گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
12 تیر» جنسيت در نگاه قدرت، احمد فعال7 تیر» جنسيت در نگاه قدرت، احمد فعال 20 اردیبهشت» جنبش آزادی اعراب در دو گفتمان حقوق ملی و منافع ملی، احمد فعال 31 فروردین» تأملی فلسفی در باب مفهوم استقلال، احمد فعال 20 فروردین» اطاعت و آزادي، پاسخي به ديدگاههايي از آيت الله جعفر سبحاني، احمد فعال
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! در ستايش بخشش*، بحثی در ماهيتشناسی مجازات، احمد فعالتنها بايد از حيث مصلحتهای ناشی از کاهش يا افزايش جرم، به مجرمين و جنايتکاران نگاه شود. بر اساس همين پيامدهاست که دقت در ماهيت اجتماعی جرم و مجازات، علیالقاعده در آئينهای دينی و در جوامع دينی، بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد. در غير اين صورت، بايد به وجوه ديگری از رابطهی جرم و مجازات توجه داشت که مقتضی رابطهای مستقل از حوزه قضاوت استتنها در دقايق خاصی از زندگی است که آدمی به تجربه خويشتنی، اين سخن حکيمانه را درمیيابد که: "نجات يک فرد به حق، نجات تماميت بشر، و جان ستاندن به ناحق از يک تن، جان ستاندن از تماميت بشر است". اين دقايق، دقايقی است که هر نقطه و ثانيه آن، تا تماميت زمان گسترش میيابد و تمايت هستی را با همه رنجها و ستمها در خيمه خويشتنی حبس خواهد کرد. گويی تماميت هستی در ثانيهای پُرمهيب متوقف میشود، و خود در آن ثانيه، چونان ارزنی ناپيدا در هيبت هستی به ابديت زمان دفن میشوی و سرانجام گوشی برای شنيدن فرياد خود نخواهی يافت. و تنها در اين دقايق است که معنای جنايت عليه بشريت به درستی دريافت میشود. ستمکاران هيچگاه به اين دقايق دست نمیيابند، زيرا خود آن جرثومهای از هيبت رنجی هستند، که بر روح انسان خيمه میزند. اگر نه چنين بود، ستم و ستمکاری از زندگی بشر رخت میبست. با اين ديدگاه، هر گاه در بسياری از ستمها، جنايتها و خشونتهای پيرامون خود نيک بنگيريم، میتوان آنها را در زمره جنايت عليه بشريت ناميد. پاشيدن اسيد بر چهره يک دختر بیگناه از جمله اين جنايتهاست. اکنون پرسش اينجاست که با جنايت عليه بشريت چه بايد کرد؟ و با اين جنايت چه بايد کرد؟ مجازات جنايت چيست؟ آيا جنايت را میتوان بخشيد؟ يا کدام مجازات است که معادل جنايت عليه بشريت باشد؟ برای پاسخ به اين پرسش لازم است بحث را از مسير ديگری که به ماهيت مجازات باز میگردد آغاز کنم. ماهيت فردی مجازات پارهای از نظرها بر آن هستند که مجازات جنايتهايی بس بزرگ، مانند اسيد پاشيدن بر چهره دختران، اولاً موجب تنبيه به حق فرد جانی میشود، ثانياً اگر جنايتکارانی به اين حد تنبيه نشوند، گستاخی مجال برای جنايتکاران ديگر فراهم میکند، تا همچنان مرتکب جنايت شوند. سرانجام جامعه سراسر مالامال از گستاخی چنين جنايتهايی خواهد شد. درباره تنبيه مجرم و جنايتکار خوب است که توجه خوانندگان محترم را به اين مهم جلب کنم که برخلاف نگاهها و تفاسير متداول، تنها در جامعههای ديندار و در نگاه دينداری است که تنبيه مجرمين و جنايتکاران پاسخ درخور حقيقت میيابد. اگر فرض کنيم براساس بعضی از تفاسير افراطی از سکولاريزم، با يک جامعه بی دين يا ضد دين مواجه میشويم، عفو و بخشش مجرمين و جنايتکاران توجيهی