چهارشنبه 19 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در ستايش بخشش*، بحثی در ماهيت‌شناسی مجازات، احمد فعال

احمد فعال
تنها بايد از حيث مصلحت‌های ناشی از کاهش يا افزايش جرم، به مجرمين و جنايتکاران نگاه شود. بر اساس همين پيامدهاست که دقت در ماهيت اجتماعی جرم و مجازات، علی‌القاعده در آئين‌های دينی و در جوامع دينی، بايد بيش‌تر مورد توجه قرار ‌گيرد. در غير اين صورت، بايد به وجوه ديگری از رابطه‌ی جرم و مجازات توجه داشت که مقتضی رابطه‌ای مستقل از حوزه قضاوت است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


تنها در دقايق خاصی از زندگی است که آدمی به تجربه خويشتنی، اين سخن حکيمانه را درمی‌يابد که: "نجات يک فرد به حق، نجات تماميت بشر، و جان ستاندن به ناحق از يک تن، جان ستاندن از تماميت بشر است". اين دقايق، دقايقی است که هر نقطه و ثانيه آن، تا تماميت زمان گسترش می‌يابد و تمايت هستی را با همه رنج‌ها و ستم‌ها در خيمه خويشتنی حبس خواهد کرد. گويی تماميت هستی در ثانيه‌ای پُرمهيب متوقف می‌شود، و خود در آن ثانيه، چونان ارزنی ناپيدا در هيبت هستی به ابديت زمان دفن می‌شوی و سرانجام گوشی برای شنيدن فرياد خود نخواهی يافت. و تنها در اين دقايق است که معنای جنايت عليه بشريت به درستی دريافت می‌شود. ستمکاران هيچگاه به اين دقايق دست نمی‌يابند، زيرا خود آن جرثومه‌ای از هيبت رنجی هستند، که بر روح انسان خيمه می‌زند. اگر نه چنين بود، ستم و ستمکاری از زندگی بشر رخت می‌بست.

با اين ديدگاه، هر گاه در بسياری از ستم‌ها، جنايت‌ها و خشونت‌های پيرامون خود نيک بنگيريم، می‌توان آنها را در زمره جنايت عليه بشريت ناميد. پاشيدن اسيد بر چهره يک دختر بی‌گناه از جمله اين جنايت‌هاست. اکنون پرسش اينجاست که با جنايت عليه بشريت چه بايد کرد؟ و با اين جنايت چه بايد کرد؟ مجازات جنايت چيست؟ آيا جنايت را می‌توان بخشيد؟ يا کدام مجازات است که معادل جنايت عليه بشريت باشد؟ برای پاسخ به اين پرسش لازم است بحث را از مسير ديگری که به ماهيت مجازات باز می‌گردد آغاز کنم.

هر مجازاتی دارای دو ماهيت است، ماهيت فردی و ماهيت اجتماعی. ماهيت فردی همانی است که در حقوق جزای ايران بدان قصاص گفته می‌شود و در حقوق کشورهای پيشرفته با مدعی شدن شاکی خصوصی، اين ماهيت به نوعی به حقوق عمومی باز می‌گردد. در قرآن همانجا که به افراد حق قصاص و مقابله به مثل داده است، جلوتر عفو را مقدم و مرجح بر قصاص می‌شمارد.

مراد از ماهيت مجازات، هدفی است که مجازات تعقيب می‌کند. در توضيح ماهيت اجتماعی مجازات می‌توان به کاهش يا افزايش جرم در جامعه اشاره کرد. به غير از کاهش يا افزايش جرم، هدف ديگری نمی‌توان برای مجازات‌ قائل شد. از دلايل کشورهای پيشرفته برای حذف مجازات اعدام، يکی از آن روست که بنا به آمار و تجربه، مجازات اعدام هيچ کمکی به کاهش جرم در جامعه نکرده است. دليل ديگری که بعضی از نظرها بدان اشاره می‌کنند، مسئله جان آدميان است که تنها در انحصار خداوند است. به موجب اين دليل، سلطه انسان از حيطه جان انسان حذف می‌شود. اين دلايل درست باشند يا غلط، اما نويسنده کوشش دارد تا موضوع هدف و ماهيت اجتماعی مجازات را از زاويه ديگری مورد توجه قرار دهد.

