جمعه 20 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: روشنفکران ما و احتمال حمله به ايران

اسماعيل نوری‌علا
هفتهء گذشته بازار سخن گفتن، اظهار عقيده کردن و اعلاميه صادر کردن در مورد حملهء احتمالی اسرائيل يا امريکا به ايران سخت رايج بود؛ حمله ای که روشنفکران جامعه، بطور طبيعی، بايد عليه آن اقدام کرده و سخن بگويند... روشنفکرانی هم بودند که چنين حمله ای را تنها راه نجات مردم کشورمان از شر حکومت اسلامی می دانستند. اما قصد من در اين مقاله تأييد يا تکذيب هيچ کدام از اينها نيست؛ چرا که می پندارم هيچ يک از اين دو کار، لااقل به اين صورتی که انجام می شوند، در آنچه که می گذرد تأثيری نخواهند داشت.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

[email protected]

هفتهء گذشته بازار سخن گفتن، اظهار عقيده کردن و اعلاميه صادر کردن در مورد حملهء احتمالی اسرائيل يا امريکا به ايران سخت رايج بود؛ حمله ای که روشنفکران جامعه، بطور طبيعی و بنا بر وظيفهء تاريخی خود، بايد عليه آن اقدام کرده و سخن بگويند و بکوشند تا وضعيت بجائی نرسد که وطن ما نيز به سرنوشت عراق و افغانستان و ليبی دچار شود، زيربنای مملکت از هم بپاشد، جان های بسيار فدا گردد و آنچه از ثروت ملی ما از چنگال چپاول حکومت اسلامی باقی مانده نيز دود شود و بهوا برود. از اين بابت بايد از همهء دلسوزان کشورمان متشکر بود. روشنفکرانی هم بودند که، باز بنا بر احساس وظيفه ای تاريخی که بر عهدهء روشنفکران است چنين حمله ای را تنها راه نجات مردم کشورمان از شر حکومت اسلامی می دانستند و در اين مورد دلايل خود را داشتند. اما قصد من در اين مقاله تأييد يا تکذيب هيچ کدام از اينها نيست؛ چرا که می پندارم هيچ يک از اين دو کار، لااقل به اين صورتی که انجام می شوند، در آنچه که می گذرد تأثيری نخواهند داشت و، منطقاً، لازم است که روشنفکران ما، در حين انجام وظايف جاری خود، در جستجوی راهی باشند که هم ايرانيان را از شر حکومت اسلامی خلاص کند و هم کشورمان را از دچار شدن به آسيب های غير قابل پيش بينی جنگی ويرانگر برهاند. يعنی، اعتقاد دارم که آنچه بصورت اعلاميه نويسی انجام شده اگرچه نشاندهندهء مسئووليت پذيری صادر کنندگان آنها است اما گرهی را از کار فروبستهء مردم ما باز نمی کند.

چرا چنين فکر می کنم؟ بيائيد از خودمان بپرسيم که هدف از صدور اين اعلاميه ها چيست؟ آيا فکر می کنند مقامات تصميم گيرنده در امريکا و اسرائيل منتظرند تا از نظر آنان آگاه شوند و بر اساس آن اقدام کنند؟ يا اينکه فکر می کنند با اينگونه اعلاميه ها می توانند در افکار عمومی جوامع دموکراتيک تأثير گذاشته و از طريق آنها دولت هاشان را تحت فشار قرار دهند؟ در اين صورت اين اعلاميه ها چگونه در سطح جهان و به زبان های مختلف منتشر شده و به دست و گوش و چشم مخاطبان می رسد، در آنها چه تأثيری می گذارد؟ شايد اگر آنها اعلاميه های خود را به زبان های گوناگون ترجمه کرده و برای مقامات و پارلمان ها و سازمان ها و نشريات و رسانه های کشورهای مختلف می فرستادند می شد اميدوار بود که حاصلی از اين کار به دست خواهد آمد اما اينکه اعلاميه ای صادر شود و متن آن در چند تا و نصفی سايت و خبرگزاری فارسی زبان منتشر گردد چگونه می توان به تجهيز افکار عمومی مردم جهان دست يافت. تازه بماند اينکه در برابر پرسش آنها که پيشنهاد شما چيست نيز اعلاميه های روشنفکران ما نکته ای در خور ملاحظه ندارند.

