چهارشنبه 31 فروردین 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تأملی فلسفی در باب مفهوم استقلال، احمد فعال

احمد فعال
دولت مستقل، دولتی است که سياست داخلی آن مبنا و محور سياست خارجی اوست. وارونه‌ی آن، ضد استقلال است. هرگاه دولتی و جامعه‌ای بر اساس ضديت و ستيز با اين دولت و آن دولت، ضديت و ستيز با اين فرهنگ و آن فرهنگ، ضديت و ستيز با اين سياست و آن سياست، به تنظيم روابط و سياست خارجی خود می‌پردازد، و از آن‌جا سياست‌های داخلی خود را با جامعه، با گروه‌بندی‌های سياسی، با اقتصاد و با فرهنگ تنظيم می‌کند، چنين دولتی نمی‌تواند مستقل باشد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


مقدمه: مفاهيم سياسی هرگاه در بطن و متن ريشه‌های فلسفی آن جستجو نشوند، اسباب ابهام‌سازی‌های بسيار خواهند شد. همچنانکه مفاهيم فلسفی هرگاه به تجربه زندگی در نياميزند و در مقام دفاع از حقوق انسان برنيايند، می‌توانند ابهام‌آفرين باشند و اسباب بدترين ذهنيت‌گرايی و توتاليتاريسم شوند. مفاهيمی چون استقلال ، آزادی، ايدئولوژی، عدالت ، رستگاری و کرامت انسان ... از جمله اين مفاهيم بشمار می‌آيند. پوزيتويسم کوشش کرد تا با جدا سازی مفاهيم و تحليل آنها در اجزاء خُرد شده، کار فلسفه را در فيزيک يکسره کند. کار فيزيک به فلسفه انتقال پيدا نکرد، تنها اين فيزيکاليسم بود که در پراکتيکاليسم (عمل‌گرايی) و پراگماتيزم (فايده‌گرايی) کار فلسفه را در وحشی کردن ليبراليزم (قول هابرماس) به فرجام رساند و حاصل آن، چيزی جز کالايی شدن انسان و جامعه در نظام مسلط بازار نبود. پوزيتيويسم با تکه تکه کردن مفاهيم و واژه‌ها تنها توانست به تکه تکه کردن تمامت جامعه، تمامت انسان و تمامت فرهنگ بپردازد و حاصل آن بی‌بنياد کردن چيزها از خواستگاه ارزشی و فلسفی خود بود. بطوريکه بنا به اظهار نظر آلن فينکل کروت "ارزش يک لنگه کفش با ارزش تمام آثار شکسپير يکسان می‌شود". پوزيتيويسم تنها واکنشی در برابر تماميت‌خواهی بود. زيرا در تماميت‌خواهی مفاهيم به دلخواه جابجا می‌شدند و می‌شوند و هر مفهوم و هر واژه به جريان سلطه و زيادت‌خواهی دامن می‌زد. امروز همين ليبراليزم وحشی، هم با جهانی کردن مفاهيم از يک سو، و هم با تکه تکه کردن آن‌ها از سوی ديگر، کار تماميت‌خواهی را به پيش می‌برد.
اما هرگاه کار فلسفه را در آزاد شدن و آزاد کردن عقل و ذهن از توجيه‌گری و سلطه‌گری بازشناسيم، مفاهيم هر يک در بستر انسانی خود در هم تنيده می‌شوند، بطوريکه هر مفهوم گزارشگر تمامت انسان و هر واژه گزارشگر تمامت حقوق او می‌شود. بدين‌ترتيب خواهيم يافت که بدون آزادی، عدالت دستاويز فريبکاری است و بدون عدالت، آزادی دروغی بس بزرگ است که بزرگتر از آن وجود ندارد. دو مفهوم استقلال و آزادی نيز دارای چنين سرنوشتی هستند که جلوتر به بحث در باره آن خواهيم پرداخت.

