روايت ۲۴۰ روز صبر و مقاومت ميرحسين و خانواده در گفت و گو با فرزندان، کلمه
کلمه - زهرا صدر: دختران ميرحسين موسوی و زهرا رهنورد می گويند که بيش از ۵۰ روز است (اين گفتگو ۵ روز پيش صورت گرفته است، هم اکنون ۵۵ روز از اين بی خبری می گذرد) که کوچکترين ارتباطی با پدر و مادر خود نداشته اند. آنها می دانند که اين قطع ارتباط به دليل برخورد قاطع پدر و مادرشان با يکی از مقامات قضايی و هم چنين خبری شدن بخشی از صحبت های ايشان در گزارشی به رسانه ها از سوی فرزندان اين دو رهبر جنبش سبز بوده است.
به اعتقاد آنان ماموران بيشتر از اينکه نمی خواهند اخبار به ايشان برسد نگران هستند که صدای پدر و مادرشان به مردم برسد.
فرزندان آقای موسوی و خانم رهنورد در گفت و گوی خود با کلمه سخنان پدرشان خطاب به آن مقام قضايی را بازگو می کنند که می گفت: “من از سه نقطه های خبرها و جاهای خالی آن خبرهای واقعی را می فهمم…”.
دختران اين دو همراه زندانی جنبش سبز با تشريح روزهای گذشته بر خود و خانواده های خود و برخورد ماموران امنيتی در دوران زندان پدر و مادرشان می گويند: يکی از مامورها جمله ای دارد که مدام تکرارش می کند و ما هر بار فکر می کنيم که يک مرد! واقعا از اينکه به يک دختر اين جمله را می گويد احساس قدرت می کند؟ مرتب می گويد “اين گردن من رو می بينيد تبر نمی تواند آن را بزند. مثل کوه می ماند.” يا مثلا مدام می گويد “من از موضع قدرت دارم با شما صحبت می کنم ما از راس حکومتيم!”.
به آنها گفته اند اگر مقام قضايی اجازه دهد ما هم اجازه ديدار می دهيم. اما حالا فرزندان ميرحسين و رهنورد می گويند: “ما از پيگيری ديدار هم منصرف شديم. خدايی هم هست . پدر و مادرمان ما را برای روزهايی سخت تر آماده کرده بودند. اينجور وقت ها بين خودمان می گوييم دل ما کنار دل های منتظر و نگران ساير خانواده هايی که اسيری در بند دارند.”
گفت و گوی کلمه با دختران ميرحسين موسوی و زهرا رهنورد که حدود ۸ ماه است در زندان عالی ترين مقامات به سر می برند پيش روی شماست:
آخرين خبری که از آقای مهندس و خانم دکتر داريد چيست؟
بعد از گفتگوی قاطع پدر با يکی از مسئولان قضايی در ماه رمضان در خانه ی يکی از ما، به طور کلی ارتباطمان با پدر و مادر قطع شده است. بيش از ۵۰ روز است که ما هيچ نوع ارتباطی با آنها نداريم. اما چند روز پيش، عصر پنجاهمين روز بی خبری مطلق، با پدر بزرگ و مادربزرگم تماس گرفته و گفته اند که ما خوبيم. همين حرفهای هميشگی. همچنين يکی از اقوام را با دلايل خاص خود انتخاب کردند و در همان روز ديدار دادند. اما ما سه نفر همچنان از شنيدن صدای پدر و مادر يا ديدارشان به طور مطلق محروميم. البته فردی که با ايشان ديدار داشت خبر داد که آنها در سلامت کامل هستند و روحيه خوبی هم داشته اند.
يعنی معتقديد چون آقای مهندس روی خوش به آن مقام قضايی نشان ندادند ارتباط شما را دوباره قطع کردند؟
البته فکر می کنيم اين قطع ارتباط دو دليل داشت، هم برخورد پدر و مادرمان بود و هم اينکه ما گزارش آن ديدار را داديم و بخشی از صحبت های ايشان را خبری کرديم که باعث شد عصبانی شوند. به هرحال در روش جديد که اتخاذ کردند با ملاقات دادن به کسانی که خود می خواهند (که آن هم تازه بعد از ۷ هفته بی خبری مطلق و تنها يک بار بوده است) تبليغات مورد نظر که دادن ديدار به خانواده است را فراهم می کنند اما واقعيت چيز ديگری است.
