گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
10 تیر» سوراخ های مرزی قاچاق کالا، ماهان نیکو29 خرداد» می توانستیم جنگ را در اسفند ۶۶ خاتمه دهیم، گفتگوی پیشکسوت با حسین علایی 29 خرداد» اشاره تلویحی به بی کفایتی رهبری در ذکر احساسات هاشمی رفسنجانی؟ ماهان نیکو 14 خرداد» توجیه نفرمایید: هر اتفاق ناخوشایندی با تصمیم خود نظام است، ماهان نیکو 4 مرداد» ميرحسين موسوی: ناچار شوم ناگفته های خود در باره جنگ و استعفای سال ۶۷ را می گويم، کلمه
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! در فراغ سرداران چرا گریه نمی کنیم؟ ماهان نیکودرگیری سپاه در امور و فعالیت های سیاسی و حکومتی و تبدیل آن نهاد نظامی به یک بنگاه اقتصادی استثماری متاسفانه چنین در دیدگاه ملت آنها را خوار و ذلیل و بی ارزش کرده است که امروزه کشته شدن هر کدام از آنها فاقد اهمیت قلمداد می شود و مردم را در مرگ آنها بی تفاوت نموده است، گر چه ممکن است حتی کسانی را غمگنانه خرسند نیز بنماید.
زمانی که نوجوان بودیم، سال های دبیرستان، دهه ۶۰، با هزاران ترفند به جبهه می رفتیم. ۱۶ ساله بودم، بواسطه کوچکی جثه و کوتاهی قد به جبهه مرا نمی بردند. فراموش نمی کنم، اول خودم به دفتر اعزام نیروی بسیج نرفتم، دوستانم را فرستادم. وقتی گفته بودند، باید خودش بیاید، یک جفت کفش پاشنه بلند از یک همکلاسی گرفتم که او نیز بعدا گویا در عملیات والفجر ۴ شهید شد، و به بسیج رفتم. بسختی راه می رفتم ولی می خواستم وانمود کنم قدم بلند است. نوجوان هایی بودیم پر از احساسات دینی و ملی، عرق مذهبی، امام (خمینی) دوستی و وطن دوستی در نهادمان می جوشید. با دیدن شهیدانی که فوج فوج از جبهه ها بر می گشت و در میان انبوه مردمی که تشییع می کردند بخاک سپرده می شد، گریه می کردیم و خود را موظف می دیدیم به جبهه ها برویم. اعزام اول به کردستان رفتیم و در شب های سرد زمستان و نیز حتی روزهایش بر روی تپه ها پاسداری می کردیم تا احزاب کومله و دمکرات کردستان نتوانند کردستان را جدا نمایند. وقتی می دیدیم یک سپاهی یا بسیجی بدست دشمن به شهادت رسیده است می گریستیم و با نفرت به احزاب کرد می اندیشیدیم و انتقام را در نهادمان می پروراندیم. در آن روزها شهادت سرداران جنگ برای مان کشنده بود، سردارانی که آنها را دوست داشتیم چون همپای ما بودند و همه با هم چه در جنوب و چه در غرب به یک هدف فکر می کردیم که بایستی با دشمن جنگید و دشمن را از پای در آورد. در این راه حتی کشته شدن برایمان افتخار بود. با این حال کشته شدن دوستانمان از یک بسیجی ساده همتراز خودمان تا فرمانده دسته، گروهان و گردان و لشکر همه برایمان تلخ، گزنده و کشنده بود. وقتی شهدایی مانند همت و باکری و خرازی و زین الدین و ... را خونین پیکر می دیدیم، دلمان پرخون و غمزده می شد و کینه ما به دشمنان بیشتر و بیشتر می شد. این سرداران با خودمان بودند و در بین خودمان و رفتنشان برایمان بسیار دردناک بود. در جبهه فاو بودیم. یک روز پا برهنه داشتیم کنار تانکر آب در خط مقدم ظروف غذا را می شستیم. ناگهان یک جیپ رسید و دو سه نفر در آن بودند. یکی از آنها ضمن گفتن خسته نباشی از من پرسید: اخوی چرا پوتین نپوشیدی؟ به طنز و شوخی گفتم برو بابا حال داری! نگاهی کردند و رفتند. بعد یکی از بچه ها گفت: می دانی کی بود؟ گفتم نه! گفت: معاون لشگر بود! از کجا بایستی می دانستم؟ لشگر ما چند معاون داشت، حتی معاون تسلیحات لشگر که بعدا با بمب شیمیایی به شهادت رسید از همکلاسی ها و دوستان نزدیکم بود، اما این یکی را نمی شناختم، یعنی فقط همین همشهری و دوستم را می شناختم و بقیه را نه! نه بر روی لباسشان ستاره و قپه بود و نه برچسب روی لباس داشتند. همه و همه یکسان بودند و یکسان می اندیشیدند. یک مرتبه دیگر گردان امام حسن مجتبی (ع) بودیم، فرمانده گردان با یکی از دوستانمان آمده بود در دسته ما. بچه ها هر چه داشتند آوردند سر سفره، کسی هم نمی دانست ایشان فرمانده گردان است. مقداری غذای مانده آوردند سر سفره ، فرمانده گردان به طنز گفت: مگر ما سطل زباله هستیم. صمیمیتی بود بین همه رزمندگان و تفاوتی نمی کرد چه کسی فرمانده و چه کسی فرمانبر است؟ هرگاه کسی زخمی می شد و یا به شهادت می رسید، همه دورش می ریختند و اظهار تالم و گریه و نوحه و ... فارغ از آنکه او چه رسته ای دارد و چکاره است. با شهادت فرماندهان همه اندوهگین بودند که دیگر نیست تا از تجارب و خدماتش استفاده گردد و لذا عم فقدانش بر دل همه سنگینی می کرد. در تشییع جنازه سرداران جنگ همه مردم سوگناک بودند کما اینکه در شهادت همه رزمندگان جنگ اینگونه بودند. فراموش نخواهم کرد هنگامی که در عملیات کربلای ۵ در کنار نهر جاسم فرمانده گردانمان زخمی شد و حاضر نبود به عقب برود، در حالیکه صورتش غرق خون بود و فرمانده لشگر با تقریبا او را به اجبار به عقب و اورژانس گسیل نمود. اما امروز وقتی می شنویم که سردار سپاه شوشتری در بلوچستان در یک بمب گذاری کشته شده است و یا سردار عاصمی از فرماندهان سپاه قم به همراه همرزمانش در سردشت به دست گروه پژاک کشته شده است، نمی دانیم چه واکنشی باید نشان دهیم؟ گرچه بطور طبیعی از مرگ هر انسانی ناراحت می شویم، اما نمی دانیم او چرا کشته شده است؟ سردارانی که برای قبضه کردن پول مردم و خزانه ملت سر و دست می شکنند، از دست رفتنشان کسی را اندوهگین نمی کند. آنقدر دروغ از رسانه های دروغ و فریب منتشر می شود که کسی باور نمی کند آنها برای میهن خویش به ماموریتی رفته باشند و جانشان را باخته اند. سرداران سپاهِ بعد از جنگ، به قول احمدی نژاد و تایید ضمنی جعفری فرمانده ارشد آنها برادران قاچاقچی شده اند. آنهایی که در جنگ حضور داشتند و از شهادت در جنگ بازمانده اند یا بازنشست شده اند و یا بازخرید و یا حتی اخراج. معدود کسانی هم که احیانا در سپاه مانده اند، در خفقان ایجاد شده گوشه عزلت گزیده اند و مدام از خاطرات شیرین و خلوص آن ایام می گویند. غالب کسانی که اینک به عنوان فرمانده ارشد و سردار در سپاه کنونی هستند به دنبال تشکیل بانک انصار و بانک مهر و تصرف غیر قانونی مخابرات و قاچاق کالا و ارز و تصرف غیر قانونی املاک و رانت خواری و عقد قراردادهای پر و پیمان و بزرگ می باشند. بنیاد تعاون سپاه با تصرف شرکت های پر بازده مانند مخابرات جیب سرداران را بزرگتر و بزرگتر می کند. ماهیانه میلیاردها تومان پول بابت مکالمات تلفنی و پیام کوتاه و اینترنت به این بنیاد واریز می گردد. آنها اسکله های اختصاصی برای سپاه و خویش ساخته اند و هر نوع کالایی را که به صرفه باشد ورود و خروج می نمایند و دیناری نیز از این بابت به خزانه نمی پردازند. با این اوصاف هر گاه مردم می شنوند یکی یا چند تنی از فرماندهان سپاه در یک حادثه بمب گذاری و یا سقوط هواپیما و هلیکوپتر و یا درگیری با پژاک و یا حتی ترور کشته شده اند ، دیگر نه تنها گریستنی در فراغ آنها وجود ندارد، بلکه متاسفانه می اندیشند احیانا انگلی از جامعه و ملت کاسته شده است. درگیری سپاه در امور و فعالیت های سیاسی و حکومتی و تبدیل آن نهاد نظامی به یک بنگاه اقتصادی استثماری متاسفانه این چنین در دیدگاه ملت آنها را خوار و ذلیل و بی ارزش کرده است که امروزه کشته شدن هر کدام از آنها فاقد اهمیت قلمداد می شود و مردم را در مرگ آنها بی تفاوت نموده است، گر چه ممکن است حتی کسانی را غمگنانه خرسند نیز بنماید. Copyright: gooya.com 2016
|