کنشگری و استقلال
در باب کنشگری مطالب و توضيحات بسيار آورده‌ام که آخرين آن مقاله‌ای است که در پاسخ به اظهارات جناب آيه‌الله جعفر سبحانی در باب کنشگری و هدايت نوشته شد. در اين قسم بار ديگر موضوع کنشگری را از ديدگاه استقلال مورد توجه قرار خواهم داد. بنا به توضيحات پيشين، ايده‌ها و رفتارهای انسان از دو وضعيت خارج نيستند. وضعيت جامعه‌ها و دولت‌ها نيز از اين دو قسم خارج نيستند. ايده‌ها و رفتارهای انسان يا فرآورده کنش‌های درونی او هستند و يا فرآورده واکنش نسبت به ايده‌ها و رويدادهايی هستند که در بيرون رخ می‌دهند. جستجو در سرچشمه درونی و بيرونی نظام تصميم‌گيری انسان، وجه فارق کنش‌ها و واکنش‌ها محسوب می‌شود. هر گاه محور تصميم‌گيری انسان از درون به بيرون انتقال پيدا کند، کنش‌ها به واکنش برگردانده می‌شوند. اگر تأمل فلسفی خود را دقيق‌تر کنيم، منشأ کنش‌ها، آزادی‌ها و حقوق ذاتی انسان و منشأ واکنش‌ها، سلب اين حقوق و آزادی‌هاست. اگر بازهم تأمل فلسفی خود را دقيق‌تر کنيم، چيزی جز واکنش‌هايی که قدرت پديد می‌آورد، سلب کننده اين حقوق نيستند. مقياس آزادی و حقوق هر فرد و هر جامعه، نه افراد يا جامعه‌های ديگر، بلکه تحقق يا عدم تحقق اين آزادی‌ها و حقوق در آگاهی، در مبادله آزاد اطلاعات، در انتخاب و در نظام تصميم‌گيری است. متقابلاً مقياس قدرت هر فرد‌، هر جامعه و هر دولت، به افراد و جامعه‌ها و دولت‌های ديگر وابسته است. هيچ قدرتی، خواه سياسی و خواه اقتصادی و خواه فرهنگی و خواه در عرصه بين‌الملل، جز در واکنش شدن و واکنش نشان دادن نسبت به محورهای بيرونی در پديد نمی‌آيد. قدرتمند شدن و اعمال قدرت، بدون محدود کردن ديگری و واکنش نشان دادن نسبت به ديگری وجود ندارد. متقابلاً، آزاد شدن و در آزادی زيستن، بدون ديگری وجود دارد و در آزاد شدن ديگری کامل می‌شود. به عنوان مثال، آزاد فکر کردن در هر شرايطی، حتی در شرايط حصر و فقر وجود دارد. و هر گاه انسان و جامعه‌ها به نيروهای محرکه ذاتی خويش وقوف پيدا می‌کنند، حتی در بدترين شرايط، آزادی تصميم گرفتن نيز از آنها سلب شدنی نيست. متقابلاً، بدون عامل خارجی و محور شدن عامل خارجی، هيچ قدرتی وجود خارجی نخواهد داشت. وقتی دولت آمريکا بعضی از کشورها را محور شرارت اعلام می‌کند، جز اين نيست که بدون اين محورها، و واکنش شدن بر اساس اين محورها و محورهای ديگری که به نوعی در رقابت و ستيز با او هستند، چيزی به نام قدرت آمريکا وجود خارجی نخواهد داشت. جلوتر نشان خواهم داد که چگونه هرگاه يک محور شرارت رو به افول می‌گذارد، سياستگذاران آمريکائی در توليد و تقويت محورهای ديگر شرارت بر می‌آيند.
