پنجشنبه 30 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

روايت هژير پلاسچی از زندان زير هجده سال: در اندرزگاه، زندانيان پيوسته شکنجه می شوند، راديو بين المللی فرانسه

"اندرزگاه" جايی بود با پنج سلول انفرادی که دو تا سه سرباز وحشی وخشن، مسئول آن بودند... کوچکترين پسری که درآنجا بود به "حسين خالدار" معروف بود... او برای چيزهای خيلی کم مجبور بود خودش را دراختيار ديگران بگذارد، گاه حتا برای يک نخ سيگار... يک پسر افغان زحمت کشی هم بود که به جرم ورود غير قانونی به ايران بازداشت شده بود... همان اولين شب ورودش به زندان به او تجاوز شده بود.


دلبر توکلی - عابر باشی يا ملاقاتی، سربالايی خيابان "شهر زيبا" برايت نفس گير، است. به بالای خيابان که ميرسی، بازدمت را پس نداده، نگاهت روی تابلوی "کانون اصلاح وتربيت نوجوانان" می ماند. آن سوی اين ديوار، شهری است در دلِ تهران، آميخته با قانون زندان، زندانی و زندانبان، که هر يک به زبان خود با تو سخن می گويند.

با اين که ۷۰ درصد ساکنانش را، نوجوانان شهرستانی تشکيل می دهند، اما تهرانی وشهرستانی ندارد، زندان زندان است و همه اين نوجوانان با جرم های سرقت، ضرب وجرح، مواد مخدرو قتل وگاهی سياسی، درآن بسر می برند.

کانون اصلاح وتربيت نوجوانان، برای اولين بار در سال ۱۳۴۸ با هدف اصلاح کودک- ايجاد ارتباط بين قاضی وکودک بزهکار، در تهران تشکيل و با افزايش جرائم مربوط به نوجوانان، در شهرهای اهواز و مشهد نيز راه اندازی شد. به گفته."علی رستمی" مدير فعلی کانون اصلاح وتربيت نوجوانان، طی يک سال گذشته تعداد ساکنانش دو برابرشده و از ۲۰۰ به ۴۰۰ زندانی رسيده است که اين خود، جای تامل دارد.

از سوی ديگر در زندان زير ۱۸ سال نيز مکان هايی به نام "قرنطينه "، "نگهداری موقت" و"اندرزگاه" وجود دارد که هر يک، برای زندانی وزندان بان تعاريف متفاوتی دارد. "هژيرپلاسچی" ۲۹ ساله وفعال سياسی مقيم آلمان که دراواخر مرداد ماه سال ۱۳۷۸ ودر پی حوادث کوی دانشگاه دستگير شد، روزهای زيادی را درميان زندانيان کانون اصلاح وتربيت سپری کرد او در گفت وگوی تلفنی با بخش فارسی راديو بين المللی فرانسه در اين خصوص می گويد: "زندان زير ۱۸ سال تجربه لخت وعريان خشونتی است که در جامعه وجود دارد وگاه می توان درميان زندانيان کانون، افرادی را ديد که برای دزدين يک پفک نمکی، يا دوچرخه، اداره آگاهی وبازداشتگاه را تجربه می کنند وحتا مدافعان حقوق بشر، در خصوص اين قسم از شکنجه های کودکان ونوجوانان سکوت کرده اند."

ادامه اين گفت وگودرپی می آيد.

دليل اصلی بازداشت شما چه بود وچرا شما را به زندان زير ۱۸سال فرستادند؟
درپی حوادث کوی دانشگاه دستگير شدم وزارت اطلاعات، اسم من را در اطلاعيه شماره ۵ رهبران اغتشاشات وکشاندن آن به نقاط مختلف شهر، اعلام کرده بود.
از طرفی،"کانون" زندان سياسی نبود. بقيه کسانی که زير ۱۸ سال بودند و دستگير شدند را به بخش نوجوانان زندان اوين منتقل کردند. مرا از بازداشتگاه توحيد به شعبه سوم دادگاه انقلاب فرستادند وبعد پيش قاضی"محسن مقدسی" بردند(که بعدها ترور شد) او بالای برگه " ارسال به زندان اوين " را نوشت، در همان حين، شخصی آمد و به او بريده ای از روزنامه صبح امروز را نشان دادند (که هيچ وقت نفهميدم آن نوشته چه بود) وبعد قاضی مقدسی، زندان اوين را خط زد و بالای برگه نوشت "کانون اصلاح وتربيت" ومن تنها کسی بودم که در ارتباط با حوادث کوی دانشگاه دستگيرشده ومن را به کانون اصلاح وتربيت (که زندان زير ۱۸ سال است) انتقال دادند.

