سه شنبه 11 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سکوت شايسته نيست، محمدعلی توفيقی، روزآنلاين

محمدعلی توفيقی
چگونه است که با گذشت سه هفته از آغاز درگيری‌ها در نوار مرزی کردستان ايران، عراق و ترکيه و کشته و زخمی شدن تعداد زيادی از انسان‌ها و احتمال افزايش ابعاد اين فاجعه، سکوت و بی‌موضعی را انتخاب کرده‌اند؟ آيا اين سکوت ناشايست به‌نوعی تائيد ضمنی عملکرد ويرانگر سپاه نيست؟ آيا سکوت اين جريانات ناشی از افتادن مجدد در دام ادعاهای رسانه‌های حاکميت هم‌چون سال‌های ٥٨ و ٥٩ نيست که عملکرد ضد مردمی و سرکوبگرانه سپاه را فريبکارانه مقابله با تروريسم و تجزيه‌طلبی قلمداد می‌نمايند؟ آيا

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


از بامداد ٢٥ تيرماه که حمله زمينی يگان های رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به منطقه کوهستانی و صعب العبور قنديل درنوارمرزی کردستان ايران ، عراق و ترکيه آغاز شد سه هفته سپری شده است و در اين مدت اخبارمتناقضی از تلفات انسانی وآسيب های ايجاد شده منتشر شده است. از يک سو سپاه که به بهانه مقابله و سرکوب نيروی مسلح پژاک اين عمليات نسبتا گسترده نظامی را آغاز نموده است، ضمن رد تلفات جدی نيروهايش آمارهای بالايی از کشته و زخمی شدن و اسارت نيروهای طرف مقابل ارائه داده است که صحت آنها با توجه به ماهيت جنگ های چريکی به شدت زير سئوال است از سوی ديگر نيز پژاک آمار و ارقام اغراق آميزی از کشته و زخمی شدن نيروهای سپاهی را در رسانه های خود اعلام نموده است در اين ميان اما آواره، کشته و زخمی شدن ساکنان بومی منطقه، خود حکايت تلخ و مصيبت بار ديگری است. با اينکه بنا به دلايل مشخص ازجمله ديدگاه های ايدئولوژيک دو طرف درگير و شرايط جنگی منطقه فعلا امکان ارزيابی دقيقی از ابعاد اين فاجعه انسانی وجود ندارد اما شکی نيست که فارغ از وابستگی، مليت، نژاد و تابعيت، تعدادی انسان جان، سلامت و يا خانه و کاشانه خود را ازدست داده اند و در صورت تداوم وضع موجود قطعا بر تعداد آنها افزوده خواهد شد.

هدف اين ياداشت کوتاه ريشه يابی و يا بررسی علل اين واقعه نيست بلکه تنها طرح چند سئوال جدی از نيروهای سياسی اپوزيسيون و حقوق بشری فعال در صحنه اجتماعی ايران مد نظر است ؟

ابتدا لازم می دانم برای روشن شدن ذهن خوانندگان محترم و رفع شائبه جانبداری از يکی از طرفين درگيری، اين نکته را مشخص نمايم که با اينکه حزب حيات آزاد کردستان (پژاک) را يک گروه تروريستی و تجزيه طلب نمی دانم اما رويکرد مبارزاتی و مشی مسلحانه آن را نيز منطبق بر شرايط امروز کردستان ارزيابی نمی کنم و نسبت به عملکرد اين حزب و تبعات ناشی از فعاليت هايش انتقاد دارم زيرا معتقدم که در شرايط امروز دنيا و ايران هر روش و منشی که به امنيتی تر شدن فضای کردستان ياری رساند نه تنها به حل "مسئله کرد" کمکی نخواهد کرد بلکه فرآيند دمکراتيزاسيون جامعه و قدرت در ايران را که پيش نياز حل مسائل همه اقوام (ويا مليت های) ساکن در آن است را با اختلال جدی مواجه خواهد کرد.

اينکه عمليات نظامی اخير سپاه( با اين حجم از درگيری و مدت نسبتا طولانی ) واقعا با هدف مقابله با گروه پژاک به اجرا درآمده باشد برای نگارنده محل ترديد است زيرا از يک سو بنابر اعلام رسمی مسئولين اين گروه کرد مخالف جمهوری اسلامی از يکسال قبل آنها آغازگر هيچ عمليات نظامی نبوده اند و از سوی ديگر توان و استعداد بالای رزمی بکارگرفته شده نيروهای نظامی سپاه و عبور آنها از مرزهای رسمی يک کشور همسايه تنها برای مقابله با يک گروه از چريک هايی که از سالها قبل در ارتفاعات صعب العبور قنديل پناه گرفته اند با چنين ادعايی همخوانی ندارد بنابراين ميتوان اينگونه استنباط نمود که در اين جنگ رسمی اما اعلام نشده، پژاک تنها يک بهانه است و استراتژيست های "حکومت فقيهان بر ايران" اهداف ديگری را از برافروختن آتش جنگ تعقيب می نمايند.

فرض های مختلفی بعنوان اهداف سپاه از اين لشکرکشی محتمل است از جمله : تغيير توازن قوا در منطقه، نجات رژيم بشار اسد و تنها متحد منطقه ای حاکمان ايران، به رخ کشيدن قدرت نظامی در آستانه خروج آمريکايی ها از عراق ، سر پوش گذاشتن بر ناکارآمدی شديد نظام از طريق ايجاد شرايط جنگی در کشور و تشديد خفقان موجود، مسئله پادگان اشرف و يا تعيين تکليف ساير نيروهای اپوزيسيون ساکن در کردستان عراق و ... در حاليکه همه اين موارد می توانند اهداف ضمنی سپاه از اين جنگ افروزی آشکار را در بر داشته باشد اما بنظر من يک حالت محتمل تر نيز می تواند مطرح باشد.