باری، از آنجا که من اينگونه اعلاميه های تک نفره تا 120 نفره را دارای خاصيتی و تأثيری نمی يابم از خود می پرسم که چه منطقی پشت اين کار وجود دارد و دوستان انديشمند من کدام هدف را در اين اعلاميه نويسی دنبال می کنند، اعلاميه هاشان در کجا و چگونه مصرفی دارند، و کدام مشکل را برای مردم قرار گرفته در خطری هر آن عملی شونده حل می کنند؟

بگذاريد من پاسخ خودم را به صراحت بيان کنم. اين اعلاميه ها فقط برای «رفع تکليف» خوب اند و واجد هيچ ضرری هم نيستند. اگر حمله ای صورت گرفت که خواهيم گفت ما به وظيفهء خود عمل کرده و به دو طرف دعوا (حمله کنندگان خارجی و حکومت اسلامی) اخطار داده ايم و، در نتيجه، مسئووليت از عهدهء ما برداشته شده و بر شانه های تصميم گيرندگان حمله کننده از يکسو، و حکومت اسلامی، از سوی ديگر، گذاشته شده و آنها هستند که کوششی برای حل اين مشکل نکرده اند. اگر هم که حمله اتفاق نيفتاد که اين اعلاميه ها سندهائی خواهند بود دال بر ميهن دوستی و ملت مداری ما بعنوان روشنفکرانی مسئوول و وظيفه شناس. براستی که من، جز اين دو خاصيت، حاصل ديگری را در کار اينگونه اعلاميه ها نمی بينم.

در صحنهء واقعيت های عملی، همه می دانيم که گوشزد کردن فجايع جنگ و بر باد رفتن حقوق بشر و نظاير اين نکات به حمله کنندگان بالقوه به کشورمان، آن هم به فارسی و در رسانه های خودمانی، ارزشی بيش از يک انشاء نويسی اخلاقی ندارد؛ و حتی اينکه در نيمهء کار روی سخن را به سوی زعمای حکومت اسلامی نيز برگردانيم و از آنها بخواهيم که دست از ماجراجوئی های بين المللی بردارند کاری معادل زيره به کرمان بردن است. چرا که، در هر دو سوی اين معادله، آدميانی محيل با جداول محاسباتی دقيق نشسته اند و همچون دو شطرنج باز می کوشند تا حريف را از پای درآورده و به تسليم بکشانند.

مگر نه اينکه بسياری از امضاء کنندگان همين نوع اعلاميه ها در مقالات ديگر خود مرتباً به ما گوشزد می کنند که دول کشورهای دموکراتيک وظيفه ای جز حفظ منافع مردم شان (يا، اگر دل مان خوش می شود بگوئيم شرکت های نفتی و اسلحه سازی شان) ندارند و هر کجا که اين منافع حکم کرد در ارسال بمب افکن و هواپيماهای جنگی و کشتی های اوقيانوس پيما و زدن و شکستن و سوختن ترديدی نخواهند کرد. در اين صورت نصيحت کردن چنين دولتمردانی چه حاصلی خواهد داشت؟

در آن سوی ديگر قضيه هم، آنها که سی سال است بر کشورمان حکومت می کنند محاسبات خود را دارند و احتمالاً حتی به اين می انديشند که حملهء نظامی به ايران، همچون حملهء صداميان بيست و چند سال پيش، رحمتی الهی بوده و به نفع بقای آنها تمام خواهد شد. پس چرا بايد به نصيحت ما گوش فرا داده و سانتريفيوژهای غنی سازی را از کار بياندازند؟

پس، هيچ کدام از اين دو طرف، نصحيت پذير نيستند و تحت تأثير انشاء های شورانگيز ما قرار نمی گيرند و آنچه ما می نويسيم تنها حکم همان «اسقاط تکليف» و «انجام صوری وظيفه» را پيدا می کند و بس.

