گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
30 آبان» «دموکراسی هدایتشده» در کشورهای استبدادزده، ب. بینياز (داريوش)12 آبان» زن و بحران جهان اسلام، ب. بینياز (داريوش) 3 آبان» "گفتوگوی فرهنگها رسالت زندگی من است"، مصاحبه با آندره آزولای، برگردان از آلمانی: ب. بینياز (داريوش) 27 مهر» گفتمان پساقرآنی، هنريک م. برودر، برگردان از ب. بینياز (داريوش) 26 مهر» چرا آلترناتيو حکومت استبدادی ديگر در "خارج" ساخته نمیشود؟ ب. بینياز (داريوش)
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ايران: مدرنيسم تجربه نکرده، يا تلاش برای جبران زمان از دست رفته، ب. بینياز (داريوش)جهانیشدن سرمايه و ارزشهای مدرنيسم تضمينکنندهی جذب کشورهای دارای تأخر تاريخی در مدرنيسم است. ولی برای آن که بتوان اين تأخر تاريخی را به امتياز تبديل نمود، بايد مبارزهی فرهنگی را در صدر قرار داد و موانع فرهنگی را هموار کرد تا بتوان همهجانبه، موزون و منسجم از همهی دستآوردهای مدرنيسم بهره برد. تنها از اين راه است که میتوان خود را از مصرفکنندهی مدرنيسم به بخشی از توليدکنندگان مدرنيسم تبديل کردايران امروز جزو کشورهای جهان سوم يا کشورهای پيرامونی به حساب میآيد که نتوانسته – به دلايل بسيار- دوران مدرنی را که در اروپا و آمريکای شمالی تجربه شد، تجربه کند. اين دورهی تجربه نشده تنها ويژهی ايران نيست، بلکه کشورهايی مانند روسيه، مصر، تونس، سنگال، کنيا، عراق، تاجيکستان و ... را در برمیگيرد. در اين جا ما با يک پرسش کلی مواجه هستيم: حال که بيشتر کشورهای جهان عصر مدرنيسم را تجربه نکردهاند، آيا امکان پذير است که اين کشورها جذب اين فرآيند مدرنيسم شوند يا خير؟ اگر پاسخ مثبت است، فرآيند جذب اين کشورها در مدرنيسم از چه راهی خواهد گذشت؟ منظور از مدرنيسم چيست؟ مدرنيسم يک مجموعه از عناصر به هم پيوسته و ارگانيک است که با فروپاشی نظام کهن سنتی آغاز به رشد کرد. مدرنيسم در حوزههای گوناگون مُهر و برچسب خود را میزند: در حوزهی اقتصادی، اجتماعی، سياسی، فرهنگی، علمی و سرانجام آموزشی. حوزهی اقتصادی: مدرنيسم در حوزهی اقتصادی بيان خود را در مناسبات سرمايهداری (اقتصاد بازار آزاد) میيابد. ويژهگی اصلی مناسبات سرمايهداری، تمرکز يا انباشت سرمايه است. تمرکز يا انباشت سرمايه (مالی و صنعتی) چيزی نيست مگر از بين بردن توليدکنندگان کوچک و پراکنده از يک سو و آغاز توليد انبوه و هوشمند (Rationalisiert) از سوی ديگر. اين فرآيندی است که سرمايهداری از آغاز تولدش تا کنون طی کرده است. از اين رو، انباشت سرمايه و انحصار گوهر ذاتی سرمايهداری را تشکيل میدهد. حوزهی اجتماعی: مدرنيسم در حوزهی اجتماعی انتقال جامعهی سنتی و دينی به جامعهی مدنی است. يعنی اعضای جامعه در مرتبهی اول هويت خود را نه با دين، صنف يا وابستگی به اين يا آن فئودال بلکه برای اولين بار به عنوان شهروند يعنی انسان صاحب حق (حقوق شهروندی) تعريف میکنند. اعضای جوامع کهن جزو اين يا آن امت يا جماعت بودند. هويت فرد، با هويت امت يا جماعتی که او در آن زيست میکرد، تعريف میشد. در اين جوامع حتا آزادی رفت و آمد وجود نداشت و اعضای جامعه مجاز نبودند که به دلخواه مکان زندگی خود را تغيير دهند. به طور کلی میتوان گفت مدرنيسم در حوزهی اجتماعی از بين رفتن نظام سنتی- دينی و جايگزينی يک نظام حقوقی به جای نظام سنتی مبتنی بر امت يا جماعت