گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
25 شهریور» ما خود شلاق بر تن سمیه ها می زنیم، بیژن صف سری15 شهریور» برای رفع نگرانی "آقا"، بیژن صف سری 14 مرداد» پختن قورباغه به روش فرانسوی، بیژن صف سری 11 تیر» ترسم ز فرط شعبده داستان وطن باورت کنند، بیژن صف سری 4 اردیبهشت» آقایان سنگ تحقق کدام آرمان ها را به سینه می زنید؟ بیژن صف سری
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! دکتر مشایخی، مشعل بی فروغ آگاهی، بیژن صف سریبا مرگ دکتر مشایخی درغربت بار دیگر این پرسش تاریخی مطرح می گردد که براستی چرا اهل فضل و دانش همه در بیرون از وطن بوده و مردم سرزمین این فرهیختگان روشنفکر از وجود شان در زادگاه خود بی بهره ند؟ویژه خبرنامه گویا جمله ای از شادروان سعید نفیسی معروف است که هرقت در مورد یکی از دوستانش که از دار دنیا رخت بر می بست مطلبی می نوشت و به تاسی از بیهقی می گفت می خواهم قلم را در سوگ مرگ او بگریانم . از ایرانیان دور از وطن کمتر کسی است که با نام و آوازه دانش و معرفت دکتر مشایخی و روح بلند ازادیخواه او اشنا نباشد چرا که "وزن اشخاص در جامعه به قدر شد ا ئدی است که در راه مردم تحمل می کنند ” و دکتر مشایخی از زمره روشنفکران جامعه ایرانی خارج از کشور بود که یک لحظه بی دغدغه از حال روز مردم زادگاهایران نبود. من هم در همین اندک زمانی که بلاجبار غربت نشین شدم افتخار اشنایی با این بزرگمرد را داشتم و اشنائی من با دکتر در اولین مصاحبه ام با صدای امریکا بود که از خوش اقبالیم ایشان هم در آن برنامه (تفسیر خبر ) حضور داشتند و قبل از برنامه توسط اقای چالنگی به ایشان معرفی شدم و ازآن به بعد بود که همواره از محبت و دانش این بزرگمرد بهره می بردم. بی شک از این پس در تقویم روز مرگی هایمان در کنار سالروز مرگ خوشنام ترین های وطن پرستی که دمی از رسیدن به ازادی میهن خود ، فارغ نبودند نام دکتر مهرداد مشایخی هم ثبت می گردد مردی که تنها سلاح برای مبارزه اش با جهل و خرافه پرستی آگاهی رسانی بود. با مرگ دکتر مشایخی درغربت بار دیگر این پرسش تاریخی مطرح می گرددکه براستی چرا اهل فضل و دانش همه در بیرون از وطن بوده و مردم سرزمین این فرهیختگان روشنفکر از وجود شان در زادگاه خود بی بهره ند ؟ بی شک در پاسخ به این پرسش نا خود آگاه اولین گزینه ای که در ذهن متبادر می گردد شرایط اختناق و محدوید هایی است که توسط اداره کنندگان آن جامعه بعنوان زمامداران بر جامعه تحمیل می گرد ،که به گواهی تاریخ این تنها پاسخ صحیح و استمرار یافته در طول اعصار همه سرزمین های تحت سلطه ظلم بوده که در اولین قدم رابطه با مردم تحت سلطه ی خود را بر پایه ” النصّر بالّرعب ” بنا می نهند وتا قادر به حکومت بی سوال گردند و با دربند ساختن اهل تفکر و دانش ، و ایضا ازادیخواهان بر گرده ملت نشینند ، و این چنین است که همواره آمارمهاجرت وایضا فرار مغز ها ازچنین کشور هایی همیشه سیر صعودی دارد تا نگوئید به کدام سند و مدرک به چند نمونه بسنده می کنم . ماجرای ” سولژنیت سین ” نویسنده معروف روسی در زمان قبل از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی از جمله مصدایقی است که در تاریخ معاصر ، در ارتباط با فرار مغز ها هنوز در یاد ها مانده است . این نویسنده روسی که وقتی با سازمان حکومت کرملین در افتاد ، به معنای اخص کلمه ور افتاد ، یعنی او را سوار هواپیمایی کردند و در وسط یکی از شهر های اروپایی پیاده کردند و گفتند شما را بخیر ما را به سلامت . جالب اینکه وقتی از برژنف دبیر کل وقت حزب کمونیست شوروی سابق در باره غوغای ” سولژنیت سین “ سوال کردند ، گفته بود ، وقت اینکه در باره چنین موضو عات کم اهمیتی فکر کند ندارد و باید به مسائل مهمتری بیاندیشد و جالب اینکه این پاسخ همه دیکتاتوران است که در عصر حاضر هم اگر از رهبران یکی از همین کشور هایی که شهروندان کشورش به دیگر کشور های جهان مهاجرت و یا پناهنده شده اند سوال شود ، بی شک آنها هم پاسخی مشابه پاسخ پر ژنف در چهل سال پیش خواهند داد و می گویند وقتی برای اینگونه مسائل پیش پا افتاده ندارند . این سولژینیت سین ها و امثال او نه توپ دارند و نه تانک و نه موشک ، تنها یک قلم شکسته و ایضا بر خی از آنها یک زبان ، که عاقبت هم با اشاره همان توپ ها و تانک ها و تفنگ ها مجبور به عقب نشینی می شوندو گاه جان بر سر باور خود می گذارند. و اما به گذشته دور تر که بر گردیم تاریخ بازهم ازاین گونه مهاجرین به غضب ،حکایت ها دارد ،نقل است وقتی سلطان محمود ، ابو ریحان بیرونی را به جرم اینکه از فرمان او ، مبنی بر بازگشت ازدربار خوارزم به غزنین ، سر پیچی کرده بود، او رابه هندوستان تبعید می کند، هرگز کمان نمی کرد که این تبعید محترمانه منجر به خلق اثری چون ” ماللهند “ خواهد شد که هزار سال بعد ، از هندو ، گبر و مسیحی و همه بزرگان فکر عالم ، آن را از زمره شاهکارهای تحقیقی عصر خود بدانند . و یا نمونه دیگر آنکه وقتی سلطان سلیم و جانشینانش در عثمانی بر اهل تشیع سخت گرفتند بسیاری از خانواده های متفکر ، ناچار به ایران مهاجرت کردند که یکی از آنها ، خانواده شیخ بهایی بود ، مردی که سر زمین های کناره مدیترانه هرگز نمونه او را نخواهند دید و صد ها نمونه دیگر از این دست در تاریخ وجود دارد که از حوصله این نوشتار خارج است. مهاجرین از هر صنف و مسلکی که باشند بی کمان گنجینه های باد آورده ای برای کشور هایی هستند که به آنجا هجرت می کنند بعبارتی واضح تر چون غنائمی هستند که بدون جنگ و خون ریزی از کشور های تحت سلطه زور و استبداد بدست می آورند و از وجودشان درهمه امور ،ازدانشگاه وتحقیقات علمی گرفته تا بر سر کار گماردن شان در پست های مهم اداره امور،بهره ها می برند آنچنانکه دکتر مهرداد مشایخی نه تنها برای جامعه ایرانی خارج از کشور بلکه برای جامعه فرهیخته اهل دانش غیر ایرانی نیز چون گنجی بود که از دست رفته است ..می گویندوقتی خبر قتل میر عماد خطاط را که به جرم سنی بودن کشته شده بود به دربار گور گانیان فرستادند ، شاه هند گفته بود اگر میر به سر زمین ما می آمد هم وزن او طلا میدادم.کاری که امروزهم به نوعی دیگر انجام می شود نگاه کنید به اقدامات کشور هایی که برای جذب نخبکان و برندگان المپیاد ها از دیگر کشور ها دارند. در اساطیر باستانی حکایتب بنام هکائتوس وجود دارد که شخصیت اساطیری در یونان باستان است و می گویند هکائتوس روزی مشعل بدست به غاری رفت که قرن ها مردم تصور میکردند ، آن غار دروازه ی دوزخ است ، و سه سگ با دم های مار گونه به نگهبانی آن مشغولند ، اما هکاتئوس با مشعل بیداری وارد آن غار شد تا نشان دهد نه دوزخی و نه دروازبانی در کار است و نقل است از همان ایام جدال مشعل بدستان با آنانیکه بدون دروازه و دوزخ زندگی نمی توانند ، آغاز شد که به باور این قلم ، دکتر مهرداد مشایخی و روشنفکرانی چون او که هم اکنون از سرچشمه دانش آنها بیگانگان سیراب می گردنند از مشعل بدستان بوده و هستند. هر روز زین خراب غم آباد می روند Copyright: gooya.com 2016
|