چهارشنبه 18 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نظام ايدئولوژيکی "ماهی سياه کوچولو"، ب. بی‌نياز (داريوش)

صمد بهرنگی فقط آن چيزی را بيان کرد که در کل‌ِ جامعه آن روزی ايران جاری بوده است، و او اساساً مخترع اين تفکر نبوده است. بازبينی و نقد‌ِ گذشته با اين هدف است که ببينيم آيا توانسته‌ايم گذشته‌ی خود را، حداقل در اين حوزه، خلع سلاح کنيم يا نه!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ب. بی‌نياز (داريوش) ـ ويژه خبرنامه گويا

اخيراً به مناسبت‌های شغلی مجبور شدم که با داستان «ماهی سياه کوچولو» اثر صمد بهرنگی به طور فشرده درگير شوم. اولين باری که اين داستان را خواندم برمی‌گردد به حدود ۳۵ سال پيش. با تأکيد بر اين نکته که اين داستان برای من از گيرايی و جذابيت برخوردار نبود، البته علتش نه دلايل ايدئولوژيکی مندرج در اين کتاب بلکه اساساً به اين دليل بوده که من در آن سالها بيشتر به داستانهای «معمولی» يا بهتر بگويم جنايی علاقه‌مند بودم.

با خواندن دوباره‌ی «ماهی سياه کوچولو» متوجه شدم که اين داستان بسيار کوتاه از يک منبع ايدئولوژيکی خطرناک برخوردار است. به همين دليل اين نقد کوتاه را نوشتم. تلاش کردم در نوشتن روده‌درازی نکنم و فقط بر نکات اساسی انگشت بگذارم. داستان ماهی سياه کوچولو بيانگر و چکيده‌ی نوع تفکری‌ست که در فرهنگ ما به ويژه فرهنگ سياسی ما جا خوش کرده بود و هنوز کارکردهای خود را دارد. صمد بهرنگی، مخترع اين تفکر نبوده است، او فقط بيانگر و فرموله‌کننده آن چيزی بوده که در ميان روشنفکران سياسی در شرف تکوين بود.

«ماهی سياه کوچولو» پيش از آن که يک داستان (fiction) به معنی واقعی و متعارف‌ِ امروزی باشد يک چهارچوب ايدئولوژيکی ساخته و پرداخته‌ی مهندسی شده است، يک ساختمان با قطعات‌ِ معين از پيش‌ساخته که با هم جفت و جور شده‌اند تا نويسنده به هدف سياسی خود برسد. شايد بتوان آن را در نوع «ادبی» رئاليسم سوسياليستی طبقه بندی کرد. جهان «ماهی سياه کوچولو»، جهان خوب و بد است که در ميان اين دو قطب هيچ چيز ديگر وجود ندارد و اگر هم وجود دارد بی‌خاصيت و در خدمت جهان بد است.

جهان ابلهان
بستر آغازين اين داستان که قرار است محيط و شخصيت‌ها را توصيف کند، بستری يکجانبه و شديداً گزينه‌شده است. محيط زندگی‌ای که ماهی سياه کوچولو در آن زندگی می‌کند، محيط زندگی موجودات ابله است و نويسنده، سرنوشت ماهی سياه کوچولو را با جهان ابلهان گره می‌زند. می‌توان گفت اکثر کسانی که در محيط زندگی ماهی سياه کوچولو زيست می‌کنند، ابله و کودن هستند. زمانی که ماهی سياه کوچولو زير فشار نيروی کنجکاوی‌اش می‌خواهد بداند که «آخر جويبار» چه خبر است، همه - با تأکيد بر «همه» - با او مخالفت می‌کنند. ماهی سياه کوچولو با استدلال درست خود اعتراض می‌کند که «آخر مادر جان! مگر نه اين است که هر چيزی به آخر می‌رسد؟ شب به آخر می‌رسد، روز به آخر می‌رسد، هفته، ماه، سال ...»
پيرامونيان ماهی سياه کوچولو ولی همين استدلال ساده را درک نمی‌کنند يا نمی‌خواهند درک کنند. نه مادرش می‌تواند او را بفهمد و نه همسايه‌ها و هيچ کس ديگر. در حقيقت نويسنده برای آغاز داستان خود فضايی می‌سازد که پُر از موجودات احمق است. بدون اين محيط غيرواقعی، طبعاً شرايط برای قهرمان شدن ماهی سياه کوچولو فراهم نمی‌شد.