دليل ناراحتی آن روز آقای مهندس و برخورد قاطع ايشان با آن مقام قضايی چه بود؟
در واقع به نظر ما پدر را آورده بودند خارج از پاستور که ببينند می توانند در خانه ی دخترشان با ايشان حرف بزنند و با گفتگو به توافقی برسند، که پدرم با آن برخورد راه هر گونه صحبت از آن جنس که آن ها می خواستند را از همان ابتدا بست.
در آخرين ملاقات از لحاظ روحی و جسمی خانم دکتر و آقای مهندس را چطور ديديد؟
از نظر روحی که عالی هستند. حتی چند بار جلوی ما وقتی گفته می شد که انشاالله زودتر آزاد می شويد و همه چيز تمام می شود، مادرمان می گفت نه، ما آزاديمان را در کنار باقی زندانيان سياسی می خواهيم. اين را هم خيلی محکم و با استقامت می گفت. چيزی که ما ديديم و درک کرديم اين بود که خيلی شوق زندگی و ادامه راه داشتند.
پدر و مادر ما هر دو پيش از زندان در سلامت کامل بودند. آن همه فعاليت ها و چکاپ های منظم و مرسوم هم دال بر سلامتی کامل آنها بود. بعد از بازداشتشان نيز به خصوص در آخرين ديدار، به نظر ما لاغری ای که در ماه های سوم تا پنجم زندان محسوس بود کاملا برطرف شده بود. با اينکه در ماه رمضان بود و هر دو روزه بودند از نظر جسمی بهتر شده و کلا خوب بودند. ما وقتی به بابا درباره ی شايعات منتشر شده در سايت ها و روزنامه های طرفدار حاکميت گفتيم و اين که گفته می شود که حال جسمی شما خوب نيست، ايشان تاکيد کردند که همه ی اين ها دروغ است و ما هيچ مشکلی نداريم و خوب هستيم، ما خودمان فکر می کنيم اين خبرها برون فکنی است يک جور شلوغ کردن برای انحراف افکار از واقعيات و خبرهايی که الان هست و همه می دانيم .
هنوز پزشک مورد اعتماد شما نتواسته پرونده ی پزشکی ايشان را ببيند؟
نه ما هر چه اصرار می کنيم اجازه نمی دهند که ما پرونده ی پزشکی ايشان را ببينيم. رييس زندان بان ها می گفت ما يک تيم پزشکی قوی داريم. و وقتی ما گفتيم که به تيم شما اطمينانی نداريم همانطور که به خود شما اطمينان نداريم، گفت اين درد شماست که اطمينان نداريد!.
فشارها هنوز بر خانم دکتر و آقای مهندس وجود دارد؟ شرايط زندگی ايشان چطور است؟
سه ماه اول که ظاهرا خيلی سنگين بود، البته اين که دقيقا بر اين دو چه گذشت را هنوز به ما نگفته اند، ما هم خيلی تمايل نداريم بپرسيم. طبيعی است که آنها هم برای آرمش ما نخواهند شرحی دهند. اما چيزهايی که اتفاقی می ديديم يا می شنيديم اين بود که مثلا متوجه شديم به پنجره های خانه آهن جوش داده اند. تمام فضای کوچه و خانه پر از دوربين و نورافکن است و آنها در يک طبقه با درها و پنجره های جوش داده بدون هيچ گونه ارتباطی با بيرون حبس بوده اند و…
اما به طور کلی اين برخوردها برای ما سخت است و گرنه مثلا پدرمان تاکيد داشت که با همه ی اين فشارها هم اذيت نمی شوند و از اين که در راه هدف و آرمان والای خود گام بر داشته اند خدا را شاکرند. فشارها الان همين عدم ارتباطات و بی خبری های مطلق و طولانی است آن هم در حالی که مدام خبرهای دروغ در مورد ما سه تا به آنها می دهند يا به آنها می گويند که ما را به خاطر همين دو تا خبر شکسته بسته بازداشت می کنند. يا اينکه پدر جز در روز فوت پدرش آن هم تنها بيست دقيقه در يک فضای پرفشار و فوق العاده امنيتی با انبوهی مامور هيچ يک از اعضای خانواده اش را نديده است.