شما تنها، زندانی سياسی زير ۱۸ سال بوديد که در ارتباط با حوادث کوی دانشگاه دستگير شد؟
نه ،خيلی ها هم سن و سال من بودند، بيشتر بچه های امير آباد که دستگير شدند زير ۱۸ سال بودند، که معروفترين شان" پيمان صاحبی" بود اما همه را به اوين منتقل کردند.

اعتراض نکردی که چرا شما را به زندانی که بيشتر برای بزهکاران تعريف شده، می فرستند؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


نه، آنقدر برايم عجيب بود وحالم از نظر جسمی وروحی خوب نبود و در بازداشتگاه هم کتک خورده وشکنجه شده بودم که نمی تونستم حرف بزنم.

چه مدت در بازداشتگاه توحيد بودی؟
بعد ازدستگيری، يک ماه دربازداشتگاه "توحيد" شکنجه شدم.

زندانيان کانون، چطور يک فرد سياسی را بين خودشان پذيرفتند؟
در کانون که وارد شدم ( به رسم هر زندان ديگری) اول مرا به" قرنطينه" فرستادند (در" قرنطينه" همان شب اول، سربازی که بسيار قلدر است به زندانی می فهماند که وارد کجا شده) آن شب که مرا به "قرنطينه" بردند، سربازی به نام "ياشار" درآنجا بود که وظيفه داشت به زندانی بفهماند که بايد به عنوان يک گوسفند سر براه، وارد" بند عمومی" شود. اين خارج از قوانين نوشته شده زندان است که پيش از ورود به " بند" اجرا می شود. درآن روز اول، ما ۷۸ زندانی در قرنطينه بوديم که "ياشار" به ما "بشين- پا شو" می داد. بقيه ازدادگاه انقلاب آمده وجرم های عادی مرتکب شده بودند . من بخاطر شکنجه های زيادی که در "توحيد" داشتم، پاهايم بسيارآسيب ديده بودند و در همان ۱۰ شماره اول افتادم، " ياشار" اول فکر کرد من تمارض دارم اما پاهايم را که ديد وحشت زده شد، مرا به بهداری کانون فرستادند بعد همان روز "مقاره عابد" رئيس وقت کانون، گفت نيازی به قرنطينه نداری و می خواهيم تو رابه بند عمومی منتقل کنيم، آنها ترسيده بودند که زخم پاهايم عفونت کند.

فضای فکريت، با ساير زندانيان فرق داشت اين موجب نمی شد که شما را به جمع خودشان راه ندهند؟
به واقع بايد بگويم که کانون اصلاح وتربيت، يکی از بهترين تجربه های زندگی ام بود. با آدم هايی در يک جا زندگی می کردم که هميشه در صفحه حوادث روزنامه ها، آدم های خطر ناکی بودند .اما آنان آدم های ساده و راحتی بودند که نمونه های آنان را می شد در جامعه ديد وبا آنان راحت بودم.
البته اول نسبت به من، گارد داشتند وبه اصطلاح خودشان، فکر می کردند من يک بچه سوسول کتابخوان هستم. اما بعد ديدند که با آنها راحت هستم و مرا پذيرفتند. کم کم با بعضی ازآنها که شرورترين چهره های کانون بودند، دوستی خوبی برقرارکردم وحتا کمک هم می کردند. يک نوجوانی که با دو تا از پسرعموهايش درزندان بود وبه گروه "دالتون ها" معروف بودند و زياد خود زنی می کردند، زمانی که به دليل کمبود ويتامين آ، دچار يک نوع کچلی وزخم، در سرم شدم، برای من هميشه ازآشپزخانه برنج اضافه تر، می آوردند تا بخورم وزخم های سرم خوب شوند.
پسر ديگری بود که به "گنده لات" آنجا معروف بود و به جرم دعوا او را گرفته بودند با اوهم رابطه دوستانه ای داشتم.