بنا به تعريفی که در باره کنش و واکنش ارائه کرديم، دو محور داخلی و خارجی بودن نظام تصميم‌گيری، پايه و مبنای اصلی قضاوت ما در باره کنش و واکنش رفتارها و ايده‌ها محسوب می‌شوند. وقتی آزادی و حقوق انسان و جامعه‌ها را مبنای کنشگری معرفی می‌کنيم، معنای آن اين است که آن قسم از تصميم‌گيری، و آن قسم از نظام تصميم‌گيری برابر با کنشگری انسان محسوب می‌شوند، که از آزادی‌ها و حقوق ذاتی او سرچشمه می‌گيرند. بنا بر اين نظر، آن قسم از تصميمات و انتخاب‌هايی که انسان و جامعه و دولت‌ها در بادی نخست گمان می‌کنند تصميم و انتخاب آنهاست، هرگاه به تحليل نهايی اين رفتارها و ايده‌ها بپردازيم، جز اثری از واکنش نشان دادن نسبت به محورهای خارجی نمی‌يابيم. اين ايده‌ها و رفتارها، يا به موجب "واکنش تضاد" نسبت به محورهای خارجی پديد می‌آيند و يا به موجب "واکنش جذب و ادغام" در محورهای خارجی. رفتارها و ايده‌هايی که به موجب تضاد و ستيز با رفتارها و ايده‌های ديگر پديد می‌آيند، و احزاب و گروه‌بندی‌ها و دولت‌هايی که به موجب اين تضادها پديد می‌آيند، جز رشته‌ای از واکنش نيستند. همچنين ايده‌ها و رفتارها، احزاب و گروه بندی‌ها و دولت‌هايی که به موجب جذب و ادغام شدن و دنباله‌روی از يک ايده و يا يک کانون قدرت سياسی و فرهنگی پديد می‌آيند، رفتارها و ايده‌هايی نيستند که از کنش آزادی و حقوقمدار آنها سرچشمه بگيرد. لذا تنها اين تصميم‌گيری نيست که تعيين کننده کنش‌ها يا واکنش‌ها محسوب می‌شوند. اينکه پاشنه تصميم‌گيری بر کدام محور داخلی و خارجی می‌چرخد، تعيين کننده کنش‌ها و واکنش‌ها هستند.
اکنون با اين تعريف می‌توانيم به موضوع استقلال بازگرديم. پيشتر اضافه کنم که استقلال يکی از بزرگترين فضائل انسان، و عدم استقلال نقض اين فضيلت بزرگ است. اريک فروم تمايلات سادومازوخيستی را ناشی از ناتوانی در استقلال زيستن توصيف می‌کند۲. کارن هورنای اعتياد به اتکاء کردن را مهلک‌ترين بيماری می‌شناسد۳. بنا به آنچه درباره کنشگری گفتيم، استقلال رويکردی از رفتار اجتماعی و سياسی است که محور تصميم‌گيری‌ها به درون بازمی‌گردد. فرد مستقل، جامعه مستقل و دولت مستقل؛ کنشگری است که محورهای بيرونی محل تصميم‌گيری‌ها و ايده‌های او نيستند، بلکه با انتقال محور تصميم‌گيری به درون، عنان اختيار و تصميم و هدايت خويش را به غير وانمی‌گذارد. با اين وجود، تا ماداميکه محور تصميم‌گيری‌ها به خود واقعی انسان ارجاع نشود، هنوز خطر واکنش شدن و وابسته شدن وجود دارد. از اين رو هر گاه نظام تصميم‌گيری معطوف به آزادی‌ها و حقوق ذاتی انسان نباشد، منشاء تصميم‌گيری و محور تصميم‌گيری انسان به ظاهر از درون سرچشمه می‌گيرند، اما به واقع جز واکنش (تضاد يا ادغام) نسبت به محورهای بيرونی نيستند. به عبارتی شخصيت هر فرد، هر جامعه و هر دولت دارای دو لايه درونی و بيرونی است. آزادی و حقوق لايه دورنی شخصيت، و استقلال لايه بيرونی شخصيت را تشکيل می‌دهند. پيوند ارگانيک و ناگسسته دو لايه درونی و بيرونی شخصيت افراد، جامعه‌ها و دولت‌ها از همين روست. بدون لايه درونی، لايه بيرونی استقلال ميان تهی است و تنها بکار فريب دادن می‌آيد. متقابلاً، بدون حراست از لايه بيرونی شخصيت، دفاع از آزادی‌ها و حقوق، جز حقوق و آزادی‌های مجازی بيش نيستند. صدور آزادی و دموکراسی از سوی دول غرب و صدور ايده‌ئولوژی‌های بنيادگرا از سوی بعضی کشورهای شرقی، از جمله اين سياست‌هاست.