ماهيت فردی مجازات

پاره‌ای از نظرها بر آن هستند که مجازات جنايت‌هايی بس بزرگ، مانند اسيد پاشيدن بر چهره دختران، اولاً موجب تنبيه به حق فرد جانی می‌شود، ثانياً اگر جنايتکارانی به اين حد تنبيه نشوند، گستاخی مجال برای جنايتکاران ديگر فراهم می‌کند، تا همچنان مرتکب جنايت شوند. سرانجام جامعه سراسر مالامال از گستاخی چنين جنايت‌هايی خواهد شد.

درباره تنبيه مجرم و جنايتکار خوب است که توجه خوانندگان محترم را به اين مهم جلب کنم که برخلاف نگاه‌ها و تفاسير متداول، تنها در جامعه‌های ديندار و در نگاه دينداری است که تنبيه مجرمين و جنايتکاران پاسخ درخور حقيقت می‌يابد. اگر فرض کنيم براساس بعضی از تفاسير افراطی از سکولاريزم، با يک جامعه بی دين يا ضد دين مواجه می‌شويم، عفو و بخشش مجرمين و جنايتکاران توجيهی در خور حقيقت پيدا نمی‌کند. زيرا مجازات کردن اگر تنها بر اساس يک مصلحت جمعی (بنا به کاهش آمار جرم) برقرار شود و نتواند ماهيتی در خور ذات مجازات که مبين رابطه تساوی و ذاتی مجرم و مجازات باشد، بی‌معنا می‌شود. در نتيجه، وقتی حقيقتی در کار نباشد، معلوم نيست در تمام جامعه‌ها چنين مصلحتی برقرار باشد. مهمتر از آن، نه تنها تفاوت مجرمين و جنايتکاران با ديگران معلوم نيست، بلکه تفاوت انسان‌های خوب و بد در جامعه‌ها مشخص نخواهد بود. تنها وقتی با مشوق‌های جمعی روبرو می‌شويم، می‌توان به اين تفاوت‌ها استناد کرد. اما هزاران نمونه کردکارهای خوب وبد، تا تجاوزها به حقوق، تا جنايت‌ها، قابل بازشناسی و تفاوت‌گذاری با ارزش‌هايی چون بخشش و فداکاری و... نيستند. در اين سطور نويسنده قصد آموزش معادشناسی ندارد، اما کوشش دارد تا با اشاره به اين مسئله به نتايجی ديگر دست يابد. لذا بنا به اينکه :

• يک جامعه ديندار بنا به عقوبت‌شناسی جرم و جنايت، می‌تواند اقدام نظير به نظير جرم و جنايت را به خداوند واگذار کند. خاصه آنکه می دانيم که يافتن معادله‌ای و راه حلی، که عناصر نظير به نظير جرم و جنايت را بازشناسی کند، کار چندان آسانی نيست.
• اگر رابطه ذاتی يا نظير به نظير ميان جرم و مجازات وجود نداشته باشد، جريا‌ن‌ها و انديشه‌های سختگيرانه و بنيادگرا، خود تحت عنوان اجرای عدالت، اقدام به تعريف و اجرای ماهيتی جرم می‌کنند.
• وقتی سزای نهايی جرم و جنايت به خداوند و روز عقوبت واگذار می‌شود، مؤمنان می‌توانند از هر نوع کينه، نفرت، عقده و عمل مقابله به مثل رها شوند. زيرا مؤمنين با اطمينان از روز عقوبت و جزا و سزای نهايی مجرمين و جنايتکاران می‌توانند از عقده تقابل و انتقام آزاد شوند و بخشی از کار مجازات را به روز عقوبت واگذار کنند.
• از اين نظر، با اطمينان از روز عقوبت، بايد تنها به مصالح جامعه انديشيد و اين مصلحت جز اجرای حقيقت نيست. اين حقيقت که حتما رابطه‌ای ميان نوع مجازات، روش مجازات کردن يا بخشيدن، با کاهش يا افزايش جرم و جنايت وجود دارد.
• بدين‌ترتيب، ماهيت مجازات در آنچه که به نگاه فردی و ذات‌گرايی مربوط می‌شود، از نقطه نظر مؤمنان اهميت خود را از دست می‌دهد.