از "خود زنی" گفتی، "خودزنی" در زندان چه معنی داشت و مسئولان زندان با اين اتفاق چطور برخورد می کردند؟
آدم هايی که درکانون بودند برای گرفتن حق خود به مثابه يک زندانی سياسی آگاه، دست به اعتصاب غذا نمی زدند، آنان برای گرفتن حق خود آخرين راه را انتخاب کرده بودند، گاه فقط برای اعتراض به شرايطی که درآن زندگی می کردند، با شيشه پنجره يا مربا، يا حتی قاشقی که ازآشپزخانه دزديده بودند وگوشه ی آن را تيز کرده بودند، بدن خود را زخمی می کردند. يکی از بدترين صحنه هايی که ديدم وهيچ وقت فراموش نمی کنم، روزی است که پسری به نام "قائم" را به بهداری کانون آوردند، آن روزها من برای انجام تست هوش از زندانی ها با بخش روان شناسی کانون همکاری می کردم واين بخش، کنار بهداری بود. پسرک، شاهرگش زده بود بيرون و تپش های آن ديده می شد، خوشبختانه شاهرگش قطع نشده بود. اما خب، به طورکلی کسانی که "خود زنی" می کردند را به اندرزگاه می فرستادند.

اندرزگاه؟
"اندرزگاه" جايی بود با ۵ سلول انفرادی که دو تا سه سرباز وحشی وخشن، مسئول آن بودند. بعد از خودزنی، زندانی را به سلول های "اندرزگاه" می بردند واز پا، آنان را از سقف سلول آويزان می کردند وبا شيلنگ کتک شان می زدند و بعد برای اين که زخم های شان عفونت نکند، روی آن نمک می پاشيدند .
در پاسخ به اعتراض شان ومهار اين اعتراضات اين کار را می کردند. د رهمان ماه های اول يک گروه با نام "پليس قضايی" به کانون آمدند ودرآنجا مستقرشدند وقبلی ها خلع شدند و تا آن زمان، نمی دانستم که دردستگاه قضايی چيزی با نام" پليس قضايی" هم داريم.
کسی که مدير داخلی شده بود يک روز مرا صدا کرد وگفت، من کاری می کردم که زندانی خودش مثل بچه آدم برای اعدام می رفت پای چوبه دار ويا اين که برای اجرا ی حکم قطع دست وپا ،می آمد.بايد بگويم که به طور سيستمايتک در اندرزگاه در کانون شکنجه اعمال می شد.

کوچکترين زندانی که در آنجا بود چند سال داشت؟
زندان ۵ بند داشت، اما يک بخشی جدای از ۵ بند کانون بود که مجرمان زير ۱۲ سال را به آنجا می بردند ومن به آنان، زبان فارسی ياد می دادم وبرايشان کتاب می خواندم، بيشتر بچه ها ۷-۸ ساله بودند.

به چه جرمی در زندان بودند؟
بيشتر سرقت .

با آنها هم رفتار خشونت آميز می شد؟
نمی دانم، چون وقتی حفاظت اطلاعات کانون، فهميد که من برای بچه های اين بند، کتاب
می برم وبرای شان کتاب هم می خوانم، جلوی کارم را گرفتند.

آيا در بندهای کانون، بحث تجاوز بزرگترها به کوچکترها هم بود؟
متاسفانه بله، يک مورد خيلی حادی داشتيم، پسری که ۱۴سالش بود، کوچکترين پسری که در۵ تا بند بود (جرمش دعوا بود) به "حسين خالدار" معروف بود. نمی دانم می شود اين را تجاوز دانست يا نه؟ اما او برای چيزهای خيلی کم مجبور بود خودش را دراختیار ديگران بگذارد، گاه حتا برای يک نخ سيگار، (چون همراه داشتن پول در زندان ممنوع بود) بعضی اوقات هم برای گرفتن ۵۰ تومان پول حاضر می شد به او تعرض کنند. مسئولان کانون وقتی فهميدند او را به اندرزگاه بردند وبه شدت کتکش زدند ."حسين خالدار" ليست همه کسانی که به او تعرض کرده بودند را لو، داد. علاوه برزندانيان اسامی برخی از مسئولان زندان وسربازها هم درآن بين ديده می شد. همين امر موجب شد که روی اين پرونده درپوش گذاشته شد وپرونده را بستند. پسر مظلومی بود، دلم برايش می سوخت اما نمی توانستم برايش کاری انجام بدهم.
يادم است، يک پسر افغان زحمتکشی هم بود که دائم همه جا را تميز می کرد. به جرم ورود غير قانونی به ايران بازداشت شده بود وبرايش" ردّ مرز" زده بودند تا او را به افغانستان برگردانند، همان اولين شب ورودش به زندان به او تجاوز شده بود. با قاشق های نوک تيز، او را تهديد کردند که صدايش در نيايد وفقط برای اين که بعدها برای شان شاخ نشود واز بقيه فرمانبرداری کند قانون "بند" را اينطور به او فهماندند. اين قانون در هر "بند" به يک روش، برای تازه وارد اعمال می شد.
در بندی که من بودم، پسری به نام " نعيم " بود که مجری قانون بند بود وبه هر تازه وارد يک سيلی محکم می زد، روزی که رسيدم او نبود وهمه می گفتند، آماده باش که " نعيم" می آيد و سيلی می زند، بعد يک آدم "گنده لات" آمد، آماده سيلی خوردن بودم، پرسيد جرمت چيه؟ به او گفتم که جرمم سياسی است درارتباط با حوادث کوی دانشگاه مرا گرفتند و سيلی نخوردم.

