گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 آبان» جنبش اُکيوپای، بر اساس اصل خشم، برلينر تسايتونگ، برگردان از حميد بهشتی28 مهر» آينده: مراقب جنبش تسخير وال استريت باشيم و بازی نخوريم 23 مهر» تظاهرات اعتراضی در جهان علیه قدرت بانکها، دويچه وله
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جنبش وال استريت و چپ سنتی، کاظم علمداری، مدرسه فمينيستیمدرسه فمينيستی: جنبش در حال شکل گيری «وال استريت» يک حرکت ضد فساد، ضد تبعيض و بی عدالتی و خشونت پرهيز است. بر اين اساس، پايه های مشترک و مشابهی با جنبش های ضدديکتاتوری جوامع خاورميانه ای دارد و بازتابی از روند رو به گسترش جهانی شدن است. اگر نيروهای آنارشيست در غرب آن را به خشونت نکشند بی شک می تواند نتايج مثبتی در پی داشته باشد. خشونت می تواند بخش عمدۀ اين جنبش را خانه نشين کند و آن را در نطفه بخشکاند. تا به کنون نيروهای شرکت کننده در اين جنبش به طور عمده قشرهای ميانی، تحصيل کرده و نسل جوان عاصی از وضعيت پُرتبعيض و تناقض امروز جهان هستند. همانگونه که بارها سخنگويان غيررسمی جنبش وال استريت بيان داشته اند، اين جنبش خودجوش نه ضد سرمايه داری و نه ضد آمريکايی است بلکه در پی تعديل سرمايه داری و مقابله با نقش مخرب نهادهای زياده خواه و حدنشناس مالی، و نماد آنها «وال استريت» است که موقعيت اجتماعی و شغلی طبقات ميانی جامعه آمريکا را با تهديدهای جدی روبرو کرده است. نهادی که افزون بر اقتصاد، به استقلال فرايند دمکراسی نيز صدمه وارد کرده و آن را بيش از پيش تابع اراده منابع مالی می کند. کوتاه سخن اين جنبش در پی بازسازی آمريکاست، نه تخريب آن. بنابراين، با کليشۀ «تضاد کار و سرمايه» که برخی افراد چپ گرای سنتی بکار می برند و يا می خواهند از آن، جنبش ضد آمريکايی بسازند ارتباطی ندارد. در تجمعات آنها کارگران نقشی ندارند و شعارهای آنها سوسياليستی نيست. عوارض منفی سرمايه داری انحصاری و افسار گسيخته فقط کارگران را زير فشار قرار نداده است بلکه قشرهای ميانی جامعه نيز از اين مناسبات در رنج اند. اين جنبش در عين حال واکنشی است در برابر دو عامل فساد و بحران مالی دهه گذشته، و شکل گيری حزب بسيار محافظه کار و دست راستی «تی پارتی» که برای مقابله با رئيس جمهور سياه پوست و ليبرال آمريکا، شکل گرفته است. اين جنبش سرشتی رنگين کمان و نگرشی ليبرالی و باز به مشکلات جامعه دارد. بنابراين با محافظه کاری و دگماتيسم کليسا نيز در تضاد است. اين جنبش بديل سرمايه داری نيست. اينگونه مبارزات هميشه در جوامع پيشرفته و پُر تضاد و تناقض سرمايه داری وجود داشته اند و بخش جدا ناشدنی از پروسۀ تعميق دمکراسی و رشد جامعه مدنی است. همه آنها تغيير در بطن نظام سرمايه داری را دنبال کرده اند. رشد و گسترش سرمايه داری صنعتی در طی قرنهای ۱۹ و ۲۰ مملو از جنبش هايی بوده است که جامعه را به جلو برده اند. در «شرق» و «جنوب» جهان، جنبش های: ضد استعماری و ضد استبدادی و ضدامپرياليستی، و درغرب، جنبش های: دمکراسی خواهی، ضد برده داری، جنبش زنان، و جنبش ضد نژادپرستی، جنبش ضد جنگ ويتنام و جنبش های مدنی دهه شصت، و جنبش های ضد حکومت های کمونيستی و زير سلطه روس ها در اروپای شرقی همه و همه برای اصلاح جامعه، نمونه هايی از اين دست بوده اند. انقلاب های ضد سرمايه داری (و سوسياليستی) همگی شان به سيستم سرمايه داری منجر شده اند. فعلا سيستم سوسيال دمکراسی کشورهای اسکانديناوی يکی از بديل های ممکن ـ و به طور نسبی مطلوب