به لحاظ حسی چطور؟ دوری شما و خصوصا نوه ها را تحمل می کنند؟ در اين مدت ابراز دلتنگی داشته اند؟
همه ی ما انسان هستيم و دلتنگی های خودمان را داريم. آدم اگر عاطفه نداشته باشد که آدم نمی شود. قطعا پدر و مادر ما هم دلتنگ می شوند و دوست دارند دوباره دور هم جمع شويم کدام پدر و مادر يا پدر بزرگ مادربزرگی دوست دارد و به اختيار دوری از عزيزانش را انتخاب می کند؟ اما خب انگيزه و هدف آنقدر ارزشمند است که تحمل اين دوران را راحت تر می کند. اوايل ماه رمضان که پدرمان بعد از يک مدت خيلی طولانی زنگ زدند، گفتيم “بابا خيلی دلمان تنگ شده” گفت “منم خيلی دلم برای شما ها تنگ شده اما اشکالی ندارد، من اينجا و شما هم آنجا با دل های تنگ دعا کنيد دعای دل تنگ اثرگذارتر است. اشک های ما جمع، دعا هايمان اثرگذار و دلهايمان با صفا تر می شود.”
آيا فشارها بر شما و خانواده کمتر شده يا هنوز هم در همان شرايط امنيتی اوايل زندان هستيد؟
نه ما هنوز در همان شرايطيم. آنها ما را حتی در دوره ای برای انکار خبرهای رسانه های سبز تحت فشار گذاشتند.
يکی از مامورها جمله ای دارد که مدام تکرارش می کند و ما هر بار فکر می کنيم که يک مرد! واقعا از اينکه به يک دختر اين جمله را می گويد احساس قدرت می کند؟ مرتب می گويد “اين گردن من رو می بينيد تبر نمی تواند آن را بزند. مثل کوه می ماند.” يا مثلا مدام می گويد “من از موضع قدرت دارم با شما صحبت می کنم ما از راس حکومتيم!”
يکی ديگر از تهديد ها و فشار ها هميشه اين بوده است که مدام می گويند شما حق حرف زدن نداريد و تهديدهای هميشگی اين است که می اندازيمتان زندان و می بريمتان پيش قاضی. پرونده قضايی داريد و هی برگ به برگه هايش اضافه می کنيد. کارهای شما تبعات شغلی دارد. اخراج می شويد و…
در گذشته اعضای ديگر خانواده که کوچکترين ارتباطی با آقای مهندس و خانم دکتر داشتند توسط نيروهای امنيتی تحت فشار قرار می گرفتند. الان هم اوضاع به همان شکل است؟
بله کاملا. هر کاری که ما انجام می دهيم بلافاصله شروع می کنند بقيه اعضای فاميل و خانواده را اذيت می کنند. وقتی اعتراض می کنند که مگر ما چه کرده ايم می گويند که ما می دانيم کاری نکرديد اما اين برخوردها به خاطر اين است که دختران خانم رهنورد خبری داده اند يا با کسی ديدار داشته اند. بقيه ی اعضای خانواده هم مرتب دچار مشکل می شوند تقريبا کسی نمانده که اذيتش نکرده باشند. بدتر از همه اينکه به سراغ دوستانمان هم رفته اند. يکی را در کنکور رد می کنند. يکی را بازداشت، يکی را اخراج، يکی را دادگاهی و … به همه ما می گويند که با منافقين در ارتباطيم! خدا را شکر که گروه های خائن و تروريست مثل منافقين يا ساير گروه های فرصت طلب و مطرود، تمام مدت مشغول تصفيه حساب و کينه ورزی و توهين نسبت به پدر و مادر ما هستند و دشمنی آنها و خط قرمزهای پدر و مادر و همه خانواده هم روشن بوده و هست.
غير از اينکه در ارتباط با ماموران و مسئولان قضايی آزارهايی وجود دارد، خودتان و زندگی شخصی و کاريتان هم تحت تاثير اين ماجراها قرار گرفته است؟
فشارها که خيلی شديد است. مرتب تهديد به اخراج از کار و تهديدهای ديگر می شويم، وقتی در خيابان می رويم می بينيم که پشت سرمان هستند. حتی زمانی که جايی می رويم می آيند دنبالمان. نامه های ممنوع الخروجی ما هم که از دادگاه انقلاب آمده است. ما همه ممنوع الخروجيم از دادگاه انقلاب و با امضای يکی از مسئولين اوين که اخيرا ممنوع الخروجی سه تايمان که باز تمديد شده و بقيه هم احتمالا همين چند روزه به دستمان می رسد. نمی دانم چرا فکر می کنند ممکن است با اين اوضاع ما خانواده خود را تنها بگذاريم و برويم. اصلا کجا برويم مگر جای امنی هم وجود دارد؟
غير از اين از وزارت اطلاعات نامه بر پرونده کاری ما قرار داده شده که هرگونه تغيير و تبديل وضعيت پرونده شغلی فرزندان موسوی فعلا غير ممکن است. نشست ها و گفتگوها (بازجويی ها) تلفنی و غير تلفنی هم که بوده است.