اما در يک جامعه غيردينی چون اطمينان و يا اعتقادی به روز جزا وجود ندارد، سزای مجرمين و جنايتکاران بايد در همين دنيا برقرار شود و الا اطمينانی به اجرا و تحقق عدالت وجود نخواهد داشت. زيرا تجربه‌های يک به يک افراد و جامعه‌ها نشان می‌دهد که بسيار بسيار مجرمين و جنايتکارانی وجود دارند که نه تنها مجازات نمی‌شوند، بلکه با بهره بردن از مطامع دنيا با نيکينامی (حداقل از نظر خود) و خوشکامی زندگی را به ديار نيستی محض ترک می‌کنند. متقابلاً بسيار بسياران وجود دارند که در مزرعه ستم تا دم مرگ، می رويند و می‌زيند. چنين نگاهی و بی‌اطمينانی از روز عقوبت و سزای نهايی مجرمين و جنايتکاران، جامعه را در کينه و نفرت و انتقامجويی باز می‌دارد. اما اينکه، اقوام گذشته و ابتدايی و يا جوامع از توسعه بازمانده، با وجود پايبندی بيشتر به دين‌داری و روز عقوبت، بيش از جوامع پيشرفته دچار کينه و نفرت و ميل به انتقامجويی هستند، بايد به آئين و سنن فرهنگی آنان بازگشت که مروج خشونت‌گرايی و انتقام جويی است. به اين نگاه که دين‌ورزان نتوانستند به مؤمنان نقش روز عقوبت را در جزای نهايی تبيين کنند. بدتر از آن، متصرفان دين، در سود خود می دانستند که خود به عنوان جانشينان خداوند، اقدام به اجرای مجازات کنند. جوامع پيشرفته نيز هيچيک فاقد آئين الهی نيستند.

اين توضيح را از اين رو آوردم که نظام‌های حقوقی که خود را متصف به صفات و احکام دينی می‌شمارند، بايد بيش از ساير نظام‌های حقوقی ديگر کار نهايی مجازات را به روز واپسين وانهند. اين بدان معنا نيست که کار مجازات کردن مجرمين و جنايتکاران بايد تعطيل شود. اشاره اين نوشتار تنها به مجازات نهايی است. اگر بنا به مجازات نهايی نباشد، و کار مجرمين و جنايتکاران و سزای نهايی آنها در همين دنيا واگذار‌شود، اولا، بخشش و عفو بی‌معنا می‌شد، ثانياً، روز جزا و عقوبت بی‌معنا می‌شد. از اين نظر، طرفداران مجازات‌های سرسختانه و "مجازات نظير به نظير" بايد به اين دو انتقاد جدی پاسخ بگويند. بنابراين، بر اساس آنچه که به پيامدهای مجازات فردی مربوط می‌شود، تنها بايد از حيث مصلحت‌های ناشی از کاهش يا افزايش جرم، به مجرمين و جنايتکاران نگاه شود. بر اساس همين پيامدهاست که دقت در ماهيت اجتماعی جرم و مجازات، علی القاعده در آئين‌های دينی و در جوامع دينی، بايد بيشتر مورد توجه قرار ‌گيرد. در غير اينصورت، بايد به وجوه ديگری از رابطه جرم و مجازات توجه داشت که مقتضی رابطه‌ای مستقل از حوزه قضاوت است.

به لحاظ ماهيت فردی مجازات، يکی از دلايل اعمال مجازات عليه مجرمين و مجازات‌های سخت‌گيرانه، نفس تنبيه و مجازات مجرمين و جنايتکاران است. همين جا اضافه کنم که نفس تنبيه کردن، مسئله‌ای است که صرفاً به روز عقوبت باز می‌گردد، اگر اين مسئله بصورت يک حق به قربانيان واگذار شود، چيزی جز توليد نفرت و کينه و خشونت نيست. به عنوان مثال، اگر فرزند يا يکی از بستگان شخص الف توسط شخص ب به قتل برسد، مجازات و حتی مرگ شخص ب هيچ کمکی به تغيير وابسته الف "از مرگ به زندگی" ايجاد نمی‌کند. اگر همين مثال را به خود بازگردانيم، کافی است لختی در خود تأمل کنيم که زجر کشيدن و يا مرگ مجرم و قاتل، جز توليد و تخليه نفرت به چه کار می‌آيد؟ وقتی فرزندی از دست می‌رود، هرنوع مجازات تا مرگ مجرم، هيچ چيزی را به سود قربانی و خانواده قربانی تغيير نمی‌دهد. اگر کسی بگويد با مرگ و مجازات مجرم، آرامش پيدا می‌کند، تا آنجا که اينجانب از نظر انسان‌شناختی و روانشناختی در دست مطالعه و نيز در تجربه خود دارد، چنين آرامشی جز علائم مرضی نمی‌تواند باشد.