در خور حقيقت پيدا نمیکند. زيرا مجازات کردن اگر تنها بر اساس يک مصلحت جمعی (بنا به کاهش آمار جرم) برقرار شود و نتواند ماهيتی در خور ذات مجازات که مبين رابطه تساوی و ذاتی مجرم و مجازات باشد، بیمعنا میشود. در نتيجه، وقتی حقيقتی در کار نباشد، معلوم نيست در تمام جامعهها چنين مصلحتی برقرار باشد. مهمتر از آن، نه تنها تفاوت مجرمين و جنايتکاران با ديگران معلوم نيست، بلکه تفاوت انسانهای خوب و بد در جامعهها مشخص نخواهد بود. تنها وقتی با مشوقهای جمعی روبرو میشويم، میتوان به اين تفاوتها استناد کرد. اما هزاران نمونه کردکارهای خوب وبد، تا تجاوزها به حقوق، تا جنايتها، قابل بازشناسی و تفاوتگذاری با ارزشهايی چون بخشش و فداکاری و... نيستند. در اين سطور نويسنده قصد آموزش معادشناسی ندارد، اما کوشش دارد تا با اشاره به اين مسئله به نتايجی ديگر دست يابد. لذا بنا به اينکه : • يک جامعه ديندار بنا به عقوبتشناسی جرم و جنايت، میتواند اقدام نظير به نظير جرم و جنايت را به خداوند واگذار کند. خاصه آنکه می دانيم که يافتن معادلهای و راه حلی، که عناصر نظير به نظير جرم و جنايت را بازشناسی کند، کار چندان آسانی نيست. اما در يک جامعه غيردينی چون اطمينان و يا اعتقادی به روز جزا وجود ندارد، سزای مجرمين و جنايتکاران بايد در همين دنيا برقرار شود و الا اطمينانی به اجرا و تحقق عدالت وجود نخواهد داشت. زيرا تجربههای يک به يک افراد و جامعهها نشان میدهد که بسيار بسيار مجرمين و جنايتکارانی وجود دارند که نه تنها مجازات نمیشوند، بلکه با بهره بردن از مطامع دنيا با نيکينامی (حداقل از نظر خود) و خوشکامی زندگی را به ديار نيستی محض ترک میکنند. متقابلاً بسيار بسياران وجود دارند که در مزرعه ستم تا دم مرگ، می رويند و میزيند. چنين نگاهی و بیاطمينانی از روز عقوبت و سزای نهايی مجرمين و جنايتکاران، جامعه را در کينه و نفرت و انتقامجويی باز میدارد. اما اينکه، اقوام گذشته و ابتدايی و يا جوامع از توسعه بازمانده، با وجود پايبندی بيشتر به دينداری و روز عقوبت، بيش از جوامع پيشرفته دچار کينه و نفرت و ميل به انتقامجويی هستند، بايد به آئين و سنن فرهنگی آنان بازگشت که مروج خشونتگرايی و انتقام جويی است. به اين نگاه که دينورزان نتوانستند به مؤمنان نقش روز عقوبت را در جزای نهايی تبيين کنند. بدتر از آن، متصرفان دين، در سود خود می دانستند که خود به عنوان جانشينان خداوند، اقدام به اجرای مجازات کنند. جوامع پيشرفته نيز هيچيک فاقد آئين الهی نيستند. اين توضيح را از اين رو آوردم که نظامهای حقوقی که خود را متصف به صفات و احکام دينی میشمارند، بايد بيش از ساير نظامهای حقوقی ديگر کار نهايی مجازات را به روز واپسين وانهند. اين بدان معنا نيست که کار مجازات کردن مجرمين و جنايتکاران بايد تعطيل شود. اشاره اين نوشتار تنها به مجازات نهايی است. اگر بنا به مجازات نهايی نباشد، و کار مجرمين و جنايتکاران و سزای نهايی آنها در همين دنيا واگذارشود، اولا، بخشش و عفو بیمعنا میشد، ثانياً، روز جزا و عقوبت بیمعنا میشد. از اين نظر، طرفداران مجازاتهای سرسختانه و "مجازات نظير به نظير" بايد به اين دو انتقاد جدی پاسخ بگويند. بنابراين، بر اساس آنچه که به پيامدهای