پس "نعيم" هم فرق بين زندان سياسی وغير سياسی را می فهميد؟
بله خب، می فهميد. در آنجا پسری بود به نام "جاويدان" جرمش قتل بود، او هم اين مسئله را می فهميد، البته گفتم که اوايل به من به عنوان يک بچه سوسول کتابخوان نگاه می کردند وهمان روز اول همه لوازمم را دزديدند اما اين آزار و اذيت ها از يک جايی، پا فراتر نگذاشت وبه مرور مرا بين خودشان پذيرفتند.

بيشتر از چه قشرو سطح خانوادگی بودند؟
نمی شود حکم کلی داد، اما عموم آنها درحاشيه تهران زندگی می کردند. رباط کريم، قيام دشت، پاک دشت از اين مناطق زياد بودند. با اين که کانون در تهران بود اما آمار شهرستانی هم زياد بود که بيشتر مربوط به مناطق ترک نشين وکرد نشين وبه طورعمده جرم شان مواد مخدروسرقت بود.
بعضی وقت ها واقعا به دليل سرقت های کوچک درزندان بودند. پسری داشتيم که تنها به جرم دزديدن يک پفک نمکی، ۶ ماه در زندان بود . هميشه سارقان عجيب نبودند. پسر ۱۶ ساله ای هم بود که جرمش سرقت دوچرخه بود. می گفت:" خانواده ام پول نداشتند برايم دوچرخه بخرند ومن دلم می خواست مثل خيلی ها دوچرخه داشته باشم."
البته، بيشتراز خانواده های پر جمعيت بودند. وضع مالی خوبی نداشتند. مواردی هم بود که همزمان والدين بچه، هم به دليل جرم های مشابه در زندان بزرگسالان بسر می بردند .

اعدامی هم بين شماها بود؟
چندين نفر بودند. يکی دو نفر به جرم قاچاق مواد مخدر محکوم به اعدام شده بودند."بهمن سليميان" هم که هنوز در زندان اصفهان بسر می برد آن زمان با ما بود، البته وقتی فهميد حکم اعدام برايش بريدند، دست به خودکشی زد اما به موقع نجاتش دادند. دچار افسردگی حاد شده بود و مادربزرگش را با چاقو کشته بود. می گفت مادربزرگم را از زجر کشيدن نجات دادم. با اين که پزشکی قانونی تائيد کرد که هنگام وقوع جرم، دچار افسردگی حاد بود اما هنوز حکمش پابرجاست. شاکی خصوصی دارد که رضايت نمی دهد. پسر خوبی بود .هر وقت خانواده ام به ملاقات می آمدند تمام روزنامه های يک هفته را برايم می آوردند واو کنارم می نشست وبا من روزنامه می خواند.

ـــــــــــــــــــــــــــــ
" به نقل از خبرگزاری مهر، بر اساس آمار تحليل پنج ساله اخير، ۸۸ درصد از نوجوانانی که وارد کانون اصلاح وتربيت می شوند بدون سابقه، ۶درصد با يک سال سابقه، ۴ درصد با دو سال سابقه و۲ درصد بالای يک سال سابقه دارند."


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016