میباشد. حوزهی سياسی: مدرنيسم در حوزه سياسی بيان خود را در ليبراليسم (با درک نسبی) میيابد. در کل میتوان گفت که ليبراليسم سياسی در عصر مدرنيسم که تا کنون ادامه يافته است، نظام پارلمانی يا نمايندگی است. شهروندان، نمايندگان خود را انتخاب میکنند و آنها به عنوان وکيل در مجلس ملی عمل میکنند. از اين رو، ليبراليسم يا نظام پارلمانی يک نظام نخبهگرا يا تخصصگرا است. زيرا شهروندان به نمايندگان خود اين اختيار را میدهند که به جای آنها تصميم بگيرند. تنها کشوری که دارای دموکراسی مستقيم است، سويس میباشد که در اين جا مورد بحث ما نيست. از اين رو، برای تحقق ليبراليسم سياسی در يک جامعه، ما حداقل به دو حزب بزرگ مردمی نيازمنديم. زيرا پارلمانتاريسم بدون وجود احزاب (حداقل دو حزب بزرگ مردمی) کيفيت ليبرالی خود را از دست میدهد. حزب يا احزاب ائتلافی که اکثريت را در مجلس بدست میآورند، برای يک دورهی معين مسئوليت حفظ و دگرگونیهای عناصر ترکيبی در جامعه را به عهده خواهند داشت. به سخن ديگر، ليبراليسم سياسی متعارف يعنی اعمال قدرت توسط حزب يا احزاب ائتلافی دارای اکثريت. حوزهی فرهنگی: مدرنيسم در حوزهی فرهنگی از يک ويژهگی برجسته و ذاتی برخوردار است: گسترش و تنوع فرهنگی که به صورت تصاعد هندسی صورت میگيرد. برخلاف دوران کهن يا کشورهای غير مدرن، حوزههای توليد فرهنگی دايماً در حال بازتوليد خود هستند و دايماً توليدات فرهنگی از انحصار قشر نخبه خارج میشود و به لايههای پايينتر جامعه يا به بدنهی اجتماع انتقال میيابد. و دقيقاً در همين حوزه بوده که به تدريج مفهوم «پسامدرن» شکل گرفت که بعدها به حوزههای اجتماعی ديگر سرايت کرد. البته از نظر نگارنده، مفهوم «پسامدرن» يک مفهوم اشتباه و ناکام است که در آينده به آن اشاره خواهم کرد. حوزهی علمی: مدرنيسم در حوزهی علمی شديداً انقلابی عمل کرده است. دستآوردهای علمی در دوران مدرن با تمام دستآوردهای علمی انسانها در طول تاريخ پيش از آن قابل مقايسه نيست. ولی کيفيت و ويژهگی علم در اين عصر، وظايف کاربردی آن است. به سخن ديگر، هيچ گاه علم در تاريخ بشريت اين چنين وابسته به صنعت يا توليد نبوده است. طبعاً انسانها از دستآوردهای علمی در صنعت بهره میبردند، ولی علم در خدمت بلاواسطهی صنعت (که اکنون جزوی از مناسبات سرمايهداری است) نبوده است. وظايف کاربردی علم آن چنان افزايش يافته که عملاً علم وظيفهی ابزاری به خود گرفته است. حوزهی آموزشی: حوزهی آموزشی در دوران مدرنيسم از يک ويژهگی برجسته برخوردار است: يکپارچگی و همانندی آموزش از يک سو و انطباق با نيازهای صنعت از سوی ديگر. اساساً مدارس و دانشگاهها طبق برنامههای همگن ملی- دولتی عمل میکنند و مواد درسی به گونهای سازماندهی شدهاند که کارگران، تکنيسينها و مهندسهای آينده بتوانند سازگار با صنعت موجود علم را فرا گيرند و ادامه دهندهی آن باشند. اگرچه علم روز به روز به شاخههای ظريفتر و متنوعتر تقسيم میگردد، يعنی تنوع علمی با سرعت توسعه میيابد ولی روش و متدلوژی آموزشی منطبق بر تنوع انسانی نيست. محصولات جانبی ولی بلاواسطهی مدرنيسم اساساً دوران مدرنيسم دو محصول جانبی ولی مخصوص به خود دارد که به مثابهی معيار آن (مدرنيسم) عمل میکنند. بدون اين دو محصول جانبی عملاً ما با پديدهای به نام مدرنيسم مواجه نيستيم: نقد نهادينه شده (Instutionalisierte Kritik) و جذب گسترشيابنده زنان در