مجازات فردی مربوط میشود، تنها بايد از حيث مصلحتهای ناشی از کاهش يا افزايش جرم، به مجرمين و جنايتکاران نگاه شود. بر اساس همين پيامدهاست که دقت در ماهيت اجتماعی جرم و مجازات، علی القاعده در آئينهای دينی و در جوامع دينی، بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد. در غير اينصورت، بايد به وجوه ديگری از رابطه جرم و مجازات توجه داشت که مقتضی رابطهای مستقل از حوزه قضاوت است. به لحاظ ماهيت فردی مجازات، يکی از دلايل اعمال مجازات عليه مجرمين و مجازاتهای سختگيرانه، نفس تنبيه و مجازات مجرمين و جنايتکاران است. همين جا اضافه کنم که نفس تنبيه کردن، مسئلهای است که صرفاً به روز عقوبت باز میگردد، اگر اين مسئله بصورت يک حق به قربانيان واگذار شود، چيزی جز توليد نفرت و کينه و خشونت نيست. به عنوان مثال، اگر فرزند يا يکی از بستگان شخص الف توسط شخص ب به قتل برسد، مجازات و حتی مرگ شخص ب هيچ کمکی به تغيير وابسته الف "از مرگ به زندگی" ايجاد نمیکند. اگر همين مثال را به خود بازگردانيم، کافی است لختی در خود تأمل کنيم که زجر کشيدن و يا مرگ مجرم و قاتل، جز توليد و تخليه نفرت به چه کار میآيد؟ وقتی فرزندی از دست میرود، هرنوع مجازات تا مرگ مجرم، هيچ چيزی را به سود قربانی و خانواده قربانی تغيير نمیدهد. اگر کسی بگويد با مرگ و مجازات مجرم، آرامش پيدا میکند، تا آنجا که اينجانب از نظر انسانشناختی و روانشناختی در دست مطالعه و نيز در تجربه خود دارد، چنين آرامشی جز علائم مرضی نمیتواند باشد. سرچشمه احساس ناشی از آرامش قربانيان به موجب مرگ و يا زجر کشيدن مجرمين، از تحريکات عاطفی آنان سرچشمه میگيرد. من همينکه از انتقام گرفتن و زخم زدن به دشمن خود و يا قاتل فرزند خود احساس خشنودی و لذت داشته باشم، اين احساس جز تحريکات و هيجانات عاطفی نيست. هيجانات عاطفی هيچ نسبتی با خَرد و عقل انسان ندارد. توضيح اين حقيقت لازم میآيد که عواطف انسان کنش ندارند، و جز واکنش نيستند. عواطف مرز ميان انسان و حيوان است. کنشهای خَرد، معطوف به هدف است و واکنشهای عاطفی معطوف به "خود" است. "ارضاء خود در وضعيت کنون" جز واکنش عاطفی نيست. عقل در کنش خود و "ديگری" اين پرسش را پيشاروی خود و "ديگری" میگذارد: برای چه چيزی و برای چه کسی؟ برای "ارضاء احساسات و تمنيات خود" يک پاسخ عاطفی است. اين مسئله که عقل در عواطف انسان، زندانی و محصور و محدود میشود، و تقسيم عقل و خَرد به عقل ابزاری و عقل آزاد، در گنجايش اين نوشتار نيست. اما عقل و خَرد تا زمانی که معطوف به خود عقل و کنشهای عقلانی است، مجازات مجرمين و زخم زدن بر دشمن را معطوف به چيزی میداند که جرم کاهش پيدا کند و دشمنی از ميان رود. به عبارتی، عقل و خَرد همواره در برابر اين پرسش قرار میگيرد که انتقام گرفتن و زخم زدن به دشمن و حتی قاتل فرزند خود، به چه کار میآيد و چه چيزی را تغيير میدهد؟ آيا فرزند مرده زنده میشود؟ آيا جرم کاهش پيدا میکند و يا دشمنی از ميان میرود؟ اگر نه، جرم بر جرم افزودن و دشمنی بر دشمنی افزودن، مقتضی خَردگرايی نيست. از همين روست که قرآن به نيکی هدف از قصاص را توليد و تداوم حيات ناميده است. از نظر جرم شناختی، تداوم و گسترش حيات چيزی جز کاهش جرم و کاهش دشمنی نيست. قصاصی که اسباب توليد و تداوم حيات نباشد، قصاص نيست و حداقل مورد تصديق قرآن نمیتواند باشد: "و برای شما در قصاص حيات است ای اهل خَرد" ، نکته با اهميت اينجاست که در آيهای که به آيه قصاص مربوط میشود، علاوه بر تداوم حيات که به عنوان هدف قصاص ياد میشود، مخاطب آيه قرآن خَرد انسان است نه ارضاء احساسات و عواطف قربانيان جرم. نکته با اهميت ديگری که يا بدان توجه نشده و يا کمتر بدان توجه شده است، اين است که وقتی خداوند پس از امر به قصاص و مقابله به مثل يا اقدام نظير به نظر، میگويد عفو يا بخشش برای شما بهتر است۱ و در جايی ديگر عفو را سنتی میشمارد که مقتضی خَرد است۲ ، بنا به قاعده، مؤمنان نبايد بهتری را که خداوند تشخيص داده است (= بخشش) بر امر ديگر ترجيح دهند. درک اين حقيقت چندان دشوار نيست که وقتی قرآن عفو را بهتر و نيکوتر میشناسد و آن را در مقابل قصاص و اقدام نظير به نظير به مؤمنان پيشنهاد میدهد، شايد مؤمنان مخير باشند بين امر خود و امر نيکی که خداوند برگزيده، به امر خود عمل کنند، که در اينصورت از نظر خداوند بد انتخاب کردهاند، اما نظام حقوقی جامعه بهتر است به امر خدا، يعنی امر بهتر و نيک (بخشش) عمل کند. ماهيت اجتماعی مجازات به لحاظ اجتماعی، مهمترين دليل مجازتهای سختگيرانه برای جرائم سنگين، جلوگيری از تکرار چنين جرائمی است. به عنوان مثال، اگر فردی مطمئن باشد اسيد پاشيدن و ارتکاب چنين شناعتی با "مقابله به مثل" مواجه میشود، کابوس و ترس از وحشت مجازات، او را از ارتکاب جنايت باز میدارد. حداقل عدهای از ارتکاب چنين جنايتهايی بازداشته میشوند. ولی آيا چنين است؟ اغلب تحليلگران جرمشناسی و مخالفان مجازاتهای سختگيرانه و مواجه "نظير به نظير" جرم، به آمار کاهش و افزايش جرم و جنايت اشاره میکنند. بنا به همين مستندات است که اين نوع حقوقدانان و جرمشناسان لغو مجازات اعدام را مستدل میسازند. الغاء مجازت اعدام يا ابقاء آن مورد بحث اين مقال نيست، ای بسا ممکن است در موارد استثناء، يعنی در جايی که يک فرد به جرثومه جنايت تبدليل میشود، راه حلی جز معدوم کردن آن وجود نداشته باشد، اگر راه حل ديگری وجود داشته باشد، بايد آن راه حل اجرا شود. طرفداران مجازاتهای سختگيرانه خيلی اعتنايی به آمار کاهش يا افزايش جرم ندارند، زيرا بنابه ماهيت فردی و عاطفی مجازات، به نوعی به ذاتگرايی جرائم بزهکاری معتقد هستند. از اين نظر، مجرم ذاتاً مجرم است و عوامل اجتماعی جرم تنها شرايط بروز و آشکار کردن ماهيت مجرم را نشان میدهند. نگاه عاطفی و ارضاء تمنيات و احساسات بزهديده و قربانيان، از اين روست که رابطه ذاتی ميان انتقام و ارضاء ناشی از آن وجود دارد. "معطوف به خود بودن" و ارضاء احساس و هيجانات خود، انعکاس آن چيزی است که واکنشهای عاطفی در ذات قربانی و بزهديده ايجاد میکند. با اين ديدگاه، نمیتوان خيلی اعتنايی به ماهيت اجتماعی مجازات و در نتيجه اعتنايی به کاهش يا افزايش جرم و جنايت کرد. به همين دليل کوشش میشود تا موضوع بررسی در ماهيت اجتماعی جرم و جنايت، از دريچه ديگری مورد توجه قرار گيرد. در اين بررسی ماهيت اجتماعی مجازات را، با مطالعه در دو پديده خَردگرايی و خشونت آغاز میکنم. پيشتر بحث کوتاهی درباره