اکنون در باب استقلال اشاره‌ای به دو سياست داخلی و خارجی خواهيم داشت. اما پيش از اين خوب است توجه خوانندگان را به تصميماتی که هر فرد در زندگی شخصی خود اتخاذ می‌کند، جلب کنيم. هر فرد در زندگی خصوصی خود می‌تواند به درستی دو سياست داخلی و خارجی را که در مفهوم شناسی وابسته به دولت‌هاست، دريافت کند. اگر "کی گفت" و "چی گفت‌های" اين و آن، تصميات و انتخاب‌های اين و آن، سبک زندگی و دوست داشته‌ها و دوست نداشته‌های اين و آن، دخالت‌ها و عدم دخالت‌های اين و آن، و حتی تضادها و دشمنی‌ها با اين و آن، معيار و مبنای تصميم‌گيری در زندگی باشند، بديهی است که تصميم و انتخاب انسان فاقد کنشگری است و جز واکنش نخواهد بود. چنين واکنش‌هايی به هيج رو ناظر به محورهای تصميم‌گيری خود فرد نيست. او به ظاهر خود تصميم گرفته است، اما به واقع تصميم او مترتب بر تصميم ديگری است. چنين تصميم‌گيری‌ای در مرتبه نخست، ناقض حقوق و آزادی‌های او و در مرتبه بعد ناقض استقلال اوست. از اين رفتارها و تصميمات فراوان در زندگی افراد وجود دارند. بنا بر رويه کنشگری و استقلال، تنظيم مناسبات و تصميم‌گيری‌های انسان با ديگری، بايد بر اساس حقوق، آزادی‌ها و مناسباتی باشند که از درون او سرچشمه می‌گيرند. بديهی است که اين حقوق و آزادی‌ها بنا بر توضيحاتی که در مقالات پيشين آورده‌ام، مکمل حقوق و آزادی‌های ديگری است۴. رابطه مخدوش و ضد استقلال، رابطه‌ای است که انسان بنا به تصميم ديگری، خوش آمد و خوش نيامد ديگری، اَخم و تَخم ديگری، به تنظيم روابط ومناسبات خود اقدام می‌کند. محور چنين تصميم‌گيری‌ای از درون به بيرون منتقل می‌شود. اگر تصميم‌گيری و استقلال انسان ناظر به کنشگری وی و بالتبع ناظر به حقوق و آزادی‌های وی نباشد، فضلی برای استقلال بودن و در استقلال زيستن وجود ندارد. فضل استقلال در حراست از اين حقوق و آزادی‌هاست. اگر خود فرد متجاوز به حقوق و آزادی‌های خويش باشد، و تصور کند که مستقل زندگی می‌کند و مستقل تصميم گرفته است، از دو حال خارج نيست: يا فضل استقلال از ميان می‌رود و همانی می‌شود که فضل و نافضلی وابستگی کم از استقلال نخواهد بود. يا آنکه، بايد اعتراف کرد که واکنش‌های او استقلال نيستند و او به ظاهر خويشتن را به استقلال آراسته است.
