سه شنبه 4 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هادی جعفری از ياران حسن آيت: می‌گفت در آينده مبارزه با موسوی از مبارزه با شاه سخت‌تر است، رجانيوز

هادی جعفری از نزديکان شهيد آيت بسيار خوش‌کلام است. او که از اعضای حزب زحمت‌کشان بوده، در اين گفت‌وگو به زوايای ناگفته زندگی سياسی شهيد دکتر حسن آيت می‌پردازد.

شما از چه مقطعی و چگونه با شهيد دکتر آيت آشنا شديد و چه ويژگی‌هايی را در وجود ايشان ديديد؟

در پاسخ به شما بايد بگويم زمانی که آقای سيد اسماعيل طباطبايی مأموريت پيدا کردند که شاخه حزب زحمتکشان ورامين را تشکيل بدهند...

چه سالی؟

سال ۱۳۲۹. ما عضو سازمان جوانان حزب زحمتکشان شديم. برای آقای طباطبايی نوعی پرونده‌سازی کرده بودند و بنده هم با ايشان هم‌پرونده بودم.

اجمالاً چه اتفاقی برای ايشان افتاد؟

انتخابات هیأت مديره شرکت برق بود و تقلب آشکاری در اين انتخابات شد. ايشان در اواخر شمارش آرا متوجه اين تقلب شد و در نتيجه از سوی طرفين، درگيری پيش آمد. ايشان به عنوان اعتراض همراه ۱۵ نفر به پاسگاه ژاندارمری رفتند و با آن وضعی که با مالکين داشتند، تقريباً همانجا در دام افتادند؛ يعنی آنها صحنه و صورت قتلی را ترتيب دادند که مالکين از شهرری تا گرمسار، کميته مالکين تشکيل داده بودند و در ضعف عجيبی بودند، مخصوصاً حزب توده هم در آنجا از بين رفته بود.

ما همراه ايشان تقريباً با پای خودمان رفتيم و در دام افتاديم، چون ديگر نگذاشتند از آنجا بيرون بياييم. متأسفانه در آن درگيری يک نفر کشته شد و بهانه خوبی به دست مالکين افتاد و گفتند قتل صورت گرفته است! آقای طباطبايی در چهار دادگاه به اعدام محکوم و بعد تبديل به حبس ابد شد و بعد هم ۱۵ سال زندان کشيد و بعد آزاد شد.

اين درگيری در سال ۳۴ روی داد و من در سال ۳۵ از زندان آزاد شدم. وقتی از زندان بيرون آمدم، ديگر در ورامين تشکيلات حزب نبود، به همين دليل من منشی يک حوزه از حزب زحمتکشان در تهران و با دکتر آيت در آنجا آشنا شدم، البته آشنايی در اين حد که هم‌ديگر را می‌ديديم، ولی صحبت و آشنايی بيشتر در سال ۴۲ اتفاق افتاد، چون قبل از آن محصل و هر يک مشغول فعاليت‌های درسی خود بوديم.

در سال ۳۵ که با آيت آشنا شديد و او در حزب زحمتکشان فعاليت داشت، رفتارش از نظر پيگيری مطالعات در عرصه‌های گوناگون و نيز شور فعاليت‌های سياسی چگونه بود؟

چون دانشجو بود، در حوزه دانشجويان حزب خيلی پرشور فعاليت می‌کرد، به‌طوری که در اين زمينه، انگشت‌نما بود. در دانشگاه سخنرانی و با مطبوعات مصاحبه می‌کرد و داشت در شورای مرکزی حزب هم نقشی پيدا می‌کرد. من گرفتار تحصيلم بودم و فقط موقع جلسات حزب از ورامين به تهران می‌آمدم. اين روند ادامه داشت تا اينکه در سال ۴۲ از دامغان عازم خدمت شد.

چرا؟

در سراسر ايران نفری ۱۰ تومان از حقوق معلم‌ها کم می‌کردند که قرآن آريامهری بخرند! ايشان شکايت کرد که بدون وکالت کتبی يک کارمند، نمی‌شود از حقوق او کسر کرد. اين اقدام ايشان خيلی برای مسئولين تعجب‌آور بود، چون شجاعت خاصی را می‌طلبيد. به‌طور مشخص ساواک دخالت کرد و ايشان کارش به ديوانعالی کشور کشيد و در نهايت پيروز شد و ۱۰ تومان را پس گرفت!

اين قضيه برای ساواک دامغان گران تمام شد. آنها به تلافی اين شکست، برنامه‌ای را که اصلاً به گروه خون آيت نمی‌خورد، طراحی کردند. آنها سعی کردند تا شايع کنند که او سر کلاس دخترانه، دختری را بوسيده است! احمد سلامتيان در روز رأی اعتماد به اعتبارنامه آيت در مجلس، همين قضيه را علم کرد! به هر حال پس از پيروزی انقلاب در مجلس اول، من در ۱۵ خرداد ۴۲ متواری بودم و در تابستان سال ۴۲ دائماً با هم بوديم که از آن دوره خاطره‌های مخصوصی دارم.