فاصله گرفتن سپاه از اهداف اوليه تشکيل آن و تبديل اين نهاد عقيدتی - نظامی به بازوی اعمال استبداد دينی در ايران باعث ريزش شديد انگيزه در بدنه جوان اين نهاد و در عين حال تضعيف جايگاه ارزشی آن در نزد مردم شده است. روند استحاله اين نهاد که با چنگ اندازی به شاه راه های اصلی اقتصاد کشور و پس از جنگ شروع شده بود با توسعه حضور سپاهيان در همه صحنه های فرهنگی و سياسی کشور در حال تکميل است بگونه ای که بسياری از ناظران سياسی، شرايط ايران امروز را کاملا نظامی و امنيتی می دانند. مخصوصا پس از سرکوب خونين اعترضات آرام و مدنی مردم در جريان وقايع پس از انتخابات که جايگاه سپاه را تا حد يک حزب پادگانی تنزل داد فرماندهان عاليرتبه و نگران آينده را بر آن واداشته است که برای جبران اين کاهش مشروعيت و تقويت روحيه يگان های رزمی به يک عمليات جنگی محدود و در عين حال قابل کنترل متوسل شوند. البته بايد اذعان نمود که متاسفانه مانند سالهای اوائل انقلاب که از کردستان و "مسئله کرد" برای تثبيت حکومت فقيهان و تحميل سياه ترين استبداد تاريخ بر ايران بهره گرفته شد اينبار نيز در شرايط بحران مشروعيت و ناکارآمدی شديد حاکميت، برای فريب افکار عمومی به قربانی نمودن مطالبات مشروع ،انسانی و قانونی ملت کرد روی آورده اند و به بهانه مقابله با پژاک، سايه سياه جنگ و خونريزی را بار ديگر بر کردستان گسترانده اند اين در حالی است که خود سپاه و مسئولين جمهوری اسلامی بهتر از هر کس ديگری می دانند که "مسئله کرد" راه حل نظامی ندارد و تجربه سی و دو سال گذشته هم بخوبی مويد همين نکته است که عليرغم شديدترين سرکوب ها جنبش مدنی مردم کرد روز به روز قوی تر شده است بگونه ای که در حال حاضر گفتمان مبارزه مسلحانه در ميان مردم کرد و جريان های اصيل سياسی آنها جايگاهی ندارد بنابراين بنظر می رسد عمليات اخير سپاه بيش از هرچيز ديگر تلاشی است برای خروج از بحران مشروعيت و بازسازی چهره مخدوش اين نهاد (و يا در کلان ماجرا کل حاکميت) در افکار عمومی که در حال حاضر بيشتر بعنوان يک نيروی کودتاگر و سرکوبگر(و يا دولت کودتايی و حکومت فاشيستی) شناخته می شود تا يک نيرو مردمی و حافظ امنيت ملی.

حال با اين مقدمه نسبتا طولانی جای طرح چند سئوال جدی از همه جريانات سياسی و حقوق بشری که بدرستی مخالف هرگونه جنگ و خونريزی در فرآيند دمکراتيزاسيون ايران هستند بوجود می آيد و آن اينکه چگونه است که با گذشت سه هفته از آغاز درگيری ها و کشته و زخمی شدن تعداد زيادی از انسانها و احتمال افزايش ابعاد اين فاجعه، سکوت و بی موضعی را انتخاب کرده اند؟ آيا اين سکوت ناشايست بنوعی تائيد ضمنی عملکرد ويرانگر سپاه نيست؟ آيا سکوت اين جريانات ناشی از افتادن مجدد در دام ادعاهای رسانه های حاکميت همچون سالهای ٥٨ و ٥٩ نيست که عملکرد ضد مردمی و سرکوبگرانه سپاه را فريبکارانه مقابله با تروريسم و تجزيه طلبی قلمداد می نمايند؟ آيا ضديت با ماهيت جنگ افروزی و مقابله با تبعات وحشتناک آن اقتضا نمی کرد که اين عمليات جنگی سپاه محکوم شود و اقدامات جدی و عاجل توسط جريانات سياسی اپوزيسيون در سطح افکار عمومی ايران و دنيا برای توقف جنگ و خونريزی صورت پذيرد؟ آيا انفعال در برابر عمليات سپاهی که در کودتای انتخاباتی ٨٨ و فجايع پس از آن نقش درجه يک داشته است و در تحميل شرايط فلاکت بار کنونی بر کشور متهم رديف اول است نوعی برخورد گزينشی با ريشه های استبداد دينی و تلقی فاشيستی از دين و حکومت محسوب نمی شود؟ چنين خطاهای استراتژيکی تا چه اندازه در تداوم فاجعه بار حکومت فقيهان بر ايران در سی و دو سال گذشته نقش داشته است؟ راستی اگر با وجود چنين تبعيض های آشکاری (که متاسفانه فراوان، تکراری و هميشگی هم هستند)، کردها با جنبش سبز همراهی نداشته باشند آيا بازهم عده ای متفکرانه و با ژست های روشنفکرماءبانه در جستجوی علل قهر قوميت ها سمينار و مناظره بر پا می کنند؟

باور داشته باشيم که تاريخ بيش و پيش از هر چيز برای درس آموزی است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016