تحقير زندگی روزمره يا عادی
ولی نويسنده نقد‌ِ خود را تنها به ناکنجکاوی ديگران محدود نمی‌کند بلکه به تحقير زندگی روزمره می‌پردازد و کل زندگی ديگران را زير علامت سوآل بزرگ می‌برد. در کتاب آمده است:
«همسايه گفت: کوچولو! ببينم تو از کی تا حال عالم و فيلسوف شده‌يی و ما را خبر نکرده‌يی؟
ماهی سياه کوچولو گفت: خانم! من نمی‌دانم شما عالم و فيلسوف به چه می‌گوييد. من فقط از اين گردش‌ها خسته شده‌‌ام و نمی‌خواهم به اين گردش‌های خسته‌کننده ادامه بدهم و الکی خوش باشم، و يک دفعه چشم باز کنم ببينم مثل شماها پير شده‌ام و هنوز هم، همان ماهی چشم و گوش بسته‌ام که بودم.»

«گردش‌ها» در اين داستان، نماد‌ِ زندگی عادی و روزمره‌گی هستند که نويسنده ابتدا بر آن برچسب‌ِ «حماقت» می‌زند و سپس به طور مستقيم و غيرمستقيم کسانی را که يک زندگی عادی را پيشه می‌کنند «الکی خوش» می‌نامد که «يک دفعه چشم باز می‌کنند و می‌بينند که پير شده‌اند و هنوز هم همان ماهی‌های چشم و گوش‌ بسته‌اند که بودند.» يعنی اگر بخواهيم به زبان امروزی و شفاف سخن بگوئيم اين می‌شود: کسانی که در مبارزات سياسی شرکت نمی‌کنند آدم‌های الکی خوش هستند که گوساله به دنيا می‌آيند و گاو از دنيا می‌روند.» ولی لايه‌ی زيرين روانشناختی اين بند ظريف‌‌تر است. نويسنده عملاً در ذهن خواننده اين ايده را می‌آفريند که کاست‌ِ «روشنفکران سياسی» - البته از نوع دلخواه نويسنده – نخبگان هوشمند يک جامعه هستند که نسبت به انسان‌های ديگر که زندگی معمولی می‌کنند، برتر می‌باشند. اين «برتری» کاذب که نويسنده به طور غيرمستقيم به خواننده القا می‌کند، در حقيقت يکی از گره‌های ايدئولوژيک و ارزشی اين داستان است که تا آخر کتاب با پيگيری ويژه‌ای دنبال می‌شود.

تحقير ترس
يکی از کيفيات انسانی که در اين کتاب‌ِ کوچک زير علامت سوآل بزرگ برده می‌شود، ترس است. اگرچه نويسنده نمود اين ترس را در مقابله‌ با دشمن نقد می‌کند و روی ترس به طور کلی انگشت نمی‌گذارد، ولی معتقد است که در اين راه دشوار بايد همه نترس باشند و اگر کسی ترسيد آن گاه قابل تحقير است. از ديدگاه روانشناختی اين تز نه تنها غيرعلمی بلکه خطرناک است. زيرا کارکرد ترس برای موجودات زنده اين است که در شرايط خطر، واکنش نشان دهند تا بتوانند ادامه بقا بدهند. ترس، حق‌‌ِ حقوقی نيست بلکه حق طبيعی هر موجود زنده است و حتا می‌توان گفت که نيروی محرکه‌ی ما موجودات زنده برای ادامه‌ی بقاست.

زمانی که ماهی سياه کوچولو به همراه ماهی‌ريزه‌ها در کيسه‌ی مرغ سقا گرفتار می‌شوند و يکی از ماهی‌ريزه‌ها به گريه و زاری می‌افتد ماهی‌سياه کوچولو می‌گويد: «اين بچه ننه ناز نازو را چرا ديگر همراه خودتان کرديد؟» قهرمان و «رهبر» يعنی ماهی‌سياه کوچولو با ماهی‌ريزه‌ها که از گرفتاری خود شديداً دچار ترس شده‌اند، شديداً تحقيرآميز برخورد می‌کند. «ترس» در اين جا از يک بار‌ِ بسيار منفی برخوردار می‌شود که داشتن آن ننگ است. نتيجه‌ی اخلاقی اين بخش از داستان اين است: اگر کسی به هنگام خطر يا فشار دچار ترس شود، ديگر در چهارچوب نخبگان نمی‌گنجد و شايسته‌ی تحقير است.

مجازات مرتد و ترسو
به کسی که از صف اصلی خارج شود، مرتد گفته می‌شود. نويسنده در همين داستان کوتاه پايه‌ی يک تفکر استالينيستی بسيار خطرناکی را می‌گذارد: مرتد را بايد به اشد مجازات رساند! زمانی که ماهی سياه کوچولو و ماهی‌ريزه‌ها در کيسه‌ی مرغ سقا گرفتار می‌شوند و ماهی‌ريزه‌ها برای رهايی خود می‌خواهند بنا به خواست مرغ سقا، ماهی سياه کوچولو را از بين ببرند يک گفتگو بين آنها صورت می‌گيرد: «ماهی سياه کوچولو گفت: پس گوش کنيد راهی نشانتان بدهم: من ميان ماهی‌های بيجان، خودم را به مُردن می‌زنم؛ آن وقت ببينيم مرغ سقا شما را رها خواهد کرد يا نه. و اگر حرف مرا قبول نکنيد، با اين خنجر همه‌تان را می‌کشم يا کيسه را پاره می‌کنم و در می‌روم و شما ...» و در ادامه آمده است: «بعد خنجرش را در آورد و جلو چشم ماهی‌های ريزه گرفت. آنها ناچار پيشنهاد ماهی سياه کوچولو را قبول کردند.»