سرچشمه احساس ناشی از آرامش قربانيان به موجب مرگ و يا زجر کشيدن مجرمين، از تحريکات عاطفی آنان سرچشمه می‌گيرد. من همينکه از انتقام گرفتن و زخم زدن به دشمن خود و يا قاتل فرزند خود احساس خشنودی و لذت داشته باشم، اين احساس جز تحريکات و هيجانات عاطفی نيست. هيجانات عاطفی هيچ نسبتی با خَرد و عقل انسان ندارد. توضيح اين حقيقت لازم می‌آيد که عواطف انسان کنش ندارند، و جز واکنش نيستند. عواطف مرز ميان انسان و حيوان است. کنش‌های خَرد، معطوف به هدف است و واکنش‌های عاطفی معطوف به "خود" است. "ارضاء خود در وضعيت کنون" جز واکنش عاطفی نيست. عقل در کنش خود و "ديگری" اين پرسش را پيشاروی خود و "ديگری" می‌گذارد: برای چه چيزی و برای چه کسی؟ برای "ارضاء احساسات و تمنيات خود" يک پاسخ عاطفی است. اين مسئله که عقل در عواطف انسان، زندانی و محصور و محدود می‌شود، و تقسيم عقل و خَرد به عقل ابزاری و عقل آزاد، در گنجايش اين نوشتار نيست. اما عقل و خَرد تا زمانی که معطوف به خود عقل و کنش‌های عقلانی است، مجازات مجرمين و زخم زدن بر دشمن را معطوف به چيزی می‌داند که جرم کاهش پيدا کند و دشمنی از ميان رود. به عبارتی، عقل و خَرد همواره در برابر اين پرسش قرار می‌گيرد که انتقام گرفتن و زخم زدن به دشمن و حتی قاتل فرزند خود، به چه کار می‌آيد و چه چيزی را تغيير می‌دهد؟ آيا فرزند مرده زنده می‌شود؟ آيا جرم کاهش پيدا می‌کند و يا دشمنی از ميان می‌رود؟ اگر نه، جرم بر جرم افزودن و دشمنی بر دشمنی افزودن، مقتضی خَردگرايی نيست. از همين روست که قرآن به نيکی هدف از قصاص را توليد و تداوم حيات ناميده است. از نظر جرم شناختی، تداوم و گسترش حيات چيزی جز کاهش جرم و کاهش دشمنی نيست. قصاصی که اسباب توليد و تداوم حيات نباشد، قصاص نيست و حداقل مورد تصديق قرآن نمی‌تواند باشد: "و برای شما در قصاص حيات است ای اهل خَرد" ، نکته با اهميت اينجاست که در آيه‌ای که به آيه قصاص مربوط می‌شود، علاوه بر تداوم حيات که به عنوان هدف قصاص ياد می‌شود، مخاطب آيه قرآن خَرد انسان است نه ارضاء احساسات و عواطف قربانيان جرم.

نکته با اهميت ديگری که يا بدان توجه نشده و يا کمتر بدان توجه شده است، اين است که وقتی خداوند پس از امر به قصاص و مقابله به مثل يا اقدام نظير به نظر، می‌گويد عفو يا بخشش برای شما بهتر است۱ و در جايی ديگر عفو را سنتی می‌شمارد که مقتضی خَرد است۲ ، بنا به قاعده، مؤمنان نبايد بهتری را که خداوند تشخيص داده است (= بخشش) بر امر ديگر ترجيح دهند. درک اين حقيقت چندان دشوار نيست که وقتی قرآن عفو را بهتر و نيکوتر می‌شناسد و آن را در مقابل قصاص و اقدام نظير به نظير به مؤمنان پيشنهاد می‌دهد، شايد مؤمنان مخير باشند بين امر خود و امر نيکی که خداوند برگزيده، به امر خود عمل کنند، که در اينصورت از نظر خداوند بد انتخاب کرده‌اند، اما نظام حقوقی جامعه بهتر است به امر خدا، يعنی امر بهتر و نيک (بخشش) عمل کند.