در فعاليت‌های مبارزاتی مربوط به جريان ۱۵ خرداد ايشان چقدر ساعی و مجد ديديد و در فعاليت‌های حزب در آن مقطع، از جمله اعلام مرجعيت امام، مرحوم آيت چقدر نقش داشت؟

۳۲ روز بعد از ۱۵ خرداد بود که اعلاميه حزب در حمايت از مرجعيت امام خمينی(ره) نوشته شد، اين درحالی بود که عده‌ای از مراجع و روحانيون به شهرری آمده بودند و تقريباً نتيجه‌ای نگرفته بودند. خاطرم هست آقای حجتی کرمانی می‌گفت با ۲۵۰ يا ۴۰۰ نفر به عنوان اعتراض به شهرری آمديم، ولی تا چند ماه نه جلسه‌ای تشکيل نه چيزی نوشته شد و اولين قلم را حزب زحمتکشان و اين قدم را حزب شما بود که برداشت.

می‌دانيد که علم ۱۵ نفر از مراجع و روحانيون را دستگير کرد و معنای اين دستگيری می‌توانست اعدام هم باشد و اين مطلب در حزب جرقه‌ای را ايجاد کرد. آيت از آموزش و پرورش دامغان منتظر خدمت شده بود و من هم متواری بودم و لذا شب و روز با هم بوديم. خاطرم هست يک نامه با مرکب بنفش دست آيت بود و گفت می‌خواهم ببرم مشهد و بدهم آقای ميلانی امضا کند.

اعلاميه حمايت مرجعيت امام؟

بله، چندنفر امضا کرده بودند و آيت برای گرفتن امضای آقای ميلانی می‌خواست به مشهد برود. من هم که محل زندگی‌ام لو رفته بود و دائماً با مأمورين جنگ و گريز داشتم. در جريان ۱۵ خرداد، اين فعاليت را از ايشان ديدم.

به گفت‌وگوهايی که در جريان ۱۵ خرداد با ايشان داشتيد، اشاره کرديد. اين اتفاق چه تأثيری در فکر و انديشه سياسی آيت گذاشته بود و از آن گفت‌وگوها چه خاطراتی داريد؟

چيز زيادی نيست، همين قدر می‌دانم که ايشان به خاطر نامه مصونيت دادن به امام(ره) دائماً در فعاليت بود. ضمن اينکه کم کم داشت به اين نتيجه می‌رسيد که با اين رژيم جز با زبان زور نمی‌شود سخن گفت. اين را در آن روزها و متأثر از شرايط موجود بارها ابراز می‌کرد و بعدها علنی شد.

شواهد نشان می‌دهند که مرحوم آيت فضای سازمانی حزب زحمتکشان را پاسخگوی شور و تحرک خودش برای مبارزه با رژيم نمی‌ديد. در همين راستا نامه‌ای به دکتر بقايی نوشته و نيز سخنانی که از او نقل می‌شود، اين نکته را نشان می‌دهد.

چه شد که به‌تدريج آيت با تفکر حاکم بر حزب زحمتکشان زاويه پيدا کرد که نهايتاً هم به بيرون رفتن يا اخراج او منتهی شد؟

در بيان علل اين تصميم، آيت با من خصوصی‌تر از ديگران بود. عيد سال ۴۳ در بالکن حزب نشسته بوديم و من تازه از زندان آمده بودم، گفت: «بايد يک برنامه ۲۰ ساله ريخت». گفتم: «۲۰ سال؟!» گفت: «در مقايسه با ۲۵۰۰ سال، يک لحظه است» پرسيدم: «به چه شکلی؟» به من به خاطر پرونده طباطبايی اعتقاد داشت، چون من مطمئن بودم که طباطبايی قتل نکرده و در فرمانداری نظامی، با آنکه ۱۶ سال بيشتر نداشتم، آن قتل را گردن گرفتم! آيت يک مقدار شيفته اين ايثار من شده بود و می‌خواست مرا برای تشکيلات زيرزمينی ارتش عضوگيری کند.

قبلاً يک بار در مقاله‌ای نوشته بود که: طفلی ۱۰ ساله عليه مصدق وارد مبارزه شده... که منظورش من بودم و به هر صورت بر اساس اين سوابق به من اعتماد خاصی داشت و فکر کرد من می‌توانم عضو تشکيلات محرمانه‌اش در ارتش باشم. پرسيدم:«به چه شکل؟» گفت: «از طريق ارتش می‌شود. اگر رفقای خوبی داری که دارند ديپلم می‌گيرند، معرفی کن تا آنها را بفرستيم داخل ارتش».

