزم در خاورميانه ، در کشورهای عرب و ديگر کشورهای اسلامی ؛ سياست جديدی اتخاذ نموده و بتدريج پياده ميکرد. اين سياست پشتيبانی از بنيادگراهای وهابی به سرکردگی عربستان سعودی برای مقابله با کمونيزم وملی گرائی مستقل بود. (۳)
عربستان سعودی غير از مقابله با کمونيزم ، معتقد بود که عبدالناصر به منابع نفتی آنکشور چشم دارد و او را يک دشمن خطرناک می دانست و برای تضعيف و نابودی او آمادۀ هر کاری بود. در اين راستا ، امام های وهابی بسرکردگی محمد ابن ابراهيم الشيخ (مفتی عربستان) و دلارهای هنگفت نفتی آنکشور، همراه با اطلاعات ويژۀ ادارۀ سيا و ام آی ۶ ؛ توانستند اخوان المسلمين بسرکردگی حسن البنّا را در مصر ، ظرف پنج سال تبديل به يک گروه قدرتمند يک ميليونی کنند.
حسن البنا و حاج امين الحسينی رهبران اخوان المسلمين مصر و فلسطين با ادغام دو فلسفه: "اتحاد مسلمين" تئوریِ جمال الدين افغانی و بنيادگرائی وهابی ؛ همراه با پشتيبانی مالی عربستان ؛ توانستند يک تشکيلات گستردۀ بنيادگرائی اسلامی بوجود آورده و در کشورهای مختلف سازماندهی کنند: از جمله در مراکش ، اندونزی ، الجزيره ، اردن ، سوريه و در يمن بسرکردگی عبدالرحمان الايريانی ، در افغانستان محمد صادق مجديدی و در سودان حسن ترابی ، رهبر "جبهه ملی اسلامی" که بقدرت رسيد.
پاکستان – "جمعيت اسلامی" به رهبری ابوالعلا معدودی تشکيل گرديد ؛ که بعدها به يک حزب سياسی تبديل شد. معدودی تحت نفوذ بنيادگرائیِ وهابی و بهره گيری از تعليمات جمال الدين افغانی ، فلسفۀ جمهوری اسلامی در پاکستان را پايه ريزی کرد. او برای مقابله و سرکوب دانشجويان ملی و چپ گرايان ؛ يک گروه گردن کلفت چماق بدست بنام "انجمن اسلامی دانشجويان" بوجود آورد. اين گروه بعدها در بقدرت رساندنِ ضياء الحق ، ديکتاتور پاکستان ، در سال ۱۹۷۷ نقش مهمی داشت.
عراق – بنيادگرايان شيعه در عراق ، حزب زير زمينی "الدعوه" را به رهبری آيت اله محمد باقر صدر و همراهی آيت اله محسن حکيم تأسيس کردند. چماقداران حزب الدعوه مسئول سرکوب دانشجويان کثرت کرا و سوسياليت در عراق بودند.
ايران – آيت اله کاشانی که سرمشق و پدرخواندۀ مبارزاتی آيت اله خمينی بود ؛ از تشکيل "جمعيت فدائيان اسلام" به رهبری نواب صفوی پشتيبانی کرد. اين جمعيت با اخوان المسلمين مصر رابطه ای نزديک داشت و حمايت می شد. برنامۀ اصلیِ فدائيان اسلام ، ترور شخصيت هائی بود که دشمن می شمردند ، ازجمله:
- احمد کسروی (۱۲۶۹ – ۱۳۲۴) پژوهشگر ، تاريخ نويس و منتقد خرافات مذهبی ؛
- منشی کسروی که آنروز با او همراه بود نيز ترور شد ؛
- عبدالحسين هژير ، وزير دربار ؛
- سپهبد رزم آرا ، نخست وزير؛ بوسيلۀ خليل طهماسبی ترور شد*
* نواب صفوی پس از اطلاع از دستگيری خليل طهماسبی در اعلاميه ای ، سه روز به حکومت وقت داد تا او را آزاد کنند.
آيت اله کاشانی در اينمورد اعلاميه داد: "... جوانی غيور و وطن پرست و متدين از ميان مردم ايران برخاست و نخست وزير بيگانه پرست را بسزای رساند."
- عبدالمجيد زنگنه ، وزير فرهنگ
- سوء قصد ناموفق حسين فاطمی ، وزير امور خارجه کابينه مصدق ؛
- حسنعلی منصور ، نخست وزير
نتيجۀ سياست "علم کردن بنيادگرايان اسلامی" جهت مقابله با کمونيزم و ملی گرائی ، برای آمريکا يک شمشير دو لبه بود. آمريکا جلوی نفوذ کمونيزم را سدّ کرد ، شوروی را در افغانستان با شکست مواجه ساخت و دولت های ملی گرای غير متعهد را سرنگون کرد. ولی متقابلاً همين بنيادگراهای وهابی که آمريکا سال ها تعليم داده و مجهز کرده بود ؛ با همکاری ضد اطلاعات (رکن ۲) ارتش پاکستان، طالبان را بوجود آوردند که هنوز آمريکا درگير مبارزه و جنگ با آنان در پاکستان و افغانستان می باشد. و گروهی ديگر از بنيادگرايان وهابی بسرکردگی اسامه بن لادن ، القاعده را بوجود آوردند که ضربات شديدی به منافع آمريکا در کشورهای اسلامی زد که بزرگترين ضربه حادثۀ ۱۱ سپتامبر بود. اين حادثۀ بی سابقه و شُک آور ، نه تنها نشان داد که آمريکا ، تنها اَبَرقدرت جهان آسيب پذير می باشد بلکه چهره بين المللی آمريکا و زندگی روزانۀ ملتش را برای هميشه تحت شعاع قرار داد. (۴)