شايد در نگاه نخست اين واکنش ماهی‌ سياه کوچولو «طبيعی» جلوه کند، يعنی برای دفاع از خود، مجاز است مقابله به مثل کند. ولی آن فکری که بين سطور نانوشته قرار دارد و به خواننده القا می‌شود، می‌گويد: اگر «رهبر» از سوی همقطاران خود احساس خطر کرد، می‌تواند اقدام به حذف فيزيکی آنها بکند. ترسوها و از صف‌خارج شده‌گان سزاوار مجازات هستند، حتا می‌توان آنها را کشت! ما با اين تفکر در عمل بارها و بارها روبرو شده‌ايم و در اين جا لزومی به آوردن نمونه نيست.

رهبريت کاذب
کيفيت رهبر و قهرمان در داستان ماهی سياه کوچولو، يک کيفيت ماجراجويانه است. دانش، هوشمندی، تفکر و توانايی‌ِ گفتگو، کيفيت رهبر را رقم نمی‌زنند بلکه رهبر کسی است که شجاع‌ترين و اهل عمل باشد. در گفتگويی که ماهی سياه و ماهی‌ريزه‌ها داشتند و ماهی‌ريزه‌ها از نگرانی‌های و ترس خود از مرغ سقا سخن می‌گفتند، ماهی سياه کوچولو يک پاسخ نمونه‌وار می‌دهد: «شما زيادی فکر می‌کنيد. همه‌اش که نبايد فکر کرد. راه که بيفتيم، ترسمان به کلی می‌ريزد.»

«فکر کردن» و «ترس داشتن» دو روی يک سکه‌اند. در حقيقت «ترس»، انسان را به فکر کردن وامی‌دارد تا بتواند موانع را به بهترين شکل پشت سر بگذارد. همچنين فکر کردن، در هر پروژه‌ای بر اجرای آن پروژه مقدم است. ولی نويسنده با يک جمله‌ی ساده، پراتيک‌ِ خام و انديشه‌نشده را بر پراتيک انديشه‌شده مقدم می‌شمرد. به هر رو، «رهبر» يا «قهرمان» در ساختار ايدئولوژيکی داستان ماهی سياه کوچولو نه با انديشيدن که با عمل شجاعانه و انديشه‌نشده سنجيده می‌شود.

در اين جا ما با يک تعريف ساده از رهبر و قهرمان بودن روبرو می‌شويم. وقتی ماهی سياه کوچولو از خواب بيدار می‌شود، ماهی‌ريزه‌ها را بالای سر خود می‌بيند: «ماهی سياه زود آنها را شناخت و گفت: صبح به خير! بالاخره دنبال من راه افتاديد!» اين جمله‌ی نمونه‌وار، هزاران حرف برای گفتن دارد. «بالاخره دنبال من راه افتاديد!»: در اين جمله يک مجموعه قوانين رفتاری نهفته است، به ويژه برای کسانی که می‌خواهند رهبر شوند. کيفيت رهبر و مردم در اين جا تا سطح بدوی و دينی پايين می‌آيد. اين تعريف رهبری در واقع همان تعريفی است که دين از آن به دست می‌دهد: پيامبر يا رهبر، چوپان است و توده‌ی مردم گوسفندان هستند. به سخن ديگر، وقتی «عده‌ای» دنبال «کسی» بيفتند، آن کس «رهبر» است! اين درک از «رهبريت» با درک شيعی که هر آخوندی برای خود دم و دستکی راه می‌اندازد تفاوت ماهوی ندارد. در واقع همان درک شيعی از رهبری است که بازتاب خود را در شريعت کمونيستی ايرانی پيدا کرده است.

از خود گذشتگی يا شهيد‌پروری
داستان ماهی سياه کوچولو را شايد بتوان «شريعت» دين کمونيستی نوع ايرانی ناميد. هسته‌ی فکری اين «شريعت کوچک» بر از خود گذشتگی يا فدا کردن خود برای ديگران استوار است. در اين جا، فرد برای آرزوها، ارضای روح و هويت فردی خود به مبارزه گام نمی‌نهد. او برای «ديگران» جان و زندگی خود را قربانی يا فدا می‌کند. بُن‌مايه‌ی فکری داستان اين گونه بيان شده است: «مرگ خيلی آسان می‌تواند به سراغ من بيايد، اما من تا می‌توانم زندگی کنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که می‌شوم – مهم نيست؛ مهم اين است که زندگی يا مرگ من، چه اثری در زندگی ديگران داشته باشد.»