در همين حد صحبت کرد. خيلی از اين حد جلوتر نمی‌رفت. من خيلی‌ها را به ايشان معرفی کردم. بعضی‌ها از ابتدا پذيرفته نشدند و يا بعد از ورود به ارتش به درد آيت نخوردند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ما در مشهد يک دوست و همکار فرهنگی به نام دلارام داشتيم که او هم منتظر خدمت شده و يک مغازه باز کرده بود. يک شب دو نفر نزد او می‌آيند. من آن شب در مشهد، مهمان کس ديگری بودم. آنها از طرف آيت يک نشانی می‌آورند و می‌گويند: «اگر يک بچه مسلمان سراغ داريد معرفی کنيد که يک وقتی که ما می‌آييم، اگر اين دکان بسته باشد، گرفتار مسافرخانه‌ها نشويم.» ايشان هم آنها را به من احاله داد. آن دو نفر شهيدان نامجو و کلاهدوز بودند! بعد از پيروزی انقلاب بود که اين دو نفر را شناختيم، در حالی که قبل از آن با هم در ارتباط بوديم. قبل از انقلاب من در خانه آيت ۵۰ بار با نامجو صبحانه خورده بودم، اما نميدانستم که او ارتشی است! آقای دکتر اسرافيليان معرف کلاهدوز شده بود و ايشان و آيت هر دو همفکر و نجفآبادی بودند. آيت مرحوم کلاهدوز و مرحوم نامجو را تشويق کرده بود که به ارتش بروند و مدارج را به سرعت طی کنند.

اين خاطره مشهد من مربوط به ۱۰ سال بعد از زمانی است که آيت گفت بايد بچه مسلمان‌های خوب را داخل ارتش فرستاد. آن موقع محسن، پسر کلاهدوز که سر جنازه پدرش سخنرانی کرد، هنوز نوزاد بود. يادم هست که پستانک او گم شده بود و بی‌قراری می‌کرد و مجبور شده بودند نصف شب بروند داروخانه و برايش بخرند!

اشاره کرديد که شهيدان کلاهدوز و نامجو را زياد در خانه آيت می‌ديديد. آيا از نوع همکاری آنها هم اطلاع داريد؟

من به‌طور مشخص مرحوم نامجو را زياد در منزل آيت می‌ديدم. يک بار ظهر عاشورای سال ۵۷ در منزل آيت نشسته بوديم و ناهار می‌خورديم. راديو روشن بود و پارازيت داشت. نامجو يک‌مرتبه ما را ساکت کرد و گفت: «ناهارخوری لويزان بود». از طريق پارازيت راديو به او اعلام اوليه شده بود که بخشی از برنامه‌‎ها اجرا شد. نامجو مسئول گارد جاويدان بود، يعنی تا اين حد پيش رفته بود. اين پارازيت را دوستان آيت در راديو انداخته بودند تا به اين وسيله خبر بدهند که در پادگان لويزان عملياتی که مورد نظر بود، انجام شده است.

منظورتان به رگبار بسته شدن فرماندهان ارتش در ناهارخوری پادگان لويزان توسط افسران وظيفه در روزهای اوج انقلاب است؟

بله، من از جزئيات آن جريان خبر نداشتم، اما اين حرف را از شهيد نامجو شنيدم. فکر می‌کنم طراحی اين ماجرا با نامجو و کلاهدوز بود. اتفاق بزرگی هم بود، چون می‌گفتند گارد جاويدان از افسران قس‌مخورده شاه تشکيل شده و نکته مهم اين بود که اين اتفاق در آنجا روی داد. از بسياری از مشکلات و حتی خون‌ريزی‌های بعدی جلوگيری کرد.

شواهد نشان می‌دهند که مرحوم آيت از سال ۴۲ به بعد به فکر مبارزات مسلحانه بود. از طرفی تا سال ۴۷ هم در حزب زحمتکشان بود، بنابراين در مقطعی هم که در حزب زحمتکشان بوده، بر خلاف مشی حزب مبنی بر قبول نداشتن مبارزه مسلحانه، به فکر نفوذ در ارتش و مبارزه مسلحانه بوده است. به نظر شما شبکه‌ای که در ارتش توسط ايشان به وجود آمد، چقدر در تسريع روند انقلاب نفوذ و تأثير داشت؟

خاطرم هست که آخر اسفند سال ۴۲، دکتر بقايی اعلاميه داد حالا که مدرسه فيضيه اين طور مورد حمله واقع شده و فقر و گرسنگی و بدبختی هست، ما امسال عيد نداريم و به عنوان اعتراض، يک روبان قرمز به شمع‌های سر سفره هفت‌سين می‌بنديم! چند روز بعد آيت گفت: «هزار سال هم که روبان قرمز ببنديم، چه خواهد شد؟» هر چند در آن روزها ظاهراً در حزب بود، اما عملاً از آن به بعد از حزب رفت. بعد هم که با آن نامه نود و چند صفحه‌ای که برای دکتر بقايی نوشت و اعتراض‌هايی که کرد، رسماً از سال ۴۶ از حزب رفت.