تازه بگيريم که يکی يا هر دوی طرفين نصحيت ما را بپذيرند و از نقشه های خود صرف نظر کنند. در آن صورت بايد ديد که دست آورد ما در مورد مردم کشورمان جز ماندگاری و تداوم «وضع موجود» چه خواهد بود؟ مثلاً، بيائيد فکر کنيم که حکومت اسلامی را قانع کرده ايم که پروژهء اتمی اش را متوقف کند (که يقين مستند دارم که بسياری از امضاء کنندگان اين اعلاميه ها داشتن اين نيرو را «حق مسلم ما» می دانند) و، در همان حال، دست از تحريک حزب الله و ساير دست نشاندگان اش در کنار مرزهای اسرائيل بردارد تا تيغ به دست زنگی مست نداده باشد و کاری نکند که حمله به کشورمان توجيهی محکمه پسند پيدا کند. آنگاه، پس از رفع خطر، چه خواهيم کرد تا حکومت اسلامی ـ که بدينوسيله ابقا هم شده است ـ دست از ملت آزاری خود بردارد؟ آيا نه اينکه از فردا، به سفارش متفکران مان، بايد ديگر باره کارهای هميشگی خود را در زمينهء افشاگری و گزارش عدول دائمی حکومت اسلامی از مفاد اعلاميه حقوق بشر ادامه داده و جهانيان را ـ حتی بيشتر از پيش ـ از بدکاری های اين رژيم آگاه کنيم؟ و، تازه، حاصل اين آگاه کردن ها چه خواهد بود؟ تحريک افکار جهانيان برای اينکه بر دولت های خود فشار آورند؟ و خواست فشار آورندگان چه می تواند باشد جز اينکه بگويند: «آقای پرزيدنت، خانم وزير خارجه، و نمايندگان محترم مجلسين ما! لطفاً و قاطعانه جلوی اين رژيم خون آشام را که با کنار گذاشتن پروژهء اتمی بهانهء حمله را از شما گرفته است، بهر صورت ممکن، سد کنيد». و اين صور ممکنهء سد سازی در برابر حکومت اسلامی چيستند جز صدور چند قطعنامهء ديگر و يا، اگر لازم باشد، مثل مورد ليبی، بدکاری حکومت با مردمان خويش را بهانهء حمله قرار دادن؟

در اين صورت، می بينيم که صادر کنندگان اين «اعلاميه های اسقاط تکليفی» در واقع در يک دايرهء بسته حرکت می کنند. و لذا می توان پرسيد که آيا براستی جز آسودگی خيال و وجدان شخصی در انجام وظيفه ای که عضويت در باشگاه روشنفکری يک جامعه بر عهده شان گذاشته برايشان فرقی هم می کند که حمله ای صورت بگيرد يا نگيرد؟

نه! دوستان گرامی! من فکر می کنم که وظيفهء روشنفکران جامعه (با هر گونه دوغ و دوشابی که در جمع آنان با هم قاطی شده باشد) به صدور اعلاميه هائی به زبان فارسی و برای مصرف در هيچ کجا به پايان نمی رسد. تکليف کار سياسی را هيچگاه انشاء نويسی های اهل قلم و کلام در مزمت کشور گشائی و کشتار مردم بی گناه و تخريب زيربنای اقتصادی و اجتماعی يک کشور و اتمام حجت با طرفين دعوا روشن نکرده است و نمی کند. وظيفهء روشنفکر، اگر او خود را براستی موظف به انجام کاری مؤثر در قبال جامعه ای که او را پروريده، و حتی در برابر کل جامعهء بشری، بداند، آن هم هست که بفکر راه چاره نيز باشد و بکوشد که، نه بعنوان يک ناظر دانشمند ايستاده در کنار گود، بلکه بعنوان کوشنده و کنشگری در ميانهء گود، حداقل از فکر «روشن» خود، به نفع مردمی که در خطر دست و پا می زنند استفاده کرده و راهگشای اهل سیاست باشد.

اما ماهيت اين «انجام وظيفه در ميان گود»، بخصوص برای روشنفکران نشسته در ساحل امن خارج کشور، چيست و يک روشنفکر دل سوز ايرانی در قبال وضعيتی که پيش آمده چه بايد بکند؟

پاسخ من به اين پرسش در واقع به تجزيه و تحليل «وضعيت خطرناک کنونی» مربوط می شود و البته که بر اين نکته نيز آگاهم که تجزيه و تحليل من فقط از آن من است و می تواند کلاً غلط از آب درآيد. اما، جز بيان آن، چه راه ديگری برای ايجاد مفاهمه با يارانی که برخی شان از دوران دبيرستان دوست من بوده اند در برابر خود می توانم ببينم؟