به سخن ديگر وقتی گفته می‌شود «مهم اين است که زندگی يا مرگ من، چه اثری در زندگی ديگران داشته» يعنی خواسته‌ها و آرزوهای «من» به عنوان فرد، نقشی در اين ميان ندارند. اصلاً من فقط برای «ديگران» راه مبارزه را پيشه کرده‌ام. بدون شک اين نگاه همواره با خود يک آسيب روانی به دنبال دارد: انتظار [نابجا] فرد مبارز از «ديگران». زيرا فرد مبارز، «مبارزه‌ی» خود را با اين هدف آغاز کرده است که «تأثيرش را بر زندگی ديگران» ببيند. اوج «اصل فدا شدن برای مردم» در آنجاست که ماهی سياه کوچولو با يک ماهی‌ريزه گرفتار ماهيخوار می‌شوند و ماهی‌ريزه دچار وحشت و ترس عجيبی می‌گردد. ماهی سياه کوچولو به ماهی‌ريزه می‌گويد: «من می‌خواهم ماهيخوار را بکشم و ماهی‌ها را آسوده کنم؛ اما قبلاً بايد تو را بيرون بفرستم که رسوايی بار نياوری.» در ادامه ماهی‌ريزه می‌گويد: «پس خودت چی؟» ماهی سياه کوچولو پاسخ می‌دهد: «فکر مرا نکن. من تا اين بد جنس را نکشم، بيرون نمی‌آيم.» ماهی سياه کوچولو در اينجا جان خود را فدای يک ماهی‌ريزه می‌کند که همان چند لحظه پيش تحقيرآميز به او گفته بود: «... اما قبلاً بايد تو را بيرون بفرستم که رسوايی بار نياوری». با اين که ماهی سياه کوچولو ارزشش يک سر و گردن از ماهی‌ريزه بيشتر است ولی برای آن که به اصل «ايثار يا از خودگذشتی» خدشه وارد نشود، او خود را فدا می‌کند.

درباره‌ی اين بخش می‌توان کتابها نوشت. عجيب نيست که سازمانهايی با نام «فدائيان خلق» يا «مجاهدين خلق» شکل گرفتند و کنشگران اين سازمانها اساساً اينگونه می‌انديشدند يا می‌انديشند، با تمام آسيب‌های روانی‌ای که اين تفکر برای آنها به همراه داشته است.

دو اردوگاه
نويسنده‌ی داستان در خلاء زندگی نمی‌کند. او در جهانی زندگی می‌کند که از لحاظ سياسی به دو قطب يا اردوگاه سرمايه‌داری و سوسياليسم تقسيم شده است. عجيب نيست که روح اين شرايط جهانی در اين داستان نيز بازتاب می‌يابد.

زمانی که ماهی سياه کوچولو به دريا رسيد، يکی از ماهی‌های دريا به او گفت: «رفيق، به دريا خوش آمدی!» يکی ديگر از ماهی‌ها گفت: «همه‌ی رودخانه‌ها و جويبارها به اينجا می‌ريزند، البته بعضی از آنها هم به باتلاق فرو می‌روند.»

جهان در داستان ماهی سياه کوچولو به طور نمادين به «دريا» و «باتلاق» تقسيم می‌شود. البته اين «دريا» مرتب از سوی عناصر بيرونی [نيروهای بيگانه] مانند مرغ‌های ماهيخوار، مرغ سقا و ماهی‌گيران مورد تهديد قرار می‌گيرد. دريا، «بستر آزادی» و طبعاً همان «سوسياليسم واقعاً موجود» است و «باتلاق» همان جهان سرمايه‌داری است. در پايان کتاب آمده است: «يازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی کوچولو «شب به خير» گفتند و رفتند خوابيدند. مادر بزرگ هم خوابش برد. اما ماهی سرخ کوچولويی هر چقدر کرد، خوابش نبرد، شب تا صبح همه‌اش در فکر دريا بود ....»

«ماهی سرخ کوچولو» پيام داستان است که فکر سمج «دريا» [جهان سوسياليستی] آرامش و قرار را از او گرفته است.

همانگونه که در آغاز نوشتار گفته شد، صمد بهرنگی فقط آن چيزی را بيان کرد که در کل‌ِ جامعه آنروزی ايران جاری بوده است، و او اساساً مخترع اين تفکر نبوده است. بازبينی و نقد‌ِ گذشته با اين هدف است که ببينيم آيا توانسته‌ايم گذشته‌ی خود را، حداقل در اين حوزه، خلع سلاح کنيم يا نه!

www.biniaz.net


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016