در سال‌هايی که مشغول ايجاد شبکه مخفی در ارتش بود، به ما گفته بود که نبايد دفتر تلفن داشته باشيم، چون اگر به دست مأمورين می‌افتاد مشکل ايجاد می‌شد. ميگفتند خودش ۳۰۰ تا شماره تلفن را حفظ بود.

او از همان مقطع، ساختار قانونی نظام جديدی را که بعد از رژيم پهلوی روی کار خواهد آمد، تنظيم کرده بود و ۱۴ ماده اعتراضی را در مورد نقاطی که در تشکيلات رژيم بايد دستخوش تحول شوند، نوشته بود که ما در گوشه و کنار کتاب‌هايمان نوشتيم. اين ۱۴ ماده در مجلس خبرگان در قانون اساسی گنجانده شد. يکی از آن مواد اين بود که امکان اصلاحات اساسی نيست، مگر با در دست گرفتن قدرت سياسی. قدرت سياسی از نظر او عبارت بود از راديو، تلويزيون و ارتش. بسياری از اينها هم به صورت رمزی نوشته می‌شدند، مثلاً نوشته بود بايد قانون سازمان ملل درست شود و ما می‌دانستيم سازمان ملل يعنی مجلس شورای ملی. ايشان در برنامه‌ريزی‌هايش به اين نتيجه رسيده بود که انقلاب در سال ۶۳ پيش می‌آيد و لذا وقتی در سال ۵۷ انقلاب شد، می‌گفت که پنج سال زودتر به ثمر رسيد! و اشکالاتی هم که پيدا شد به همين دليل بود.

نامه دکتر آيت به دکتر بقايی که محرمانه بود، پس اعضای حزب زحمتکشان چگونه متوجه شدند که او از حزب رفته است؟

به من به خاطر همان اتفاقی که در نوجوانی افتاد، اعتماد داشت و لذا قبل از اينکه نامه را به دکتر بقايی بدهد، نصفش را برای من خواند. گاهی اوقات هم حرف‌های جالبی می‌زد و مثلاً می‌گفت قضيه خيلی ساده است و در اين هفته می‌شود شاه را زد، اما وکلا و فرماندارها و مسئولينی که بايد عهده‌دار امور شوند، هنوز حاضر به قبول و انجام مسئوليت نيستند.

برای انجام عمليات زدن شاه دو نفر را انتخاب کرده بود، يکی من و يکی هم دلارام که در مشهد بود، از رفتارش متوجه شديم ما دو نفر را برای زدن شاه انتخاب کرده! معتقد بود بر اساس برنامه‌ای که طراحی کرده، اگر اوضاع به همان شکل پيش برود، می‌شود بدون آنکه کسی کشته شود، شاه را کنار گذاشت.

او با همه مبارزين خوشنام و مسلح آشنايی و همکاری نزديک داشت. خاطرم هست سه روز بعد از انقلاب بود که من و آقای دلارام و يک آقای ديگری در منزل دکتر آيت بوديم و گفتيم می‌خواهيم برويم ورامين. گفت من هم تا ميدان کندی با شما می‌آيم. نزديک چهارراه قصر که رسيديم، گفت من پياده می‌شوم و بعداً خودم می‌روم. وقتی پياده شد، گفت: «اگر می‌خواهی شيخ محمد را ببينی، اينجاست».

شهيد محمد منتظری؟

بله. همگی پياده شديم و همراهش رفتيم و به ساختمانی رسيديم که چند اتاق بزرگ با درهای تو در تو داشت و صدای شيخ محمد می‌آمد که داشت برای عده‌ای از جوان‌ها سخنرانی می‌کرد.

مقّرش بود؟

نه، آن روز جلسه سخنرانی در آنجا برگزار شده بود. يک عده از بچه‌های سازمان‌های آزادی‌بخش مثل مصر و لبنان و بقيه جاها را از طريق بندرعباس به تهران آورده بود و حالا برای جا روی دستش مانده بودند! من رئيس تربيت معلم در جاده پارچين بعد از دانشگاه ابوريحان بودم. محمد منتظری نامه‌ای به من نوشته بود که برای اينها فکر جايی کن. من هنوز آن نامه را دارم. من آنجا را دادم به محمد منتظری. تا ۱۰ سال بعد هم که به آنجا رفت و آمد می‌کردم، يک تابلوی سرمه‌ای رنگ را می‌ديدم که روی آن نوشته بودند حوزه علميه! گاهی هم بچه‌های سياه‌پوستی را می‌ديدم که کتاب دستشان است و وسط درخت‌ها راه می‌روند. مثل يک حوزه علميه بود، آنها تقريباً همان‌هايی بودند که آن روز شيخ با خودش آورده بود.