ای یارانی که بعنوان روشنفکران ايران اعلاميه صادر می کنيد! اين نکته برايتان مسلماً بديهی است که حکومت اسلامی، بر اساس حکم «چهار ديواری، اختياری»، سال ها است که هر چه خواسته با ملت ايران کرده است و من لازم نمی بينم که در اينجا فهرست بدکاری های اين حکومت را (که بخش عمدهء اعلاميه ها را تشکيل می دهد) بازگو کنم. من از شما می پرسم که جهان غرب (از آمریکا گرفته تا آلمان و انگلیس و فرانسه و ایتالیا و...) در طی اين سی و دو سه سال، جز يک مورد تشويق و حمايت از صدام برای حمله به ايران و چند مورد تحريم اقتصادی که دودش فقط به چشم مردم ما رفته است، چه کاری در قبال همهء افشاگری های ما در مورد اين بدکاری ها انجام داده است؟ و آيا همواره، با باز گذاشتن بازارهای قاچاق برای دور زدن تحريم ها و بخصوص با خريد دائم نفت و سرازير کردن مبالغ هنگفتی دلار به خزانهء حکومت اسلامی، به بقای آن کمک نکرده است؟ و دو دهه ای چنين گذشته است تا اينکه قضيهء انرژی اتمی پيش آمده، اسرائيل خود را در معرض خطر ديده، و غربی ها هم بهانهء خوبی يافته اند تا کشوری را که بر کرانهء شمالی خليج فارس نشسته و کليد اين شاهراه آبی و اين شاهرگ حياتی غرب صنعتی را در دست دارد مورد حمله قرار داده و جای پای خود در اين منطقه را محکم کنند؟ پس اعلاميه صادر کردن قرار است چه دردی را از ما دوا کند؟ و آيا صورت کنونی مسئلهء ما همين پرسش نيست؟

براستی، از نظر شما، آيا راه حل ديگری جز اين وجود دارد که همگی بکوشيم تا، پيش از اينکه حملهء نظامی وطن مان را ويران کند، حکومت کنونی مسلط بر کشورمان را از ميان برداريم و، در نتيجه، هم مردم خودمان از شر آن آسوده کنيم، هم اسرائيل از خر شيطان پائين بياوريم و هم بهانه هاي امريکا را برای حمله از دست اش به در آوريم؟ يعنی، آيا جز کوشش برای انحلال هرچه زودتر حکومت اسلامی و برقراری يک حکومت دموکراتيک و مردمی در کشورمان راه حل ديگری هم برای برون رفت از وضعيت کنونی وجود دارد؟ و آيا غياب يک چنين امکانی نيست که برخی از روشنفکران و حتی بسياری از مردمان ما را به جائی کشانده که خود خواستار حملهء نظامی به ایران شوند و با عدد و رقم بکوشند تا ثابت کنند که تلفات و خسارات چنين حمله ای بسا کمتر از لطماتی است که ادامهء حکومت اسلامی برای مردم ما بهمراه خواهد داشت؟ براستی هم که اگر صبحی از خواب بر می خواستيم و می ديديم که حکومت اسلامی و اوباش حاکم بر آن وجود ندارند آيا ما، مردم ما، و مردم همهء جهان نفسی به راحتی نمی کشيديم؟ و نمی ديديم که خطری که در بالای سر مردم ما می چرخيد، از درون و بيرون کشور، کلاً رفع شده است؟

البته بر اين نکته واقفم که اين سخنان نيز می توانند از همان مقولهء «از کرامات شيخ ما چه عجب» باشمد و ممکن است حتی لبخند عاقل اندر سفيهی را بر لبان امضاء کنندگان اعلاميه ها بياورند. اما من چنين خنده ای را نه بخاطر مضحک بودن حرف خود که به دليل احساس عجز اين طايفه از «روشنفکران» مان می بينم و مشکل را دقيقاً در همين «عجز» جسته ام. بنظر من، روشنفکری که وسط دعوائی هولناک و حساب شده و خارج از مرزهای حقوق بشری، اعلاميهء انشاء واره صادر می کند و طرفين دعوا را به سر عقل آمدن فرا می خواند دچار عجز است و راه ديگری را برای اثرگذاری در سير حوادث فرا روی خويش نمی بيند و يا، صريح تر بگويم، به هيچ راهی که روبرويش گذاشته باشند اعتقاد ندارد؛ چرا که در اعماق عجز غوطه ور است.