آيا خبرها به آقای موسوی می رسد؟ به طور کلی چه اطلاعات و اخباری و از کجا در اختيارشان قرار می گيرد؟
اينکه با چه فيلتری خبرها را به ايشان می دهند را ما نمی دانيم اما همانطور که قبلا هم گفته شد پدرمان گفت که “با شنيدن يک جمله می شود فهميد که در کشور و دنيا چه می گذرد؟ من يک سياستمدارم و پير اين راهم. وقتی شما خبری را نصفه نيمه به من می دهيد من می فهمم که چه وقت هايی راست می گوييد و چه زمان هايی عکس خبر را به من می دهيد.”
يکبار هم تاکيد کردند که “من از سه نقطه های خبرهای شما و جاهای خالی آن خبرهای واقعی را می فهمم. به همين دليل هم درباره وقايع منطقه و خيزش های آن، با همان نگاه خودشان تحليل هايی داشتند که شبيه همان تحليل های پيش از بازداشتشان بود.”
کوچکترين شناخت از آقای مهندس اين نکته هايی گفتيد را بر هر کس آشکار می کند. به نظر شما دليل اين رفتارها چيست؟
نبايد فراموش کنيم که اينها بيشتر از اينکه نمی خواهند اخبار به ايشان برسد نگران هستند که تحليل ها و صدای پدر و مادرمان به مردم برسد. و نکته ی ديگر هم اينکه اين اميد را دارند که وقتی ما و ايشان تحت فشار هستيم امکان دارد که کم بياوريم و جايی پايمان بلغزد. اين دفعه بابا به مامورها گفتند “می خواهند ذهن من را سفيد کنند اما ذهن من و ذهن خانم رهنورد هرگز در برابر شما سفيد نخواهد شد.”
پس در واقع در جريان اخبار قرار دارند.
کاملا فيلتر شده. مثلا درباره ی اخبار منطقه، بحرين را کاملا شنيده بودند اما مثلا درباره ی اخبار سوريه هيچ چيزی به ايشان گفته نشده بود. اطلاعات ايشان از هوش خودشان و به قول خودش از چيدن اخبار کنار يکديگر است که مثل پازلی آنها را کنارهم می گذارد.
برای اينکه شما اخبار را منتقل کنيد منعی ايجاد نمی شود؟
چرا. شديدا. در ملاقات های اندکی که داده بودند هر بار به ما هشدار تند داده اند که اصلا صحبت سياسی نکنيد و فقط درباره ی مسائل خانوادگی حرف بزنيد. آنها هميشه به ما می گفتند که حرف سياسی شما باعث قطع همه ارتباطات می شود آنها در اين مورد واقعا راست گفته و وفای به عهد کرده اند فعلا! اما خب بالاخره الان همه چيز به جامعه و سياست بر می گردد. مثلا يک بار داشتيم در مورد يارانه ها صحبت می کرديم که زندان بانان کلافه شده بودند و می خواستند اين بحث قطع شود و مدام وسط حرف های ما می پريدند و جملاتی از يکی از مسئولين را نقل می کردند که يک دفعه پدرمان خطاب به او گفتند “به مقام کسی کاری ندارم. مساله ای که مهم است اين است که وضعيت يارانه ها دارد مردم را له می کند و وضعيت اقتصادی اسفناک است. اين ظلم است و يادتان نرود که سنت الهی در مورد نتيجه ظلم تغيير ناپذير است.”