بعد از سخنرانی محمد منتظری همراه دکتر آيت رفتيم طبقه دو ساختمانی در چهار راه قصر و آيت رفت پشت تريبون. هفت، هشت نفری آنجا بودند، ولی کم کم حدود ۱۰۰ نفر وارد اين سالن شدند. دوست من به من گفت: «متوجه شدی؟ کوچک‌ترين‌شان سرگرد بود!» يک نفر آمد و با دوست من سلام و احوالپرسی کرد و گفتم: «شناختی؟ همانی است که ۱۰ سال پيش در مشهد آمد به سراغت». پرس و جو که کرديم، ديديم سرهنگ نامجوست. آيت واقعاً تشکيلات حساب‌شده‌ای را در ارتش راه‌انداخته بود. بعد آمديم و کاری که با شيخ محمد داشتيم انجام شد.

در نامه دکتر آيت به دکتر بقايی هست که بقايی به او لقب "خودسر" و "مخرب" داده بود. دليل بقايی برای دادن چنين القابی به مرحوم آيت چه بود؟

در نامه دکتر آيت خطاب به دکتر بقايی هست که با آنکه عده‌ای در حزب شرب خمر می‌کنند و بی‌بند و بار هستند و در فلان تاريخ در فلان دار و دسته بوده‌اند و الآن هم نفوذی هستند، باز هم من شما را انتخاب کردم! کسانی که حزب را از بين خواهند برد، اين رفقا هستند و اين اسباب شرمندگی شده.

هنوز هم چند تا از رفقا می‌گويند که آيت اسم ما را هم نوشته بود. دو عامل، دليل مخالفت آيت با مشی حزب زحمتکشان بود. يکی اينکه دکتر بقايی اصطلاحاً می‌گفت ما با شيشه شکستن مخالف هستيم و رهبر من گاندی است. منظورش مخالفت با مبارزه مسلحانه و حرکت در چارچوب قانون اساسی موجود بود. دکتر آيت می‌گفت به اين شکل به نتيجه نمی‌رسيم و بايد راديو و تلويزيون و ارتش را تصرف کرد.

ديگر اينکه همه رفقای حزب آدم‌های پايبندی نبودند و اين مسئله، آيت را آزار می‌داد، چون آيت آدم متدينی بود و به همين دليل به اين رفتارها و بعضی از تصميمات حزب انتقاد داشت. در نامه به دکتر بقايی هم نوشته که فلانی مشروب‌خوار است و آن يکی اين کارها را می‌کند و لذا حزب جای اينها نيست. از افراد بالای حزب هم نام برده بود.

يکی از ايرادات دکتر آيت به دکتر بقايی در آن‌‌ نامه اين است که او توسط يک عده افراد متملق احاطه شده و به نيروهای جوان و خلاق اجازه داده نمی‌شود که فضای حزب را به روز کنند و فضا را تغيير بدهند. آيا شما با اين نظر موافقيد؟

دکتر آيت به همين دلايل رفت، منتهی دکتر بقايی تقريباً به همه حرف‌ها گوش ميداد. خودش تقريباً نفوذی‌های ساواک در حزب را می‌شناخت و مثلاً می‌دانست که آن يکی مأمور اطلاعاتی است، ديگری بی‌قيد و بند است و امثالهم. اينها مسائلی نبودند که بقايی نداند. يک بار هفت، هشت، ده نفر بوديم و دکتر بقايی گفت: «آدم به حرف‌ها گوش می‌دهد. هر چه را دوست داشت، بر می‌دارد و هر چه را که دوست نداشت، دور می‌ريزد».

ظاهراً اعتقاد او اين بوده که من می‌دانم اين مأمور است، ولی اگر او را بيرون کنم، معلوم نيست مأمور بعدی را که در حزب نفوذ می‌دهند، بشود به اين آسانی‌ها تشخيص داد. دست‎کم حالا می‎دانيم چه کسانی مأمور هستند.

همين طور است. دائماً در اطراف او مأمورانی بودند که رفتارها و گفتارش را گزارش می‌دادند. بعدها که آيت ديگر به حزب نمی‌رفت، می‌گفت که دکتر بقايی خيلی هم از اين نفوذی‌ها استفاده می‌کرد و بعضی حرف‌ها را که عمداً می‌خواست منتشر و شايع کند، به اين افراد می‌سپرد که به کسی نگوييد!

آيا بی‌تفاوتی دکتر بقايی به اين مأمورانی که خبر می‌بردند، مورد انتقاد آيت بود؟

اين هم يکی از دلايل بود، ولی خيلی دليل پررنگی نبود. مخالفت اصلی آنها اين بود که دکتر بقايی مطلقاً شيشه شکستن و تخريب و مبارزات مسلحانه را قبول نداشت.

