گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
12 مرداد» درسی که آقای خاتمی و اصلاحطلبان بايد از آمنه بياموزند، احمد سعيدی11 مرداد» معصومه ابتکار: خيابانی به نام "آمنه بهرامی" نام گذاری شود، ايلنا 24 اردیبهشت» "توقف اجرای حکم اسيدپاشی در ازای دو ميليون يورو"، راديو زمانه 4 فروردین» برنامه توسعه و سهم زنان، ناهيد توسلی، مدرسه فمينيستی 15 دی» مادۀ ۲۳ لايحه حمايت از خانواده در مرز تصويب نهايی! تبريک به مردان! ناهيد توسلی، مدرسه فمينيستی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! به دخترم، آمنه بهرامی افتخار می کنم، ناهيد توسلی، روزنامه روزگاربايد «مادر» باشی تا با تمام وجودت بفهمی اين افتخار يعنی چه! بايد «دختر»ی جوان باشی، زيبا، دانشجوی رشته برق، غرق در روياهای آينده، يافتن کسی برای زندگی که خود او را برگزينی و او نيز تو را. بايد «انسان» باشی، نه که تنها چشم و گوش و زبان و دست و پا و دل و آرزو داشته باشی. بايد «انسان» باشی، اما از جنس آمنه بهرامی، تا گرچه ديگر او آرزوی ديدن جهانی از زيبايی ها و رنگها و آسمان و زمين و آفتاب و مهتاب و ستارگان و سبزه و گُل و بلبل و پرستوهای بهاری را، سپيدی سحر و طلوع و غروب خورشيد را، حتی سياهی شب را، مادر را و پدر را، دوست را و بستگان را... در خويش دفن کرده باشی! چه می گويم، تا ديگر نه نور را و نه نيز ظلمت را از هم تميز دهی، بايد همه اينها باشی. چيزی از جنس «زن/ مادر» اسطورهای/ تاريخی. از جنس کهن الگوی «مادر عُظمی» (Tellus Mater) تا، در عين اينکه نتوانی نور را از ديدگان «آن» که تو را به سياهی همه روزها و شب ها و به فريب «عشق» نرينه دعوت کرده است، بگيری؛ اما يکبار ديگر فرضیۀ «صلح زن/مادرانه» را که ريشه در آگاهی انسان هبوط کرده دارد ثابت کنی. بايد «آمنه»* باشی، دختری زيبا، جوان، با دنيايی از روياها و آرزوها و آمالی برای آينده ای که می انگاشتی رنگين کمانی هفت رنگ خواهد بود. «آمنه»ای، چشم بربسته بر همۀ ديدنی های جهانی که بسياری ديگران برای ديدن اش يکديگر را چون گرگ می درند. خبر شوک آور بود و تلخ، در آبان ۱۳۸۳ و شوک آور و شيرين، در مرداد ۱۳۹۰. تو را می ستاييم، «آمنه»، تو را که در ظلمت سياه ديدگانت، اما با دل نورانی و قلب هميشه روشن ات، نور ديدگان مجيد را به او بازگرداندی! نور ديدگان «آن»که نور ديدگانت را ستاند. تا که شايد، با نور ديدگانی که به او هديه کردی، با چشمِ دلی بازتر و روشن تر، سياهی درون دل تيره و تار و ظلمانی اش را با سپيدی آشتی دهد!! تو را می ستاييم، «آمنه»، تو که کاری عيساگونه کردی تا صليب گناهآلود ناآگاهان و نادانان را بر دوش کشی. تو را می ستاييم، «آمنه»، تو را که دل سپيد و نورانيات ما را – و آرزو دارم جهان ما را – از سياهی خشونت و کينه و نفرت و از همه مهم تر «انتقام سياه» به روشنايی سپيده دم سحر و بامداد «جهانی سرشار از صلح و رحمت» رهنمون گردد. تو را می ستاييم، «آمنه»، و با تمام قد در برابرت سر تعظيم فرود می آوريم، ما زنان و ما مادرانی که «دوست داشتن» می کاريم و «صلح» درو می کنيم. تو را می ستاييم «آمنه»، اما اينبار به خاطر کوششی که برای احقاق حقوق خودت ميکنی، حقوقی که حقوق زنان نيز هست. برای دعويات به برابربودن ديهات با ديه يک مرد به عنوانی انسانی که خدا او را برابر با مرد آفريده است (انا خلقناکم من نفسه واحده / انا خلقناکم من ذکر و انثی) و در روند خوانش مرد/پدرسالار عالمان و فقيهان غيرپويا خوانش روزآمد آن در طول تاريخ «گم» شده است. اين، ما کنشگران حوزه زنان را اميدوار ميکند به بررسی و بازخوانی قانون نابرابر «در زمانی» ديه زن و مرد در آن دوران و روزآمد کردن آن از سوی علما و فقهای محترمی که فقه را پديده ای پويا می دانند و نه ايستا در جهان هزاره سوم و انفورماتيک امروز ما. اگر اين قانون با توجه به شرايطی که تو داری تصويب شود، بی شک لطفی الهی بوده است برای، هم زنان و هم شناخت روزآمد قوانين درزمانی قرآن و اسلام که می تواند با خوانش فقه پويا هم زمانی شود. تو را می ستاييم «آمنه»، که چه زيبا مجيد شرور را با وجودی اين گذشت بزرگوارانه ای که کرده ای، اما پس از آن، او به تو به دليل درخواست ديهات (که در برابر گذشت تو از قصاص کمترين درخواست توست) اهانت و هتاکی کرد، باز هم بخشيدی. بديهيست با توجه به اذعان دادستان از اقدام شجاعانۀ تو: «جعفری دولت آبادی مجددا تاکيد کرد که دادگستری بر اجرای اين حکم مصمم بود و آمنه با اقدامی شجاعانه از قصاص اين فرد گذشت کرد» (ايسنا)، اين جوان شرور می بايد به سزای قانونی خشونت وحشتناک خود از سوی قانون برسد. آمنه، يقين می دانی که اين روزها کسالتی سختتر و دردی جانسوزتر و روحی آزردهتر داشتيم، از مصداقی از «خشونت». از جوانی از کشوری با رتبه يک در حقوق بشر و آن هم در جهان سده بيست و يک و هزاره سوم دهکده کوچک ديجيتالی و الکترونيکی مان. اين روزها، بيشک، همۀ در شگفتی به هم ريختن همۀ معادلات و تئوری های تاريخی، جامعه شناختی، روان شناختی، فلسفی، فرهنگی و... محصول علم و دانش بشری هستيم که دنيای ماا آدمی زادگان را به شمال و جنوب، به مسلمان و مسيحی، به دموکرات و غيردموکرات و ديگر دوآليسم های ساختۀ حاکميت های مرد/پدرسالارانه تقکيک کرده است. اين روزها همه ديديم و فهميديم و شناختيم که همۀ مولفه ها و همۀ بنيان های صِرف علمی، که انسان را تا به بلندای کهکشان ها نيز بالا برد، اما در برابر پارادوکسی که «آدمی زاده» نام دارد، کم آورد. بيهوده نبود که «آندره مالرو» فرانسوی گفته بود قرن بيست و يک، قرن عرفان و عشق و دوست داشتن و صلح است. (نقل به مفهوم) کشتار نود نوجوان نروژی به دست جوانی هم سن و سال مجيد موحدی، (کسی که نور زندگی و حيات را از ديدگان دختری جوانی گرفت که گناهی به جز «زن»بودن نداشت و همين کافی ست که حق هر انتخابی را از او بگيرد و به زعم مجيد، به اُبژهای بدل شود تا در برابر خواست او «آری» بگويد و او «نه»ای ساختارشکنانه تحويل اش بدهد و به جرم «سوژگی» و «اختياری» که حق مسلماش هست در ظلمت ابدی بزيد، اما همان «اختيار» «زن/مادرانه»، به جای قصاص، او را به صلح فرا بخواند) در کشوری که جوانان اش بی شک بايد آموخته باشند که هر انسانی حق انتخاب هر باور و ايمانی را می تواند داشته باشد، به شرط اينکه حق ديگران را پايمال نکند، جنايت دهشتناکی بود که نشان می داد آدمی زاده هنوز در دوران کودکی خويش می زيد و رشد نکرده و به بلوغ «انسانيت» خويش نرسيده است. ماجرای جنايت جوان نروژی چيزی در گروه و رده بندی جنايت مجيد موحدی است که نور را از ديدگان آمنه گرفت: تعصب به باورهای رشد نيافته، عدم رشد شخصيت و از همه مهمتر «خويش محور»بودن و تنها تا نوک بينی را ديدن! همۀ اين نوع جنايت ها، به ويژه از سوی جوانان، نه تنها به بی ريشگی فردی و شخصيتی آنان باز می گردد بلکه به اشاعه پديدۀ «خشونت» در جهان نيز مربوط می شود. بديهی ست علل پيدايی خشونت در جامعۀ ما با علل پيدايی آن در جامعه نروژ يکی نيست، اما اينکه اين پديدۀ شوم و سياه در