پنجشنبه 27 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

قیقاج، ناصر زراعتی

ناصر زراعتی
... می‌لغزند مورچه‌هایِ سلیمان‌نشناخته / بی‌اعتناء به همه‌ی موریانه‌هایِ عالم / که عصاکشِ یکدیگرند / در عنفوانِ جوانی... / حالا که وقتِ افطار / تیک‌تیک‌کنان فرامی‌رسد، / ناگُزیر از قورت دادنِ دروغ‌هایِ پُرشاخ و دُم / و سرکشیدنِ سرکه‌شیرۀ وقاحتِ بی‌حدّ... / ـ قبول باشد! / ـ التماسِ دعا! / ـ محتاج دعاییم! / هِی هِی هِی

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


حسّ‌ و حالی که فرش شد
فرشی که لوله شد
لوله‌هایی که مُچاله شدند
بی‌خیالِ لولا و زانویی و گیره...
زانوهایی کبره‌بسته
سرازیر از سراشیب‌هایِ شکسته‌بسته
پیچیده در ملافه‌ای چروکیده و چرکین
در معرض تُندبادهایِ پریشانی...
صخره صخره با مسخرگی هماغوش
دسته دسته قوش‌هایِ بازیگوش
با عابرانِ سرافکنده
در چهارراه‌هایِ سبز و زرد و قرمز
بی‌خط‌کشی
و بوق و بوق و بوق
هیاهوهایِ زِرزِرگرِ موتورهای روغن‌سوخته
و دود و دَمی که غلظت بر غلیظ می‌نشانَد
بی‌حسّ و حال
بی‌حال...
قافیه تا قاف کشیده
بلندبالایی خمیده‌پُشت
مشکوکِ رکوع‌هایِ چندگانه
با سُجده‌های سربه‌هوا
مُشت مُشت سنجدِ نرسیده
شانه‌به‌شانۀ تسبیح‌هایِ ریز و درشت
ولوشده بر پهنایِ سینۀ جانمازی چرکمُرده
با یاس‌هایِ پلاسیدۀ بی‌بو...
ـ عجب ماهِ مُبارکی‌ست!
ـ تبارک‌الله!
مخلوقِ گندم‌جویده
سیب گاززده
یاغی و باغی و مَلعونِ رانده‌شده از درگاه
درگاهی که گاه‌گاه باز و بسته می‌شود
مثلِ دهنِ خُشکِ مؤمنِ روزه‌دار
و خوابِ آبِ یخ می‌بیند
در حالِ چُرت
رویِ صفحاتِ توضیح‌المسائلی شیرازه‌دریده
تا صدایِ اذان بلند شود
یا بنشیند از آن قیاسِ غم‌گرفته
بر فرازِ مِنبری لق وُ لوق
بالایِ گُلدسته‌هایی بی‌گُل
کاشی‌شکسته
آجراُفتاده
بی‌اَجر و مأجور...
ـ چه معنویتی!
لب نبسته از طعام و از شراب
چشم بسته بر کلام و آفتاب
گم شده در راه حقِ تابناک
سربه‌سر پرواز کرده تا مَغاک
هِی برو بالا، بیا پایین از این راه دراز
نردبانی شو،‌‌ رها کن کبر و آز...
پنبه در گوشِ هوش یا بی‌هوش
لب گزیده، خسته‌تن، خمیازه‌کش
همخوابِ خُرخُرهایِ شبانه
بر بستری از عِصیان
همترازِ ترازوهایِ نامیزان
رهاشده بر ميزهایِ تحریرِ بی‌مُحرر
با این‌همه قلم‌های ریز و درشت
کاغذهایِ وَرَق‌وَرَق
دوات‌هایِ خُشک‌شده
لیقه‌های لَق‌زده...
می‌لغزند مورچه‌هایِ سلیمان‌نشناخته
بی‌اعتناء به همۀ موریانه‌هایِ عالم
که عصاکشِ یکدیگرند
در عنفوانِ جوانی...
حالا که وقتِ افطار
تیک‌تیک‌کنان فرامی‌رسد،
ناگُزیر از قورت دادنِ دروغ‌هایِ پُرشاخ و دُم
و سرکشیدنِ سرکه‌شیرۀ وقاحتِ بی‌حدّ...
ـ قبول باشد!
ـ التماسِ دعا!
ـ محتاج دعاییم!
هِی هِی هِی...
بگذار خودش بچرد برایِ خودش
این گلۀ بی‌چوپان...
سگی که این‌همه گوسفندِ معصوم را
به جماعِ هول‌هولکیِ گُرگی خوش‌تیپ می‌فروشد،
نه لایقِ تنقیه است
ـ باور کن ـ
نه درخورِ استمناء...
چند چوپانِ پیامبرشده
یا پیامبرِ چوپان‌شده
لازم است تا وصله‌پینه کند
تمامِ حدیث‌هایِ مُحکم و مَجعولِ این روز و روزگار را؟
می‌دانی؟
برادران کک‌شان هم نمی‌گزد از محبوبیّتِ روزافزونِ یوسف
چه فایده از حسادتِ حقیر؟
وقتی یعقوب هِی زنجموره می‌کند
یونس دهانِ ماهی‌ها را جِر می‌دهد
و ایوب مشغولِ شُمارش کرم‌ریزه‌هاست...
شُکر کن!
شاکرانِ چاکرِ چمچه‌به‌دست
کم نیستند.
تو را چه نیاز به بندگانی این اندازه حقیر؟
هان
ای ایمان‌آورندگانِ سَحَرخیز!
و شمایان
ای شکّاکانِ فلسفه‌خور!
بی‌آن‌که دانسته باشید،
همه‌تان قافیه‌باخته،
بیهوده
دنبالِ وزنِ مناسب می‌گردید...
حال که شعر
شده آب در هاون کوبیدن
یا بخیه به آبدوغ زدن،
چه بهتر از این‌که دوغ و دوشاب را
از صافی نگذرانده،
قاطی کنید
با یک چانه قَرَه‌قوروتِ اعلاء!
مطمئن باشید ثواب دارد
ضمن این‌که
صواب هم هست
باور کنید
ای صائبانِ صالحِ سقزجو!
سَقِ سیاهِ من
رَدخور ندارد!
ـ بر چشمِ بد لعنت!

هفدهم اوتِ ۲۰۱۱
گوتنبرگِ سوئد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016