خَرد انجام دادم، در اينجا به اختصار موضوع خَرد را به عنوان يکی از نقاط متصله زمانی شخصيت انسان مورد بحث قرار میدهم. شخصيت انسان يک متصله سه ساحتی در دستگاه سه بُعدی زمان است. دستگاه روانی و ذهنی انسان متشکل از سه عنصر حافظه، هوش و خَرد است. حافظه محل ثبت و ضبط خاطرات و اطلاعات گذشته است. هوش محل دريافت اطلاعات در وضعيت حال است و سرانجام خَرد يا عقل، محل تجزيه تحليل اطلاعات، هدف گذاری و پيشبينی رويدادها در آينده است. شخصيت جامع انسان در هر سه بُعد زمانی شکل میگيرد. هر عمل و هر انديشه منتجه سه زمان گذشته، حال و آينده است. در يک نگاه ديگر، سه زمان گذشته، حال و آينده را میتوان در سه حوزه اصول و پايه انديشه و عمل، روش و هدف، گزارش نمود. بدينترتيب، اصول و پايه انديشه، ريشه در گذشته، روش در گستره کنون و هدف قلمرو آينده است. تجزيه ذهن در ابعاد زمان منجر به تجزيه شخصيت و اختلال در آراء و عقايد انسان میشود. به عنوان مثال، گُسست از وضعيت کنون منجر به ذهنگرايی و گسست از وضعيت گذشته، منجر به از دست دادن پرنسيپها و اصول راهنما، و ماندن در وضعيت گذشته و از دست دادن وضعيت کنون منجر به محافظه کاری میشود. ماندن در وضعيت کنون و گسست از دو وضعيت ديگر به پراگماتيزم (عمل گرايی) و مصلحتگرايی رئاليستيک منجر میشود. هنوز وضعيتهای ديگری وجود دارند که میتوان در نتيجه تجزيه ذهن و شخصيت فرد، در دستگاه سه بُعدی زمان بررسی کرد. در اين قسم از بحث تنها اشاره ما برروی دوری جستن از خَردگرايی و نسبت آن با خشونتگرايی است. توضيح اين مسئله لازم است که افزايش و کاهش خشونت در هر جامعه به عوامل مختلفی وابسته است، از جمله دو عامل مهمی که در جوامع امروز میتوان به مثابه عوامل مؤثر خشونت ياد کرد، يکی عامل سرگرمیهاست. عامل سرگرمیها ديری است به عنوان اينترتيمنتيسم (سرگرمی گرايی)۳، به کارگاه توليد خشونت در جهان تبديل شده است. گزارشها و تحليلها در اين باره را در جاهايی ديگر آوردهام، که چگونه نظام سرمايهداری در توسعه روزافزودن اين صنعت، که يکی از مهمترين صنايع توليد خشونت است، دست به کار سرمايهگذاری است. از اين حيث، نظام سرمايهداری و کشورهای صنعتی مقام نخست توليد خشونت در جهان را دارا هستند. کشورهای در حال توسعه نيز بیبهره از اين صنعت نيستند، زيرا فرآوردههای توليد خشونت در قالب بازیها، در قالب موسيقیهايی که آميزهای از خشونت و سکس هستند، و در قالب فيلم، با هزينه بسيار کم به اين کشورها وارد میشوند. حاصل آنکه، به عنوان يک نمونه عينی در جامعه ايران، نگاه عصبانی و کور، با قربانی خود آن میکند که مجيد با آمنه کرد. بخشش آمنه، بخشش خَرد به بیخَردی بود. آمنه نه به مجيد، بلکه به جامعه خشونت آفرين ايران، جرئهای از خَرد خويش را اعطاء کرد. جامعهای که به بخشش خَرد نيازمند است، تا از خشونتهای ناشی از بیخَردی بکاهد. مجازاتها هر اندازه سنگين باشند، درمان چنين جامعهای و چنين حجمی از خشونت نخواهند بود. از اين نظر، آمنه امينترين پزشک چنين جامعهای است که عصبيت در کوره بیخَردی گداخته میشود. زيرا امنيت جامعه نه در گرو مجازات، بلکه در گرو بخشش خَرد است و چنين بخششی در خور ستايش است. زيرنوشت مقاله: Copyright: gooya.com 2016
|