ـ ميان سرمايه داری افراطی آمريکا و سوسياليسم شکست خوردۀ بلوک شرق، محسوب می شود. کسانی که با تاريخ مبارزات سياسی و اجتماعی در غرب آشنا باشند با شروع جنبش «وال استريت» زياد هيجان زده نمی شوند و فکر نمی کنند پديده کاملا جديدی رخ داده و پرونده سيستم سرمايه داری در حال بسته شدن است. واقعيت اين است که جهان سرمايه داری بحران های بسياری را تا به کنون تجربه کرده است و در هيچ زمانی و هرگز سيستمی بی بحران نبوده است. ولی تا به امروز راه های رفع بحران را نيز در چارچوب نظام سرمايه داری يافته است. آنچه ادامه نظام سرمايه داری (که بيش از سه قرن از عمر آن می گذرد) را تداوم بخشيده است اتفاقاَ مولد و پويايی اين نظام از يکسو و نبود بديل مطلوب از سوی ديگر بوده است. اين سيستم در عين بحران زا بودن و تضادها و مشکلات درونی اش اما هنوز بسيار خلاق و عامل پيشرفت جوامع و آخرين دستاوردهای تکنولوژيک و علمی بشر است. آزادی، رقابت، و سودجويی، سه پايه اساسی رشد سرمايه داری صنعتی بوده اند. تمدن مدرن، سيستم سوسياليستی را نيز تجربه کرده، ولی از آن، نااميد بيرون آمده و به راه سرمايه داری کشيده شده است. کشورهای رها شده از سلطه استعمار نيز به همين راه رفته اند. کشور هندوستان که دو قرن مستعمرۀ سرمايه داری انگلستان بود امروز خود، سرمايه داری است و روابط گسترده ای با کشور استعمارگر سابق خود دارد. روسيه و چين و کشورهای اروپای شرقی نيز پس از تجربه ناموفق سوسياليستی، سرمايه داری را برگزيده اند. ژاپن که قربانی اصلی آزمون بمب اتم در تاريخ بشر است متحد استراتژيک آمريکا، کشور بمب انداز است. ويتنام که سه دهه با سه امپرياليسم ژاپن، فرانسه و آمريکا جنگيد و با بمباران های آمريکا ويران شد و نزديک به سه ميليون ها قربانی داد امروز رابطه نزديکی با آمريکا ايجاد کرده است و در پی گسترش بيشتر رابطه با کشور تجاوزگر سابق خود است. کوبا با حاشيه نشين شدن فيدل کاسترو نيم قرن پس از انقلاب، سرمايه داری را گريز ناپذير ديده و آزمون هايی را در جهت برقراری بازار آزاد پيش کشيده است. جمهوری اسلامی ايران زير شعار «نه شرقی، نه غربی» و «حکومت مستضعفان»، و حملات هيستريک به سرمايه داری، خود يکی از بدترين سيستم های سرمايه داری را بوجود آورده است. در جوامعی از اين دست حتی غارت اموال مردم و رانت خواری هم با شعار مبارزه با سرمايه داری، استعمار و امپرياليسم انجام می گيرد. واقعيت ديگر اين که جوامع بشری در قلمرو سياست، بيش از پيش طالب دمکراسی و نقش برجسته تر مردم در نهاد قدرت اند. تجربه نشان داده است که دمکراسی بدون سرمايه داری بوجود نيامده است. ولی روشن است که سرمايه داری خود به خود، برابر با دمکراسی نيست بلکه پيش شرط آن است. همانگونه که بدون سکولاريسم، يعنی جدايی دين از دولت، دمکراسی بوجود نمی آيد، ولی سکولاريسم برابر با دمکراسی نيست. انتظار بر اين بوده و هست که با تعميق دمکراسی سياسی، اقتصاد سرمايه داری نيز تعديل شود. اما اين خواست عقلانی، خود به خود انجام نگرفته، بلکه برای خنثا کردن نقش مخرب سرمایۀ انحصاری در معيوب کردن دمکراسی به جنبش هايی از نوع جنبش وال استريت نياز است. آزادی و دمکراسی نمی توانند از خودشان محافظت کنند. نيروی فشار اجتماعی همواره برای مهار قدرت انحصاری ضروری است. جنبش وال استريت به عنوان جنبش مدنی و مسالمت آميز در بطن سرمايه داری (با بهره گيری از دمکراسی موجود در جوامع سرمايه داری) در پی محافظت از آزادی، دمکراسی و موقعيت صدمه ديده طبقات