چهارشنبه 18 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

برای دلتنگی‌های آريا آرام‌نژاد، بهار يکتا

آريا آرام‌نژاد
آريا می‌داند آن‌چه بر اين نسل می‌رود "محصول مصلحت‌سنجی‌های" پدران‌اش است. وقتی با بغضی در گلوی‌اش معترض است از سکوتی که همه جا را فراگرفته و می‌پرسد "گناه ملت ما چيست؟" او می‌داند که اين او و تک‌تک اين ملت گناهی ندارد "جز فرياد آزادی"

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 



آريا آرام‌نژاد


من هنوز معتقدم که روبه روم فصل بهاره، شبای سرد زمستون ، رو تن زخمی و خستم ، توی زندون ستمگر ، پشتای اين درای بستم ، زير رگبار شکنجه ، زير توهين زير تحقير ، دل به فرداهای روشن ، دل به فرياد تو بستم....


آريا آرام نژاد بار ديگر به حبس رفت. جوانی از خطه سبز شمال. سبز سبز شده بود از همان زمان که سبزها به ميدان آمدند. در جمع سبزهای حامی نخست وزير دفاع مقدس تا امروز که با مشت و لگد باز بردنش به محبس. هراسی از حبس ندارد. هر روز می گفت گمان کنم امروز بيايند و آمدند. ولی باور دارد به اينکه شبهای سرد زمستون می رود. او که حبس، شکنجه و تحقير و توهين را بعد از "علی برخيز" بارها تجربه کرده بود و بزرگيش در سلول کوچک بابل نشکسته بود می خواند برايمان که "دل به فرداهای روشن" دارد.

آريا از حبس نمی ترسد چرا که "تنش برای لمس آزادی بدجوری می خواره" و آنقدر شهامت و شجاعت دارد که خود را برای بالاترين مرحله رسيدن به آرمانش هم آماده کرده وقتی فرياد می زند "تمام فکر و ذکر من، فقط يک گلوله کم داره" و می خواهد از برادرش که دستانش را رو ماشه بکشد. آريا نمی خواهد سانسور شود، او می خواهد "روی صحنه بميرد".

آريا می داند آنچه بر اين نسل می رود "محصول مصلحت سنجی های" پدرانش است. وقتی با بغضی در گلويش معترض است از سکوتی که همه جا را فرا گرفته و می پرسد "گناه ملت ما چيست؟" او می داند که اين او و تک تک اين ملت گناهی ندارد "جز فرياد آزادی".

او را "با علی برخيز" به حبس فراخوانده بودند. آنگاه که به شهادت هموطنانش معترض شده و محکوم کرده بود اين اعمال غير انسانی را. به قاضی گفته بود که بجز "احساس رسالت هنری" نبوده که اقدام به انتشارش کرده و "به سو استفاده عده ای دغل باز از نام خدا و قرآن و ائمه برای رسيدن به مقاصدی شيطانی" اعتراض داشته است. او صادقانه گفته بود از" ائمه برای برچيدن و خشکاندن ريشه های دروغ و نيرنگ و ريا" استمداد خواسته و ابزار تعجب کرده که چرا "توسل به دين و ايمان" در کشورش جرم محسوب می شود.

در حالی آريا شجاعانه در برابر قاضی ايستاد و از بی عدالتی هايی که بر او و هم بندی هايش رفته سخن گفته بود که خيلی از بزرگان در برابر توفان تبليغاتی و جنگ روانی حاکميت، سکوت کرده بودند و دنبال "بصيرت" می گشتند. اما او نترسيده و با شهامت گفته بود:" من رئيس جمهور را به رسميت نمی شناسم ! آيا مسلمان نيستم ؟ بنده در روز عاشورا فرياد الله اکبر سر دادم و به خاطر فرياد زدن نام خدا بزرگ به خود می بالم . قطعا کافر و لا مذهب خواهد بود کسی که مرا به جرم فرياد زدن نام خدا به زندان بياندازد !

ماه هايی که آزاد بود از قفس تنگ حاکمان هم، لحظه ای آرامش نداشت. برای اشکان و سهراب. برای ندا و شبنم. برای مير و شيخ دربند. می خواست کاری بکند تا شايد بتواند کمی از "رنج" آنان بکاهد. می خواست فاصله های نسلها را با صداقت و آوای گرمش پر کند.

چند روز پيش باز دلتنگ شده بود از "غيبت مير" و باز دلتنگی اش را گفته بود که "نه فقط بلندگويی ، که "ادبياتی" غايب شده است. صميمانه نوشته بود: چه شد آن لحن حکيمانه، معرفتی، ادبی و هم – سياسی بيانيه ها (که با امضای مير حسين موسوی صادر می شد) يکهو به لحن رسمی و ادبيات کليشه ای بيانيه های تشکيلاتی مبدل گرديد؟! بيانيه هايی چند خطی برای تکذيب و محکوم کردن و تبّری و تولّی جستن!

پيشترها وقتی با صدای محزون و زيبايش خوانده "بود "دلم تنگه که شالت رو دوباره سبز بندازی، دلم دلتنگه حرفاته : که فردامون و می سازی." عمق دلتنگی هايش را در غياب رهبران جنبش سروده بود.

آريا با همه روحيه حساس و زيبايش ، عمق بحران نظام سياسی کشور را درک کرد بود و می دانست آنچه آنان از آزادی می دانند "فقط باتوم" است و روزی که خيلی دير نيست "اين زندانها" آزاد می شوند بدست ملت و لی تا آن روز گويی باز خود او بايد در همان زندانها باشد برای حقانيت آنچه به آن باور دارد.

آريا نماد اعتراض يک ملت است. او می داند همانطور که ميرحسين حتی در حبس هم بارها "علی برخيزش" را گوش داده، "پيرمردها" هم هنوز در غياب مير و شيخ دربند "تو دستاشون يه دستبند سبزه!"

آريا اميد دارد و اميد می دهد:
يه روزی ميشه اين کابوس ، از اين بی خوابی رد ميشه
يه روز دست اين ملت ، از اين زندونا رد ميشه
يه روزی که تو ميدونی ، مياد و دور نميمونه
همه دنيای من شاهد ، که حرف زور نميونه


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016