پس راه خروج از اين بن بست دلشکن چه می تواند باشد؟ به اعتقاد من، اگر تحليل خود را از اين پرسش آغاز کنيم که «چرا حکومت اسلامی، با همهء ضعف ها و بی کفايتی ها و فسادی که بر آن حاکم است تا کنون بر جای خود باقی مانده؟» پاسخی که می دهيم تکليف همهء را روشن خواهد کرد.

(اما، پيش از اينکه من هم، به سهم خود، بدين پرسش پاسخ دهم، گفته باشم که اگر پاسخ مان چنين باشد که «حکومت های غربی اينها را آورده و خود به بقاي شان کمک کرده اند» آنگاه بايد به اين پرسش هم پاسخ دهيم که «چرا اين آورندگان مجبورند برای بردن اينها دست به حملهء نظامی بزنند؟» و اگر پاسخ مان به اين پرسش آن باشد که «آنها اينها را آورده اند اما کنترل از دست شان خارج شده و اينها خود سرانه عمل می کنند» آنگاه روشن است که، با انکار توانائی کنونی غربيان در بردن اين آورده شدگان، خود پاسخ نخست مان را باطل کرده و ناگزيريم به پرسش نخست باز گشته و دليل ماندگاری اين حکومت خود سر را، عليرغم نارضايتی عمومی و ادبار اقتصادی و اجتماعی گسترده، توضيح دهيم).

باری، برای اينکه سخنم را با اينگونه پرسش ها ادامه نداده باشم، لازم می بينم که پاسخ خود را به پرسش فوق با شما در ميان بگذارم. من علت ماندگاری اين حکومت نکبت زده را در دو امر می بينم: يکی توانائی تاکنونی آن به توليد انواع آلترناتيوهای داخلی و بموقعی که، تحت نام اصلاح طلبی، می توانند برای مدت های مديد در خودی ها و بيگانگان اين توهم را ايجاد کنند که حکومت از روش قبلی خود دست برداشته و آدم شده است؛ و ديگری هم غياب مطلق هرگونه اپوزيسيون منسجمی که بتواند يک آلترناتيو مستقل و کارا را در برابر اين حکومت بسازد و برای مردم بجان آمده از دست جمع دلاله گان بنيادگرا و اصلاح طلب، برجی دريائی بوجود آورد که به مدد نور راهنمای آن بتوان در ظلمات اوقيانوسی چنين توفانی به ساحل نجات راه پيدا کرد.

توجه کنيم که غياب يک چنين آلترناتيوی، چه در امروز و چه در فردا، مسلماً نتايج وحشتناک خود را ببار خواهد آورد؛ چرا که در امروز وضعيت حاد کنونی را هر لحظه حادتر کرده و امکان حمله و ويرانی را افزايش می دهد و در فردا نيز تنها اين امکان را برای حمله کنندگان ايجاد می کند که خود هرگونه جانشين مطلوب خويش را بسازند و، با همکاری چلبی ها و کرزای های وطنی، بر شرايط پس از ويرانی حاکم کنند.

پس، در تحليل من، دقيقاً «هم اکنون» هيچ وظيفه ای برای روشنفکران دلسوز ايران بالاتر از اين وجود ندارد که با کوششی خستگی ناپذير به بر پا کردن يک بديل متمدن و امروزی و انسان مدار در برابر حکومت قرون وسطائی مسلط بر کشور بپردازند. يعنی، از نظر من، امروز وظيفهء هر روشنفکری آن است که، همزمان با صدور اعلاميه ها و انجام سخنرانی ها (آن هم برای مردم خويش)، قلم و ميکروفن به دست گيرد و ديگران را راهنمائی کند که چگونه می توان، پيش از وقوع حادثه ای که نه از تاک و نه از تاک نشان اثری می گذارد، دست به ايجاد يک جايگزين مطلوب زد.