ميانی و فرودست جامعه است. سخن کوتاه اين که بحران سرمايه داری به معنای پايان آن نبوده و نيست. زيرا انسان هنوز به بديل مناسب تری دست نيافته است. جوامع بايد در نظم قانونی و در امنيت زندگی کنند. اگر نظم سرمايه داری پاسخگوی نيازمندی های کنونی بشر نيست بايد بتوان پيش از بهم ريختن آن، بديل مطلوبی را در نظر و عمل به تصوير بکشد. نظريه پردازان علوم اجتماعی و فلاسفه، خارج از درگيری های قدرت در تلاش بوده اند که با توجه به ويژگی های فردی و جمعی انسان، برای اين بن بست راه های مناسبی بجويند. آنچه تا به حال ارائه شده است هنوز خارج از مناسبات تعديل شده سرمايه داری نيست. بسياری از کوتاه بودن عمر سرمايه داری سخن گفته اند، ولی نتوانسته اند شکل و محتوای بديلی که قرار است جايگزين سرمايه داری بشود را معرفی کنند. اساس سرمايه داری «مالکيت خصوصی»، «رقابت» و «سود بری» است. سوسياليسم هم نتوانست اين ويژگی ها را ناديده بگيرد. فقط شکل آنها را تغيير داد و آن هم البته دوام نياورد. مشکلات جوامع بشری بسيار پيجده تر از آن است که فرمول های تک مجهولی بتواند آن را مرتفع سازد. برخی با پيش کشيدن نام کارل مارکس فکر می کنند که مارکس، راه حل مشکلات بشر را پيدا کرده بود و آن، همانا نابودی سرمايه داری است. با اين تلقی، آنها مارکس را بی اعتبار می کنند و در حد يک رمال و پيش گو، تنزل اش می دهند. مارکس به عنوان يک نابغه، نظريه هايی را پيشنهاد کرده است که برخی از آنها هنوز بسيار معتبرند، برخی فقط در زمان خود او می توانست اعتبار داشته باشند، و برخی مانند نظريه «ديکتاتوری پرولتاريا» هيچ زمان اعتبار نداشته است. ديکتاتوری پرولتاريا که البته پس از نقد هم رزمان مارکس وی روی آن اصرار نورزيد از نظريه های اصلی او نيست. اين نظر توسط لنين مدون شد و به ديکتاتوری و بورکراسی احزاب کمونيست بدل گرديد. همين عامل يکی از اصلی ترين دلايل شکست و فروپاشی سوسياليسم بوده است. اگر در جوامع سوسياليستی آزادی و دمکراسی وجود می داشت، آنهم مانند سيستم سرمايه داری دائم خود را اصلاح می کرد و اشکلات اش را برطرف می نمود. ولی ضديت حکومت های کمونيستی با ليبراليسم (پايه آزادی و دمکراسی)، سرانجام سبب شد که اين نظام به جای اصلاح، به نيستی کشيده شود. اصولا نبود آزادی در سطح خرد، يعنی گروه، و در سطح کلان يعنی جامعه، شانس اصلاح اشتباهات و کاستی ها را از ميان می برد و تنها گرينه، يعنی نفی و نيستی و فروپاشی کل نظام، باقی می ماند. مارکس به ماترياليسم تاريخی و ديالتيک معتقد بود. يعنی او جوامع و انسان را متحول می ديد، نه ايستا. ولی پيروانش از او پيغمبر و از نظراتش دين ساختند. وقتی مارکس نظراتش را نوشت بشر هنوز اتومبيل نساخته بود. امروز ما در دنيايی زندگی می کنيم که يک واقعه کوچک در گوشه ای از دنيا می تواند همزمان در تمام دنيا به تصوير کشيده شود و در برابر ديدگان و داوری ميليون ها نفر قرار بگيرد و واکنش مثبت و منفی ايجاد کند. جوامع بشری مجموعۀ پيچيده از کنش ها و واکنش هاست. اعتراضاتی که از وال استريت آغاز شده است می تواند طی کنش و واکنش های درست و سنجيده، حتی جهان گير شود و از جزيره های کوچک قدرت، قدرت های بزرگی بوجود آيد که به جای نظم ناعادلانه کنونی و فساد قدرتمند اقتصادی و سياسی و دينی حاکم، نظمی که با سرشت مثبت انسان سازگارتر باشد شکل بگيرد. ولی اين «پايان تاريخ» نيست و بی شک اين روند و جستجو برای زندگی بهتر و عادلانه تر ادامه خواهد يافت. Copyright: gooya.com 2016
|