گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
10 مرداد» اندر حکایتِ آن مصاحبۀ بیستوسه چهار سال پیش، ناصر زراعتی1 اردیبهشت» اربابِ بیمُروتِ دنيا...، ناصر زراعتی 8 آبان» معرفی کتاب "سنگهای روح"، تاريخ مفهومهای فلسفی از دوران باستان تا عصر حاضر، ناصر زراعتی 25 شهریور» آقای اکبر گنجی با اين ريش میخواهند بروند تجريش؟ ناصر زراعتی 25 مرداد» در بابِ يک افشاگری، ناصر زراعتی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! در باره چاپِ دومِ کتاب "نقد فیلمهای داریوش مهرجویی، از الماسِ ۳۳ تا هامون"، ناصر زراعتیگفتم: "هیچ اشکالی ندارد. فعلاً که این ریش و قیچی در یدِ قدرت شماست و گردن ما هم از مو باریکتر... ما کارمان بدون دیدن این فیلم هم میگذرد. در این سالها، خیلیها آمدهاند مدتی پشت این میزها نشستهاند و بعد بلند شدهاند تا یکی دیگر بنشیند که او هم پس از مدتی برخیزد تا جا به نفر بعدی بدهد. اما در تمام این مدت و مدتها، مهرجویی فیلمساز بوده و فیلم ساخته و منِ قلمزن هم قلمام را زدهام. ماها سرِ جای اصلیمان بوده، هستیم و خواهیم بود"شاید بهتر این بود که به جای نوشتن این یادداشتِ کوتاه، میگفتم «یادداشت گردآورنده» را از آغاز کتاب بردارید و چاپ کنید؛ چراکه در آن، ماجرای چگونگی انجام این کار را حدوداً بهتفصیل نوشتهام. حالا هم دوستداران فیلمساز بزرگ ایران وقتی کتاب را بخوانند، هم آن یادداشت را خواهند خواند و هم یادداشتی را که بر چاپ دوم نوشتهام. و چون مطمئناً ابتدا جلد دوم این کتاب را دیدهاند که دو جوان گردآوری و تدوین کردهاند و نامشان روی جلد آمده [علیرضا قره شیخلو و مهدی وفایی]، احتمالاً حیرت خواهند کرد که چگونه است و چرا نام این «گردآورنده» روی جلد این کتاب نیست؛ چیزی که من خودم ابتدا متوجه نشدم و وقتی دوستی گفت، تازه توجهام جلب شد و بعد شنیدم که دستکم شش ماه از این پنج سال و خُردهای که از هنگام تحویل کتاب به ناشر تا چاپ و پخش آن گذشته، به این «مهم» مربوط میشده و حالا که به حولِ قوۀ الهی، آقایان پشتِ ميزنشینانِ مسئول از عهدۀ انجام چنین کار اساسی و پُرمخاطرهای برآمدهاند و حتماً لبخند رضایت بر لب دارند (چراکه بهقول ایرج: «ایمان و امان بهسرعتِ برق/ میرفت که مؤمنین رسیدند!»)، پس همگان، از جمله این حقیرِ سراپاتقصیرِ دورافتاده، حتماً باید راضی و شاکر باشند که بحمدالله خطر برطرف شده است! و اتفاقاً برای خودِ این بنده خدا چقدر جالب و عبرتانگیز است که یک بار دیگر هم چنین کاری انجام شده، اما نه در وطن، که در ینگی دنیا، و نه توسط مقامات صلاحیتدار، که به دستِ هنرمند بسیار مشهوری که این قلم زندگینامۀ ایشان را روی کاغذ آوَرد و خودِ نامنبُرده نقش ناشر را نیز برعهده گرفت و چون بابت برخی اختلافِ نظرها دلخور بود، نام نویسنده را روی جلد کتاب نگذاشت؛ گرچه بر عطف کتاب، آن نام در اندازۀ کوچک آمد. اینجور کارهای آمیخته به کینه و انتقامجویی البته که هیچ اهمیتی ندارد، اما غریب اینجاست که در همان زمان که این نامِ نه چندان معتبر از روی جلد کتابی با فقط یکهزار و پانصد نسخه حذف میشود، همین نام بیاهمیّت در روزنامهها و مجلههای هفتگی و ماهانۀ آن مُلک (که تیراژشان احتمالاً دهها برابر این کتاب است)، بهراحتی و بیدردِسر میآید و غریبتر اینکه آب از آب هم تکان نمیخورَد و همه، از جمله احتمالاً خود حضرات درمییابند که هیچ کُفری هم به کُمبُزه نشده و نمیشود و نخواهد شد! بد نیست این یادداشت را با نقل خاطرهای به پایان برسانم که در آن «یادداشتِ» هجده سال پیش، بهتوصیۀ دوست عزیز هنرمندم داریوش مهرجویی، از خیرِ ذکرش گذشتم: دنبال فیلم «پُستچی» میگشتیم که مهرجویی خودش هم نداشت. خبردار شدیم که نسخهای در فیلمخانۀ ملی ایران هست. کارگردان (یعنی صاحبِ اصلی فیلم) تقاضا / معرفینامهای نوشت محترمانه خطاب به «مقامِ معظم و محترمِ مدیریتِ کلِ» نمیدانم کدام بخشِ آن وزراتخانۀ فخیمه (که اکنون، نه فقط من نامِ نامیِ ایشان را به یاد نمیآورم، که تصور میکنم هیچکس دیگر هم یادش نباشد)، مبنی بر اینکه اگر مرحمت فرموده، اجازه و دستور صادر بفرمایند تا کارگردان و من و چند منتقد برویم و آن را تماشا کنیم، ما را رهینِ منّتِ خود کردهاند. آن «مطالب» نقدی بود در ماهنامۀ «آدینۀ» آن زمان که من نوشته بودم و جایی، در پاسخ حرفهایِ هشت من نُه شاهیِ یکی از بلندپایگان سینمایِ آن روزگارِ وطن، در زمینۀ ضرورت ایجاد نوع خاصی از سینما برای ایران، نقلِ قولی آورده بودم از مصاحبهای با این مقامِ محترم که پاسخی مناسب و درخور بود. گفتم: «هیچ اشکالی ندارد. فعلاً که این ریش و قیچی در یدِ قدرت شماست و گردن ما هم از مو باریکتر... ما کارمان بدون دیدن این فیلم هم میگذرد. در این سالها، خیلیها آمدهاند مدتی پشت این میزها نشستهاند و بعد بلند شدهاند تا یکی دیگر بنشیند که او هم پس از مدتی برخیزد تا جا به نفر بعدی بدهد. اما در تمام این مدت و مدتها، مهرجویی فیلمساز بوده و فیلم ساخته و منِ قلمزن هم قلمام را زدهام. ماها سرِ جای اصلیمان بوده،هستیم و خواهیم بود. وقتی هم از این دنیایِ دون برویم، کارهامان (هر چه هست) خواهد ماند.» و بعد، بیآنکه از ایشان «دعا»یی «التماس» کنم، فقط گفتم: «انشاالله که نمازتان قبول باشد!» و رفتم. گوتنبرگِ سوئد اين یادداشت پيش از اين که در صفحهی کتاب هفته نامهی شهروند امروز منتشر شده است Copyright: gooya.com 2016
|