جوامع بشری وجود دارد، شکی در آن نيست. اما چرا برخی آدمی زادگان، با اين همه عشقی که به زيست خود و به بقای خود دارند، با ديگر آدمی زادگان اينسان جنون آميز خشونت می ورزند. آمنه، در اخبار خوانديم که مجيد با تو در يک مرکز دانشگاهی درس می خواند. تو در اين مورد به «ايسنا» گفته بودی: «چند ماه قبل وقتی در دانشکده برق مشغول تحصيل بودم متوجه شدم که يکی از دانشجويان به اسم مجيد به من علاقهمند شده است.» پس جوانيست دانشگاهی و اهل علم. او می بايست بداند که دل بستن به دختری و درخواست ازدواج با او قضيهای يک سويه نيست، بلکه دوسويه است. او می بايست بداند و بپذيرد وقتی تو تمايلی به او نداری و نمی خواهی با او زندگی کنی، او نيز می بايست پای خود را از زندگی ات بيرون می کشيد. اما چرا اين اتفاق نيفتاد. پاسخِ يقين ايناست که اين جوان در بند تصور و وهم عشق تو گرفتار شده بود. اين جاست که بايد پرسيد آيا هيچ راه ديگری به جز راهی که او برگزيد وجود نميداشت؟ پس گفت و گو، مباحثه، چالش گری و خلاصه حل مسالمت آميز چيست؟ آيا اين ها نميتوانست به ذهن اين جوان خطور کند؟ چه گونه می توان پذيرفت «عشق» اين همه «خشن» باشد؟ اين همه «نابودکننده» و اين همه «مخرب» باشد؟ که هم معشوق را و هم عاشق را اين گونه به خاک سياه بنشانند؟ از سويی ديگر، آيا اين ميل به ازدواج در اين سن و سال، ريشه در اميال جنسی ندارد؟ که دارد. آيا والدين جوانان فکری برای اطفای اين اميال سرکش جوانان، که با گسترش وسيع ارتباطات بصری و نيز سمعی و کاغذی، در درون شان چون فواره سربر می آورد کردهاند؟ آيا مجيد حق عاشق شدن دارد يا نه؟ و آيا تو، آمنه حق انتخاب و ارائه پاسخ مثبت يا منفی داری يا نه؟ اين ها همه مسايلی فرهنگی است که می بايد با ابزار فرهنگی و راهکار فرهنگی حل شود. شکی نيست که بايد مسئولين مملکتی نيز راه کارهای اجتماعی خود را برای حل اينگونه مشکلات و معضلاتی که نتيجه هايی اينچنين دردناک و دهشتناک دارد بکنند؟ آيا اين معضلات با تفکيک جنسی و نرينه/ مادينه کردن فضاهای زيست انسانیِ جوانان حل می شود؟ و يا بايد کاری فرهنگی صورت بگيرد. آيا نگفته اند: «الانسان حريص الی مامنع» (انسان به آنچه منعاش می کنند حريص می شود)؟ آيا بهتر نيست با فضاسازی های صلح جويانه و مهربانانه و آگاه ساختن و توجيه کردن جوانان به تمايلات سرکشانه شان مانع پديد آمدن چنين فجايعی شد؟ بيش از هر چيز، نخست می بايست از اجتماع کوچکی که کودک و سپس نوجوان در آن رشد می کند انتظار داشت تا اين آگاهی سازی ها و توجيهگری ها را انجام بدهند تا هنگامی که نوجوان شان وارد جامعه می شود، هم به شرايط خود و هم به شرايط جامعه آگاهی داشته باشد و بداند همان حقوقی را که برای خود در جامعه می خواهد می بايست برای همگان بخواهد. شکی نيست که پايه های تربيتی و رشد نوجوانان، پيش از ورود به جامعه و گرته برداری از آن در محيط خانواده و در کنار مادر و پدر شکل می گيرد. «خشونت»، پديده ای اکتسابی، اما بالقوه در انسان است، مانند بسيار پديده های نيک. اما خانواده ها می بايد همان گونه که برای شکوفايی بالقوه های نيک فرزندان شان هزينه می کنند، برای پنهان کردن بالقوه های غيرانسانی مانند خشونت، خيانت، دزدی، جنايت، فحشا، دروغگويی، تهمت، نامردمی و ديگر خصائص نظير آن کوشش کنند. آنسان که قرآن می گويد: «قدافلح من زکاها و قدخاب من دساها.» بديهی ست نقش قانون و قانون گزار و مسئولين مملکتی نيز در اين مورد بسيار حائز اهميت است. Copyright: gooya.com 2016
|