ماهيت اجتماعی مجازات

به لحاظ اجتماعی، مهمترين دليل مجازت‌های سختگيرانه برای جرائم سنگين، جلوگيری از تکرار چنين جرائمی است. به عنوان مثال، اگر فردی مطمئن باشد اسيد پاشيدن و ارتکاب چنين شناعتی با "مقابله به مثل" مواجه می‌شود، کابوس و ترس از وحشت مجازات، او را از ارتکاب جنايت باز می‌دارد. حداقل عده‌ای از ارتکاب چنين جنايت‌هايی بازداشته می‌شوند. ولی آيا چنين است؟ اغلب تحليل‌گران جرم‌شناسی و مخالفان مجازات‌های سختگيرانه و مواجه "نظير به نظير" جرم، به آمار کاهش و افزايش جرم و جنايت اشاره می‌کنند. بنا به همين مستندات است که اين نوع حقوق‌دانان و جرم‌شناسان لغو مجازات اعدام را مستدل می‌سازند. الغاء مجازت اعدام يا ابقاء آن مورد بحث اين مقال نيست، ای بسا ممکن است در موارد استثناء، يعنی در جايی که يک فرد به جرثومه جنايت تبدليل می‌شود، راه حلی جز معدوم کردن آن وجود نداشته باشد، اگر راه حل ديگری وجود داشته باشد، بايد آن راه حل اجرا شود.

طرفداران مجازات‌های سختگيرانه خيلی اعتنايی به آمار کاهش يا افزايش جرم ندارند، زيرا بنابه ماهيت فردی و عاطفی مجازات، به نوعی به ذات‌گرايی جرائم بزهکاری معتقد هستند. از اين نظر، مجرم ذاتاً مجرم است و عوامل اجتماعی جرم تنها شرايط بروز و آشکار کردن ماهيت مجرم را نشان می‌دهند. نگاه عاطفی و ارضاء تمنيات و احساسات بزه‌ديده و قربانيان، از اين روست که رابطه ذاتی ميان انتقام و ارضاء ناشی از آن وجود دارد. "معطوف به خود بودن" و ارضاء احساس و هيجانات خود، انعکاس آن چيزی است که واکنش‌های عاطفی در ذات قربانی و بزه‌ديده ايجاد می‌کند. با اين ديدگاه، نمی‌توان خيلی اعتنايی به ماهيت اجتماعی مجازات و در نتيجه اعتنايی به کاهش يا افزايش جرم و جنايت کرد. به همين دليل کوشش می‌شود تا موضوع بررسی در ماهيت اجتماعی جرم و جنايت، از دريچه ديگری مورد توجه قرار گيرد. در اين بررسی ماهيت اجتماعی مجازات را، با مطالعه در دو پديده خَرد‌گرايی و خشونت آغاز می‌کنم.

پيشتر بحث کوتاهی درباره خَرد انجام دادم، در اينجا به اختصار موضوع خَرد را به عنوان يکی از نقاط متصله زمانی شخصيت انسان مورد بحث قرار می‌دهم. شخصيت انسان يک متصله سه ساحتی در دستگاه سه بُعدی زمان است. دستگاه روانی و ذهنی انسان متشکل از سه عنصر حافظه، هوش و خَرد است. حافظه محل ثبت و ضبط خاطرات و اطلاعات گذشته است. هوش محل دريافت اطلاعات در وضعيت حال است و سرانجام خَرد يا عقل، محل تجزيه تحليل اطلاعات، هدف گذاری و پيش‌بينی رويدادها در آينده است. شخصيت جامع انسان در هر سه بُعد زمانی شکل می‌گيرد. هر عمل و هر انديشه منتجه سه زمان گذشته، حال و آينده است. در يک نگاه ديگر، سه زمان گذشته، حال و آينده را می‌توان در سه حوزه اصول و پايه انديشه و عمل، روش و هدف، گزارش نمود. بدين‌ترتيب، اصول و پايه انديشه، ريشه در گذشته، روش در گستره کنون و هدف قلمرو آينده است. تجزيه ذهن در ابعاد زمان منجر به تجزيه شخصيت و اختلال در آراء و عقايد انسان می‌شود. به عنوان مثال، گُسست از وضعيت کنون منجر به ذهن‌گرايی و گسست از وضعيت گذشته، منجر به از دست دادن پرنسيپ‌ها و اصول راهنما، و ماندن در وضعيت گذشته و از دست دادن وضعيت کنون منجر به محافظه کاری می‌شود. ماندن در وضعيت کنون و گسست از دو وضعيت ديگر به پراگماتيزم (عمل گرايی) و مصلحت‌گرايی رئاليستيک منجر می‌شود. هنوز وضعيت‌های ديگری وجود دارند که می‌توان در نتيجه تجزيه ذهن و شخصيت فرد، در دستگاه سه بُعدی زمان بررسی کرد.