عرصههای گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سياسی و فرهنگی. نقد نهادينه شده: نقد به ويژه نقد در عرصهی فرهنگی، فلسفی، هنری، ادبيات داستانی و شعر و سرانجام نقد سياسی در جوامع مدرن به ابزارهای نهادی تبديل میشوند. آزادی (ليبراليسم) و نهاد نقد دو روی يک سکهاند. اگر در جامعهای نقد نهادينه نشده باشد، عملاً نمیتوان از آزادی نهادينه شده هم سخن گفت، يا به عکس. در عرصهی سياسی تفکيک قوای سه گانه و استقلال آنها يعنی کنترل متقابل؛ و گوهر نقد، کنترل و سنجش است. از اين رو، بدون نقد نهادينه، چيزی به نام آزادی نهادينه نمیتواند وجود داشته باشد. يک نمونه: نقد ادبی يکی از شاخههای نقد است. در کشوری مانند ايران هنوز نقد ادبی در جامعه نهادينه نشده است. اگر هم نقد ادبی وجود دارد، پراکنده و ناپايدار است. به طور نمونه در کشور آلمان اولين جوانههای نقد ادبی در آغاز قرن هجدهم آغاز شد و اواسط همان قرن يعنی تقريباً ۱۵۰ سال پيش از انقلاب مشروطيت در ايران، پايههای نقد نهادينه توسط لسينگ (Gotthold Ephraim Lessing ۱۷۲۹-۱۷۸۱) ريخته شد. اگر ما امروز فهرست نام منتقدان ادبی، هنری، فلسفی و غيره را جمعآوری کنيم شايد به چندين جلد برسد. عجيب نيست که در شهر يک ميليونی مانند کلن (آلمان) برای بحثها و نقد ادبی تا ۱۲ هزار نفر در سالنهای بزرگ گرد هم میآيند. و اين افراد اکثر کسانی هستند که به قول آلمانیها با ادبيات والا يا ممتاز (Erhabene Literatur) سر و کار دارند. خود وضعيت نقد در حوزههای گوناگون در کشورهای عقبمانده نشانگر شکاف و فاصلهی عظيم اين کشورها با مدرنيسم میباشد. ايران: تلاش برای جبرانِ زمان از دست رفته اگر ما به عناصر تشکيل دهندهی مدرنيسم که در بالا به آنها اشاره شد، بنگريم متوجه میشويم که فاصلهی کشور ايران با مدرنيسم بسيار زياد است. در حقيقت میتوان گفت که ايران يکی از مصرفکنندگان خوب مدرنيسم است، بدون اين که خود مدرن باشد. کشورهای مصرفکنندهی محصولات مادی (تکنولوژيکی) و معنوی (فرهنگی، ادبی و هنری و...) مدرنيسم طبعاً عناصر مدرنيسم را به طور پراکنده و غيرمنسجم در خود جذب میکنند البته بدون آن که بين اين عناصر پراکندهی مدرن رابطهی درونی و موزون بوجود آمده باشد. به طور نمونه، پارلمان (مجلس ملی) در ايران همواره يک کپی تراژيک از پارلمانهای مدرن بوده است، چه بعد از انقلاب مشروطيت، چه در دوران محمدرضا شاه و چه در دوران جمهوری اسلامی. توسعه علم و صنعت نيز در کشوری مانند ايران، علیرغم داشتن ظرفيتهای بزرگ طبيعی و انسانی، هيچ گاه نتوانست در اين يا آن شاخه راه ويژهی خود را طی نمايد. امتياز تأخر تاريخی يکی از بحثهای قديمی مورخان و جامعهشناسان اين بوده که آيا تأخر تاريخی يا بهتر بگوئيم عقبماندگی تاريخی میتواند امتياز باشد يا خير؟ اولين بار تروتسکی در کتاب «تاريخ انقلاب روسيه» به موضوع «امتياز تأخر تاريخی» (Das Privileg der historischen Verspätung) برخورد کرد و پس از او کسانی ديگر مانند آيزاک دويچر (Isaac Deutscher). در اين جا لازم است که هستهی فکری تروتسکی را از کتاب «تاريخ انقلاب روسيه» نقل کنم. «هر کشور عقب مانده دستآوردهای مادی و معنوی کشورهای پيشرفته را جذب میکند. ولی اين بدان معنی نيست که اين کشورها بردهوار از کشورهای پيشرفته پيروی میکنند و گذشتهی آن کشورها را بازتوليد میکنند. نظريهی تکرار دوره های تاريخی – ويکو