آيا در مکالمات زندان بان ها و ماموران با شما هم، بازداشت خانگی اين دو عزيز انکار می شود؟
آنها که مدام می گويند جای پدر و مادر شما خيلی عالی و خوب است. ما مواظبشان هستيم و صد در صد جانشان را حفظ می کنيم! از آن طرف هم البته در ملاقات ها مادرم هر دفعه اين موضوع را به روی مامورها می آورند. می گويند “اين فضايی که ما را در آن حبس کرده ايد چيست؟ آقای … زندان است نه؟” و آنها غالبا اعتراض می کند که خانم رهنورد قرار شد نگوييد زندان. اما مادرم از هر فرصتی برای اينکه تذکر دهد در زندان محصورند استفاده می کنند. مثلا می گويند “اين زندانی که ما در آن هستيم اينجوری است و ما از وقتی که در زندانيم فلان و چنان.”
ماموران از چه واژه ای به جای زندان استفاده می کنند؟
ماموران اصلا سعی می کنند درباره اش حرف نزنند. ولی بار آخر يعنی همان ۵۰ روز پيش گفتند حفظ نظام برای ما از هر چيز مهم تر است و الان هم نظام تشخيص داده که شرايط به اين شکل باشد. و باز هم اسم “شرايط” را نگفتند. ولی مادر و پدر ما تاکيد دارند که اين زندان است چون تمام درها و پنچره ها آهن دارد و ماموران هم هر موقع دلشان بخواهد توی خانه هستند. البته اگر الان در خانه باشند چون ما نزديک هشت هفته است که نمی دانيم کجا هستند.
ملاقات ها به چه شکل برگزار می شود؟
چند بار در ابتدا ما را داخل يک ساختمان ديگر بردند. داخل اتاق همين شخصی که ظاهرا مسئول زندان بان هاست. يک اتاق کوچک هم هست که خودش می نشيند آنجا و يک مامور زن هم هميشه چسبيده به مادرم و حتی موقع وضو گرفتن هم لباس او را رها نمی کند و مامورهای ديگر هم که هستند. بعد هم ما را بردند داخل حياط. دفعه سومش وقتی بود که برای هدی صابر زندانی ها اعتصاب کرده بودند و برای اين قضيه هم ما ۲ خط نوشته بوديم. وقتی رفتيم آن آقا گفت ديگر حياط تمام شد. ديگر حياط بی حياط.
مردم می خواهند بدانند که آيا آقای موسوی و خانم رهنورد در منزل خودشان هستند يا جای ديگر.
ما خودمان هم دقيق نمی دانيم. دو-سه ماه پيش که آن بار هم برای ۴۰ روز ناپديد شده بودند رفتيم دم خانه پدرمان. بيرون در های آهنی نصب شده سر کوچه زنگ گذاشته اند، وقتی زنگ زديم يکی جواب داد. گفتيم که ما می خواهيم از مهندس موسوی خبر بگيريم. گفت شما؟ گفتيم ما دخترانشان هستيم. گفت کدام مهندس موسوی؟ اينجا مهندس موسوی نداريم. اينجا خانه ی ماست. گفتيم اينجا کوچه اختر بوده و شما آن را بسته ايد. اين بن بست کوچک تنها يک خانه دارد که آن هم خانه پدری ما بود يک زمانی! از ما اصرار بود و از آنها انکار که اينجا مهندس موسوی نداريم. باز چند روز پيش هم رفتيم گفتند بعدا اگر مقام قضايی اجازه دهد ديدار می دهيم ما هم منصرف شديم لزومی ندارد. خدايی هم هست و ما هم خيلی پيشتر پيش بينی اين روزها را کرده بوديم و پدر و مادرمان ما را برای روزهايی سخت تر آماده کرده بودند. اينجور وقت ها بين خودمان می گوييم دل ما کنار دل های منتظر و نگران ساير خانواده هايی که اسيری در بند دارند.
در اين مدت مردم چقدر با شما در تماس بوده اند؟
ما خودمان با هيچ کس ارتباط نداشتيم. قبلاهميشه به ما می گفتند وارد کارهای سياسی نشويد. خودمان هم تمايلی به سر و صدا نداشتيم نه اينکه غافل باشيم چون به هرحال در يک خانواده سياسی همه چيز از سياست و دنيای آن متاثر است. بنابراين ما ارتباطی با کسی نداشتيم. ولی خب الان بعد از اين حصر هر جا می رويم دوستان، همکاران آشنايان و هر کس که بشناسد با مهر و محبت برخورد و ابراز دوستی می کند. و برای وضعيت والدينمان ابراز نگرانی می کنند.