هنگامی که آيت از حزب زحمتکشان بيرون آمد، تنها راه نجات ايران را مبارزات مسلحانه می‌دانست. در آن زمان هم گروه‎هايی بودند که مشی مسلحانه داشتند؛ از قبيل مجاهدين و فداييان خلق چطور آيت به يکی از اين گروه‌ها ملحق نشد؟

آيت عميقاً مذهبی بود و اين مسئله هم قبل از هر چيز ريشه خانوادگی داشت. او در کلاس سوم ابتدايی يک روزنامه ديواری درست کرده و نوشته بود: نصر من الله و فتح قريب، ما با شاه مبارزه می‌کنيم و از اين حرف‌ها. به قول دکتر اسرافيليان يک صندوقچه آهنی داشت که تمام بريده جرايد و مطالب مورد نظرش را در آن جمع می‌کرد و هر جا که می‌رفت اين صندوقچه همراهش بود.

به نظر من چون آن گروه‌ها يا چپ بودند يا گرايش‌های چپی داشتند، آيت با آنها همکاری نکرد. او نسبت به چپگرايی و الحاد حساسيت زيادی داشت. او حتی از آيت‌الله طالقانی هم به خاطر دفاعی که قبل از انقلاب از مجاهدين می‌کرد، دلگير بود. اساساً تمامی گروه‌های چپ در تاريخ معاصر مأمور به جاسوسی بوده‌اند. يک روز هم ديديد که بالاخره کيانوری بعد از ۴۰ سال گفت که من جاسوس بوده‌ام. آيت در تشخيص مسائل آينده خيلی عجيب بود.

آيت در مواجهه با بنی‌صدر در مجلس خبرگان و بيشتر در مجلس شورای اسلامی بسيار جدی، پيگير و بی‌پروا بود. علت آن را در چه ميدانيد؟

آن روزهايی که اوج محبوبيت و بيا بروی بنی‌صدر بود، آيت عليه او حرف‌های تندی می‌زد، طوری که حتی رفت و آمد ما هم که دوست آيت بوديم بسيار دشوار شده بود و به قول آيت‌الله خزعلی کار به جايی رسيده بود که در مجلس، جواب سلام آيت را دادن هم جرم بود! آيت در آن شرايط فشار عجيب که همه از بنی‌صدر طرفداری می‌کردند، در پاسخ به سؤال من گفت: «چندان دور نيست روزی که بنی‌صدر فرار کند و برود. هر کار ديگری که بکنيم تبديل به قهرمان و اسطوره می‌شود. بايد صبر کرد تا خودش فرار کند و برود. اين واقعه در مجموع به نفع انقلاب تمام می‌شود».

اين حرف را در زمانی می‌زد که پايههای قدرت بنی‌صدر کاملاً محکم به نظر می‌رسيدند و راستش را بخواهيد حتی در آن لحظه خود من هم فکر کردم که تعادل روحی او به خورده! به‌قدری دقيق بود که می‌گفت بنی‌صدر به نام اتحاديه انجمن‌های اسلامی دانشجويان در اروپا تا به حال ۳۶ شماره نشريه منتشر کرده و حتی يکی از آنها محض شفا هم که شده با بسم‌الله شروع نشده!

به نظر شما علت مخالفت سرسختانه آيت با ملی‌گراها چه بود؟

الان خاطره‌ای به يادم آمد. سال ۴۳ در زندان بودم و شب عيد اعلاميه مانندی آورده بودند که يک طرف عکس امام بود و يک طرف عکس دکتر مصدق و کنار آن نوشته شده بود که عيد سعيد باستانی را تبريک می‌گوييم. ورقه را دست به دست گردانديم. دکتر سحابی بود و مهندس بازرگان و شيخ مصطفی رهنما که گفت اين عکس ۳۰ هزار فرانک می‌ارزد. آقای طالقانی گفت: «بده ببينم اين چيست که اين قدر ارزش دارد؟» آقای طالقانی نگاهی به آن انداخت و گفت: «يک ريال هم نمی‌ارزد!» آقای بازرگان پرسيد: «چرا حاج آقا؟» آقای طالقانی گفت: «ما تا به حال نديده‌ايم که آقای خمينی حتی يک بار بگويد مصدق و نديده‌ايم که مصدق حتی يک بار بگويد دين!».

از زندان که بيرون آمدم، اين ماجرا را برای آيت تعريف کردم. بعد از انقلاب يک روز به من گفت: «فهميدی چه شده؟ اين جماعت رفتند احمدآباد سر قبر مصدق و آقای طالقانی گفت مصدق مرد دين و سياست! مگر تو به من نگفتی توی زندان سر سفره اين طوری گفت؟».

بعد از انقلاب مليون می‌خواستند اين گونه القا کنند که انقلاب عملاً ادامه راه مصدق است و در واقع قصد داشتند امام را دور بزنند. آنها با ماشين‌های واحد دولتی بلند شدند و رفتند احمدآباد و مراسم برگزار کردند و بعد هم نام خيابان پهلوی را گذاشتند مصدق. آيت می‌گفت من اينها را رها نمی‌کنم و افشا خواهم کرد. می‌گفت اينها خيلی دارند سعی می‌کنند قضيه ۲۸ مرداد را کودتا بنامند، در حالی که مصدق عملاً مجلس را در روز ۲۴ مرداد از حیّز انتفاع خارج کرد و در غيبت مجلس که از اکثريت افتاده بود، دست شاه را برای عزل نخست وزير باز گذاشت. مهم‌تر اينکه اغلب افرادی را که در قضيه ۳۰ تير مورد اتهام بودند، در مناصب مهم نشاند، از جمله سرتيپ رياحی و سپهبد بختيار که وضعيتش معلوم بود. آيت در سخنرانی‌های خود به اين نکته اشاره کرده بود که کتاب‌های خيانت‌های اين جماعت را به‌زودی منتشر خواهد کرد.