و هوادران بعدی او – متکی بر مشاهدات آنها از فرهنگهای کهنِ ما قبل سرمايهداری است و قسماً هم بر تجارب توسعه سرمايهداری استوار است. تکرار معينی از دورههای فرهنگی در حقيقت به خصلت محلی و جانبی کل فرآيند وابسته بوده است. ولی سرمايهداری به معنی غلبه کردن بر اين شرايط میباشد. سرمايهداری به گونهای راه را برای جهانشمولی و پايداری اشکال تکامل بشر هموار میکند. خود همين باعث میشود که امکان تکرار اشکال تکامل تک تک کشورها منتفی شود. هر چند کشور عقبمانده ناچار است به دنبال کشورهای پيشرفته بيفتد، اما امور را به ترتيب ديگر انجام میدهد: امتياز تأخر تاريخی – و چنين امتيازی وجود دارد – به کشور عقبمانده اجازه میدهد، يا درستتر است بگوئيم آن را مجبور میکند که چيزهای آماده را پيش از موعد معين، از آن خود کند و در اين راه از يک سلسله راههای بينابينی جهش کند. انسانهای بدوی تير و کمان را يک باره با تفنگ تعويض میکند بدون آن که مجبور باشند راهی را که در گذشته ما بين اين دو سلاح وجود داشت، بپيمايند. استعمارگران اروپايی در آمريکا، تاريخ را از ابتدا آغاز نکردند. اين که آلمان يا ايالات متحد آمريکا به لحاظ اقتصادی از انگلستان پيشی گرفتند، درست به دليل تأخر توسعهی سرمايهداری آنها بوده است. ... تکامل کشورها با تأخر تاريخی الزاماً به ترکيبی خاص از مراحل مختلف فرآيند تاريخی منجر میشود. ويژهگی تکامل اين کشورها روی هم رفته، عاری از برنامه، پيچيده و مرکب است. جهانی شدن سرمايه (Globalisierung) جهانی شدن سرمايه تنها توسعه و گسترش مناسبات سرمايهداری نيست. علیرغم تمامی انتقادهای بجا و نابجايی که به اين فرآيند شده و میشود، جهانی شدن تنها جهانی شدن سرمايه نيست، بلکه جهانی شدن ارزشهای مدرنيسم نيز میباشد. بدون جهانی شدن سرمايه، ارزشهايی مانند «اعلاميهی جهانی حقوق بشر»، «کنوانسيونهای سازمان بينالمللی کار»، «کنوانسيونهای تکميلی مربوط به زنان و حقوق اقليتها»، موضوعاتی مانند جامعه مدنی، پارلمانتاريسم و غيره در محدودهی کشورهای مدرن و پيشرفته باقی میماند، آن هم فقط در سطوح نخبگان آن جوامع. تازه با جهانی شدن بوده است که اين ارزشهای مدرنيسم کيفيت جهانی به خود گرفتند و از مرزهای اروپا و آمريکای شمالی گذشتند و در جهان اعلام موجوديت کردند. تا همين سال ۲۰۰۰ بسياری از روشنفکران کشورهای دارای تأخر تاريخی از اين دستآوردهای معنوی مدرنيسم بیاطلاع بودند. اينترنت که جزو دستآوردهای تکنيکی مدرنيسم محسوب میشود به عنوان محصول مدرنيسم نيز به يک پديدهی جهانی تبديل گرديد و ابزاری شد برای توسعه و گسترش ارزشهای مدرنيسم. جهانی شدن، سرعت توسعهی تاريخی را چند برابر کرد و تضمينی شد برای «جهانشمولی و پايداری اشکال تکامل بشر». ولی جهانی شدن سرمايه و ارزشهای مدرنيسم علیرغم ميل و ارادهی ما قربانيان خود را دارد: ساختارهای فرهنگی و تفکری انسانها را در هم میريزد و مقاومت فرهنگی را در برابر خود برمیانگيزد. اسلامگرايی پاسخ و مقاومت بیواسطهی يک فرهنگ عقبمانده در مقابل گسترش جهانی ارزشهای مدرنيسم است. ولی اسلامگرايی فقط يک بُرش بسيار کوتاه تاريخی خواهد بود و همان گونه که حامد عبدالصمد در کتاب خود «زوال جهان اسلام» بررسی و پيشبينی کرده است، فروپاشی اين جهان (فروپاشی ارزشهای اسلامی و جايگزينی آنها توسط ارزشهای شهروندی) چندان دير نخواهد بود. Copyright: gooya.com 2016
|