دولت‌ها دارای دو سياست داخلی و خارجی هستند. دولت مستقل، دولتی است که سياست داخلی آن مبنا و محور سياست خارجی اوست. وارونه آن، ضد استقلال است. هرگاه دولتی و جامعه‌ای بر اساس ضديت و ستيز با اين دولت و آن دولت، ضديت و ستيز با اين فرهنگ و آن فرهنگ، ضديت و ستيز با اين سياست و آن سياست، به تنظيم روابط و سياست خارجی خود می‌پردازد، و از آنجا سياست‌های داخلی خود را با جامعه، با گروه بندی‌های سياسی ، با اقتصاد و با فرهنگ تنظيم می‌کند، چنين دولتی نمی‌تواند مستقل باشد. دولت مستقل و جامعه مستقل، دولت و جامعه‌ای است که سياست داخلی آن مقدم بر سياست خارجی است. دولت مستقل و جامعه مستقل، دولت و جامعه‌ای است که تصميم‌گيری‌ها و تنظيم سياست داخلی، ناظر به حقوق و آزادی‌ها باشد. و الا اگر دولت‌ها و جامعه‌ها بکوشند خود به تهديد حقوق و آزادی‌ها بپردازند، استقلال آنها چه فضلی است بر وابستگی آنها؟ اگر دولتی چون مصر بنا به وابستگی دستور بگيرد که با جنبش‌گران و انقلابيون خود به خشونت رفتار نکند و مجال پيروزی به جنبش‌گران و انقلابيون بدهد، وابستگی آن چه نافضلی‌ای است بر دولت ليبی که بنا بر استقلال و حقانيتی که برای خود قائل است، دستور سرکوب تا آخرين نفس صادر می‌کند؟ اگر دولت خود پيشگام تجاوز به حقوق و آزادی‌های مردم خويش می‌شود، پس آن استقلال کدام فضل و کدام جداره حراست و دفاع از جامعه پديد آورده، که وابستگی پديد نياورده است؟ طبيعی است که چنين دولت‌ها و چنين جوامعی نمی‌توانند مستقل باشند. زيرا دولت‌های ديگر و جوامع ديگر بنا به قاعده واکنش‌سازی، به تنظيم رفتار و به تنظيم سياست‌های آنها اقدام می‌کنند، ولو اينکه خود ندانند. اين توضيح لازم است که دول متجاوز و زورگو، ديگر چون گذشته به صدور فرمان و دستورالعمل به اين دولت و آن دولت نمی‌پردازند. دولت‌هايی هم که در معيارهای امروز در زمره دولت‌های وابسته هستند، الا يک به هزاری که بتوان از لابلای اسناد و تحليل‌ها پيدا کرد (آنچنان که آقای عطاء الله مهاجرانی پيدا کرده است)، ديگر خيلی مايل به شنيدن دستور از دولت‌های خارجی نيستند. فرآيند وابستگی و استقلال از راه تنظيم سياست‌ها و تنظيم روابط و مهمتر از آن، از راه تنظيم نظام بازار صورت می‌گيرد. هرگاه دولت و جامعه‌ای در يک رشته از واکنش‌ها، سياست‌های خارجی خود را مبنا و محور تنظيم سياست داخلی بسازد، بدون هيچ ترديدی و بدون هيچ تعارفی، جامعه و دولتی وابسته به سياست‌های خارجی است. زيرا چنين دولتی و چنين جامعه‌ای، منتظم شده به تنظيمات خارجی است.