سياست مقابله با ملی گراهای مستقل ، بخصوص سرنگونی دولت مصدق نيز ، برای آمريکا عواقب تخريبی و فاجعه انگيز داشت. گزارش سازمانهای اطلاعاتی آمريکا حاکی از آن بود که محمد مصدق مرد فوق العاده آگاه ، با هوش ، ولی يکدنده می باشد که حاضر نمی شود بر سر منافع ايران و ايرانيان وارد معامله شود. اين امر دولت آيزنهاور را بر آن داشت که در سرنگونی دولت مصدق با انگلستان کنار آيد و ايران ، بزرگترين شانس خود را برای بر پائی يک سيستم مردمسالار قانونمند از دست بدهد. آمريکا که تا آنزمان از يک وجهۀ مثبت و انسانی برخوردار بود ، با شرکت در سرنگونی دولت مصدق ، دستش روشد و چهرۀ اصلی اش هويدا گرديد.
ادارۀ سيا (سازمان اطلاعاتی آمريکا) پس از کودتا در ايران ، برای توجيه عکس العمل های ناشی از کودتا و عمليات مشابه آن ، يک لغت جديد "بلو بَک" بوجود آورد. بلو بَک يعنی عکس العمل يک ملت به عمليات مخفيانه ؛ عکس العمل هائی مانند ترور مقام ها آمريکائی در ايران و ديگر کشورها ، سرنگونی شاه ، گروگان گيری ها ، بمب گذاری در مراکز آمريکائی در لبنان و رياض ، اشغال سفارتخانه ... . (۵)
اسرائيل نيز سياست حمايت از بنيادگرايان اسلامی را بکار گرفت ولی نه برای مقابله با کمونيزم بلکه برای مقابله با سازمان الفتح و تضعيف ياسر عرفات. اسرائيل موفق شد که با پشتيبانی و تقويت اخوان المسلمين در اورشليم ، مناطق اشغالی و اردن ، الفتح را تضعيف کرده و عرفات را عقيم نمايد. ولی اسرائيل نيز با يک "بلو بَک" عظيم بنام حرکت مقاومت اسلامی (حماس) ، روبرو شد. حماس زائيدۀ اخوان المسلمين و فرزند نامشروع سياست اسرائيل می باشد ؛ درست همانطور که آمريکا القاعده را بوجود آورد! {از مکافات عمل غافل مشو – گندم از گندم برويد ، جو ز جو !}
دولت مردمسالار و قانونمند مصدق ، در سه جبهه مبارزه می کرد: جبهۀ اول دربار ، عوامل خود فروخته در مجلس و افسران پاکسازی شدۀ ارتش ؛ جبهۀ دوم گمراهان استالينيستِ حزب توده ، جامعۀ روحانيت عوام فريب و مردم نا آگاه و جبهۀ سوم انگليس و آمريکا. مصدق با آگاهی از تاريخ دو قرن گذشتۀ ايران ، يعنی نفوذ و دخالت دولت های خارجی (روس و انگليس) در تمام شئون کشور ؛ نقش تخريبیِ عوامل خود فروختۀ خائن دربار و حکومت ؛ و نا آگاهی فراگير و مزمن توده ها - راه نجات را در استقلال کامل و بی چون و چرای کشور می دانست.
در اين راستا ، هدف او نه تنها ملی کردن صنايع نفت ومنابع طبيعی کشور؛ بلکه استقلال کامل اقتصادی ، خود کفائی کشاورزی و در روابط خارجی ، خواهان سياست بی طرف (غيرمتعهد) بود. آيا هنوز جای ترديدی وجود دارد که مصدق قربانی استقلال طلبی و ميهن دوستی خود شد؟
نيما يوشيج:
فرياد ميزنم ،
من چهره ام گرفته ،
من قايقم نشسته به خشگی ،
مقصود من ز حرفم معلوم برشماست:
يکدست بيصداست.
من ، دست من ، کمک ز دست شما ميکند طلب

اميرحسين لادن
ahladan@earthlink.net

(۱) Imperial Ambitions Noam Chomsky
(۲) Tinderbox Stephen Zunes
(۳) Devil’s Game Robert Dreyfuss
(۴) Against All Enemies Richard Clark
(۵) Blowback Chalmers Johnson


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016