با توجه به موقعيت آقای مهندس بعد از انقلاب آيا هيچ کدام از مسئولان جويای احوال شما و ايشان شده اند؟
فقط آقای خاتمی تماس داشتند و هم به مادر بزرگم و هم به عمه و عمويم سر زدند. البته بعضی از مراجع بزرگوار و يا دوستان ديگر هم غير حضوری احوالپرس بوده اند که از همه ممنونيم.
اگر بخواهيم برگرديم به مواضع اين دو عزيز فکر می کنيد که موضع آقای مهندس و خانم دکتر در مقابل مسايلی مثل شهادت هاله سحابی، اجرای احکام شلاق برای جوانان منتقد و يا حکم سنگين نرگس محمدی و خانم ستوده و … چيست؟
اگرچه ما جای آنها نيستيم و نمی توانيم هم جای آنها صحبت کنيم اما قطعا اگر آنها در زندان نبودند، موضع گيری قاطعی می کردند. مادرمان به طور خاص هميشه در مورد مسايل مربوط به زنان فعال بوده اند. يک وجه اين قضيه در دفاع از حق هست. آنها زندگی خودشان را هم برای احقاق حق گذاشتند. درواقع تمام سالهای زندگی مشترک هر دو پيش و پس از انقلاب با همين دغدغه ها همراه بوده است. اما جدای از همه اينها مسايل عاطفی هم هست. در مورد مادرم باز می دانيم که با فعالان حقوق زن روابطی خيلی دوستانه داشت. او گلدان های خانه را هم به اسم آنها نام گذاشته بود به خصوص آنهايی که در زندان هستند. برای آنها دلتنگ بود و مدام يادشان می کرد. يا اينکه شهيد هاله را خيلی دوست داشت و هر وقت از خاطرات فعاليتهای سياسی قبل انقلاب حرفی بود زياد اتفاق می افتاد که خاطراتی از خانواده بزرگواش و شخصيت دوست داشتنی و شيرين و هوشمند او می گفت. مگر می شد دوستی ها و چنين پروازی را بی توجه از کنارش گذشت؟ يا موارد ديگر مانند اينها..
در شبکه های اجتماعی موجی به راه افتاد از کتابی که آقای مهندس پيشنهاد خواندنش را داده بودند، ماجرای آن چه بود؟
در يکی از ملاقات ها پدر با تاکيد پرسيدند که کتاب گزارش يک آدم ربايی را خوانديد؟ ما گفتيم نه. گفتند اين کتاب خيلی سياسی است و شبيه اتفاقی است که بر ما گذشته است. آن جلسه گذشت و ما اسم کتاب را فراموش کرديم. دفعه ی بعد وقت خداحافظی يک دفعه يادمان آمد که دوباره نام کتاب را بپرسيم. اسم کتاب را در گوش يکی از ما تکرار کردند. رفتارشان خيلی هشدار آميز و محتاطانه بود و ما حس کرديم پيامی دارد. مخفی گفتنشان به نظر ما پيام داشت.
در آخر کلامی با مردم داريد؟
واقعيت اين است که در اين هشت ماه فشارهای زيادی به ما تحميل شده که خيلی از آنها گفتنی و ديدنی نيست شايد برخی گلايه ها هم که می شود در مورد کم بودن و يا دير رسيدن خبرهای مربوط به پدر و مادرمان ناشی از همين مساله باشد که خيلی چيزها را در برخی اوقات نمی توان گفت. اين مساله ما و خانواده محترم آقای کروبی است که برای ما چون پدر و مادر خودمان عزيزند. دل های ما کنار خانوادهايی است که عزيزانشان ديگر پيششان برنمی گردند. کسانی که عزيزی دربند دارند. هر چه ما می گوييم جنبه اطلاع رسانی دارد و اينکه وظيفه دختر بودن خودمان را انجام دهيم. هر موقع که مساله برايمان خيلی بزرگ می شود می گوييم که کسان ديگری هستند که سالها است با اين مصائب دست به گريبانند. بازهم از همه مهربانانی که ياد ما کردند و دعای خيرشان روزهای سخت اين ۸ ماه را گذشتنی کرد سپاسگزاريم. از دوستان بسيار عزيز سايت کلمه هم که واقعا يارانی مهربان و دلسوزند سپاسگزاريم.