استقلال و مناسبات سلطه
رابطه سلطه، گزارش ديگری از وضعيت استقلال و وابستگی انسان، جامعه‌ها و دولت‌ها بدست می‌دهد. دو طرف سلطه‌گر و زير سلطه، وابسته به يکديگر هستند. اريک فروم می‌نويسد که دو طرف ساديسم و مازوشيسم دو روی يک "سکه وابستگی" هستند. هر يک برای ادامه حيات خود، به ديگری نيازمند است. اگر وضعيت جامعه‌ها و دولت‌ها را در روابط و مناسبات سلطه جستجو کنيم، نه تنها کشورهای زير سلطه مستقل نيستند، بلکه کشورهای مسلط نيز فاقد استقلال هستند. از اين نظر، هيچيک از دول غرب و شرق و از جمله دولت آمريکا و کشور آمريکا، دولت‌ها و کشورهايی نيستند که دارای استقلال باشند. دولت‌هايی نظير دولت آمريکا، هم از نظر تنظيم سياست خارجی بر اساس محورهای شرارت، وابسته هستند و هم از لحاظ مناسبات و روابط سلطه. به عنوان مثال، هرگاه بودجه نظامی آمريکا را تنها به عنوان يک معيار مورد توجه قرار دهيم، اگر همين فردا صلح و آزادی در سراسر جهان برقرار شود، نخستين قربانی آن، تمامت اقتصاد آمريکا و تمامت آنچيزی است که دولت آمريکا به عنوان سياست خارجی به تنظيم سياست داخلی خود اقدام کرده و می‌کند. و در مقايسی ديگر، اگر از همين فردا توليد خشونت در سينمای هاليود متوقف شود و به دنبال آن بنگاه‌های توليد و تبديل سرگرمی به فرهنگ تعطيل شوند، و جهانيان بنا به خشونت‌زدايی تنها وامدار حقوق و آزادی‌های خويش باشند، صنعت فرهنگ‌سازی۴ (قول آدرنو و هوروکهايمر) در آمريکا از ميان می‌رود و از آنجا که کليت نظام سياسی و اقتصادی اين کشور استوار بر چنين فرهنگی است، فرو خواهد پاشيد. از همين رو حيات چنين کشورهايی در گرو ناآرامی و توليد خشونت و تبديل خشونت به فرهنگ و سرگرمی، در گوشه و کنار جهان است. و هرگاه سياست‌های انتگريستی و خشونت‌گرايی را در سراسر جهان در پيوند ارگانيک با يکديگر بيابيم، تمامی کشورها و از آنجا تمام گروه‌های بنيادگرا و ستيزه‌جو، که بر اساس محورهای شرارت در ستيز و رويارويی با يکديگر هستند، به يکديگر وابسته‌اند. اين است که هرگاه يک محور شرارت در حال جان دادن باشد، اگر نتوان حيات مجدد در کالبد او دميد، از نقطه نظر کشورهايی که سياست خارجی را محور تنظيم سياست داخلی خود می گردانند، ضروری است تا جان به کالبد خشونتی ديگر دميده شود.
بدين‌ترتيب، تمام کشورهايی که در روابط سلطه هستند و يا به نوعی کوشش دارند تا از راه گروه بندی‌های سياسی در کشورهای ديگر نقش و موقعيتی در مناسبات سلطه ايفاء کنند، نمی‌توانند مستقل باشند. بنابراين، از نقطه نظر روابط و مناسبات سلطه، بسيار خام فکری است که فکر کنيم، کشوری چون ليبی بنا به اينکه از جايی دستور نمی‌گيرد و يا کشوری چون کره شمالی بنا به اينکه از جايی دستور نمی‌گيرد، در زمره کشورهای مستقل محسوب می‌شوند. اين کشورها در روابط و مناسبات سلطه و در توليد خشونت، بخشی از صنعت فرهنگ‌سازی سينمای هاليود و بخشی از بودجه نظامی دولت آمريکا و ديگر دولت‌های مسلط هستند. و هرگاه جهت توليد فرهنگ و جهت توليد اقتصاد در خود همين کشورها مورد توجه قرار گيرد، در تحليل نهايی بخشی از بودجه نظامی دولت‌های آمريکا واسرائيل و دول غرب و در کل، بخشی از مناسبات سلطه در نظام کالايی شده بازار، محسوب می‌شوند.

فهرست منابع:
۱- به کتاب شکست انديشه نوشته آلن فينکل کروت، ترجمه دکتر عباس باقری، انتشارات فرزان مراجعه شود
۲- به کتاب گريز از آزادی نوشته اريک فروم، ترجمه عزت الله فولادوند مراجعه شود
۳- به کتاب عصبيت و رشد آدمی نوشته کارن هورنای مراجعه شود
۴- به مقاله روشنفکری دينی و دواليسم فلسفی اثر همين قلم مراجعه شود
۵- به کتاب ديالکتيک روشنگری اثر هورکهايمر و آدرنو مراجعه شود

[email protected]
www.ahmadfaal.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016