به دنبال اين افشاگری‌ها طرف مقابل عليه او تبليغات شديدی به راه انداخت. اين جنجال در موعد بررسی اعتبارنامه او به اوج رسيد. به خواست آيت جلسات بحث در مورد اعتبارنامه وکالت او علنی برگزار شد. پس از افشاگری‌های آيت درباره پايمال شدن خون شهدای ۳۰ تير و قضيه رفراندوم مصدق و عزل او و... هنگامی که او به‌رغم تمام سمپاشی‌ها از مجلس رأی اعتماد گرفت، مليون درصدد توجيه رأی‌های کبود خود برآمدند، از جمله دکتر يزدی گفت من چون رئيس کميسيون تحقيق بودم، به دامغان رفتم و فهميدم که علت منتظر خدمت شدن ايشان در آنجا همان چيزی بوده که آنها عنوان کرده‌اند!

اين افشاگريها و مخصوصاً تأکيد او بر اينکه اسناد و تحليل‌های مربوط به نهضت ملی چاپ و ارائه خواهد شد، بديهی است که او را از طرف ملی‌گراها در معرض خطر قرار داد. به نظر من آيت در اين مورد عجله کرد. آيت زرنگ‌تر از اين حرف‌ها بود و نبايد اين طور آشکارا اعلام می‎کرد که اينها منتشر خواهد شد.

يکی از بهتان‌هايی که به دکتر آيت می‌زنند اين است که حزب زحمتکشان و مشخصاً دکتر بقايی از طريق او اصل ولايت فقيه را در قانون اساسی گنجاندند تا به اين ترتيب با مليون تسويه حساب کنند و بعد هم خودشان بمانند و روحانيت. به نظر شما اين سخن مبنا و پايه‌ای دارد؟

اين حرف بی‌اساس‌تر از آن است که نياز به پاسخ دادن داشته باشد. اتفاقاً من اين را از آيت پرسيدم و گفت: «حزب و دکتر بقايی که هيچ، ولايت فقيه حتی اختراع و ابداع من هم نبود و من فقط اين نظريه را تبليغ کردم». آقای برقعی از همراهان امام در نجف می‌گفت که امام ۱۲ سال قبل از انقلاب، اين کتاب را در عراق تدريس و ما آن را تکثير کرديم.

در دوره‌ای که مرحوم آيت در مجلس خبرگان درباره اصل ولايت فقيه فعاليت می‌کرد، آيا با دکتر بقايی تماسی داشت؟ چه خاطراتی از آن دوره داريد؟

مطلقاً. بعد از سال ۴۷ ديگر هرگز او را در حزب نديدم. درباره اين مسائل با ما زياد صحبت نمی‌کرد. همان طور که دکتر بقايی در خاطراتش گفته او از سال ۴۷ از حزب اخراج شده بود.

از تهديدهايی که می‌شد، خاطره‌ای داريد؟

هر وقت به او می‌گفتيم که پيش تو بمانيم يا همراهت بياييم، می‌گفت انسان نبايد با دست خود، خودش را نشان کند! هر چه محافظ بيشتر باشد، جان انسان بيشتر در معرض خطر قرار می‌گيرد. ولی با راهی که در برابر نهضت آزادی‌ها و مجاهدين در پيش گرفته بود، معلوم بود که چه بر سرش خواهد آمد.

از ترور وی چه خاطره‌ای داريد؟

خاطره مشخص من آن پوشه‌ای است که از شب قبل و هنگام خواب زير سرش گذاشته، موقع صبحانه کنار دستش بوده و بعد با خودش به ماشين برد و بعد از ترور گم شد! محتوای اين پوشه مربوط به مخالفت او با وزارت خارجه ميرحسين موسوی بود.

مهم‌تر از همه مرخصی دادن به راننده‌اش، جواد بود که از اول انقلاب راننده آيت بود و ۱۵ روز قبل از اين حادثه برای عروسی برادرش مرخصی می‌خواهد و نمی‌دهند و در اين روز می‌گويند به مرخصی برو و به جای او دو نفر سرباز را به عنوان محافظ و راننده می‌فرستند که به آنها هم آسيبی نرسيد.

می‌گفت که اين روزها بايد تکليف مملکت روشن شود. ظاهراً اين پوشه بعد از شهادت آيت تا وزارت امور خارجه هم رفته بود! يک روز به خود من گفت:«در آينده مبارزه با ميرحسين موسوی از مبارزه با شاه سخت‌تر خواهد بود.