در اين قسم از بحث تنها اشاره ما برروی دوری جستن از خَرد‌گرايی و نسبت آن با خشونت‌گرايی است. توضيح اين مسئله لازم است که افزايش و کاهش خشونت در هر جامعه به عوامل مختلفی وابسته است، از جمله دو عامل مهمی که در جوامع امروز می‌توان به مثابه عوامل مؤثر خشونت ياد کرد، يکی عامل سرگرمی‌هاست. عامل سرگرمی‌ها ديری است به عنوان اينترتيمنتيسم (سرگرمی گرايی)۳، به کارگاه توليد خشونت در جهان تبديل شده است. گزارش‌ها و تحليل‌ها در اين باره را در جاهايی ديگر آورده‌ام، که چگونه نظام سرمايه‌داری در توسعه روزافزودن اين صنعت، که يکی از مهمترين صنايع توليد خشونت است، دست به کار سرمايه‌گذاری است. از اين حيث، نظام سرمايه‌داری و کشورهای صنعتی مقام نخست توليد خشونت در جهان را دارا هستند. کشورهای در حال توسعه نيز بی‌بهره از اين صنعت نيستند، زيرا فرآورده‌های توليد خشونت در قالب بازی‌ها، در قالب موسيقی‌هايی که آميزه‌ای از خشونت و سکس هستند، و در قالب فيلم، با هزينه بسيار کم به اين کشورها وارد می‌شوند.