و اگر آنچه می گويم از منطقی برخوردار باشد آنگاه همهء ما بايد اين نکته را همچون معياری برای سنجش ميزان دلسوزی روشنفکران، و راستگوئی و صداقت گردانندگان احزاب و شخصيت های سياسی (که در اين اعلاميه ها با ماسک و نام ظاهرالصلاح «روشنفکر» ظاهر می شوند) بکار گيريم و از تک تک آنها بپرسيم که، جدا از اعلاميه نويسی های آتشين تان، در راستای ايجاد يک همسبتگی ملی و برساختن يک آلترناتيو سکولار ـ دموکرات قابل ارائه به جهانيان که مانع حمله به کشور و راهگشای مقاومت داخلی باشد چه کرده ايد و چه می کنيد؟

توجه کنيد که من اين نکات را در پی کوششی يک سال و نيمه مطرح می کنم؛ هنگامه ای که در طی آن پای صحبت هر کس که می شده نشسته و به شرايط اش برای «ائتلاف و اتحاد» گوش فرا داده ام. از جمهوری خواهان شنيده ام که نمی توان با پادشاهی خواهان ائتلاف کرد، از پادشاهی خواهان شنيده ام که نمی توان با خواستاران حکومت فدرال در ايران نشست و برخاست کرد، از فدراليست ها شنيده ام که جز بشرط پذيرش خواسته هاشان برای خودگردانی قومی نمی شود به هيچ اتحادی رسيد، و از اصلاح طلبان گريخته از حکومت اسلامی برساختهء خودشان شنيده ام که تنها می توان بر حول «دموکراسی اسلامی» به اتحاد رسيد. و نتيجه، همچنان تفرقهء دلشکنی است که بر اردوگاه اپوزيسيون حکومت اسلامی سايه افکنده است.

می خواهم بگويم که همهء روشنفکران ما، چه آنها که اعلاميه صادر می کنند و چه آنها که سکوت استقلال نمايانه اختيار کرده اند، در اين امتحان گريزناپذير ملی تا هم اکنون رفوزه شده و بجای يافتن حل مسئله خود تبديل به جزئی از مسئله شده اند. آنها در نمی يابند که همين شرايط حساس و خطرناکی که موجب صدور اعلاميه هاشان شده اقتضا می کند که در مبانی فکری و شرايط پيشنهادی خود برای اتحاد بازنگری کرده و از خر شيطانی که سه دهه است بر آن سوارند پياده شوند. يعنی، اگر شرايط عادی نيست و خطر ويران شدن کشورمان يک امر جدی است آنگاه خواستاری حداکثرها و طول دادن چانه زنی های منفعت طلبانه تنها کشندهء زمان و عايق راه رهائی ملت و مملکت است و، در نتيجه، از مائی که قصد خدمت داريم گريزندگان از وظيفه ای را بر می سازد که فردای ويرانی کشورمان، اگر نه در مقابل ديگران، لااقل در برابر وجدان هامان پاسخگويانی شرمنده خواهيم بود.

در پايان اضافه کنم که پيشنهاد من به دوستان رزمنده ام چنين است: همهء صادر کنندگان اينگونه اعلاميه ها لطف کرده پا به ميدان بگذارند و لااقل دلايل خود را برای امتناع از اتحاد با ديگر مخالفان حکومت اسلامی و پا ننهادن در جادهء ايجاد يک وفاق ملی عليه حکومت اسلامی برای مردم توضيح دهند. همچنين از اين صد و بيست سی نفری که پای ثابت صدور اعلاميه ها شده اند می پرسم که شما خود چرا دست اتحاد بهم نمی دهيد و کار را از خودتان آغاز نمی کنيد؟

دوستان دور و نزديک! يادتان باشد که در اين لحظات خطير ديگر نمی توان پشت ديوار دلسوزی و نصيحت و اعلاميه صادر کردن صرف پنهان شد و، در عين حال، روشنفکری وظيفه گذار باقی ماند.

نه! به من نگوئيد که کار روشنفکر فقط «نقد قدرت» و «هواداری از وجدان انسانی» است. آيا هنوز هم لازم است تا برايتان از نقش فعال روشنفکران ساير کشورهای ديکتاتور زده نمونه بياورم؟ ـ آنجا که نمایش نامه نويسی درهای آزادی را به روی سرزمین اش می گشاید، و آنجا که شاعری در برابر جوخهء اعدام فاشيست ها سرود آزادی می خواند؟ به ياد آوريد که در این ساحل امن من و شما چندان نیازی به جان دادن هم نیست، فقط کافی است تا در همين «کنار گود»، در راستای پیدا کردن راه حلی برای نجات مردم و کشورتان از شر این همه هیولای سهمگين، فکر «روشن» تان را متوجه يافتن راه هائی عملی و شدنی کنيد. «روشنائی فکر» تنها خورشيدی است که می تواند شب يلدای جوامع استبداد زده را در صبحگاهان پيروزی به پايان رساند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016