کسی نفهميد در آن پوشه چه بوده؟

خانمش می‌گويد پوشه را کنار سفره صبحانه گذاشت و گفت: «امروز با اين تکليف مملکت معلوم می‌شود».

چگونه از خبر شهادت ايشان آگاه شديد؟

سه چهار روز قبل از شهادتش به مشهد رفتم. در پمپ بنزين بودم که به يک‌باره شنيدم راديو اعلاميه آقای منتظری را به مناسبت شهادت آيت خواند. هميشه وقتی به ياد او می‌افتم، اين شعر در خاطرم نقش می‌بندد: گفت آن يار کزو گشت سرِ دار بلند/ جرمش اين بود که اسرار هويدا می‌کرد. برای اينکه بتوانم درباره دغدغه‌های واپسين روزهای حياتش به شيوه مستندتری سخن بگويم، نطق کوتاه او را در مجلس و در مخالفت با ميرحسين موسوی عيناً برايتان ميخوانم:

بسمالله الرحمن الرحيم

من با اينکه اسم نوشته بودم، در اين شرايط حساس، در اين شرايطی که هم ملت عزادار است و هم موفقيت‌هايی را به دست آورده است، نمی‎خواستم صحبت کنم، اما در محظور هم بودم. يکی همين شرايط حساسی که ممکن است مخالفت من باعث سوءاستفاده بشود و از طرفی هم هنوز بوی خون پاک شهدا از دفتر حزب جمهوری اسلامی به مشام می‌رسد و هنوز مرکب عزل رئيس جمهور بی‌کفايت خشک نشده است.

از اين جهت که بعداً تاريخ قضاوت بدی نکند، تمام مطالبم را در اين خلاصه می‌کنم که در دولت قبلی به ما می‌گفتند که نظريات آقای موسوی درباره آقای مصدق مربوط به گذشته است. کاری نداريم که اين گذشته سال ۵۸ و يا سال نزديک به ما و سال ۵۹ است، اما اگر ايشان الآن هم به اين سؤال من پاسخ بگويند، شايد مسئله حل شود.

آيا ايشان مصدق و امام را قبول دارند؟ امام می‌فرمايند مصدق به اسلام سيلی زد، مصدق مسلم نبود، در زمان مصدق به چشم سگ عينک زدند و روی آن نوشتند آيت‌الله. در زمان مصدق روزنامه "شورش" که مورد تأييد مصدق بود، تصوير آيت‌الله کاشانی را به صورت سگ و مار و عقرب می‌کشيد.

آيا ايشان اين مصدق را قبول دارند يا مصدق سرمقاله ۲۸ تيرماه ۱۳۵۸ و ۱۴ اسفند ۱۳۵۸ و يا مقاله اخيری را که تحت عنوان خيابان مصدق نوشته‌اند؟ ايشان صريحاً بگويند پس از آن بيانات امام، کداميک از اين دو مصدق را قبول دارند؟ آيا رفراندوم مصدق را در سلسله مقالاتی که "حمام" نامی در روزنامه جمهوری اسلامی نوشته و آن را يک عمل ضد امپرياليستی قلمداد کرده، قبول دارند و يا رفراندومی را که امام فرمودند تقلبی و به منظور تحميل قانون اساسی امريکايی بوده و روی سر يک الاغ رأی بسته و در صندوق مخالفين انداخته بودند و همين طور ساير خطوط که اشاره شد.

مطلب زياد است، ولی من شرايط کنونی را مناسب برای طرح اين مسائل نميدانم، اما دلم ميخواهد که ايشان به اين سؤال من صريحاً جواب بدهند. والسلام عليکم و رحمهالله و برکاته.

اين متن نشان ميدهد که او در آينده سياست اين مملکت چه می‌ديد. الآن فرصت خوبی است تا معلوم شود داوری او درباره آنچه در آينده اتفاق افتاد، تا چه حد درست بوده است. من درصدد مطلق کردن شخصيت و فکر آيت نيستم، زيرا در مورد هيچ کس هم نميتوانم اين کار را بکنم، اما در مرور کارنامه عمر هر کس نکاتی هست که اوج تيزهوشی و دقت آنها را نشان می‌دهد و اين فراز از کارنامه آيت، نمايانگر همين مسئله است.

او بسياری از افراد را با همين شمّ تيز سياسی می‌شناخت و آينده آنها را پيش‌بينی می‌کرد. او می‌دانست که با اين نطق، خودش را در خيلی جاها از جمله حزب جمهوری اسلامی درگير می‌کند، اما به عواقب آن فکر نکرد و آنچه را که درست تشخيص می‌داد، انجام داد. اين الگويی برای مسئولان است که بيش از هر چيزی به حقيقت متعهد باشند و از عوارض آن هم هراسی نداشته باشند. به نظر من الگوی رفتاری آيت موارد قابل اقتباس فراوانی دارد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016