يکی از عوامل مهمی که به خشونت يک جامعه يا افراد آن جامعه منجر می‌شود، فقدان خَردگرايی و زندانی شدن فرد و جامعه در روابط و مناسبات عاطفی است. صرفنظر از کنش‌های فردی و خَردگرا که می‌توان نمونه‌های آن را در دوران باستان هم جستجو کرد، اما خَردگرايی به مفهومی که امروز متداول است، يک مرحله از زندگی اجتماعی و يک دوره از دوران تکامل تاريخ اجتماعی است. اروپا و کشورهايی که امروز به کشورهای پيشرفته صنعتی موسوم هستند در نيمه‌های قرن ۱۷ و ۱۸ به دوران خَردگرايی پا گذاشتند. توصيف اين عصر در کتاب‌های به تفصيل اشاره شده است. از مشکلات جامعه‌های در حال توسعه، يکی اين است که دوران خَردگرايی را پشت سر نگذاشته‌اند. ستايش عقل و خَرد در کشورهايی نظير ايران، گره از اين مشکل باز نمی‌کند. همچنانکه با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمی‌شود، با ستايش کردن عقل هيچ جامعه‌ای خَردگرا نمی‌شود. تقليل عقلانيت و عقل‌گرايی جامعه به عقل نخبه‌گان، کار بی‌خَردی جامعه را دو چندان بيشتر می‌کند. دين نقش مهمی در خَردگرايی و خَردگريزی جامعه ايفاء می‌کند. تا دين در اروپا با ايده خَردگرايی سازگار نشد، جامعه با خَردگرايی همآواز نشد. پاره‌ای از نظرها با اين توجيه که عقل ناقص است و خَردمحوری کوشش دارد تا جانشين دين‌محوری و خدامحوری شود، به انکار عقل‌گرايی اقدام می‌کنند. مجال نقد اين ديگاه در اين نوشتار نيست، اما تا همين اندازه اشاره کنم که مراد از خَردگرايی، تکيه به عقل انتقادی است. اما ستايش خَردگرايی، تنها از خَرد به عنوان ابزار توجيه پيش داده‌های فکری و اعتقادی استفاده می‌برد. به ديگر سخن، عقل انتقادی هيچ محدوده‌ای برای نقد نمی‌شناسد، اما ستايش عقل، تنها در عقل توجيه‌گر محدود می‌شود.
به هر روی، عقل‌گرايی صحيح باشد يا غلط، نتيجه عقل توجيه‌گر همين است که جامعه ما نه تنها در روابط اجتماعی، بلکه در مناسبات اداری، اقتصادی و سياسی، به شدت تحت تأثير مناسبات عاطفی و محکوم به روابط خويشی، روابط فاميلی و روابط دوستی است. نظام اداری نمونه اين روابط است. از شايستگی‌ها ستايش می‌شود، اما واقعيتِ مناسبات اداری، نظام شايستگی را سخت سُخره می‌گيرد. از قوانين و مقررات ستايش می‌شود، اما همه آنها در چمبر اراده مدير دود می‌شوند و به آسمان می‌روند. در روابط اجتماعی نيز، مناسبات عاطفی نمايش خوبی از عقل توجيه‌گر بدست می‌دهد. يکی از خوانندگان خوش ذوق اين نوشتار می‌تواند همين موضوع را موضوع يک پژوهش قرار دهد. اکنون اگر فقدان چشم‌انداز روشن و فقدان آينده‌ای روشن را در روابط اجتماعی و در روابط سياسی و در اقتصاد، که در نتيجه تسلط مناسبات عاطفی و غيرعقلانی در جامعه پديد آمده‌اند، بر آن بيافزاييد، می‌توان به رشته‌ای از بی‌عاقبتی‌ها که در سياست، در اقتصاد، در فرهنگ و در روابط اجتماعی وجود دارند، پی‌برد. تنها در سياست نيست که هردم کاروانی نماد تجديد حيات اصالت‌های از دست رفته شمرده می‌شود و در آينه‌ای بعد همان به نماد از دست رفتن اصالت‌ها تبديل می‌شود. اينها رشته‌ای از عاقبت نيانديشی‌هاست که در تمام سلسله مراتب جامعه جز يک آموزش عمومی و يک تربيت عمومی نيست. تربيتی که می‌گويد، هر چيز "در کنون" و "برای کنون" انديشيده و عمل می‌شود. ذات‌گرايی عاطفی نماد ايدئولوژيک چنين تربيتی است. و سرانجامِ اخلاقیِ چنين جامعه‌ای، احساس و هيجان در "وضعيت کنون" و "برای کنون" است.

اکنون توجه به اين مسئله اهميت دارد که تأثير اين اخلاق در افزايش و کاهش خشونت چگونه است؟ از خَرد جمعی که تقريبا در چنين جامعه‌هايی وجود ندارد، در می‌گذريم. بيرون از خَرد جمعی، افراد به فراخور ميزان استقلال و عدم استقلال، دارای خَرد فردی هستند /يا نيستند. اما هر گاه فرض کنيم بخشی از جامعه که درگير منازعات محلی، منازعات خانوادگی، منازعات قومی و منازعات شخصی‌ است، فاقد خَردانديشی است، اين بخش از جامعه در وضعيت‌های حاد منازعه، خيلی به عاقبت کار و رفتار خود نمی‌انديشد. به از غير عامل جهانی سرگرمی‌ها، به لحاظ وضعيت داخلی کشور، زمينه‌های اجتماعی، سياسی، اقتصادی و فرهنگی برای گسترش خشونت‌ها در جامعه فراوان هستند. در کشورهای پيشرفته صنعتی، سرگرمی‌ها مشغول توليد خشونت هستند، اما هنوز اصول خَردگرايی پابرجاست. اين اصول موجب می‌شوند تا هيجان و خشونت، لباس مبدل بپوشند و مازاد آن به صورت جنگ و منازعات قومی، به کشورهای ديگر منتقل شوند. اما در کشورهای در حال توسعه، هيجانات مستقيماً به خشونت و خشونت‌ها مستقيما به افزايش جرم و جنايت تبديل می‌شوند. بنا به گزارشات، ميزان خشونت در کشور به مرز هشدار رسيده است۴. به عنوان يک مثال ساده، رفت و آمدها در خيابان‌های کشور، با کشورهای توسعه‌يافته صنعتی متفاوت است. اينجا همه چيز برای از کوره در رفتن مهياست، از روش رانندگی اتوموبيل‌ها گرفته تا ازدحام، تا آلودگی، تا وضع ترافيک، تا بی‌انضباطی عابران پياده و تا هياهوها برای هيچ، همه و همه چيز در کوره اعصاب اجتماعی می‌سوزند ودود آن در سينه جامعه به آتش خشونت تبديل می‌شود.

حاصل اينکه، اگر به رابطه آماری ميان کاهش يا افزايش جرائم و جنايات با مجازات‌های سختگيرانه اعتنايی نداشته باشيم، اما خشونت‌هايی که از ضعف خَرد فردی و اجتماعی ناشی می‌شوند، آن گاه که عرصه عمل بر روی خشونت بازگشوده می‌شود، هيچ اعتنايی به مجازات و مجازات سختگيرانه نخواهند داشت. به ديگر سخن، اگر مخاطب مجازات سختگيرانه همواره افرادی خَردمند باشند، پرهيز از جرائم سنگين مقتضی خَردورزی است. اما در جامعه‌ای که افراد هنوز در کسوت خَردگرايی در نيامده‌اند، و هنوز با آن قسم از دورانديشی و هدف‌گذاری که حقوق جمعی را به حقوق فردی درهم آميزد، به کلی بيگانه‌اند، همواره بخش کثيری از جامعه وجود دارند که در وقت جوشيدن و خروشيدن، يعنی آن زمان که آتش خشونت از جوشش سينه‌ها بيرون می‌ريزد، برق از چشم فرو‌می‌ريزد، تا جايی که سخت‌ترين مجازت در نگاه جای نمی‌گيرد.

حاصل آنکه، به عنوان يک نمونه عينی در جامعه ايران، نگاه عصبانی و کور، با قربانی خود آن می‌کند که مجيد با آمنه کرد. بخشش آمنه، بخشش خَرد به بی‌خَردی بود. آمنه نه به مجيد، بلکه به جامعه خشونت آفرين ايران، جرئه‌ای از خَرد خويش را اعطاء کرد. جامعه‌ای که به بخشش خَرد نيازمند است، تا از خشونت‌های ناشی از بی‌خَردی بکاهد. مجازات‌ها هر اندازه سنگين باشند، درمان چنين جامعه‌ای و چنين حجمی از خشونت نخواهند بود. از اين نظر، آمنه امين‌ترين پزشک چنين جامعه‌ای است که عصبيت در کوره بی‌خَردی گداخته می‌شود. زيرا امنيت جامعه نه در گرو مجازات، بلکه در گرو بخشش خَرد است و چنين بخششی در خور ستايش است.

زيرنوشت مقاله:
*وقتی مقاله را به پايان بردم، از اتفاق در گوگل جستجو کردم تا ببينم آيا عنوان مقاله تکراری است يا نه. متأسفانه و يا خوشبختانه عنوان مقاله نام کتابی است از نلسون ماندلا. تا پايان نوشتن مقاله من از اين کتاب بی‌اطلاع بودم و از همين رو عنوان فرعی "بحثی در ماهيت‌شناسی مجازات" را که محور اصلی مباحث مقاله است، بدان افزودم. با اين عنوان، خواننده خواهد يافت که بحث من بطور قطع با محتوای کتاب ماندلا متفاوت است.
۱- در کتاب اسطوره های سياسی، عصر حاضر را در يک تعبير عصر اينترتايمنتسيم ناميده‌ام.
۲- به چند گزارش روزنامه شرق در تاريخ ۲/۵/۹۰ مراجعه شود.
۳- قرآن : نگاه کنيد به آيات سوره بقره آيه ۱۷۸ و سوره شورای آيه ۴۰
۴- قرآن : سوره اعراف آيه ۱۹۹
Ahmad_faal@yahoo.com
www.ahmadfaal.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016